هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
#1
سلام
من شخصيت امپراطور تاريكي رو ميخوام
شما فقط دو هفته اين شخصيت رو به من بدين اگر بد عمل كردم از سايت منو بندازين بيرون
اگر مرحلي داره كه بايد انجام بدم انجام ميدم
مرسي



Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ جمعه ۳۰ دی ۱۳۸۴
#2
زينگ زينگ زينننگ و در ادامه زنك در با ملودي غمگيني زده ميشه
ونوس:چقدر ما مهم شديم.بطور متوسط ثانيه اي دوبار درمون زنگ ميخوره

ونوس در حال تصميم گرفتن براي رفتن به سمت در بود كه در با صداي بومبي كنده ميشه هيكل گنده و پشمالوي ديده ميشه كه با صداي گرياني ميگه:
وقتی که دعوامون شد ازم پرسید: منو بیشتر دوست داری یا زندگیتو؟
بدون تأمل جواب دادم: زندگیمو!
اون رفت و صبر نکرد تا بگم تمام زندگیم تا ابد تو هستی!
فكر كنم اومده اينجا؟نه؟

و با تكاني شديد روي ونوس از حال رفت و ونوس له شد

در اشپزخانه سالازار كه پيتازاها را تمام كرده بود رفت سراغ نون ها...اولين گاز را به نون زد.
سالازار: اه.اين نونه يا لاستيك؟
و با حركت سريع سر تكه از نون كند و سرش به كناره يخچال خورد

دنگ

بخچال روي زمين افتاد و انها زنداني شدند

كنار هگريد اينا:
مادر بزرگ ونوس به طرف در مياد و هگريد رو ميبينه كه روي ونوس غش كرده
مادر بزرگ ونوس:اي بي همه چيز.من چقدر همه جا اعلاميه بزنم كه نوم ميخواد ادامه تحصيل بده.قصد ازدواج نداره.
======

ببخشيد اگر بد شد.من ميخواستم هگريد رو هم وارد يخچل كنم ولي اطلاع دقيق از ظرفيت يخچال نداشتم
چهار صفحه خوندم فكر كنم بايد همينوري نوشت ديگه
=-=-=-=-=
هاگريد جان
مادربزگ ونوس همون ونوسه ، مادربزرگه ونوس نيست سعي كن يكم بهتر بنويسي اينو پاك نميكنم ولي بقيه توجه كنن كه از پست هلگا ادامه بدن


ویرایش شده توسط دايي ماندانگاس در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۱ ۱:۲۹:۱۸


Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۱۱:۱۰ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
#3
نميدونم چه كار بدي كردم كه ديگه منو دوست نداره ، ديگه زمين هارو خودش ميشوره، غذا خودش درست ميكنه ، خودش خريد ميره
هرچي كه هست زير سر اين پسره پاتره.چون اصلا ماكسيم اينجوري نبود.هميشه به من اظهار عشق ميكرد.از وقتي با اين پاتر رابطش نزديكتر شد ديگه بهم محل نميده.البته منظورم خود هري نيست.اون زن اغفال گرشه.
مادام ماكسيم انقدر دلش پاك و رعوفه كه به همه اعتماد ميكنه.حتما به حرفاي اين نميد گوش داده و تصور كرده واقعيته.

يك روز كه داشت با نميد پشت درختي حرف ميزد من حرفاشونو شنيدم

نميد:مادي.مادي.به مرحله چهارم پروژه رسيديم.الان بايد با شوهر هامون مهربون باشيم و اونارو دوست بداريم
ماكسيم:خيلي سخته
نميد:اره.اين سخت ترين مرحلست
بعدش بيرون كلبه يك سطل اب ريخت روي خودش و اومد تو و به من گفت
نميد:روبي.روبي.بيرون بي تو سردمه.داشتم بهت نزديك ميشدم اينقدر اين رابطه عشقي ما زياد بود كه هر چي نزديك تر ميشدم خيلي گرم ميشدم.الانم خيس عرقم
هگريد:نهار چي دوست داري درست كنم؟
نميد: خورش اژدها
صداي سوتي از بيرون اومد
نميد:يعني هيچي.خودم درست ميكنم عزيزم.

از همون موقع فهميدم كه بدبخت شدم.ديگه دوستم نداره



سايه ساحره گرافتاد بر زز چه شد
ما به او محتاج بوديم او با ما چه شد؟
قدحي بگير آن* بزن بالا كه زيباست
توهم هاي زمين شوري كه چه شد؟
===========
آن:مواد درون قدح كه خاطرات خوب زمين شوري است



Re: اتاق ناظران هاگزميد
پیام زده شده در: ۱۶:۱۲ جمعه ۲۳ دی ۱۳۸۴
#4
سلام
ببخشيد.من توي زز بازار يه چيزي نوشتم بعد الان رفتم ديديم ديدم كه يك تيكش رو قرمز كردين نوشتي سانسور.سانسور چرا شد؟من كه چيز بدي ننوشتم:

روي تخت بصورت دمر دراز كشيده بود.چه اندام نازنيني.چقدر ريزه ميزه بود.من از بدو تولدم عاشق زن هاي ريزه ميزه بودم.او هم فقط 3 متر قد داشت.و يك تن وزن.چقدر تناسب اندام.لباس نازكي پوشيده بود.

اين خيلي بد بود؟اگر واقعا بده لطفا بهم بگين كه ديگه اينجوري ننويسم
ممنون

شما الان اینو مینویسی پس فردا یه چیزه دیگه بهتره از الان جلوش گرفته بشه قبل از اینکه کار بجاهای باریک کشیده بشه


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۳ ۱۶:۵۰:۳۲


Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ جمعه ۲۳ دی ۱۳۸۴
#5
نه روشن بود و نه تاريك.نه روز بود و نه شب.واقعا نميدانم چه وقت بود؟ واقعا ساعت چند بود كه من ززيّت را در خود احساس كردم؟

نه روي زمين بودم،نه در هوا.مينداختي منو روي زمين ،ميرفتم هوا

صداي زن:هگي.هگي.بيا پشتمو ماساژ بده

از اون بالا پرت شدم روي زمين،ولي چون استخون بنديم درشت و محكم بود هيچ صدمه اي نديدم.برعكس با صداي او ذوقي ناگهاني در قلبم حس كردم.احساس كردم بايد برم پايش را ليس بزنم و تميز كنم. البته نه تا اين حد

رفتم توي اتاقش.روي تخت بصورت دمر دراز كشيده بود.(سانسور شد) فقط 3 متر قد داشت.و يك تن وزن.چقدر تناسب اندام.لباس نازكي پوشيده بود.

در حال ماساژ دادن:

واي.چقدر نوكري و كلفتي ساحره هارا كردن لذت دارد.صداي خودم را شنيدم:

صداي خودم:عزيزم.زمين رو كي بشورم؟
صداي او:اه.اصلا ماساژت جون دار نيست.چقدر زورت كم شده
صداي خودم:اثرات عشقه.غذام كم شده.نگفتي كه كي زمين رو بشورم؟
صداي او:اه.مردشره اون عشقتو ببرم.از فردا ميدم دامبلدور پشتمو ماساژ بده.الان برو زمين رو قشنگ بشور.تميزش كني ها
صداي خودم:چشم حتما.حتي نميگذارم يك لكه جاي بمونه

و با ذوقي ناگهاني از اينكه بخوبي دستورات زنم را اطاعت ميكردم و ميخواستم كاري كنم كه از من راضي باشد ديويدم و سطل كنار اتاق را آوردم.ميخواستم به انتهاي اتاق بروم كه پاي چپم به پشت پاي راستم گير كرد و با شكم زمين خوردم.و سطل پر از كف روي پشت زنم ريخت


من ريش مرلين را شكر ميگويم كه چنين زني نصيب من شده بود كه مرا بخاطر اين حركت وحشتناك بخشيد و فقط مرا مورد شكنجه محبت آميز خود قرار داد



اينجوري بايد بنويسم؟ اينجا منو جذب كرد .بعضي صفحه هاشو خوندم اين دستگيرم شد


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۳ ۱۵:۲۹:۰۸


شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۳:۱۱ پنجشنبه ۲۲ دی ۱۳۸۴
#6

اي بابا كريچر نگو بلا بگو تنبل تنبلا بگو

به هيچ كي اينقدر گير نميدي.شانس اوردي كه هنوز هاگريد نشدم وگرنه گوشاتو ميخوردم
الان مثلا چي بنويسم؟جدي؟مگه قبليه جدي نبود؟از اون جدي تر بلد نيستم.ولي حالا چون چاره اي ندارم مينويسم

به نام خداوند بخشنده مهربان
اوست كه هستي ميبخشد و برميگرداند.
جدي بودن از اولش ميباره نه؟

صداي هق هق هگريد از درون كلبه اش به گوش ميرسد.
درون كلبه:
هگريد دستان بزرگش را جلوي صورت خود گزاشته و هاي هاي دارد اشك ميريزد
هگريد:چرا؟اخه چرا بايد ميزدي پسرك زغال فروش رو ميكشتي؟ ولي نميخواستم.تقصير من نيست.من بچه طلاقم.براي همين كنترل فكري ندارم.اي پدر اين طلاق بسوزه

اي خدا.چي بنويسم؟

اتاق بسيار گرفته است.جسد پسر جواني در كنار كلبه ديده ميشود.البته جسد بي سر.

هگريد ناگهان رو ميكنه به جسد و ميگه:اخه چرا من تورو كشتم؟
جسد بي سر تكان ميخوره و بلند ميشه.از گردن بريده شده اش خون فواره ميزنه.صداي بسيار مبهمي گويي از اعماقش ميامد و با خون قاتي شده بود جواب داد:بخاطر يك مقدار زغال.زغالي كه اگر ازم ميخواستي مجاني بهت ميدادم
و بعد مثل قبل بي جان ميافته روي زمين

هگردي زا دشت ترس و هيجان و از اين قبيل حس ها چوب دستيش رو در مياره و به سمت خودش ميگيره:اوداكداورا

و هگردي خاموش شد.اين پيكر عظيم براي گرم شدنش نابود شد.

نكته اجتماعي سياسي:چرا جامعه نبايد به فكر افراد محروم باشه كه حتي زغال براي گرم كردن خودشون ندارن؟و بايد آدم بكشن تا زغال گير بيارن.

من اگر جاي هگريد بود با خون بچهه خودمو گرم ميكردم .اضافه خونشم ميخوردم يه ليوان آبم روش

كريچر.كريچر.به نظر من اصلا هم هاگريد حساس نيست هيچ.بسيار هم خفنه.اينم نمونش.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۳ ۱۴:۱۲:۱۶


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
#7
هگريد در كلبش نشسته و همينجور الكي در حال گريستنه
صداي در مياد.تق تق
هگريد:كيه كيه در ميزنه من دلم ميلرزههههههه؟
صدا توهم انگيزي مياد:منم منم دامبلدور ريش سفيدم.
در رو غيب ميكنه و وارد ميشه
هگريد با صداي گريان:تو الان مثلا بايد مرده باشي
دامبلدور: ميرن آدمهاهاهاها از اونا فقططط. قدح هاشووووون بجا ميمونهههههه
هگريد:هههه هههه هههه
و از شدت گريه بيهوش ميشه و بعد قلقلك دامبلدور بهوش مياد
دامبلدور:هگريد،حوصلت سر نرفته؟
هگريد:چرا خيلي...مياي با من بازي كني؟
دامبلدور:نكه نميام.موي بلند،روي سياه،ناخون دراز، واه واه واه. نه تام ريدل نه آلبوس هيچ كي باهات بازي نميكنه.برم سر اصل مطلب: از مدرسه اخراج شدي.همين
هگريد:هه هه.تو كه مردي ديگه مدير نيستي
دامبلدور يك بشكن ميزنه و هري پاتر مياد تو
دامبلدور:الان هري پاتر مدير مدرسست و اون تورو اخراج كرده.
هري پاتر:عقدم خالي شد.مرتيكه گنده بيخاثيت.هي وقت منو ميگيري.ميتونستم اون وقتهايي كه براي كلاس هاي ميومدم برم ولدمورت گردي
ناگهان ولدمورت از پشت هري پديدار ميشه:اوداكداورا
و هري ميميره و دامبلدور هم از ترس ميره تو زمين
ولدمورت رو به هگريد:بيا بريم
هگريد كه احساس ميكنه شلوارش نم ناك شده:كجا؟
ولدمورت:دشت
هگريد:كدوم دشت؟
ولدمورت:همون دشتي كه اي بابا دارم چي ميگم ؟ مياي بريم يا نه؟
هگريد:من در غياب وكيلم هيچي نميگم
ولدمورت:اوداكداورا



Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۳:۴۸ شنبه ۱۷ دی ۱۳۸۴
#8
نام:روبيوس هگريد

شغل:نگهبان هاگوارتزي كه در حال نابوديه

علاقه : اژدها،مادام ماكسيم.ريش و صورتي كه از ميان ريش پيدا باشه

شعار:هر چي گنده تر بهتر


نظرم در مورد هري: پسري كه شبيه منه.هر دو زجر كشيديم

حرف آخر:من بيگناهم







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.