رون كه شگفت زده شده بود گفت: هي پسر اينجارو!!!!!!
لباسي سراسر كار شده با طرحي نقره اي كه آستينهاي كلوش زيبايي داشت در كنار قفسه آويزان شده بود!
دني به محض اينكه چشمش به لباس افتاد ، خود را به او رساند و غرق در زيبايي آن شد!
تدي و استرجس هم به اطراف نگاه ميكردند و كنجه ها و كمد ها را زير و رو ميكردند!
استرجس كه در حال پاك كردند دستهاش بود گفت: حالا چي كار كنيم .... ؟؟
تدي به جام نگاهي كرد و گفت: به نظر من خيلي توپ ميشه اگه سفر كنيم......
دني ، زير چشمي به تدي نگاه كرد و در حالي كه به ماسك مخصوص بالماسكه نگاه ميكرد گفت: البته منم موافقم ....
سپس روش رو سمت رون ميگيره و ميگه:تو چي ميگي؟؟
رون دستي به موهاش ميكشه و ميگه:خوب.....ميتونه تجربه ي خوبي باشه!!!!!
بدون ما ميخواستين برين؟؟؟؟؟؟؟ حتي بدون چوبدستي؟؟؟؟؟؟؟
استرجس كه شوكه شده بود گفت: جسي.....تو اينجا چيكار ميكني؟؟؟
جسي و ليلي در حالي كه چوبدستي پسرا رو در دست داشتن وارد اتاق شدند!!!!!!
جسي به محيط مرطوب و خاك گرفته ي اطراف نگاه كرد و گفت: دنبالتون ميگشتيم كه يه دفعه پروفسور اسنيپ رو ديديم كه از در اين اتاق اومد بيرون با خودمون فكر كرديم كه شايد مجازات شدين! در نتيجه ليلي رفت تا سر اونو گرم كنه ممنم رفتم توي دفترش كه ديدم ....بهله.....چوبدستيهاتون توي دفتر اونه.....گفتم شايد لازم داشته باشين....درسته؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!
همگي با دهان باز به حرفهاي جسيكا گوش ميدادند ، چنانكه سكوت همه جا را پر كرده بود.
ليلي كه كنار رون ايستاده بود و به هر آنچه در كنارش بود نگاه ميكرد ، ولي براي اينكه سكوت را بشكند گفت: تا اونجايي كه ما شنيديم قرار بود جايي ببرين؟؟؟؟؟؟
تدي جام رو بالا گرفت و گفت: درسته ...مي خواستيم با اين جام سفر كنيم!!!!
جسي كه خيلي هيجان زده شده بود گفت: كجا؟؟؟.....آينده يا گذشته؟؟؟؟
دني ماسك رو سر جاش گذاشت و گفت: ما 7 ساعت وقت داريم كه به گذشته سفر كنيم!!!!!
ليلي و جسي دست هم رو گرفتند و با هم گفتند : ما هم ميايم!!
همگي:
استرجس كه عصباني به نظر ميرسيد گفت: اين سفر ممكنه خطرناك باشه!!!....شما بهتره همينجا بمونين!!
تدي كه دلهوره پيدا كرده بود گفت: هي استر.....بزار بيان دوره هم باشين خوش ميگذره!!!!!!
رون كه تيك گرفته بود گفت: درسته .... شايد خواستيم بجنگيم نميشه كه همين 4 نفر باشيم؟؟؟؟؟
جسي كه خيلي اميدوار بو گفت: خوب دني تو هم موافقي مگه نه؟
دني هيچ چيزي نگفت و فقط سرش رو پايين انداخت!!
ليلي با خوشحالي گفت: ما آماده ايم!!! مگه نه جسي؟؟؟
جسي چشمكي زد و حرفش را تاييد كرد!!!
دني به سمت تدي رفت و جام را گرفت و گفت: وقت زيادي نداريم بهتره بريم و لباسامونو بپوشيم!!!
استرجس كه از شدت عصبانيت راه ميرفت گفت: درسته ...
جسي و ليلي به سرعت به سمت كمد حمله كردند تا لباس انتخاب كنند!
جسي در حالي كه به لباسهاي شب و پيراهن هاي شيكي كه در آنجا قرار داشت نگاه ميكرد با صداي بلند گفت: كسي ميدونه لباسي مناسبه؟؟؟؟
رون كه خودش لباس رزم پوشيده بود گفت: شماهارو نميدونم ولي من يكي اقدامات امنيتي رو به جا آوردم!!!
اين لباس خوبه جسي؟؟؟
واااااااي ليلي خيلي بهت مياد!!! بهتر نيست منم اين بلوزو شلوار رو بپوشم؟؟
استرجس در حالي كه چوبدستيشو بررسي ميكرد گفت: همين خوبه جسي...... وقت تلف نكن...... يه ملتي رو الاف كردي؟؟
جسي كه خيلي بهش برخورده بود، گفت:
ادامه دارد...
**_**_**_**_**_**_**_**_**_**_***_**_**_**_***_**_
1- آيا جسي ميخواست جواب دندانشكني به استرجس بدهد؟
2- آيا گروه به مكاني نامعلوم سفر ميكرد؟؟
3- چه اتفاقاتي در شرف وقوع بود؟؟؟