زينگ زينگ زينننگ و در ادامه زنك در با ملودي غمگيني زده ميشه
ونوس:چقدر ما مهم شديم.بطور متوسط ثانيه اي دوبار درمون زنگ ميخوره
ونوس در حال تصميم گرفتن براي رفتن به سمت در بود كه در با صداي بومبي كنده ميشه هيكل گنده و پشمالوي ديده ميشه كه با صداي گرياني ميگه:
وقتی که دعوامون شد ازم پرسید: منو بیشتر دوست داری یا زندگیتو؟
بدون تأمل جواب دادم: زندگیمو!
اون رفت و صبر نکرد تا بگم تمام زندگیم تا ابد تو هستی!
فكر كنم اومده اينجا؟نه؟
و با تكاني شديد روي ونوس از حال رفت و ونوس له شد
در اشپزخانه سالازار كه پيتازاها را تمام كرده بود رفت سراغ نون ها...اولين گاز را به نون زد.
سالازار: اه.اين نونه يا لاستيك؟
و با حركت سريع سر تكه از نون كند و سرش به كناره يخچال خورد
دنگ
بخچال روي زمين افتاد و انها زنداني شدند
كنار هگريد اينا:
مادر بزرگ ونوس به طرف در مياد و هگريد رو ميبينه كه روي ونوس غش كرده
مادر بزرگ ونوس:اي بي همه چيز.من چقدر همه جا اعلاميه بزنم كه نوم ميخواد ادامه تحصيل بده.قصد ازدواج نداره.
======
ببخشيد اگر بد شد.من ميخواستم هگريد رو هم وارد يخچل كنم ولي اطلاع دقيق از ظرفيت يخچال نداشتم
چهار صفحه خوندم فكر كنم بايد همينوري نوشت ديگه
=-=-=-=-=
هاگريد جان
مادربزگ ونوس همون ونوسه ، مادربزرگه ونوس نيست سعي كن يكم بهتر بنويسي اينو پاك نميكنم ولي بقيه توجه كنن كه از پست هلگا ادامه بدن