هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۶:۲۴ دوشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۴

پيتر پتي گرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۲۵ جمعه ۲ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۴۵ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۵
از بالاي ديوار آخري!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
مي گم مادربزرگ من شرمندم!
مثل اينكه تاثير اون قرصا بوده!!!آخه من كه از اين كارا نمي كنم!!


آداس
آشپزخونه-يخچال*

عمو دانگ با ناراحتي شروع كرد به فكر كردن.بعد از پنج دقيقه بالاخره روش رو به سمت سالي كرد و گفت:
- سالي....سالي....مي گم بيا آشتي!
- آشتي نمي كنم!
- بيا آشتي!
و ناگهان صداي خروپوف سالي بلند مي شه!عمو دانگ با تعجب سالي رو به طرف خودش بر مي گردونه و مي بينه كه بعله خوابه!
- اين ماراهم عجيبن ها!
و سرشو مي زاره رو شونه سالي و مي خوابه!!!!

آداس
اتاق ليلي*
ليلي و پيتر روي زمين نشست و به تخت ليلي تكيه دادن.پيتر هم به آرومي با قاشق صورتي(!) به ليلي كيك مي ده.
- ليلي؟يه چيزي بپرسم؟جوابمو مي دي؟
ليلي با اميدواري و در حالي كه تپش قلب داشت به پيتر نگاهي كرد.
- بگو....گوش مي دم...
- كيكم خوش مزه بود؟
ليلي: برو فرش اتاقمو بشور!
پيتر: چشم!

آداس
طبقه ي پايين*
آوريل داشت با گيتارش آهنگ مي زد و سدريك هم مات و مبهوت به نوايي كه از گيتارش بلند مي شد گوش مي داد.
آوريل:.....he wasnt good enough for her....she had a pretty face...but her head was up in space.....
مادربزرگه در حالي كه آروم تر شده بود داشت دوباره بافتنيشو مي بافت.
ماذا بلاخره بعد از كشيدن نقشه هاي فراوان و مشورت كردن هاي متعدد با فلور رو به مادربزرگه كرد.
ماذا:مادربزرگ؟ يه سوال بپرسم؟
مادربزرگه:بپرس عزيزم...بپرس...
ماذا:براي كي دارين مي بافين؟
مادربزگه در حالي كه چهرش كمي گلگ شده بود گفت:
- براي اون ماره ....مادر جان....مي گم اين حرفهاي ليلي يكمي منو نگران كرده....
ماذا:مي تونم منم براي دانگ ببافم؟
مادربزرگه:


بيرون آداس*
صداي صحبت هاي چند نفر به گوش رسيد....بعد يك نفر از بيرون فرياد زد:
- من برگشتم!


[b][size=large][color=003300][font=Georgia]و ازش پرسيدم كه:خ


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۵:۳۴ دوشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۴

املاین ونسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۱ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۱۲ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۷
از نامعلوم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 295
آفلاین
داخلی آداس
اتاق لیلی

لیلی روی تختش دراز کشیده و بدون توجه به سروصداهایی که کل خونه رو گرفته در حال فکرکردنه.در همون لحظه ضربه ای به در میخوره و پیتر در حالی که از کیک صورتی !!! توی دستش صورتی تر شده و به رنگ قرمز در اومده وارد میشه
پیتر:لیلی جان چون اون دفعه گفتی قسمت های توت فرنگی کیک رو دوست داری یک کاملا توت فرنگی برات پختم
لیلی با نگاهی به رنگ و شمایل کیک (یک چیزی تو مایه های کیک جشن تولد):
پیتر::-D

داخلی آداس

مازا در حال فرار از دست مادربزرگه س .ریتا که مرتب به عینکش دست میزنه و اونو روی چشمهاش میزون میکنه جلوتر از مازا در حال فراره.فلور و آوریل پشت یکی از میزها پناه گرفتن و سدریک بیچاره در همون حالتی که مشغول زمین تمیز کردن بوده مچاله شده و دستاش رو روی سرش گذاشته.
مادربزرگه در حال دویدن و تک میل بافتنیش رو در هوا تکون دادن: مگه من بهتون نگفتم هیچکس به این یخچال کاری نداشته باشه؟؟ هااان؟؟
ریتا:خب ..مادربزرگ جان من که حرف بدی نزدم گفتم میذاریمشون تو فریزر ..آب و هواشون هم عوض میشه..این کجاش اشکال داره؟
ونوس:چشمم روشن ...من میدونم که همه ش تقصیر این مازاست ..از وقتی دانگ رو کردم تو یخچال هی اون دوروبر میپلکه که یک راهی پیدا کنه تا فراریشون بده
مازا که میل دیگه بافتنی در دستشه :نه مادربزرگ..من به دانگ چیکار دارم.اون دفعه که خودت فلسفه وجودی زندانی کردن در یخچال رو برام توضیح دادی
ونوس:
هلگا از فرصت به دست اومده کمال استفاده رو میبره و با صدای بلندی میگه:خب چرا از قرص های من استفاده نکنیم ؟ خدمات پس از فروش برای انسان ها رو داره ولی چون روی مارها تا حالا استفاده نشده نمیدونم بهشون میخوره یا نه ..ولی امتحانش که ضرری نداره ..اونطور که من شنیدم این ماره تا حالا جز دردسر چیز دیگه ای نداشته ...

داخلی آداس
یخچال آشپزخونه
سالی و دانگ در حال استراق سمع

ونوس:ای دختره ..من از اول نباید تو رو اینجا راه میدادم ..یک دفعه که قرصهات باعث شدن پای چشم یکی از نوه هام کبود بشه حالا هم میخوای یکی از اعضای خانواده م رو نابود کنی من حالا حالا ها با سالی کار دارم
صدای هلگا در حال دورشدن:یکی منو نجاتم بده

دانگ:ایول بابا..نمردیم و دیدیم از تو دفاعم کرد
سالی با قیافه ای عبوس به دانگ زل میزنه و میگه: من از اول نباید موافقت میکردم که تو رو هم بفرستن این تو.نمیذارن یک جا آدم آرامش داشته ..بالاخره کی این یخچال ساید بای ساید که سفارش داده بودن میرسه تا من از شر تو خلاص شم؟
دانگ:
سالی:چیه ؟؟ تا حالا مار ندیدی؟
دانگ:
سالی:از فرصت باقی مونده استفاده ببر تا بری انفرادی
و روشو از دانگ برمیگردونه و میخوابه

در ذهن دانگ:این چرا اینجوری شد؟؟


The Death Prophet is coming to U

Enemies of the heir beware


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ یکشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۴

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۰۳ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۱۴ سه شنبه ۷ دی ۱۳۸۹
از هر جايي كه به فكرتون مي رسه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 63
آفلاین
زمان : شب
در اتاق مازامولا
مازامولا روي تخت نشسته و مثل هميشه در حال نقشه كشيدن براي جادوگر بخت برگشته ي بعديه كه به در آداس نزديك ميشه ... مدادش رو از زير دندونش در مياره ( مداد نصفش رفته و جاي دندوناي مازامولا روش مونده ) به مداد چشم غره اي ميره ( انگار ميخواد بگه : من باهات يه عالمه كار دارم بيخود كردي نصفه شدي ) يه خط مي نويسه از تخت پايين ميپره و يه دور ، دور اتاق ميچرخه دو باره مي پره روي تخت و مي نويسه ...
فلور و آوريل همونطور كه با چشم حركات مازامولا رو دنبال مي كنن كنار پنجره نشستن و حرف ميزنن و با جديت سرهاشونو تكون مي دن ...
مازا بار ديگه از تخت مي پره پايين ....
شترق
مازا از زير تخت مياد بيرون ، لباسش رو تميز مي كنه و نگاه عاقل اندر سفيهي به ريتا ميكنه كه داره از رو دري كه روي زمين افتاده بلند ميشه ...
ريتا موهاش رو مرتب مي كنه همونطور كه عينكشو كه دسته ش داره ميره تو چشمش صاف مي كنه ميگه : مشكلي پيش اومده ؟؟ .
مازا : نه فقط همچين خوردي به در كه در از جاش كنده شد افتاد رو من ، اگه نمي پريدم زير تخت الان اينجا نبودم ...

ريتا لبخند مليحي ميزنه و به اطرافش نگاه مي كنه ، به طرف پنجره ميره دست فلورو كه از پنجره آويزونه رو ميگيره و مي كشتش بالا ...

آوريل به جايي كه مازا بود خيره شده گلدونو رو سرش گرفته و همچين قيافه اي داره :
- : آوريل ميتوني از اين قيافه در بياي ،همچين اتفاق خاصي نيفتاده هاااا
ريتا به طرف آوريل ميره وگلدونو ازش مي گيره و روي ميز مي ذاره ...
_____________________
زمان : 1 ساعت بعد
طبقه ي پايين ، مبل مادر بزرگه
كناره پله هاي طبقه ي پايين يه گلوله ي كاموا دور خودش ميچرخه،اگه دنبالش كنين ، پنج متر اون ور تر تو اطاق بغلي ، يه در هست كه به يه اتاق باز ميشه ، تو اون اتاق كنار شومينه يه مبل هست، و ته كاموا ميرسه به دستاي مادر بزرگه ...
مادر بزرگ يه بار ديگه رجي كه بافته رو مي شكافه ، مدلو جلوي چشمش صاف ميذاره رو ميز، هرچي هم دمه دستشه ميذاره گوشه هاي كاغذ كه لوله نشه.. عينكشوصاف ميكنه ، خم ميشه رو ي كاغذ دماغش كم كم مي خوره به ميز ، :
آهاااااااااااااااا اين قسمت پايين (( آ )) رو هي اشتباه مي بافم ....

بر مي گرده وشروع به بافتن مي كنه ....

يه هو :
- عااااااااااااااااااااليه
تالاپ تولوپ تالاپ تولوپ ( مازا پله ها رو يكي در ميون ميپره ) : مادر بزرگ ، مادربزرگ كجايي ؟
مادر بزر.... اوا مادر بزرگ چرا اين شكلي شدي ؟

ونوس كاموا رو از رو كله ش بر ميداره و به مازا زل ميزنه :
به بافتني نگاه مي كنه و رجي كه بافته رو مي شكافه ( )
مازاصداشو صاف مي كنه و با قيافه ي مظلومانه اي كنار مادر بزرگ ميشينه : مادربزرگ چي داري مي بافي... ؟
مادر بزرگ كه انگاري از اين سوال خوشحال شده با شوق و ذوق رو به مازا مي كنه : پليور با نشان آداس براي زمستون
مازا: آفرين مادر بزرگ .... اااا ... مي دوني چي شده ؟
چي شده ؟
مازامولا : مي دوني ريتا الان چه پيشنهادي داد ؟
ونوس : چه پيشنهادي ؟
مازا مولا : اينكه دانگ و سالازارواز يخچال در بياريم بذاريمشون تو فريزر ... عاليه نه ؟
ونوس در حالي كه مي خواد ميل بافتنيها رو بكنه تو چشمه يكي : خيلي عاليه ؟
مازا دستش رو به چونش ميزنه : ريتا اااا .... ريتاااا تو يه عقل كلي عزيزم و ميله ي مادر بزرگ رو ميگيره و به طبقه ي بالا ميره ...
بافتني همينطوري كه مازا حركت مي كنه مي شكافه ....
و ونوس:


---------------------------------------------------
ونوس اينم پست
اينقد تهديد نكن مادر بزرگه ببخشيد اگه بد بود :
=-=-=-=-=-=-=-=-=
يكي زنگ بزنه به اين ريتا بگه وايسه ، فرار نكنه،
خسته شدم از بس تو خونه دنبالش كردم ، اِ اِ اِ اِ ، منو از يخچال درمياره ميذاره تو فريزر
،
يكي منو از اين تو در بيااااااره...

=-=-=-=-=-=-=-=-=


ویرایش شده توسط ريتا اسكيتر در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۳ ۰:۱۳:۰۴
ویرایش شده توسط دايي ماندانگاس در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۳ ۱:۳۸:۳۴
ویرایش شده توسط دايي ماندانگاس در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۳ ۱:۵۶:۳۰

ريتا اسكيتر خبر نگار سابق و ويژه ي نشريه ي وزين پيام امروز در همه جا نزديك شماست
------------------------------------------


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۳:۰۱ یکشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۴

ونوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹
از کاخ المپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 385
آفلاین
پیتر جان فکر می کنم گفته بودم که کسی سالیو از تو یخچال در نیاره! ولی چون از جرئت و شیوه ی نوشتنت خوشم میاد این دفعه رو ندید می گیرم! بقیه بچه ها دارید می نویسید سالی هنوز تو یخچاله!من رو این یه مورد حساسم! تنها کسی که می تونه افرادو بزاره تو یخچال خودمم! بلیطش گرونه! و فقط هم بچه هایی که تو یخچالند می تونند در مورد بیرون اومدنشون بنویسند!
استکبارو کیف کنید!
خب... اسامی بچه های تثبیت شده ی آداسو می خوام اعلام کنم!
مازامولا ـ لیلی ـ فلور ـ سالازار ـ سدریک ـ لونا ـ پروفسور لاوین ـ عمو دانگ ـ پیتر ـ هلگا و چو!
بلیز عزیز نوشتت قابل قبول بود! ولی اگه با دقت بیشتری نوشته های قبلی رو می خوندی از قابل قبول به خوب تبدیل می شد! یه جورایی تو نوشته های دیگران در جا زده بودی!دوست دارم دفعه ی دیگه بگم از خوب هم خوب تره!
کرام و ریتا هم هر چه زودتر باید نوشته هاشون تو آداس باشه!
اینا اسامی اشخاصی بود که ازشون شدیدا توقع دارم حداقل تو هر صفحه یه پستشون باشه!( از صفحه ی هجدهم به این ور اسامی کسانی که نوشته هاشون از حد قابل قبول بهتر بود در آوردم! )
هاگرید و آنیتای عزیز فعلا در مورد نوشته هاتون نظر نمی دم! منتظر پست های بعدیتون هستم!
در ضمن! من و ونوس یکی نیستیم ولی منو مادربزرگه و ونوسو مادربزرگه یکیند! این موضوع کجاش پیچیدست ؟

=====================================
=====================================
داخلی یخچال_ صبح زود!
سالازار به طبقه ی بالای یخچال خزیده و داره تخم مرغ ها رو خام خام می خوره!
دانگ: من نمی دونم تو چطوری می تونی تخم مرغ خامو با پوست بخوری!

پا در میونی نویسنده: یه سبز کم بود شدند دو تا!

سالازار: اگه می شستی راز بقا می دیدی می فهمیدی که مارا می تونند همه چیز بخورند!

***

داخلی آشپزخونه_ جلوی پنجره!
ونوس نشسته و داره از پنجره با لذت برف بازی نوه هاشو نگاه می کنه!
لیلی با نگرانی میاد تو : مادربزرگ من برام یه سوال پیش اومده!
ونوس: بپرس عزیزم!
لیلی : مارا سرما هم می خورند!؟
ونوس: احتمالا چون خون سردند خیر!
لیلی: ولی من مطمئنم اون صدای فش فش...
ونوس:
لیلی:
ونوس چند بار می کوبه به در یخچال!: سالی خواهشا چند تا فیش فیش کن این لیلی دست از سرم برداره!
سالازار: دیگه چی؟ لابد بعدشم می خوای برات چندتا از این بوقا هم بزنم! :yclown:
لیلی: چه فکر خوبی!
ونوس: دفعه ی آخری باشه که می بینم کسی سر به سر خانواده ی من من می زاره!
لیلی:
سالازار: چه عجب یادت افتاد که غیر از نوه هات خانواده ی دیگه ای هم داری!
ونوس: اگه خانواده م با من کنار بیان من همیشه به فکرشون هستم!
سالازار: باشه...حاضرم باهات مذاکره کنم!
ونوس: این شد یه چیزی! لیلی جون پیتر داره طبقه ی بالا پنجره ها رو می شوره! دوست داری بری نظارت کنی؟
لیلی در حالی که با عجله به سمت پله ها می ره: وای مرسی مادربزرگ!
ونوس در یخچالو باز می کنه!
سالی:
ونوس: ادای منو در میاری؟
سالازار: خب به من چه نور چشممو می زنه! حالا چی می خوای؟
ونوس آروم یه چیزیو تو گوش سالی می گه!
سالازار: جان؟
ونوس:
دانگ: هر چی هست سالی قبول داره!
سالازار: چی چیو قبول دارم! تو که گردنبد اسلیترینو داری! دیگه انگشترمو می خوای چی کار؟
ونوس: خب من دوست دارم همه ی وسایلم ست باشند! مخصوصا مارک داراشون!
در همین موقع مازا ظرفی در دست داخل میشه: ونی اجازه هست این ظرفو بدم به دانگ؟
ونوس:
دانگ:
ونوس: خب...جواب آخر؟
سالازار با عصبانیت در یخچالو از دست ونوس درمیاره و رو خودشون به هم می کوبه!
ونوس: مثل این که یخ زدن رو ترجیح می دی!
=
داخلی یخچال!
دانگ در پوش ظرف رو برمی داره!
سالی: آخ جون سوشی! مردیم از بس که پیتزا های مونده و یخ زده ی تولد سایتو خوردیم!
دانگ: بی خود نقشه نکش! خودت دیدی که مازا ظرفو داد به خودم تنها!
صدای ونوس در حال دور شدن: دانگ عزیز من اگه جای تو بودم مهربون تر برخورد می کردم...آخه مارها در بعضی مواقع گرسنگی آدم هم می خورند!
سالی:
دانگ:
=====================================




Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۱:۲۰ یکشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۴

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
زمان: نامعلوم
مکان: زیرزمین آداس

پیتر با روبان صورتی!!! به صندلی بسته شده! مازا و فلور جای قاضی ایستادن و لیلی هم نقش وکیل پیتر رو داره!


جمعیت تماشاچی حاضر در زیر زمین تشکیل شدن از ونوس و مادربزرگ و چو و شوالیه سفید* و وزیر سحر و جادو و الهه عشق یونان و سیاره زهره!(چقدر جمعیت!!!)

مازا: چرا بقیه رو نذاشتین بیان مادربزرگ!؟

ونوس: یخچال ساید بای سایدمون قراره برسه! قراره اونو تحویل بگیرن!

فلور: جلسه رسمیست!

چو: باشه!
مازا خشانت وار به چو نگاه میکنه !

چو : من میترسم!!!
چو میپره بغل مادربزرگ و پاش میخوره تو کله ونوس!

ونوس: آخ!!! دخترم میزنی تو چشم از دهنم خون میاد میبرن پامو عمل میکنن ها!

مازا نهایت سعی خودشو میکنه که با لطافت به چو نگاه کنه!!! و موفق نمیشه و در عوض نگاه خشانت بارشو نثار پیتر میکنه!

پیتر هم در عوض زل میزنه تو چشای مازا!

مازا: چه پررو!! بچه روتو بکن اونور!
پیتر: بچه خودتی!!


بیب بوق بیق دوغ بییییییییب!!!

چو: این دیگه چی بود!؟
فلور: زنگ خطره!!! یه چیزی اون بالا داره اتفاق میفته! سدریک و پیتر دارن قابلیت زز شونو از دست میدن!!!

___________________________
* شوالیه سفید: برای کسایی که نمیدونن...من به مدت دو ماهی با دوشناسه فعالیت کردم که اونیکیش شوالیه سفید بود! البته الان وجود خارجی نداره! فکرای بد نکنین!!!


فکر کنم یکی از بدترین رولام بود!


[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴

پيتر پتي گرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۲۵ جمعه ۲ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۴۵ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۵
از بالاي ديوار آخري!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
ببينم شما چرا نمي زارين من به عشقم برسم؟نه من نمي فهمم شما چرا نمي زارين من به عشقم برسم....نه من نمي فهمم.....
-----------------------------------------------------------------------
سالن آداس*
فلور و ونوس و ماذا با عصبانيت به هلگا نگاه مي كردن.هلگا هم كه از نتيجه نگرفتن قرصها كلي ناراحت بود فقط سرشو پايين انداخت بود و زل زده بود به كفپوش ها.
ماذا:نه....هيچي نگين....من فقط مي خوام بدونم چرا ما اينو راه داديم؟
فلور:ماذا جان آخه از اون قرص هاي ساحريال......
ماذا:خودم مي دونم!
هلگا همچنان ناراحت بود و از خجالت رنگش عين گوجه فرنگي شده بود.
هنوز كسي جرات حرف زدن نداشت كه يكدفعه صداي داد و هوار هاي كسي به گوش رسيد.
آوريل شتابان در حالي كه گيتارشو به حالت هليكوپتري بالاي سرش حركت مي داد از پله ها پايين اومد.
اوريل:اين پيتر بووووقي كجاس؟ديدين چه بلايي سر ليلي آورده؟
ماذا:نه جانم اين كار پيتر نبود تقصير اينه.
و با دستش به هلگا اشاره كرد.آوريل وسط راه پله ها وايستاد و با تعجب به هلگا نگاه كرد.البته فراموش كرد كه گيتارشو پايين بياره و چون عضلات دستش در اثر تعجب شل شده بودند گيتار محكم خورد تو سرش!!!
ونوس رفت تا حال آوريل رو بهتر كنه و ماذا هم از فرصت استفاده كرد و شروع كرد به نصيحت (!) كردن هلگا.
يهو هلگا پريد وسط حرفهاي ماذا و گفت:
- من يه فكري كردم!اين قرصها صد درصد اثر دارن ولي ممكنه پيتر به خاطر كاره زياد روش اثر نكرده باشه!مي گم بيايين يه بار ديگه امتحان كنيم.فقط يه بار اگر بد بود من مي رم.
جمله ي آخر رو سريع بعد از نگاه كردن به صورت ماذا افزود.
ونوس در حالي كه آوريل رو به هوش آورده بود و كنار هم وايستاده بودن گفت:
- به نظر منم خوبه ها! بهتر از هيچيه.
آوريل:آره ونوس جان خوب شدم مرسي!
فلور:مي گم بزارين من بهش بدم هر چي باشه تجربم بيشتره
و روش رو به سمت در آشپزخونه كرد و گفت:
- پيتر....پيتر جان بيا.....
پيتر سريع از آشپزخونه بيرون اومد و گفت:
- با من كار داشتين؟
فلور:آره بيا اين آبنباته ، بخور خوشمزست!
پيتر هم در كمال خوشحالي قرص رو قورت داد.بعد از چند ثانيه فلور به حالت زمزمه در گوشش گفت:
- تو عاشقه ليلي هستي...عاشق....
پيتر بعد از شنيدن اين حرفها با سرعت به طرف پله ها رفت....
..............................................
آشپزخونه آداس داخلي يخچال*
- خب ديدي من بردم
بعد از صداي دانگ صداي آخ و اوخ و بعد صداي پاره شدن چيزي به گوش رسيد.
سالازار:اصلا زبون نداشته باشي بهتره!
دايي دانگ:ممممممممم
سالازار:چي؟نمي فهمم چي مي گي
.............................................
آداس طبقه ي دوم اتاق ليلي*
ليلي و پيتر روي زمين نشسته بودن و پيتر داشت با قاشق كيك دهن ليلي مي گزاشت!
ليلي:پيتر جان من اون قسمت توت فرنگيشو بيشتر دوست دارم...
پيتر:چشم
و از قسمت توت فرنگيش مي بره.
همون موقع حدود 4-5 نفر وارد اتاق مي شن.
ونوس كه جلوي گروه وايستاده بود با نگراني به ليلي و پيتر گفت:
- سالي از توي يخچال بيرون رفته....ماذا مي خواد از پيتر بازجويي كنه...


[b][size=large][color=003300][font=Georgia]و ازش پرسيدم كه:خ


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
سلام . من دفعه اولمه که اینجا دارم رول مینویسم امیدوارم رولم در حد قابل قبول باشه
---------------------------------------
مکان : آداس
اتاق لیلی
لیلی ناراحت توی اتاقش بود . در همون موقع در باز میشه و مادر بزرگ و مازا و هلگا و فلور وارد میشن
مادر بزرگ : چی شده دخترم ؟
لیلی شروع میکنه به گریه کردن !!
مازا : خب بگو چی شده دیگه ؟
لیلی که گریه اش لحظه به لحظه شدیدتر میشد گفت : کجا پیتر منو دوست داره اون از من متنفر بود ! اصلا تحویلم نگرفت !
فلور و هلگا و مادر بزرگ و مازا با هم : وایییی چه جسارتا
مادر بزرگ با اشاره همه رو صدا میکنه که دنبالش بیان . همگی از اتاق بیرون میرن و مادر بزرگ هم دنبال آنها از اتاق بیرون میاد و در رو پشت سرشون میبنده .
ونوس : خب حالا چی کار کنیم ؟
هلگا : من بگم ؟ از قرصهای من استفاده کنید .
برای لحظه ای همگی اخمهایشان در هم رفت سپس ونوس در حالی که لبخند میزد گفت : فکر خوبیه
در همون لحظه پیتر داشت با شونه های خمیده در حالی که قوز کرده بود از آنجا رد میشد
مادر بزرگ نگاه شیطنت آمیزی به ونوس کرد و در هوا وشکنی زد و پیتر که انگار منتظر چنین لحظه ای بود به سمت ونوس راه افتاد .
مادر بزرگ : چرا لیلی رو دوست نداری ؟
پیتر فقط شونه هاش رو بالا انداخت . مادر بزرگ لبخندی زد و اشاره ای به بقیه کرد بلافاصله فلور و هلگا و مازا او رو از پشت گرفتند . پیتر خواست فریاد بزند که مادر بزرگ یک قرص در دهن پیتر انداخت و بلافاصله پیتر خمار شد
ونوس در حالی که لبخند میزد به بقیه نگاه کرد و گفت : خب تو همیشه از لیلی خوشت میامد و اونو خیلی دوست داشتی میدونی که ؟
پیتر سرش رو با شدت تکون داد !
فلور که پیتر رو رها کرده بودش گفت : آفرین پسر خوب حالا برو تو آشپزخونه شروع کن به آشپزی تا لیلی بیاد
پیتر سرش رو به آرامی تکون داد و در حالی که داشت به چهره زیبای لیلی فکر میکرد با حالت رقصانی به سمت آشپزخونه راه افتاد .
مادر بزرگ : ایول هلگا چه قرصهای خوبی داری خب حالا برو به لیلی بگو که پیتر اون موقع حالش خوب نبوده الان بی صبرانه منتظرته !
هلگا : الان میگم !
-----------------------------
مکان : آداس
یخچال آشپزخونه
سنگ ...کاغذ .....قیچی
_ سنگ....کاغذ....قیچی
سالاز فریاد زد : هاهاها من بردم
عمو دانگ با عصبانیت : نخیر قبول نیست !
سالی : چرا قبوله بازی بلد نیستی به من چه !!!
دایی دانگ : چی با منی ؟
دایی دانگ و سالی یقه های همدیگر رو گرفتند و با هم گلاویز شدند اما در همون لحظه صدایی از بیرون شنیدند :
_ لیلی تو همه چیز منی ! من تو رو خیلی دوست دارم !.....
سالی و دایی دانگ با حیرت به هم نگاه کردند
سالی : مثل اینکه اثرش از بین رفته !
دایی : عجیبه
صداها به آنها نزدیکتر میشد در همون لحظه در یخچال باز شد و پیتر در حالی که آواز میخوند ظاهر شد . پیتر با دیدن دوباره سالی و دایی دانگ چشماش از وحشت زد بیرون
دایی دانگ و سالی نگاهی به هم کردند و خندیدن
سالی : باید دوباره شستوشوش بدیم
دایی دانگ : موافقم
پیتر خواست فریاد بزند که یک دست از داخل یخچال بیرون اومد و پیتر رو کشید تو و بلافاصله در یخچال محکم بسته شد و یخچال شروع به تکون خوردن کرد . بعد مدتی یخچال دوباره از حرکت ایستاد و در آن باز شد و پیتر اومد بیرون . در پیتر هیچ اثری از عشق دیده نمیشد .
در همون لحظه لیلی با خوشحالی وارد شد
_ سلام پیتر !
پیتر با بی حالی نگاهی به لیلی کرد و جواب داد : سلام !
لیلی : خوبی ؟
پیتر با عصبانیت نگاهی به لیلی انداخت و گفت : مگه تو دکتری !
سالی و دایی دانگ که در درون یخچال به حرفها گوش میدادند
سالی : الان دیگه وقتشه!
دایی دانگ : آی گفتی !
در پشت آشپزخونه مادر بزرگ و مازا و فلور و هلگا فال گوش ایستادند .
فلور: ایول هلگا خیلی قرص خوبی بود حال کردم !
مادر بزرگ : چه خوب شد تو رو عضو گروهمون کردیمها
هلگا
در همون لحظه صدای جیغی از آشپزخونه بلند شد و سپس لیلی در حالی که پای چشمش کبود شده بود با گریه از جلوی آنها گذشت و دوان دوان به سمت اتاقش رفت و در را پشت سرش بست .
ونوس و هلگا و فلور و مازا
----------------
ببخشید دیگه اگر بد شد موضوع داستان درست دستم نبود امیدوارم خوب شده باشه




Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴

ونوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹
از کاخ المپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 385
آفلاین
داخلی شب_ آشپزخونه ی آداس!
مازا با عجله داره با در یخچال ور میره!
صدایی همراه با روشن شدن چراغ!
: کمک می خوای عزیزم؟!
مازا: وای شمایید مادربزرگ؟ باور کنید تشنه م بود آب می خواستم!
صدایی عصبانی از درون یخچال: سالی مثل این که منو با بالش اشتباه گرفتی! سرتو از رو شونم بر دار! مازا این در باز نشد؟ من الان از دست این دیوونه می شم!
مازا:
ونوس : مثل این که یکی اون تو منتظره که شیشه آبو بهت بده! به هر حال بی خود تلاش نکن! روی در یخچال قفل گذاشتم!
مازا: خواهش می کنم ونی...دانگ الان اون تو یخ می زنه! بزار بره!
ونوس:
مازا : تو که قبلا این قدر خبیث نبودی!
ونوس: کمال همنشین در من اثر کرد! یعنی این که از جلو در یخچال بیا کنار تا برات فواید پروژه ی یخچال رو توضیح بدم!
++++++++
چند لحظه بعد مازا با قیافه ای کاملا راضی به سمت یخچال میره!
دانگ: بالاخره رفت؟
مازا: آره ولی من به این تنیجه رسیدم که تو فعلا باید اون تو بمونی!
مادربزرگه در حالی که به در آشپزخونه تکیه داده: اگه جای شما دوتا بودم از داشتن هم صحبت لذت می بردم چون سفارش یخچال ساید بای ساید دادم بفرستمتون انفرادی!
====================================
اخطار به سالی، ریتا و فلور!
اگه در عرض دو روز آینده پست هاتون تو آداس نباشه خوش اخلاق بودن یادم می ره!
کرام به دلایلی فرصت یه هفته ای داره!




Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۳:۵۶ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۹ دوشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۲:۲۴ پنجشنبه ۱۰ آذر ۱۴۰۱
از كوچه ناكترن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 136
آفلاین
داخلي آداس_ آشپزخونه
عصر همان روز
بعد از ضربه اي كه به سر پيتر خورد يكم حالش بد شده بود داشت توي پارچ، روغن ميريخت و روي گاز ميذاشت
چند تا دستكش هم نمك ميزد و توي آرد سوخاري ميغلتوند! ليلي به قصد اينكه با پيتر حرف بزنه وارد آشپزخونه شد ، ولي
اون كاراي خودشو ميكرد و حواسش به اطرف نبود ، ليلي زيرچشمي بهش نگاه ميكرد ! تعجب كرده بود كه پيتر اونو ديده
ولي عكس العملي نشون نداده، دراين فكرا بود كه احساس كرد صدايي شنيده و ناخوداگاه گفت سسس ساكت! ! صداي چي بود؟
فكر كرد پيتره ولي اون داشت كار خودشو ميكرد ليلي گوشاشو تيز كرد:
-هااااهاهاهااااا! توي دست راست!
- نه غلط گفتي ، تو دست چپ بود، خه خه خه ! 1200 من ، 1000 تو!
-هوو من 1001 بودم
-خب باشه بابا ، هيپوگريف خورد! هزارو يك تو هزارو دويست من!
ليلي با خودش گفت نكنه سالي خل شده با خودش گل يا پوچ بازي ميكنه؟
به طرف يخچال رفت وخواست درشو باز كنه كه همون موقع مادربزرگ گفت ليلي بيا اينجا كارت دارم!
داخلي آداس _ اتاق نشيمن چند لحظه بعد
سدريك داشت زمينو تميز ميكرد و فلور هم بالاي سرش واستاده بود و با لطافت تمام توضيح ميداد :
آفرين پسر خوب ! خب حالا اين طرفو تميز كن! اِ ؟ اونجا سخته؟ خب باشه بيا بشين اين وسط اونجا رو تميز كن
آوريل پشت ميز نشسته بود و دستاشو زير چونه ش گذاشته بود ،اونارو نگاه ميكردو ميخنديد ،
ليلي كه به حرفاي مادربزرگه گوش ميكردتو فكر يخچال بود!
مازا و هلگا هم در مورد قرص ها حرف ميزدن ، مازا درحالي كه قرص هارو بررسي ميكرد گفت: چه جوري درست شده؟
هلگا با صداي بلند شروع كرد توضيح دادن، جوري كه توجه همه رو به خودش جلب كنه و موفق شد :
اينا همون قرصاي آنتي ساحريالِ ، با انجام يه سري آزمايش هاي شيميايي روي اونا قسمت آنتي از قسمت ساحريال جدا شده
و اين قرصها درست شدن كه بهش ميگيم ساحريال! چهل و هشت ساعت تمام زز ميكنه و خدمات پس از فروش هم داره!
همه:
هلگا كه از تعجب اونا خندش گرفته بود ادامه داد:
مثلا وقتي روي يه جادوگر آزمايش ميشه جادوگره دو روز بايد زز باشه! و اگه كمتر از اين زمان بود به بخش خدمات اطلاع ميدي و اونا سريع ظاهر ميشن و همه چيز رو درست ميكنن ، البته درسته كه دفتر خدمات داره ، ولي يه دفتره بيكاره و قرصا اكثرا درست كارشونو انجام ميدن
مادربزرگ و ليلي كه تا اين لحظه داشتن با هم حرف ميزدن به جمع اونا اضافه شدن و مادربزرگه تيكه ي آخر حرفاي هلگا رو شنيد،
با خوشحالي و پليدي تمام گفت روي مارها هم اثر ميذاره؟
ليلي با شنيدن كلمه ي مار يه بار ديگه به يخچال فكر كرد ، يكم گوش كرد ولي صدايي نشنيد.
هلگا اومد جواب مادربزرگه رو بده كه مازا حرفشو قطع كرد:
خب اين دفتر خدمات مال كيه؟ كاركنانش كيا هستن؟
هلگا كه خوشحال بود در جمع آداسي ها داره در مورد اختراع خودش حرف ميزنه ، با هيجان خواست توضيح بده ولي يه دفه صدايي از آشپز خونه بلند شد:
- ولش كن ... د ميگم ولش كن... هر چي پيتزا بود خوردي ، اين نونو ول نميكني!
مازا كه صدارو شناخته بود سريع رفت طرف آشپز خونه، يه لكه قرمزو طلايي به سرعت از جلوش رد شد، جلوي در آَشپزخونه واستاد،
مادربزرگه اونجا ظاهر شده بود ، مازا با تعجب گفت :
مادربزرگ براي پاهاتون ضرر داره اينقدر تند راه ميرين! و همون طور كه به آشپزخونه نزديك ميشد قرص ها رو به طرف فلور انداخت و گفت بايد اينارو امتحان كنيم ، و فلور براي اينكه اونارو بگيره عقب عقب رفت..
- اااااااااااااااااااااااااااااااي دستم !
سدريك درحالي كه تو دست راستش يه دستمال بود رو اون يكي دستش هم رد كفش بود ، آه و ناله ميكرد، فلورخشمناك گفت : صد دفه گفتم اين وسط نشينو زمينو تميز كن!!!!!!!!! و بدون اينكه به دست له شده سدريك توجه كنه قرصها كه رو زمين افتاده بودو برداشت و سدريك از اين همه مورد توجه قرار گرفتن به وجد اومده بود!!!!
اونطرف مازا داشت مادربزرگو ميزد كنار كه بره ببينه دانگ كجاست: خب اين صداي كي بود؟
مادربزرگه با خنده ي ساختگي گفت خب سالي بود ديگه ،
مازا: سالازار چرا صداش عوض شده هاااا؟ من ميخوام برم ببينم صداي چي بود!
من ميخوام ببينم چي بود ، من ميخوام ببينم صداي كي بود! ن هااا
مادربزرگ ونوس كه حسابي هول شده بود گفت نه نه نميخواد بري، اين صداي سدريك بود داره غذا درست ميكنه!!
مازا : هووووم؟
مادربزرگ سريع گفت: اِم ! منظورم پيتر بود ! ميبيني از بس شبيه هم هستن قاطي ميكنم پير شدم ديگه!!!!
فلور كه بهش برخورده بود گفت اون پيتر كجاش شبيه سدريكه؟
همون لحظه ليلي گفت مادربزرگه منم اين صدارو چند لحظه پيش شنيدم ..... ولي ساكت شد چون مادربزرگه با خشانت اونو نگاه كرد
دوباره صدا اومد ولي بلند تر از قبل بود : عجب مارِ پرروييه ها !
مازا كه ديگه مطمئن شده بود صداي دانگو شنيده به طرف مادربزرگ رفت ولي همون موقع ! شپلخ....
داخلي_ يخچال
همون لحظه
دانگ با شنيدن صداي شپلخ ساكت شد و يقه رداي ساليو ول كرد ؛
سالي كم كم از رنگ قرمز به رنگ سبز برگشت ، بعد از سبز به سفيد تبديل شد و همونطور كه دوباره يخ ميزد با خودش ميگفت :
نون كه نميذاره بخورم ،جامو هم تنگ كرده ! كاش يكي اينو از اينجا در بياره! و رداشو مرتب ميكرد
دانگ كه حواسش به صداهاي بيرون بود بي توجه به سالازار گفت هوم؟
- مادربزرگ مازا رو كشتين كه !
-مازا حالت خوبه؟
دانگ گفت :ببينم چي گفتن؟ چي كار كردن؟ "مادربزگ مازا رو كشتين؟" مادربزرگ چيكار كرد؟ تو چي گفتي؟
سالي از فرصت پيش اومده استفاده كرد و نوني كه سرش دعوا بودو خورد و به دانگ لبخند مليح ميزد
و دانگ كه فهميده بود چه اتفاقي افتاده فقط به اين فكر ميكرد كه از يخچال بره بيرون.. و نقشه ميكشيد..
داخلي آداس ، شب
مازا كه تازه به هوش اومده بود صداي مادربزرگه رو ميشنيد:
خلاصه دفه ي قبل كه آزادش كرد من شك كردم ، الانم دانگ تو يخچاله فقط بهش نگين،
چون دوباره آزادش ميكنه، شما هم بذارين همون تو بمونه! فكر ميكنم بشه زز ش كرد.
دانگ كه حرفاي مادربزرگه رو ميشنيد آروم گفت به همين خيال باش...
مازا هم همين جمله رو آروم گفت...



Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ جمعه ۳۰ دی ۱۳۸۴

هاگر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۲ شنبه ۱۷ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۰۶ جمعه ۲۱ بهمن ۱۳۸۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
زينگ زينگ زينننگ و در ادامه زنك در با ملودي غمگيني زده ميشه
ونوس:چقدر ما مهم شديم.بطور متوسط ثانيه اي دوبار درمون زنگ ميخوره

ونوس در حال تصميم گرفتن براي رفتن به سمت در بود كه در با صداي بومبي كنده ميشه هيكل گنده و پشمالوي ديده ميشه كه با صداي گرياني ميگه:
وقتی که دعوامون شد ازم پرسید: منو بیشتر دوست داری یا زندگیتو؟
بدون تأمل جواب دادم: زندگیمو!
اون رفت و صبر نکرد تا بگم تمام زندگیم تا ابد تو هستی!
فكر كنم اومده اينجا؟نه؟

و با تكاني شديد روي ونوس از حال رفت و ونوس له شد

در اشپزخانه سالازار كه پيتازاها را تمام كرده بود رفت سراغ نون ها...اولين گاز را به نون زد.
سالازار: اه.اين نونه يا لاستيك؟
و با حركت سريع سر تكه از نون كند و سرش به كناره يخچال خورد

دنگ

بخچال روي زمين افتاد و انها زنداني شدند

كنار هگريد اينا:
مادر بزرگ ونوس به طرف در مياد و هگريد رو ميبينه كه روي ونوس غش كرده
مادر بزرگ ونوس:اي بي همه چيز.من چقدر همه جا اعلاميه بزنم كه نوم ميخواد ادامه تحصيل بده.قصد ازدواج نداره.
======

ببخشيد اگر بد شد.من ميخواستم هگريد رو هم وارد يخچل كنم ولي اطلاع دقيق از ظرفيت يخچال نداشتم
چهار صفحه خوندم فكر كنم بايد همينوري نوشت ديگه
=-=-=-=-=
هاگريد جان
مادربزگ ونوس همون ونوسه ، مادربزرگه ونوس نيست سعي كن يكم بهتر بنويسي اينو پاك نميكنم ولي بقيه توجه كنن كه از پست هلگا ادامه بدن


ویرایش شده توسط دايي ماندانگاس در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۱ ۱:۲۹:۱۸







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.