wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ: سال‌اولی‌ها از این طرف: کلاه گروه‌بندی
ارسال شده در: جمعه 7 شهریور 1404 18:04
تاریخ عضویت: 1392/12/26
تولد نقش: 1396/03/06
آخرین ورود: دوشنبه 28 مهر 1404 17:27
پست‌ها: 852
آفلاین
نقل قول:

لاکرتیا بلک نوشت:
پروفسور مک‌گونگال، با قامتی خشک و موقر، و کاغذِ پوستینی که در دست‌هایش همچون یک طومارِ سرنوشت به نظر می‌رسید، نام‌ها را یک به یک فرا می‌خواند. هر بار که نامی از لبانِ جدی‌اش می‌تراوید، هیاهویِ کوتاهی در تالار می‌پیچید؛ سپس سکوتی پر از انتظار، همانند حبسِ نفس در سینه.

"بلک، لاکرتیا!"

نامِ او، با آن طنینِ سنگینِ خانوادگی، در تالار پیچید. برایِ لحظه‌ای، تمامِ هیاهو فروکش کرد. انگار همه‌یِ نگاه‌ها به سمتِ میزِ اسلیترین چرخید؛ آنجا که پسرعموهایش، با نگاه‌هایِ مغرورانه و لبخندهایِ منتظر، آماده‌یِ استقبال از یک "بلکِ دیگر" بودند. لاکرتیا حسِ فشارِ تمامِ آن نگاه‌ها را حس می‌کرد، حسِ انتظاری که مثلِ یک پتکِ نامرئی بر سرش فرود می‌آمد. اما در همان لحظه، یک حسِ عجیبِ سرکشی در او جوانه زد. "نه." با گام‌هایی آرام و سنجیده، به سمتِ چارپایه رفت. چشمانش برایِ لحظه‌ای از میزِ اسلیترین گذشت؛ یک نگاهِ سرد، بدونِ هیچ حسِ تعلقی.

کلاهِ گروهبندی، فرسوده و پر از وصله، با بویی از خاک و جادو، رویِ سرش قرار گرفت. کلاه تا ابروهایش پایین آمد و جهانِ لاکرتیا را در تاریکیِ نرمِ خود فرو برد. در این تاریکی، صدایِ کهنه‌یِ کلاه در ذهنش پیچید:

"آه... یه بلک دیگه... بله، بله... بسیار واضحه... هوشِ فراوان، جاه‌طلبیِ اصیل، اراده‌ای پولادین... مناسبِ اسلیترینی... تو به قدرت اهمیت می‌دی... می‌خوای تأثیرگذار باشی..."

لاکرتیا پاسخی نداد، اما فکرش مانندِ یک رعد و برق از ذهنش گذشت: "نه! نه اسلیترین. من دنبالِ قدرتِ ظاهری نیستم. من می‌خوام بدونم، می‌خوام بفهمم. لایه‌هایِ پنهانِ جهان رو کشف کنم. جاه‌طلبیِ من در پیِ چیزهایِ فراتر از جایگاهه، من دنبالِ دانشِ عمیق‌ترم."

کلاه برایِ لحظه‌ای طولانی‌تر ساکت ماند. سکوت در تالار عمیق‌تر شده بود. زمزمه‌ها بلندتر شده بود: "چقدر طول کشید..." صدایِ کلاه دوباره در ذهنِ لاکرتیا پیچید:

"کنجکاویِ عمیق... میل به فهمیدنِ "چرا" و "چگونه"... نه فقط "چه"... بله، تو حق داری. این هوش و این عطش برایِ دانشِ پنهان، برایِ تو جایِ دیگه‌ای در نظر گرفته..."

و سپس، با صدایی که تمامِ تالار آن را شنید، با قدرتی که هرگز برایِ یک "بلک" انتظار نمی‌رفت، کلاهِ گروهبندی فریاد زد:


ریونکلاو!

مرحله بعد: شرکت در کلاس‌های هاگوارتز!
فراموش نکن همزمان می‌تونی در شهر لندن، کوچه دیاگون، قلعه هاگوارتز، سرسرای چهارگانه و تالار خصوصی ریونکلاو هم فعالیت کنی.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
بلندپروازی، پشتکار، شجاعت و فراست
در کنار هم
هاگوارتز را می سازند!
پاسخ: سال‌اولی‌ها از این طرف: کلاه گروه‌بندی
ارسال شده در: جمعه 7 شهریور 1404 18:02
تاریخ عضویت: 1392/12/26
تولد نقش: 1396/03/06
آخرین ورود: دوشنبه 28 مهر 1404 17:27
پست‌ها: 852
آفلاین
نقل قول:

ایگنوتیوس پورال نوشت:
کنجکاو پشت در با چندین نفر مثل خودم که تازه سال اولی بودن منتظر بودیم تا پروفسور مک گانگال بیاد
بعد از چند دقیقه پرفسور اومد و با صدایی ارام و رسا گفت:
- دانش اموزان پشت من
اینو گفتو در هال بزرگ باز شد و وارد شد.
همه دانش اموزان سال اولی با آرامی و صفی منظم پشت سرش راه افتادن و وارد هال شدن.
هال خیلی بزرگ و زیبا بود
جلو روم میز و صندلی های بود که دانش اموزان دیگر نشسته بودن
شمع های معلقی که خودشون رو نشون میدادن
و آسمونی صاف و پرستاره که بالای سرمون دیده میشد
از این منظره خیلی خوشم اومد
نگاهی به رو به روم کردم و دیدم پروفسور ها نشستن
و وسط آنها مدیر مدرسه دامبلدور که باهاش در پاتیل درز دار ملاقات کرده بودم.
چشامو چرخوندم و صندلی ای چوبی دیدم که کلاهی روش بود
اره خودش بود همون کلاهی که خونمون رو انتخاب میکرد
پرفسور مک گانگال مستقیم به طرف کلاه رفت و رفت بالای سکو و گفت:
- اسم هرکس رو صدا زدم،بیاد بالا
و به نوبت اسم هاییو صدا زد تا که رسید به نوبت من. پروفسور با صدایی محکم گفت:
- ایگنوتیوس پورال
تا اسممو گفت با قدم های محکم و ارام بالا رفتم و رویه صندلی نشستم
نگاهم به دانش اموزانی که نگاهم میکردن افتاد
کمی استرس گرفتم اما به خودم اومدم
و پروفسور کلاه رو سرم گذاشت
کلاه تکون خورد، قشنگ میتونستم حس کنم که داره مغزمو میخونه
کلاه گفت:
- همم ادم باهوشی هستی و همینطور شجاع،جربزه زیادی درونت میبینم
ولی ادم خاکستری ای هستی
اگه تو گریفندور باشی میدرخشی
کلاه ساکت شد بعد با صدایی
فریاد زد:



گریفیندور!

مرحله بعد: شرکت در کلاس‌های هاگوارتز!
فراموش نکن همزمان می‌تونی در شهر لندن، کوچه دیاگون، قلعه هاگوارتز، سرسرای چهارگانه و تالار خصوصی گریفیندور هم فعالیت کنی.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
بلندپروازی، پشتکار، شجاعت و فراست
در کنار هم
هاگوارتز را می سازند!
پاسخ: سال‌اولی‌ها از این طرف: کلاه گروه‌بندی
ارسال شده در: جمعه 7 شهریور 1404 11:27
تاریخ عضویت: 1404/05/22
تولد نقش: 1404/05/24
آخرین ورود: دیروز ساعت 22:57
از: Astronomy Tower
پست‌ها: 43
ارشد ریونکلاو
آفلاین
پروفسور مک‌گونگال، با قامتی خشک و موقر، و کاغذِ پوستینی که در دست‌هایش همچون یک طومارِ سرنوشت به نظر می‌رسید، نام‌ها را یک به یک فرا می‌خواند. هر بار که نامی از لبانِ جدی‌اش می‌تراوید، هیاهویِ کوتاهی در تالار می‌پیچید؛ سپس سکوتی پر از انتظار، همانند حبسِ نفس در سینه.

"بلک، لاکرتیا!"

نامِ او، با آن طنینِ سنگینِ خانوادگی، در تالار پیچید. برایِ لحظه‌ای، تمامِ هیاهو فروکش کرد. انگار همه‌یِ نگاه‌ها به سمتِ میزِ اسلیترین چرخید؛ آنجا که پسرعموهایش، با نگاه‌هایِ مغرورانه و لبخندهایِ منتظر، آماده‌یِ استقبال از یک "بلکِ دیگر" بودند. لاکرتیا حسِ فشارِ تمامِ آن نگاه‌ها را حس می‌کرد، حسِ انتظاری که مثلِ یک پتکِ نامرئی بر سرش فرود می‌آمد. اما در همان لحظه، یک حسِ عجیبِ سرکشی در او جوانه زد. "نه." با گام‌هایی آرام و سنجیده، به سمتِ چارپایه رفت. چشمانش برایِ لحظه‌ای از میزِ اسلیترین گذشت؛ یک نگاهِ سرد، بدونِ هیچ حسِ تعلقی.

کلاهِ گروهبندی، فرسوده و پر از وصله، با بویی از خاک و جادو، رویِ سرش قرار گرفت. کلاه تا ابروهایش پایین آمد و جهانِ لاکرتیا را در تاریکیِ نرمِ خود فرو برد. در این تاریکی، صدایِ کهنه‌یِ کلاه در ذهنش پیچید:

"آه... یه بلک دیگه... بله، بله... بسیار واضحه... هوشِ فراوان، جاه‌طلبیِ اصیل، اراده‌ای پولادین... مناسبِ اسلیترینی... تو به قدرت اهمیت می‌دی... می‌خوای تأثیرگذار باشی..."

لاکرتیا پاسخی نداد، اما فکرش مانندِ یک رعد و برق از ذهنش گذشت: "نه! نه اسلیترین. من دنبالِ قدرتِ ظاهری نیستم. من می‌خوام بدونم، می‌خوام بفهمم. لایه‌هایِ پنهانِ جهان رو کشف کنم. جاه‌طلبیِ من در پیِ چیزهایِ فراتر از جایگاهه، من دنبالِ دانشِ عمیق‌ترم."

کلاه برایِ لحظه‌ای طولانی‌تر ساکت ماند. سکوت در تالار عمیق‌تر شده بود. زمزمه‌ها بلندتر شده بود: "چقدر طول کشید..." صدایِ کلاه دوباره در ذهنِ لاکرتیا پیچید:

"کنجکاویِ عمیق... میل به فهمیدنِ "چرا" و "چگونه"... نه فقط "چه"... بله، تو حق داری. این هوش و این عطش برایِ دانشِ پنهان، برایِ تو جایِ دیگه‌ای در نظر گرفته..."

و سپس، با صدایی که تمامِ تالار آن را شنید، با قدرتی که هرگز برایِ یک "بلک" انتظار نمی‌رفت، کلاهِ گروهبندی فریاد زد:

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Only Raven
پاسخ: سال‌اولی‌ها از این طرف: کلاه گروه‌بندی
ارسال شده در: پنجشنبه 6 شهریور 1404 23:49
تاریخ عضویت: 1404/05/28
تولد نقش: 1404/05/29
آخرین ورود: جمعه 18 مهر 1404 11:36
پست‌ها: 9
آفلاین
کنجکاو پشت در با چندین نفر مثل خودم که تازه سال اولی بودن منتظر بودیم تا پروفسور مک گانگال بیاد
بعد از چند دقیقه پرفسور اومد و با صدایی ارام و رسا گفت:
- دانش اموزان پشت من
اینو گفتو در هال بزرگ باز شد و وارد شد.
همه دانش اموزان سال اولی با آرامی و صفی منظم پشت سرش راه افتادن و وارد هال شدن.
هال خیلی بزرگ و زیبا بود
جلو روم میز و صندلی های بود که دانش اموزان دیگر نشسته بودن
شمع های معلقی که خودشون رو نشون میدادن
و آسمونی صاف و پرستاره که بالای سرمون دیده میشد
از این منظره خیلی خوشم اومد
نگاهی به رو به روم کردم و دیدم پروفسور ها نشستن
و وسط آنها مدیر مدرسه دامبلدور که باهاش در پاتیل درز دار ملاقات کرده بودم.
چشامو چرخوندم و صندلی ای چوبی دیدم که کلاهی روش بود
اره خودش بود همون کلاهی که خونمون رو انتخاب میکرد
پرفسور مک گانگال مستقیم به طرف کلاه رفت و رفت بالای سکو و گفت:
- اسم هرکس رو صدا زدم،بیاد بالا
و به نوبت اسم هاییو صدا زد تا که رسید به نوبت من. پروفسور با صدایی محکم گفت:
- ایگنوتیوس پورال
تا اسممو گفت با قدم های محکم و ارام بالا رفتم و رویه صندلی نشستم
نگاهم به دانش اموزانی که نگاهم میکردن افتاد
کمی استرس گرفتم اما به خودم اومدم
و پروفسور کلاه رو سرم گذاشت
کلاه تکون خورد، قشنگ میتونستم حس کنم که داره مغزمو میخونه
کلاه گفت:
- همم ادم باهوشی هستی و همینطور شجاع،جربزه زیادی درونت میبینم
ولی ادم خاکستری ای هستی
اگه تو گریفندور باشی میدرخشی
کلاه ساکت شد بعد با صدایی
فریاد زد:

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ: سال‌اولی‌ها از این طرف: کلاه گروه‌بندی
ارسال شده در: جمعه 31 مرداد 1404 19:30
تاریخ عضویت: 1392/12/26
تولد نقش: 1396/03/06
آخرین ورود: دوشنبه 28 مهر 1404 17:27
پست‌ها: 852
آفلاین
نقل قول:

آندرومدا بلک نوشت:
حوصله ام از شدت طولاتی بودن این مراسم سر رفته بود ، به حدی که دیگه نایی برای صحبت کرذن هم نداشتم .

بالاخره پروفسور مک گونگال اسمی رو به زبون آورد :
آندرومدا بلک !!

نفس ها همه در سینه حبس شد
به سمت پروفسور با گام هایی بلند راهی شدم
من میدونستم که چه سر نوشتی در انتظارم هست .

وقتی روی صندلی نشستم از گوشه چشم خواهر هام رو دیدم که دور میز اسلیترین نشسته بودند و با لبخندی مطمئن به من خیره شده بودند .

گرمی کلاه رو روی سرم احساس کردم

کلاه شروع به صحبت کرد :

اومم … یه بلک دیگه !!!
کله شقی ، خودخواهی ، خونسردی و سردی خاصی رو احساس میکنم
تشنه ی قدرت ….. اما کجا جای این دختر بلند پرواز می تونه باشه ؟؟
دوست داری پیش خواهر هات باشی ؟ پیش بقیه بلک ها ؟
به آرومی سر تکون دادم

کلاه فریاد زد :


بله... یه بلک دیگه با همون رفتار سرد و خودخواهش! می‌خوای پیش خواهر هات باشی؟ بهترین جایگاه هم برات همینجاست.

اسلیترین!

مرحله بعد: شرکت در کلاس‌های هاگوارتز!
فراموش نکن همزمان می‌تونی در شهر لندن، کوچه دیاگون، قلعه هاگوارتز، سرسرای چهارگانه و تالار خصوصی اسلیترین هم فعالیت کنی.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
بلندپروازی، پشتکار، شجاعت و فراست
در کنار هم
هاگوارتز را می سازند!
پاسخ: سال‌اولی‌ها از این طرف: کلاه گروه‌بندی
ارسال شده در: جمعه 31 مرداد 1404 15:45
تاریخ عضویت: 1404/05/22
تولد نقش: 1404/05/23
آخرین ورود: شنبه 10 آبان 1404 20:05
از: لندن
پست‌ها: 8
آفلاین
حوصله ام از شدت طولاتی بودن این مراسم سر رفته بود ، به حدی که دیگه نایی برای صحبت کرذن هم نداشتم .

بالاخره پروفسور مک گونگال اسمی رو به زبون آورد :
آندرومدا بلک !!

نفس ها همه در سینه حبس شد
به سمت پروفسور با گام هایی بلند راهی شدم
من میدونستم که چه سر نوشتی در انتظارم هست .

وقتی روی صندلی نشستم از گوشه چشم خواهر هام رو دیدم که دور میز اسلیترین نشسته بودند و با لبخندی مطمئن به من خیره شده بودند .

گرمی کلاه رو روی سرم احساس کردم

کلاه شروع به صحبت کرد :

اومم … یه بلک دیگه !!!
کله شقی ، خودخواهی ، خونسردی و سردی خاصی رو احساس میکنم
تشنه ی قدرت ….. اما کجا جای این دختر بلند پرواز می تونه باشه ؟؟
دوست داری پیش خواهر هات باشی ؟ پیش بقیه بلک ها ؟
به آرومی سر تکون دادم

کلاه فریاد زد :

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ: سال‌اولی‌ها از این طرف: کلاه گروه‌بندی
ارسال شده در: جمعه 10 مرداد 1404 15:09
تاریخ عضویت: 1392/12/26
تولد نقش: 1396/03/06
آخرین ورود: دوشنبه 28 مهر 1404 17:27
پست‌ها: 852
آفلاین
نقل قول:

جینی ویزلی نوشت:
پروفسور مک گانگال گفت:جینی ویزلی.

جینی به طرف صندلی رفت روی ان نشست و کلاه ره روی سرش گذاشت.

کلاه در گوشش زمزمه کرد:شجاعتت رو حس می کنم علاقت به کتاب خوندن و نجوم و... بسیار تحسین بر انگیزه وای !علاقه ای شدید به درس علم اعداد چیزی که کمتر جادوگرانی دنبالش می رن

جینی خیلی به این موضوع فکر کرده بود و با وجود اینکه به تمام گروه ها علاقه داشت احساس می کرد به گریفیندور تعلق دارد

کلاه فریاد زد:


گریفیندور!

مرحله بعد: شرکت در کلاس‌های هاگوارتز!
فراموش نکن همزمان می‌تونی در شهر لندن، کوچه دیاگون، قلعه هاگوارتز، سرسرای چهارگانه و تالار خصوصی گریفیندور هم فعالیت کنی.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
بلندپروازی، پشتکار، شجاعت و فراست
در کنار هم
هاگوارتز را می سازند!
پاسخ: سال‌اولی‌ها از این طرف: کلاه گروه‌بندی
ارسال شده در: جمعه 10 مرداد 1404 12:06
تاریخ عضویت: 1404/04/21
تولد نقش: 1404/04/22
آخرین ورود: دیروز ساعت 23:03
از: درون عمیق ترین افکارم
پست‌ها: 169
ساحره سرشمار
آفلاین
پروفسور مک گانگال گفت:جینی ویزلی.

جینی به طرف صندلی رفت روی ان نشست و کلاه ره روی سرش گذاشت.

کلاه در گوشش زمزمه کرد:شجاعتت رو حس می کنم علاقت به کتاب خوندن و نجوم و... بسیار تحسین بر انگیزه وای !علاقه ای شدید به درس علم اعداد چیزی که کمتر جادوگرانی دنبالش می رن

جینی خیلی به این موضوع فکر کرده بود و با وجود اینکه به تمام گروه ها علاقه داشت احساس می کرد به گریفیندور تعلق دارد

کلاه فریاد زد:

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط جینی ویزلی در 1404/5/10 12:12:31
هرگز اجازه نده کسانی که ذهن کوچکی دارند بگن که رویات زیادی بزرگه.
تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ: سال‌اولی‌ها از این طرف: کلاه گروه‌بندی
ارسال شده در: سه‌شنبه 24 تیر 1404 14:06
تاریخ عضویت: 1392/12/26
تولد نقش: 1396/03/06
آخرین ورود: دوشنبه 28 مهر 1404 17:27
پست‌ها: 852
آفلاین
نقل قول:

لیلی لونا پاتر نوشت:
_لیلی پاتر
لیلی ناگهان به خود امد،به طرف صندلی رفت نشست و کلاه را روی سرش گذاشت .
افکار کلاه را هنگام مرور کردن خاطرات،ذهن و افکار خودش حس میکرد:
_هوش و ذکاوتو میشه به وضوح حس کرد،علاقه شدید به کتاب خوندن و.... اوه!شوق زیاد برای ریاضیات،مقابله با جادوی سیاه و معجون سازی ،چیزی که کمتر کسی دارتش.

لیلی قبلا خیلی به این فکر کرده بود.
با اینکه بقیه گروه ها رو هم دوست. داشت ولی حس میکرد به ریونکلاو تعلق داره .

بعد از مدتی گذشت زمان بالاخره کلاه فریاد زد...


ریونکلاو!

مرحله بعد: شرکت در کلاس‌های هاگوارتز!
فراموش نکن همزمان می‌تونی در شهر لندن، کوچه دیاگون، قلعه هاگوارتز، سرسرای چهارگانه و تالار خصوصی ریونکلاو هم فعالیت کنی.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
بلندپروازی، پشتکار، شجاعت و فراست
در کنار هم
هاگوارتز را می سازند!
پاسخ: سال‌اولی‌ها از این طرف: کلاه گروه‌بندی
ارسال شده در: دوشنبه 23 تیر 1404 23:17
تاریخ عضویت: 1404/04/20
تولد نقش: 1404/04/20
آخرین ورود: دیروز ساعت 23:03
از: جایی بین خیال و واقعیت
پست‌ها: 179
ارشد ریونکلاو، ساحره سرشمار
آفلاین
_لیلی پاتر
لیلی ناگهان به خود امد،به طرف صندلی رفت نشست و کلاه را روی سرش گذاشت .
افکار کلاه را هنگام مرور کردن خاطرات،ذهن و افکار خودش حس میکرد:
_هوش و ذکاوتو میشه به وضوح حس کرد،علاقه شدید به کتاب خوندن و.... اوه!شوق زیاد برای ریاضیات،مقابله با جادوی سیاه و معجون سازی ،چیزی که کمتر کسی دارتش.

لیلی قبلا خیلی به این فکر کرده بود.
با اینکه بقیه گروه ها رو هم دوست. داشت ولی حس میکرد به ریونکلاو تعلق داره .

بعد از مدتی گذشت زمان بالاخره کلاه فریاد زد...

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟