بيگانه دريايي!!
شاهکار ديگري از ويکتور کرام
با همکاري استوديو جنوب!!!
با شرکت:
کرام!!
بيگانه
هري
ابرفورث
آهنگساز:سلنديون-ابرفورث!!!
تهيه کننده:کرام-مرلين
-----------------------------
((فيلم تايتانيکو که ماشلا همه ديدين!!....صحنه غرق شدن جک رو مجسم کنيد!))
کشتي در حال غرق شدنه!!!....بيگانه به زور کرامو ميرسونه به يک در که رو آب شناور بوده!!!
بيگانه:ويکي!!..تو همينجا باش جات امنه!!!
کرام:نه بيگي!!من بدون تو نميتونم زنده باشم!!!تو بيا اين رو
بيگانه:نه..من دارم يخ ميزنم!!!...کار من تمومه!!
کرام :بيگي!!!
دستاي بيگانه..کرامو رها ميکنه!!و بيگانه تو اب داره غرق ميشه
آهنگ بلند ميشه!!
evry night in my dreams ..i see you..i feel you.....that is how i know you...go on
far across....the distance and spaces....between us you have...come to show you go on!!!..
near far..wherever you are..i belive that my heart does go on
.......
بيگانه غرق ميشه..کرام از ناراحتي فريادي ميکشه و با مشت ميزنه به در!!!
يهو در واژگون ميشه و کرام ميفته تو آب!! و بيگانه عصباني سرشو از آب مياره بيرون و ميگه:نامرد!!..بذار دو دقيقه از غرق شدنم بگذره!!بعد
کرام:مگه من چيکار کردم؟!!
بيگانه:با مشت ميزني به در ديگه!!!نميفهمي اين احساس داره!!...تازه تورو داره نجات ميده!!!با مشت ميکوبي بهش؟
کرام رو به دوربين:
ببخشيد!!!خوب شد!!
بيگانه:باشه!!!ديگه تکرار نشه!!باي تا روز قيامت!!!
آهنگ دوباره بلند ميشه!!....ولي اينبار فرق ميکنه!!
evry night in my dreams ..i see door!!..i feel door!!.....that is how i know it...go on!!
----
چند سال بعد
کرام:اي خدا!!!بيگي خدا بگم چيکارت نکنه!!!مگه نگفتم بايد گردنبندو بذاري تو جيباي کتم؟
بيگانه:آره..ولي مسئله اين بود ..کته رو توي اتاق جدا گذاشته بودي!!!...منم گردنبنده رو تو کت گذاشتم ديگه!!!
کرام:ببين!!...اين همه ساله داريم اين کشتي رو ميگردم!!هنوز پيداش نکردم!!!تازه فيلم هم نصفه مونده!!!
بيگانه:راست ميگي!!!...خيلي مشتاقم اون صحنه نقاشي رو رو صحنه سينما ببينم!!!!
کرام رو به دوربين:
دوباره داري شروع ميکني!!!....من نفهميدم به جاي اينکه تو فيلمنامه يه ساحره رو هنرپيشه مقابلت کني..منو انتخاب کردي!!!
بيگانه:اينطور هيجانش بيشتره!!!!....تازه اون صحنه نقاشيه عالي دراومده!!!
کرام:بايد تو همون صحنه که غرق شدي واقعا خفت ميکردم!!!
بيگانه:تنها راش اينه که هممون با هم بريم برگرديم!!!
----
چهار غواص شبانه خودشونو به آب ميزنن..کرام و بيگانه..همرا هري و ابرفورث!!!!
ابرفورث:ويکتور...کوچکترين بلايي سرمون بياد..خفت ميکنم!!!!
کرام:ايشالا که بلا سرمون نمياد
هري:ولي با بودن اين حتما مياد!!!
بيگانه:
گروه ميرسه به کشتي
ابرفورث:ويکتور تو با بيگانه برو اونطرف...من و هري هم از اينور ميريم..اگه گردنبندو پيدا کردين پيام شخصي بفرستيد!!!
هري:اينو!!!منظورش اينه که خبر بديد!!!
کرام:باشه!!!
کرام با بيگانه دارن ميرن...يهو از جلو يه کوسه سر ميرسه!!!
کرام ميپره يه گوشه!!!
کرام:بيگانه بيا اينور!!..نرو طرفش!!...ميخوردتا!!
بيگانه با علاقه مشغول نگاه کردن کوسه ميشه.....کوسه همچنان داره پيش مياد...نزديک ميشه...نزديک ميشه...که ناگهان!!!
بيگانه از تو جيبش يه کيسه درمياره!!!رو به دوربين ميکنه و ميگه:هميشه ارزوم بوده به موجودات درياي غذا بدم!!!
در کيسه رو باز ميکنه و کيسه رو پرت ميکنه طرف کرام!!!
کرام متوجه ميشه که داره از کيسه چيزي خارج ميشه...بله خون!!!!
کوسه که خونو احساس ميکنه...به طرف کرام هجوم مياره!!!...فرياد کرام بلند ميشه!!!
هري:صداي چي بود؟
ابرفورث:حتما صداي گربه بوده!!..چيزي نيست!!
هري:آيکيو!!..گربه زير دريا چيکار ميکنه؟!!!!
ابرفورث خودشو نميبازه!!:گربه ماهي که داريم!!!!
هري:راست ميگي ..يادم نبود!!!
ابرفورث:ويکتور گفت...کته رو کجا جا گذاشته؟....تو اتاق؟
هري با سر علامت مثبت ميده....و ميگه:اتاق 346
ميرسن به اتاق مورد نظر...در اتاقو باز ميکن.....ميبينن يه پري درياي زيبارو اونجا رو مبل نشسته و داره کتاب ميخونه!!!
ابرفورث چشماشو ميبنده:اهم!!...خواهرم ميشه حجابت روحفظ کني؟!!ما اينجا يه چند دقيقه کار داريم!!!
چشماشو باز ميکنه...ميبينه هري رفته روپاهاي پري دريايي نشسته و داره براش کتاب ميخونه!!!!
ابرفورث:
هري!!!...از جونت سير شدي؟....نميدوني نميد بفهمه پدرتو در مياره؟!!!
هري:بيخيال!!!...زير آب نميدم کجا بود!!!!
ابرفورث ميبينه هري راست ميگه....شروع ميکنه از تجارب زندگيش براي پريه تعريف کردن!!!
يهو در باز ميشه و بيگانه مياد تو!!!
بيگانه:ميبينم سخت مشغولين!!!!......بيچاره کرام که جونشو فدا کرد تا اين ماموريتو به پايان برسونه!!!
ابرفورث:بعضي وقتا تفريح لازمه!!!.....راستي هر چي گشتيم ..کتي اينجا نديديم!!!
هري:راست ميگه!!!
بيگانه:گردنبند چطور؟!!!
ابرفورث:نه اونم نديدم!!!
بيگانه:پس معلومه هنوز سر به زيرين!!!
ابرفورث و هري همزمان گفتند:منظور!!!؟
بيگانه:چون گردنبند رو گردن پري دريايست!!!
هري و ابرفورث:اره..پيداش کرديم!!!!...هورا!!
بيگانه:راستي!!!....يه چيز ديگه!!!
ابرفورث:ديگه چي؟
بيگانه:آقا بفرماييد تو!!!
يه مرد دريايي وارد اتاق ميشه!!....از عصبانيت..سرخ شده!!!....قمه رو از جيباش ميکشه بيرون:آي نفس کش!!!
ميفته به جون هري و ابرفورث!!
در اون گير و دار...بيگانه از پري درياي خواهش ميکنه گردنبندو بهش پس بده!!!....پري هم قبول ميکنه!!!
پايان
-----------------------
تيتراژ: