جام آتش!

لوگوی هاگوارتز

رویداد جام آتش

۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

جام آتش

آماده‌اید شاهد یکی از بزرگ‌ترین و نفس‌گیرترین رقابت‌های تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و این‌بار نه‌تنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانه‌ای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار می‌گیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همه‌چیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود می‌گیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته می‌شود و تنها یک گروه می‌تواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پست‌ها را بخوانید، از خلاقیت‌ها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!

مشاهده‌کنندگان این موضوع: 1 کاربر مهمان
Re: مغازه ی بورگین و بارکز
ارسال شده در: جمعه 24 شهریور 1385 09:41
تاریخ عضویت: 1385/02/13
آخرین ورود: چهارشنبه 6 تیر 1403 00:35
از: سوسک می ترسم
پست‌ها: 303
آفلاین
رابستن : من کجام؟
بورگین : فکر کنم داشتی یه کابوس می دیدی.
رابستن : خدا رو شکر .
بارکز : مگه چی شده بود ؟
رابستن : هیچی فقط می خواستن ما را به خاطر قتل دستگیر کنند.
در همین موقع یکی وارد مغازه میشه .
مردی با شنل سیاه موهای قهوه ای و چشمان آبی .
درست حدس زدید اون مرد جاگسن بود .
رابستن : ای بابا دوباره این
جاگسن: باهات کاری ندارم فقط اومدم یه کم خرید بکنم و بعد با هم بریم که تیم کوئیدیچ اسلی رو سر هم کنیم . من دارم تلاش می کنم که بهترین افراد انتخاب شوند بعد تو داری تو این مغازه کار می کنی تا پول در بیاری
رابستن : خوب باشه الان میام بریم ولی اول بگذار ببینم به خاطر چی غش کردم .
بورگین : رابی تو تا این خانم (دیانا مالفوی)را دیدی غش کردی ؟
رابی : سلام
رابی تو فکرش: وای چه خانم خوب و خوشگلی .
دیانا : سلام آقای لسترنج .
رابی که دچار ضربه روحی شده بود : چی می خواستی عشق من .
دیانا: شما چی گفتین ؟
رابی : هیچی گفتم چی می خواستین ؟
جاگسن : رابی زود باش راه بیفتیم بریم ؟
رابی : نه اینجا پیش دیانا می مونم .
جاگی:بی نزاکت
دیانا : من 20 تا پر جادویی می خوام از نوع فوق سرعتش . در ضمن یه قالی پرنده مدل پاک قالی می خواستم .
رابی : حتما
رابی میره تو انباری و هنوز 5 ثانیه نگذشته بر می گرده .
رابی : اینم وسایل شما.
دیانا:اینم پولشون .
رابی : نه قابل شما رو نداره
رابی : شما الان تو قصرتونید .
دیانا : بله
رابی : پس امشب برای یه امر خیر تشریف میاریم .
دیانا : حتما آیدی خیلی خوشحال میشه .
تا رابستن بیاد بگه که باسه خواستگاری شما می خوام بیام دیانا غیب میشه .
_______________________
ادامه بدید...

نمیدیم تا لجت دراد.
ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در 1385/6/24 18:20:51
من یه شبح و�
Re: مغازه ی بورگین و بارکز
ارسال شده در: چهارشنبه 15 شهریور 1385 13:33
تاریخ عضویت: 1385/01/23
آخرین ورود: یکشنبه 20 آبان 1386 18:52
از: آمپول می ترسم !!
پست‌ها: 646
آفلاین
ايول چارلي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چارلي كه سرتاپا مي لرزيد گفت : حالا چي كاركنيم ؟
رابستن كه از جلوي ديد ماموران وزارتخانه كنار مي رفت كه چوب دستي هايشان را جلويشان گرفته بودند گفت : نمي دونم .
بورگين چوبدستيش را تكان داد و در حالي كه به سوي در حركت مي كرد گفت : بذار ببينم اينا چي ميگن!
باركز هشدار داد : نه !
در همين لحظه صدايي دوباره به گوش مي رسد :
شما متهم به قتل هستيد .
دست بورگين بر روي دستگيره ي در خشك شد . رابستن كه احساس خطر كرده بود چون كه در هنگام مرگ آن فرد او كنارش بود خواست با ظهور از آن جا فرار كند ولي صداي ترقي آمد ولي نتوانست جابه جا شود ، صدا دوباره به گوش رسيد :
اين مغازه غير قابل ظهور شده ...خودتونو تسليم كنيد !
چارلي و باركز به درون انباري رفتند و جنازه ي مرد را كه به چوب باريك و كوتاهي دست زده و كف انباري افتاده بود برداشتند . باركز جنازه را گرفت و تكان داد ، ولي حالا مطمئن شد كه او مرده است .
چارلي گفت : اين يه توطئه س ! اون عمدا به چوب دست زده بود ولي حالا چه طور راضي شده اين كارو بكنه ؟
باركز گفت : ممكنه كسي كه اومده اين جاحافظه ي رابستن رو دستكاري و بعد هم فرار كرده و يه شكل طبيعي از خودش به جا گذاشته و چوبو گذاشته توي دستش .
چارلي كه نيم نگاهي به در داشت گفت : در واقع رابستن چون اون مشتري حافظه شو تغيير داده نمي تونه اتفاق واقعي رو به ياد بياره .
رابستن وارد انباري شد و گفت : چي كار كنيم ؟
باركز به جاي پاسخ دادن به سوال رابستن فرضيه اش را برايش توضيح داد و گفت : تو هيچ چيز عجيبي نديدي ؟
رابستن كه متعجب شده بود گفت : حافظه مو تغيير داده ؟ ....
باركز دوباره پرسيد : چيز عجيبي از اون مرد نديدي ؟
رابستن سرش را تكان داد و گفت : هيچي .
چارلي گفت : با اين حساب اين فقط يه عروسكه .
رابستن گفت : مي تونه نباشه .
چارلي پرسيد : منظورت چيه ؟
رابستن جواب داد : اون مي تونه يه انسان واقعي باشه .
باركز زير لب گفت : معجون مركب پيچيده .
رابستن سرش را به علامت مخالفت تكان داد و گفت : جادوي سياهي وجود داره كه همين كار مركب پيچيده رو به صورت دائمي انجام ميده .
از بيرون مغازه صدا دوباره شنيده شد :
چوبدستي خودتونو بايد تحويل بدين !
Re: مغازه ی بورگین و بارکز
ارسال شده در: دوشنبه 30 مرداد 1385 15:39
تاریخ عضویت: 1385/01/07
آخرین ورود: پنجشنبه 27 تیر 1392 12:06
از: دوستان جانی مشکل توان بریدن!
پست‌ها: 377
آفلاین
خب حالا که هیچ کس پست نمی زنه خودم یه پست می زنم . لطف کنید ادامش بدین!!
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
بورگین فریاد می زند : اهوووی کور ممد .
بارکز : بورگین خاندان کورممداینا امروز رفتن مرخصی!!
بورگین: اهوی!! چارلی ... رابستن..
چارلی و رابستن : بله آقای بورگین؟
بورگین : جنس جدید چی اومده؟
چارلی : یه ساعت مچی که هرکی ببنده دیگه از دستش باز نمیشه و نمی زاره خون به دست برسه و منجر به...
بورگین: خب... بعدی؟
رابستن: یه چوبدستی که که هر وردی رو که به زبون بیاری به جاش آواداکدورا رو اجرا می کنه.
بارکز : بعدی؟
در همین موقع یه مشتری وارد مغازه می شه .
مشتری : اقای بارکز . وسیله ای برای قتل چی دارین؟
بارکز : رابستن ..آقا رو ببر تو انبار و جنس ها رو نشونشون بده .
رابستن مشتری را به طرف انبار هدایت می کند.
بورگین : چارلی دیگه چی؟
چارلی : چند تا بطری سم و...
چند دقیقه بعد صدای فریادی بلند و دردناک می اید و رابستن دوان دوان وارد مغازه می شود.
رابستن : اون ... اون مرد .
چارلی : با چی ؟
بارکز : چه جوری؟
بورگین: حالا با یه جنازه چه کار کنیم؟
در همین موقع صدایی می گوید : شما تحت محاصره ی اداره ی مراقبت و دفاع وزارت سحر و جادو قرار دارید . لطفا حرکت نکنید!!!
دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر تغییر اندازه داده شده
Re: مغازه ی بورگین و بارکز
ارسال شده در: شنبه 28 مرداد 1385 13:44
تاریخ عضویت: 1385/01/07
آخرین ورود: پنجشنبه 27 تیر 1392 12:06
از: دوستان جانی مشکل توان بریدن!
پست‌ها: 377
آفلاین
چارلی: ببینید من نمی ذارم این جا ارزشی شه همین که گفتم برای هم پاشین و بساطتون رو جمع کنید .
بقیه:
چارلی :
رابستن : چارلی تو می خوای چه کار کنی؟
چارلی : من نمی ذارم اینجا ارزشی شه برای همین ...
چارلی سریع چوبدستیش را در آورد و به سمت خود گرفت و گفت : بشیو دوشیزه ایو!! و به ساحره ای زیبا تبدیل شد .
بقیه:
چارلی به سمت بورگین حرکت کرد و بورگین هم از حالت خشک خود در آمد.
چارلی : اینم از این ماجرا!! و به حالت عادی خود بازگشت .
بورگین : این جا چه خبره ؟ اینا توی مغازه ی من چی کار می کنند؟ کور ممد . اهووی!! بیا این بسته هارو ببر بیرون این خودکارای مشنگی رو هم ببر لوازم شوخی به درد ما نمی خوره !! چارلی چه خوب شد اومدی !! می خوام به عنوان معاون خودم استخدامت کنم!! بارکز تو هم یه معاون می خوای !! کدوم رو انتخاب می کنی؟
بارکز : بوورگگین تتو تو چه جوری ؟
بورگین فریاد می زند : بارکز معاونت روانتخاب کن.
بارکز : خب .. رابستن تو شغلی داری؟
رابستن : بله اما خوش حال می شم این جا به شما کمک کنم!!
بورگین: عالیه !!
چارلی : حالا این ارزشی بازی هارو تموم کنید !! از این به بعد می ریم کار های اصلیه مغازه ی بورگین و بارکز یعنی خرید و فروش لوازم جادوی سیاه رو انجام می دیم!!
بورگین : خوبه حالا این آقایی که توی مغازه هستن .. به ایشون رسیدگی کنید و با دست به جاگسن اشاره می کند.
جاگسن لبخند بزرگی می زند و می گوید : خب من یه کوله پشتی می خواستم که آدم رو خشک کنه!!!
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
از کاربرانی که در این تاپیک فعالیت دارند خواهش می کنم برای جلوگیری از ارزشی شدن این تاپیک و در نتیجه قفل شدن آن این موضوع را متوقف کنند و کسی که رول بعدی را می زند موضوعی مناسب و غیر ارزشی را انتخاب کند!!
با تشکر چارلی ویزلی
دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر تغییر اندازه داده شده
Re: مغازه ی بورگین و بارکز
ارسال شده در: جمعه 27 مرداد 1385 22:13
تاریخ عضویت: 1385/01/23
آخرین ورود: یکشنبه 20 آبان 1386 18:52
از: آمپول می ترسم !!
پست‌ها: 646
آفلاین
در همين لحظه چو چانگ و مك بون پشمالو با يك لبخند دلنشين ميان تو و همراهشون دو تا نجار هم مياد
ملت قيافه ي معصومانه اي مي گيرن و به آن ها نگاه مي كنن
جاگسن كه از قضيه بي خبر بود گفت : به به چو و مك بون ارزشي خوار!
لبخند چو ومك بون پر رنگ تر شد چوچانگ گفت :
اين جا موضوعش ارزشي شده ( مثل هميشه )
چارلي به جاگسن چشم غره مي ره و نجارا تخته رو جلوي در تنظيم مي كنن.
رابستن : چي كار مي كنين؟ اگه اين جا تخته شه ما كجا بپستيم؟
مك بون در حالي كه پشماش به يكي از وسايل مغازه كشيده مي شد گفت : اين همه تاپيك ! مگه بقيه كجا مي پستن
جاگسن : سر قبر من !
چارلي : اين تاپيك خيلي باحاله
چوچانگ : برين بيرون ديگه!
همه : ما از جامون جم نمي خوريم تو برو!
چوچانگ و مك بون پشمالو :
يكي از نجار ها كه تخته رو گرفته بود دستش گفت : خواهر اين به در نمي خوره يه كم باريكه.
مك بون : چي!
نجار : با شما نبودم با خواهر بودم
چوچانگ : اين چه وضعشه؟
نجار : ببخشيد.
رابستن : به سلامت!
نجارها شروع كردن به اندازه گيري
وقتي كارشون تمام شد چو با لحن مرگباري مثل هميشه ي مواقع گفت :
ما مي ريم ولي خيلي زود با يه تخته ي درست بر مي گرديم!
ملت : به اميد ديدار!
بعد نشستن و رفتن ناظرها رو تماشا كردن.
چارلي : حالا چي كار كنيم؟
Re: مغازه ی بورگین و بارکز
ارسال شده در: جمعه 27 مرداد 1385 13:48
تاریخ عضویت: 1385/04/28
آخرین ورود: پنجشنبه 7 تیر 1386 15:37
پست‌ها: 56
آفلاین
رابستن و چارلی:کروشیو
همه انتظار تکان خوردن بورگین رو داشتن اما هیچ اتفاقی نمیفته
بارکز:هوووم زررررررشک
رابستن:نمیدونم این باید کار میکردا
چارلی:اما من خیلی روی این فکر کرده بودم
رابستن:فکر کنم این جاگسونه توی این ورد حرفه ای باشه جاگسن این رو کروشیو بکن
جاگسن:کروشیو
اما باز هم اتفاقی نمیفته
بارکز:نه نمیشه باید یه کار دیگه بکنیم
جاگسن:بابا این چوبدستی شما بی خاصیته باید از شیوه خودم استفاده کنم
رابستن:جاگسن کاردسمون ندیا ا..ا..ا... چی کار میکنی
جاگسن بورگین رو گاز میگرفته
جاگسن:اوم اوم ووغ
اما هیچ نتیجه ای نداره
جاگسن:مثل اینکه فایده نداشت امام عجب گازی گرفتم می ارزید
در همون لحظه یک ساحره قد بلند زیبا که یک ردا آبی آسمانی پوشیده بوده(دماغ عملی)میاد داخل
ساحره:ببخشید آقای بورگین
انگار بورگین سرش داشته تکون هایی میخورده ی و روی لبش لبخند ظاهر میشه
ملت:یوهووووو خوب شد
همه خوشحال بودن و بورگین هم مرحله بیرون اومدن از خماری رو میگذرونده که یدفه یک جادوگر دیو هیکل هیولا صفت غول نما میاد داخل و میره طرف بورگین و یه مشت میزنه تو دهنش و بورگین دوباره به حالت اول در میاد وخشکش میزنه
ملت:دیوونه چی کار کردی تازه خوب شده بود
جادوگره:مگه ندیدی به این لبخند زد
رابستن شما چیکاره خانوم باشی ؟
جادوگره:من شوهرشم.......... یالا بدو بیا خونه اصلا تو اینجا چه کار میکنی
ساحره:اوا میخواستم بره مهمونی امشب بره مامانت کادو بگیرم
جادوگره:بدو بیا بریم خونه یالا
وبعد دست زنش رو میگیره و از مغازه میبره بیرون
سلطان طلسم فرمان lord of imperius curse
Re: مغازه ی بورگین و بارکز
ارسال شده در: جمعه 27 مرداد 1385 10:09
تاریخ عضویت: 1385/01/07
آخرین ورود: پنجشنبه 27 تیر 1392 12:06
از: دوستان جانی مشکل توان بریدن!
پست‌ها: 377
آفلاین
چارلی : بارکز شاید من بتونم .
رابستن: این همه آدم عاقل و بالغ نتونستن تو بتونی؟
چارلی : من برای نجات این تاپیک حاضرم هر کاری بکنم تا ارزشی نشه برای همین ...
جاگسن : ببین از همون پست اول تو این جا ارزشی بود!!
چارلی به جاگسن محل نمی ده و می گه : شاید باید بهش شوک وارد کنیم. شاید اصلا نیازی به استفاده از جادوی سیاه نباشه.
رابستن : شاید هم این شوک باید به وسیله ی جادوی سیاه انجام بگیره.
بارکز : فکر خوبیه . می خواین همش رو آزمایش کنیم؟
همه سر هایشان را به معنای علامت مثبت تکان دادند.
جاگسن چوبدستیش رو در میاره و می گه : آگومانتی!!
آب به طرف صورت بورگین فواره می زنه.
بارکز: آخه بووووووووق!! تو نمی گی به جز مشنگ ها کدوم توله بلاجری با آب شوک وارد می کنه؟
در این لحظه چشم بارکز به رابستن و چارلی می افته که دارن گوشه ی مغازه با هم پچپچ می کنند.
بارکز : شما دو تا دارین چی کار می کنید؟
چارلی: منو و رابستن فهمیدیم چهطور می شه بهش شوک وارد کرد!!
بارکز و جاگسن: چه طوری؟
رابستن : یه راه حل خیلی خیلی ساده است.
بارکز و جاگسن :
چارلی : راهش اینه که...
دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر تغییر اندازه داده شده
Re: مغازه ی بورگین و بارکز
ارسال شده در: دوشنبه 16 مرداد 1385 14:50
تاریخ عضویت: 1385/01/23
آخرین ورود: یکشنبه 20 آبان 1386 18:52
از: آمپول می ترسم !!
پست‌ها: 646
آفلاین
رابستن بلند مي شه ، لحظه اي جاگسن فكر مي كنه كه رابستن مي خوادجواب بده ولي رابستن فقط با خنده مي گه : خواهيم ديد!
جاگسن وسط مغازه وايستاده و به فكر فرو مي ره و ناگهان دوزاريش مي افته و زير لب مي گه : آخ آخ ..ايگل رابس...
دو راه بيشتر نداشت يا از رابستن عذر خواهي مي كرد يا از آن جا بيرون مي رفت و قيد همه چيز را مي زد.
لحظه اي به فكر فرو رفت و در همين لحظه به رابستن گفت :
چرا جادوش نمي كني؟
رابستن گفت : مگه اين جا كافه ي دوئله؟
چارلي گفت : مسلما نه.
رابستن خنده اي كرد و گفت : با اين حال فرقي نداره چون مك بون و چو چانگ وقتي بيان ببينن اين جا ارزشي شده درشو تخته مي كنن.
چارلي اهي كشيد و گفت : درست مي گي
باركز كه مدتي پيش ماموران وزات را خبر كرده بود با دستمالي پيشخوان را برق مي انداخت كه در باز شد و چند نفر از ماموران وزارتخانه آمدند يكي از آن ها گفت :كيه؟
بتركز با سرش به به جاگسن اشاره كرد ماموران چوب دستي جاگسن راگرفتند و او را بردند
اكنون 6 نفر درون مغازه بودند باركز ، بورگين خشك شده ، چارلي ، رابستن ، آناكين استبنز و بلاتريكس.
چارلي با تعجب پرسيد : چي شد؟
باركز نيشخند زد و گفت : پارتي به همين درد مي خوره ديگه!
آن گاه رويش را برگرداند و گفت : خب برادر ارزشي ...دليل اين كارت چي بود؟
آني اسي با بي تفاوتي گفت : شوخي.
باركز كه خشمگين شده بود و مي خواست ماموران وزارتخانه را دوباره خبر كند كه رابستن گفت : نه ...اون جادوي سياه بلده...
آني اسي با خوش حالي حرف رابستن را تائيد كرد و گفت: آره ...نگاه كنين
سپس چوبش را به سمت كتابخانه اي كه در كنار ديوار قرار داشت گرفت. كتاب ها پخش شدند و كتابخانه هزار تكه شد . كتابي پرتاب شد و جلوي پاي بلاتريكس فرود آمد ، بلا آن را برداشت و جلدش را خواند:
شرح كارهاي بي ناموسي براي تازه كاران
بلا گفت : بي شعور
سپس كتاب را به سوي باركز پرتاب كرد و باركز زير لب گفت : اون مال بورگينه!
چارلي رفتن بلا را تماشا كرد وگفت :
بياين.
همه دور بورگين جمع شدند و در يك لحظه جادي سياه مخصوص راجرا كردند ولي اثر نكرد بورگين همچنان خشك شده بود
باركز گفت : به يه نفر با قدرت جادي سياه بالا نيازمنديم
Re: مغازه ی بورگین و بارکز
ارسال شده در: دوشنبه 16 مرداد 1385 14:07
تاریخ عضویت: 1385/02/13
آخرین ورود: چهارشنبه 6 تیر 1403 00:35
از: سوسک می ترسم
پست‌ها: 303
آفلاین
فردی با شنل سیاه چشمان آبی موی قهوه ای و ...
رابستن:ای بابا این جاگسن که دوباره پیداش شد ؟
جاگسن:من تو رو خوب شکنجه ندادم . اومدم تا دوباره یه کروشیو نسیبت کنم .
رابستن : اون چوب دستی رو از کجا آوردی ؟
جاگسن : هیچی وقتی شما رفتین در یک حرکت انتحاری با هماهنگی جسم و عقل گرزم رو انداختم رو بلاتریکس و چوب دستی اونو و آناکین رو از دستش گرفتم . راستی داره ازش به شدت خون میره .
چارلی : هوووووو اون گیره چیه رو دماغت .
جاگسن : هیچی آخه من یه مرگخوارم و اونم یه مرگخواره . در ضمن من یه شبح وارم . اگه این گیره رو نمی ذاشتم رو دماغم خون بلاتریکس رو تا آخر سر می کشیدم و نفلش می کردم .
جاگسن : خوب رسیدم به تو رابستن . کروشیو .
دوباره رابستن روی زمین غلت می خوره و غلت .
چارلی میره که کمکش کنه .
جاگسن : اگه کمکش کنی به سرنوشت اون دچار میشی .
<<<<یک ساعت بعد>>>>
جاگسن : خوب دیگه بسته و ورد خنثی کننده کروشیو رو می فرسته طرفش .
جاگسن : آخی دلم خنک شد . تا تو باشی که با جاگسن حریف نشی . راستش خواهرتو بردن سنت مانگو . فکر کنم الان تو رو هم ببرن .
جاگسن:فکر کنم من و چارلی و بارکز هم باید بریم بورگین رو از اون وضعیت خلاص کنیم .
من یه شبح و�
Re: مغازه ی بورگین و بارکز
ارسال شده در: دوشنبه 16 مرداد 1385 14:06
تاریخ عضویت: 1385/02/13
آخرین ورود: چهارشنبه 6 تیر 1403 00:35
از: سوسک می ترسم
پست‌ها: 303
آفلاین
فردی با شنل سیاه چشمان آبی موی قهوه ای و ...
رابستن:ای بابا این جاگسن که دوباره پیداش شد ؟
جاگسن:من تو رو خوب شکنجه ندادم . اومدم تا دوباره یه کروشیو نسیبت کنم .
رابستن : اون چوب دستی رو از کجا آوردی ؟
جاگسن : هیچی وقتی شما رفتین در یک حرکت انتحاری با هماهنگی جسم و عقل گرزم رو انداختم رو بلاتریکس و چوب دستی اونو و آناکین رو از دستش گرفتم . راستی داره ازش به شدت خون میره .
چارلی : هوووووو اون گیره چیه رو دماغت .
جاگسن : هیچی آخه من یه مرگخوارم و اونم یه مرگخواره . در ضمن من یه شبح وارم . اگه این گیره رو نمی ذاشتم رو دماغم خون بلاتریکس رو تا آخر سر می کشیدم و نفلش می کردم .
جاگسن : خوب رسیدم به تو رابستن . کروشیو .
دوباره رابستن روی زمین غلت می خوره و غلت .
چارلی میره که کمکش کنه .
جاگسن : اگه کمکش کنی به سرنوشت اون دچار میشی .
<<<<یک ساعت بعد>>>>
جاگسن : خوب دیگه بسته و ورد خنثی کننده کروشیو رو می فرسته طرفش .
جاگسن : آخی دلم خنک شد . تا تو باشی که با جاگسن حریف نشی . راستش خواهرتو بردن سنت مانگو . فکر کنم الان تو رو هم ببرن .
جاگسن:فکر کنم من و چارلی و بارکز هم باید بریم بورگین رو از اون وضعیت خلاص کنیم .
من یه شبح و�