پاسخ: سالاولیها از این طرف: کلاه گروهبندی
ارسال شده در: جمعه 7 شهریور 1404 11:27
تاریخ عضویت: 1404/05/22
تولد نقش: 1404/05/24
آخرین ورود: دیروز ساعت 22:57
از: Astronomy Tower
پروفسور مکگونگال، با قامتی خشک و موقر، و کاغذِ پوستینی که در دستهایش همچون یک طومارِ سرنوشت به نظر میرسید، نامها را یک به یک فرا میخواند. هر بار که نامی از لبانِ جدیاش میتراوید، هیاهویِ کوتاهی در تالار میپیچید؛ سپس سکوتی پر از انتظار، همانند حبسِ نفس در سینه.
"بلک، لاکرتیا!"
نامِ او، با آن طنینِ سنگینِ خانوادگی، در تالار پیچید. برایِ لحظهای، تمامِ هیاهو فروکش کرد. انگار همهیِ نگاهها به سمتِ میزِ اسلیترین چرخید؛ آنجا که پسرعموهایش، با نگاههایِ مغرورانه و لبخندهایِ منتظر، آمادهیِ استقبال از یک "بلکِ دیگر" بودند. لاکرتیا حسِ فشارِ تمامِ آن نگاهها را حس میکرد، حسِ انتظاری که مثلِ یک پتکِ نامرئی بر سرش فرود میآمد. اما در همان لحظه، یک حسِ عجیبِ سرکشی در او جوانه زد. "نه." با گامهایی آرام و سنجیده، به سمتِ چارپایه رفت. چشمانش برایِ لحظهای از میزِ اسلیترین گذشت؛ یک نگاهِ سرد، بدونِ هیچ حسِ تعلقی.
کلاهِ گروهبندی، فرسوده و پر از وصله، با بویی از خاک و جادو، رویِ سرش قرار گرفت. کلاه تا ابروهایش پایین آمد و جهانِ لاکرتیا را در تاریکیِ نرمِ خود فرو برد. در این تاریکی، صدایِ کهنهیِ کلاه در ذهنش پیچید:
"آه... یه بلک دیگه... بله، بله... بسیار واضحه... هوشِ فراوان، جاهطلبیِ اصیل، ارادهای پولادین... مناسبِ اسلیترینی... تو به قدرت اهمیت میدی... میخوای تأثیرگذار باشی..."
لاکرتیا پاسخی نداد، اما فکرش مانندِ یک رعد و برق از ذهنش گذشت: "نه! نه اسلیترین. من دنبالِ قدرتِ ظاهری نیستم. من میخوام بدونم، میخوام بفهمم. لایههایِ پنهانِ جهان رو کشف کنم. جاهطلبیِ من در پیِ چیزهایِ فراتر از جایگاهه، من دنبالِ دانشِ عمیقترم."
کلاه برایِ لحظهای طولانیتر ساکت ماند. سکوت در تالار عمیقتر شده بود. زمزمهها بلندتر شده بود: "چقدر طول کشید..." صدایِ کلاه دوباره در ذهنِ لاکرتیا پیچید:
"کنجکاویِ عمیق... میل به فهمیدنِ "چرا" و "چگونه"... نه فقط "چه"... بله، تو حق داری. این هوش و این عطش برایِ دانشِ پنهان، برایِ تو جایِ دیگهای در نظر گرفته..."
و سپس، با صدایی که تمامِ تالار آن را شنید، با قدرتی که هرگز برایِ یک "بلک" انتظار نمیرفت، کلاهِ گروهبندی فریاد زد: