لوپین با نگرانی نگاهی به تانکس انداخت . آنها باید زودتر تصمیم میگرفتند . دقایق به سرعت میگذشت و زمان سپری میشد و امکان هر گونه فکر کردن را از آنها میگرفت .
لوپین دستی در درون موهای به هم ریخته اش کشید . سپس روبه گرگینه ها کرد و گفت :
- باید هر چه زودتر از اینجا بریم . اینجا دیگه امن نیست هر لحظه ممکنه که اتفاق پیش بینی نشده ای بیفته .
گرگینه ها نگاه های پرسش آمیزی به هم انداختند گویی میخواستند از چشمان دیگری تصمیم خودشان را بخوانند .
لوپین که با دیدن وضعیت آشفته میان گرگینه ها عصبانی به نظر میرسید یه بار دیگر هراسان تکرار کرد :
- بجنبین وقت نداریم باید بریم !
سرانجام عده ای از گرگینه ها که نسبت به بقیه بیشتر به لوپین نزدیک بودند به ارامی به سمت او راه افتادند . گرگینه های دیگر که گویی منتظر همین لحظه بودند بلافاصله دنبال گرگینه های پیشتاز به حرکت درامدند .
لوپین که تا حدی آسوده خاطر شده بود نگاهی به تانکس انداخت که دیگر رنگی بر چهره زیبایش باقی نمانده بود و گفت :
- باید حرکت کنیم .
تانکس با علامت سر حرف لوپین رو تایید کرد . و هر دو راه افتادند و گرگینه ها نیز به تبعیت از آنها به دنبالشان حرکت کردند .
مدتی سپری شد . لوپین و تانکس به همراه گرینه ها داشتند از اعماق معدن بیرون میامدند . زمین زیر پای آنها کاملا شیب دار شده بود و این نشان از آن بود که آنها هر لحظه به سطح زمین نزدیک تر میشوند .
هیچ کس با دیگری صحبت نمیکرد . تنها صدای پاهای گرگینه ها که دائما بر روی زمین کشیده میشد به گوش میرسید . تعجبی هم نداشت زیرا حضور گرگینه ها همیشه با جلب توجه همراه بود .
با این حال باز دوگانگی در بین گرگینه ها کاملا مشخص بود . عده ای از گزگینه ها که در اکثریت به سر میبردند کاملا مطیع لوپین بودند . اما عده ای هم از وجود لوپین ناراضی بودند . این موضوع از چهره هایشان میبارید . اما بخاطر اینکه در اقلیت بودن حداقل تا اون موقع جلوی خودشان را گرفته بودند . عده ای نیز همچنان حیران و دو دل باقی مانده بودند .
اما لوپین به گرگینه های ناراضی کوچکترین اهمیتی نمیداد . فکر او جای دیگری بود ! هرچقدر بیشتر به در ورودی معدن نزدیک میشد بیشتر دلش به شور زدن می افتاد . حال دیگه او کاملا مطمئن بود که گری بک خودشو به لردسیاه رسونده و جریان را برای او تعریف کرده . پس قطعا خارج شدن آنها از معدن خالی از دردسر نبود !
تانکس که ظاهرا متوجه احوال لوپین شده بود زیر لب گفت :
- ریموس ، مشکلی پیش آمده ؟
لوپین که به خودش آمده بود به آرامی به چهره تانکس خیره شد . ترس و وحشت در چشمان تانکس موج میزد . لوپین احساس میکرد که خودشم شرایط مشابهی دارد . او بعد از کمی تعلل گفت :
- نگرانم !
تانکس که گویی منتظر همین جمله بود بلافاصه گفت :
- نگران چی ؟
لوپین به ارامی به جلویش چشم دوخت . سپس با کلمات شمرده گفت :
- هیچی . امیدوارم مشکلی پیش نیاد .
صدای لوپین آرام بود . اما تانکس از نحوه حرف زدن لوپین دریافت که او در شرایط سوال و جواب دادن نیست و به همین دلیل سعی کرد بدون توجه به وحشت درونیش که هر لحظه اوج میگرفت و بر او چیره میشد به راه خودش ادامه دهد .
کم کم از شیب زمین کاسته میشد و زمین به شکل مسطح در میامد . و این نشان دهنده آن بود که آنها فاصله ای با در خروجیه معدن ندارند .
لوپین با نگرانی به جمعیت گرگینه ها رو کرد و گفت :
- داریم به دهانه غار نزدیک میشویم فقط یه پیچ دیگه مونده .
لوپین این را گفت و در حالی که به دور چوبدستی اش به طرز وحشیانه ای چنگ انداخته بود گوش به زنگ به حرکت خود ادامه داد . تانکس نیز که ظاهرا احساس خطر کرده بود چوبدستیش را بالا ترگرفت .
با رد کردن آخرین پیچ فضای بیرون از غاز در جلویشان از فاصله دور نمایان شد . بلافاصله باد خنکی صورت همه آنها را نوازش داد . لوپین با نگرانی به دهانه معدن نزدیک شد و بیرون را نگاه کرد . همه چیز به نظر عادی میرسید . هرچند که امکان داشت مرگخوارانی در پشت درختان و بوته ها در کمین نشسته باشند اما حسی از درون به او میگفت فعلا کسی آنها را زیر نظر ندارد .
لوپین با نگرانی نگاه دیگری به بیرون انداخت سپس به گرگینه های مضطرب اشاره کرد که جلوتر بیایند .
گرگینه ها با وحشت چند قدم جلو آمدند . لوپین به ارامی گفت :
- فکر نکنم کسی اینجا باشه باید هر چه زودتر از این معدن خارج شیم و تا میتونیم ....
صدای لوپین در صدای ترق ترقهایی که از بیرون معدن شنیده میشد گم شد . لوپین با نگرانی خودش را مانند بقیه از کنار دهانه غار کنار کشید سپس یواشکی به بیرون خیره شد .
پیکرهای شنل پوشی در اطراف دهانه معدن ظاهر شده بودند و داشتند مستقیم به سمت در معدن میامدند . آری مرگخواران آنجا را محاصره کرده بودند .
لوپین با وحشت برگشت و گفت :
- بجنبین ، برگردین .....
پستت اگه یه ایرادی که در ادامه می نویسم رو نداشت ، یه پست استاندارد بود! یه تعادل بین توصیف ها و دیالوگ ها! و البته توصیف ها و دیالوگ های استاندارد!
اینکه می گن استاندارد یعنی وارد مرز پست های خوب می شه! اما چیزی مثه ابتکار برای یه متن فانتزی توش خالیه و می شه بهش گفت یه پست پیش برنده ی سوژه.
در کل قابل قبوله! اما درخشان نیست!
اما ایراد مربوطه:
باز هم مسئله ی زبانه! یک دست نبودن زبان!! گاهی کلمات محاوره ( خارج از دیالیوگ ها منظورمه) و گاهی کلمات رسمی! این خیلی مسئله ی مهم و تایین کننده ایه! یه اصل اولیه است برای پست هایی مثل این!
در نهایت :
6/10
هوووم ببخشید ولی من هر چی گشتم متوجه نشدم که کجا من از کلمات محاوره ای استفاده کردم فقط یه جا جای را ، رو نوشته بودم یه جا هم جای آن ، اون نوشته بودم . ولی متوجه نشدم کجا من چنین اشتباه بزرگی کردم اگر میشه توضیح بدید .
در مورد اون مسئله هم که اتفاق خاصی رخ نداد بله خودم متوجه شده بودم . ولی اینجا چند مسئله وجود داره . اول اینکه من میخواستم پستمو بیشتر ادامه بدم ولی دیدم خیلی طولانی میشه برای همین مجبور شدم قسمت هیجانیش رو به عهده پست نفر بعد بزارم . ضمنا نمیدونم توی این معدن شش در چهار چطوری باید هیجان ایجاد کنم . ........
لحن محاروه و کلمات محاوره! هر دو توی متنت هست!
از لحن مقصودم اینه که : جمله ای که توی محاوره استفاده می شه رو با کلمات رسمی می نویسی! بم کار جالبی نیست! مثل " از چهره اش می ریخت"!/ "دلش به شور زدن می افتاد" ( که حتی اگه ازش استفاده می کنی ، درست اش باید باشه ": دلش شور می زد (با) دلش به شور می افتاد! ) و و و ... نقل قول:
تانکس با علامت سر حرف لوپین "رو" تایید کرد
نقل قول:
اما بخاطر اینکه در اقلیت "بودن" حداقل تا "اون" موقع جلوی خودشان را گرفته بودند
نقل قول:
لوپین احساس میکرد که "خودشم" شرایط مشابهی دارد
نقل قول:
شرایط "سوال و جواب دادن"(؟ نیست
نقل قول:
مرگخوارانی "در پشت"(؟) درختان و بوته ها در کمین نشسته باشند
نقل قول:
صدای لوپین در صدای "ترق ترقهایی" که از بیرون معدن شنیده میشد گم شد .
اگر شش در چهار دوست نمی داری ننویس برادر!
خوب برادر من . منم که گفتم که یه ( رو و اون ) اضافه نوشتم . ولی متوجه نمیشم بقیشون چه اشکالی داره .
ضمنا نگفتم که نمیخوام رول بنویسم . گفتم موضوعش یه جوریه که نمیشه زیاد هیجانیش کرد .