هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۱۲:۱۸ یکشنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۵
#19

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
امتیازات دوره اول المیپ دیاگون!
با عرض معذرت که مقداری دیر شد.
*امتیازات از 30 هست!

رون ویزلی:
سوژه:6 امتیاز
زیبایی نمایشنامه:6 امتیاز
غلط املایی:8 امتیاز
جمع کل:20 از 30


كورن اسميت
سوژه:8 امتیاز
زیبایی نمایشنامه:8امتیاز
غلط املایی:8 امتیاز
جمع کل:24 از 30

جاگسن اون
سوژه:5 امتیاز
زیبایی نمایشنامه:5امتیاز
غلط املایی:8 امتیاز
جمع کل:18 از 30

پروفسور اسپروات
سوژه:6 امتیاز
زیبایی نمایشنامه:7امتیاز
غلط املایی:8 امتیاز
جمع کل:21 از 30

*دوره اول به پایان رسید!
--------------------------------
مسابقات دوره دوم:

فرض کنید که شما به جای دامبلدور رییس محفل شدید.با نوشتن یک نمایشنامه نشان دهید چه کارهایی انجام میدهید.


در پناه ناظران دیاگون باشید.


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۲:۱۵ پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۵
#18

پروفسور بینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۱۸ سه شنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۱۳ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
از تالار عمومی ریون کلاو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
خوب مرحله ی اول المپیک دیاگون به پایان رسید و پس از مشورت ناظران با هم نتیجه اعلام میشه و مرحله ی دوم نیز به زودی آغاز میشه پس منتظر باشید


[b][color=0000FF]بينز نام


Re: المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۶ دوشنبه ۱۷ مهر ۱۳۸۵
#17

پروفسور اسپراوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۳ جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۲۶ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 378
آفلاین
اسپراوات در خاطرات گل و بلبلی خودش غرق شده بود.یاد زمان تدریس خودش در هاگوارتز افتاده بود.اون زمان اسم و رسمی داشت ولی بعد از یه مدت از هاگوارتز اومده بود بیرون تا درهای پیشرفت را به روی خودش باز کند.میخواست مغازه گل و گیاه فروشی بزنه.از زمانی که این مغازه را زده بود درآمدش نسبت به قبل که در هاگوارتز کار می‌کرد کمتر شده بود و دیگر ان ارج و منزلت قبلی را نداشت.فقط هر زمان که میخواست راه بره مجبور بود که طلسم ضد لرزش زمین را اجرا کند تا کوچه‌ای که در ان مغازه داشت تبدیل به ویرانه نشود.دومرتبه به یاد خاطرات خوش خود در مدرسه افتاد...در این لحظه دوربین یه فلش بک میره و صحنه از جدی به طنز تبدیل میشه...
ناگهان در گلفروشی اسپی باز میشه و اسپی در حالی که دستش تا بازو در دماغش فرو رفته بود تا بتواند به ترفندی مهاجم به دماغ را گیر بیندازد در اثر این فرایند شوکه شد و با مهارت هر چه تمامتر ظرف ایکی ثانیه دستش را از دماغ مبارک بیرون آورد.
-نه...من جرئت نمی‌کنم بهش بگم خودت بگو.
-آخه میترسم من را خفه کنه.
-نترس اگر خواست تکان بخوره بلافاصله من طلسم خودم را اجرا می‌کنم.
-من نمی‌دانم ارباب چی در این غول دیده که خواسته از این استفاده کنه...
این صدای سه نفری بود که داخل مغازه شده بودند و سخت در حال بحث بودند .انها به محض اینکه در تیررس دید اسپراوات قرار گرفتند دیگر سخنی در نکردند.اسپراوت گفت :
-بله..بفرمایید امری داشتین؟
-بله...ولی مثل اینکه مزاحمتون شدیم؟
-نه ...واسه چی؟
-اخه فکر کنم با یک گیاه غول‌آسا در حال جدل بودید.
-واسه چی همچین فکری را کردید؟
-آخه تمام دست راستتون اغشته به یک مایع لزجه...
-آهان اون را میگین...چیزی نیست...از پسش براومدم...یعنی فکر میکنم براومدم.خب امرتون؟
-ببخشین شما مين بيليوس مين بلتونيا دارین؟
-چرا طفره میری؟برو سر اصل مطلب...
این صدای یکی از آن سه نفر بود که به در حالی که به آرنج دیگری میزد نجواکنان به او چنین گفت.ولی اسپراوات که علاوه بر شکم فیل گوش فیل را هم داشت سخن وی را شنید و در میانه پاسخ خود در مورد گیاه مين بيليوس مين بلتونيا تغییر صحبت داد:
-بله...ما دو نوع داریم...یک نوعش که مرغوبتر هست 200 گالیون ارزش دارد و نوع دیگرش...مشکلی پیش اومده دوستان...
-مشکل...نه والا...
-اه..اصلا بگذار من بهش بگم...خودم از پسش برمیام..
-چی را میخواهید به من بگویید؟
-ببینید خانم اسپراوات ما اومدیم تا ز شما یک درخواست بکنیم...
اسپی بیچاره ما که کشته مرده شوهر بود از خجالت سرخ شد و گفت:
-والا من اول باید با پدرم صحبت کنم.
آن سه نفر که جریان را نگرفته بودند اینجوری شدند:
-
و سپس گفتند:
-واسه چی؟
-آخه من نمیتونم تصمیم بگیرم...شما باید اول برین سراغ پدرم.
ناگهان یکی از آنها متوجه منظور اسپی قصه ما شد و قبل از اینکه کار از کار بگذرد گفت:
-نه...ما منظورمون اون نبود...ما اومدیم تا یک پیشنهاد شغلی بهتون بدیم...همین و بس
ناگهان چهره اسپی از سرخی به قهوه‌ای گرایید و در حالی که احساس ضایع‌شدگی تمام شکمش را فرا میگرفت گفت:
-بفرمایین در خدمتم.
در این لحظه هر سه نفر چوبدستی خود را ناگهان بیرون آوردند و به سوی خیک اسپی نشانه رفتند.اسپی که به شدت غافلگیر شده بود خشکش زد.یکی از انها چنین ادامه داد:
-ما از طرف لرد سیاه به اینجا اومدیم تا به شما پیشنهاد جاسوسی در محفل را بدیم.میدونیم که شما در محفل هستید...واسه همین لرد سیاه از شما میخواهد که اخرین اخبار محفل و همچنین آخرین اخبار در مورد کارهای دامبلدور را به او برسانید و در مقابل هر خبر مهم 100 گالیون دریافت کنید..
-بندازین پایین بابا اون چوبدستی ها را...من خودم هم میخواستم بیام از لرد سیاه درخواست کنم که من را به مرگخواری قبول کنه...من دلم از محفل خیلی پر هست.
در این لحظه سه مرگخوار این شکلی شدند:
-
ولی اسپی توجهی نکرد و گفت:
-ولی اخه من چه جوری باید جاسوسی دامبلدور را بکنم اون که الان تو قبرش خوابید؟
-هیسسسسسسسسسسسسس! بابا تو این جریان مثلا زنده اس ....ضایع نکن رول رو...
-اهان ا اون لحاظ...باشه..با کمال میل...
سه مرگخوار در حالی که هنوز این شکلی بودند:
-
هیچ نگفتند.
-اه..بسه دیگه...تکراری شد.
-اوکی...چشم...پس قبول میکنید نه؟
-گفتم که...با کمال میل...بسیار خب الان باید چه کاری را انجام دهم؟


ویرایش شده توسط پروفسور اسپروات در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۷ ۲۰:۳۶:۱۳
ویرایش شده توسط پروفسور اسپروات در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۷ ۲۱:۰۳:۲۵

فریا


Re: المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۸:۳۵ جمعه ۱۴ مهر ۱۳۸۵
#16

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
روز سردی بود.
مثل همیشه داشتم کار و کسابیم رو تو کتابخانه جادوییم می کردم . فقط یه فرقی با روزهای دیگه داشت که سیل زیادی از ملت جادوگر ریخته بودن تو مغازه و من نمی دونستم به کدومشون جواب بدم.
آلبوس : اون این کتاب چنده؟
من : برای شما درمیاد 100 گالیون .
دومبل :
دومبل : مگه رو گنج خوابیدم.
اون : آره بابا زیر تختت تو هاگوارتز گنج پنهان شده.
ناگهان یکی از کسانی که درخواست مرگخواری داده بود و قبول نشده بود میاد تو. اون کسی نبود جز رابستن لسترنج.
رابستن : الان خودم می کشمت جاگسن . تو پست من رو تو مرگخواری دزدیدی.
یه ورد می زنه و می خوره به دامبل .
رابی : و تازه پست من رو تو کاپیتان تیم کوئیدیچ اسلی بودن رو هم .
یه ورد می زنه و می خواد بخوره به گربچر که گربچر با نیروی خارقولعادش ورد رو به سمت رابی بر می گردونه و به اون می خوره .
خوب دوباره کارم رو شروع کردم.
من : برای شما استر جون در میاد 112 گالیون .
استر : هوووووو . چه خبرته . خوب باشه . چون داستان قشنگیه می خرمش.
استر پول رو میده .
اسم کتاب بود : شنل قرمزی.( )
خوب استر کتاب رو باز می کنه که بخوندش که میره تو داستان.
در همین لحظه بادراد از در میاد تو.
بادراد : از وزارت اومدیم برای نظارت . اگه وسایل خطرناک داشته باشی خودم این مغازه رو داغان می کنم و شما رو هم می اندازم زندان.
جاگسن : عمرا اگه پیدا کنین.
ولی جاگسن واقعا که به این صورت نبود که .
داشت از ترس می لرزید که مبادا کتابهای جادوییش رو پیدا کنن و مغازه اش رو مثل بوق سازی تخته و بندازنش زندان.
خوب سریع دست به کار می شوم و هر چی وسیله خطرناک و کتابهای جادوی سیاه پیشرفته و از این چیزها داشتم جمع کردم.
ملت وزارت پس از بررسی.
بادراد : عجیبه تو یه دونه وسیله خطرناک هم نداشتی . دقیقا بر عکس اون بوق سازیته.
من : پس از اینکه به زندان افتادم تصمیم گرفتم خلاف رو کنا بگذارم.
تو دلم اینجوری بودم :
خوب بالاخره ملت وزارت هم از در میرن بیرون و ایگور و بلیز و آنتونین و آناکین میان تو مغازه .
ایگور میاد جلو و میگه : اگه برای ما تو محفل جاسوسی نکنی همین الان در اینجا رو تخته می کنم.
من : خوب مثل اینکه ما تازه مرگخوار شدیم هاااااا. چرا سخترین کار رو به ما میدی.
ملت مرگخوار : از روی زور.


من یه شبح و�


Re: المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۶ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۵
#15

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
مثل اینکه یک سری متوجه نشدند این تاپیک فقط برای شرکت کردن در مسابقات و ثبت نام قبل اون هست!

آقای رون ویزلی اگر پست اول من رو میخوندی متوجه میشدی برای سوال کردن نباید اینجا پست بزنی!
به هر حال در همین اول کار از شما 3 امتیاز کم میشه تا درس عبرتی بشه برای دیگران!
----------------
مرگ خوار هستی باش!من گفتم اون موضع رو بنویس،حالا تو خودتو توش مرگ خوار باش،محفلی باش،علاف باش،بوق باشه و ... .


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳ چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۵
#14

كورن اسميت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۷ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
از کوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 352
آفلاین
مرحله اول مسابقه ی المپیک دیاگون
هوا به طور وصف ناپذیری گرم بود و صدای ویز ویز مگس ها در فضا پیچیده بود.
شتتتترق....
مگسی له شده روی پیشخوان مغازه افتاد.
جوانی حدودا 22 ساله با موهای بلوند پشت پیشخوان مغازه ایستاده بود و به مگسی که کشته بود نگاه میکرد.
در این مدت هیچ مشتری برای او نیامده بود و این مسئله بار بزرگی را بر دوش او میگذاشت چرا که باید جواب صاحب مغازه را میداد.
او آن روز را به خوبی به یاد داشت....
- آقا خواهش میکنم فقط یه هفته به من فرصت بدید من نیاز شدیدی به پول دارم
مرد اخمویی که شنل حنایی رنگی پوشیده بود فریاد زد: برو گمشو بیرون من نیازی به شاگرد ندارم.
- ولی من....
مرد حرف او را برید: من بهت گفتم برو بیرون اگه نری همین الان با نیروهای ویژه وزارت تماس میگیرم.
- من حاضرم در یک هفته 100 گالیون برای شما دربیارم
مرد خواست بار دیگر بر سر جوان فریاد بکشد ولی ناگهان متوقف شد و به جای آن کاغذ سفیدی را در آورد. با ضربه چوبدستی اون کلماتی رو آن نقش بست که قراردادی بین کورن و صاحب مغازه بود با این شرط که او بایستی در مدت یک هفته 100 گالیون به مغازه دار پرداخت میکرد و اگر موفق به این کار میشد میتوانست در آن مغازه کار کند.
او تازه متوجه شد که از دهانش چه چیزی بیرون پریده....
صدای بسته شدن در مغازه رشته افکار کورن را پاره کرد.
او بسیار ذوق زده شده بود. این میتوانست اولین مشتری برای اون باشه.
ولی پس از مدتی بر خوشحالی کورن افزوده شد. سه نفر وارد مغازه شده بودند که ماسک های عجیبی به صورت داشتند.
کورن به ظاهر عجیب آن ها مشکوک شد ، فورا دستش را روی جیب ردایش و روی چوبدستیش گذاشت.
مردی که از همه ی آن ها کوتاه تر بود سر صحبت را باز کرد: سلام دوست عزیز ما برای انجام یک سری خرید خدمت شما اومدیم
مرد صدای تیزی داشت و گوش کورن را به شدت می آزرد. کورن با صورتی خالی از هیچ گونه احساسی شروع به صحبت کرد: در خدمتم
مرد کوتاه قد دوباره شروع به صحبت کرد: ما درواقع برای انجام یک معامله اینجا هستیم.
کورن با قیافه ای که نسبت به حالت قبل کمی چاشنی تعجب در خود داشت گفت: چه معامله ای؟! منظورتون فروشه یا خرید؟
مرد کوتاه قد صدایش را صاف کرد هر چند هیچ تغییری در صدای تیزش ایجاد نمی کرد سپس با حالت موذیانه گفت: هیچ کدام دوست عزیز
کورن با اینکه صورت او را نمی دبد ولی کاملا مطمئن بود که الان در حال لبخند زدن است.
کورن چوبدستی خود را لمس کرد ولی منتظر شد تا اتفاق دیگری بیافتد
مرد کوتاه قد حرف خود را ادامه داد: ما برای انجام معامله با خود شما به اینجا آمده ایم
چهره کورن در هم رفت و با صورتش حالت تعجبش را به نمایش گذاشت.
بالاخره مرد هیکل داری که در کنار مرد کوتاه قد ایستاده بود لب به سخن گشود: ما اومدیم از تو بخوایم تا یه کاری رو برامون انجام بدی.
مردی که تا به حال سخنی نگفته به ناگهان به سمت پیشخوان حرکت کرد...دستش را در جیبش فرو برد...انگار آب سردی را روی سر کورن ریخته بودند...او خشکش زده بود و هیچ کاری نکرد...ولی مرد چوبدستیش را در نیاورد،به جای آن یه کیسه را روی پیشخوان گذاشت.
کورن از صدای جرینگ آن کیسه میتوانست حدس بزند که داخل آن پول است
کورن با صدایی لرزان گفت: چه کاری باید انجام بدم؟
هیچ کدام از آن ها حرفی نزدند و پس از گذشت مدت کوتاهی مرد کوتاه قد سکوت را شکست: تو باید یک سری اطلاعات برای ما جمع کنی.
صدای او دیگر آن شادابی قبل را نداشت و کمی خشن شده بود.
کورن با تعحب مرد کوتاه قد را نگاه کرد
مرد کوتاه قد که منظور او را فهمیده بود گفت: این اطلاعات در مورد گروهی بنام محفل ققنوس هست.
کورن قبلا این اسم را جایی شنیده بود ولی به خوبی به یاد نداشت.
او مدت کمی بود که به انگلستان آمده بود و بیشتر عمر خود را در آلمان سپری کرده بود. بنابراین شنیدن چنین اسامی نا آشنایی در انگلستان برای وی یک امر کاملا عادی بود. ولی این اسم فرق میکرد او قبلا هم بارها آن را شنیده بود ولی به یاد نداشت.
مرد هیکلی با صدایی بسیار آهسته که به سختی شنیده میشد گفت: ما در ازای این کار به تو 200 گالیون طلا میدیم میتونی توی کیسه رو نگاه کنی.
بهتر از این نمیشد او هم میتوانست پول مغازه دار را بدهد هم مقداری را برای اجاره اتاق خرج کند.
او که نمیتوانست هیجان خود را پنهان کند به آن ها گفت: قبول میکنم ولی میشه بگید محفل ققنوس رو کجا میتونم پیدا کنم
مرد کوتاه قد که بنظر میرسید شنیدن این جواب برایش عادی باشد گفت: تو باید سعی کنی با اعضای مهم اون ارتباط برقرار کنی مثل ریموس لوپین ، مینروا مک گونگال ، آرتور ویزلی ، الستور مودی....
الستور مودی...کورن این مرد را بخوبی میشناخت . او همان کسی بود که به او برای خوابیدن جا داده بود.
او بیاد آورد که اسم محفل ققنوس را قبلا از زبان او شنیده
کم کم خاطرات به مغز او هجوم می آوردند....
- تو میتونی توی محفل ققنوس فعالیت کنی...و چون نیاز به پول داری هر ماه مقداری پول بگیری
- نه خیلی ممنون شما تا حالا خیلی به من لطف کردید من نمیتونم اینو از شما قبول کنم
مودی با همان چهره خشن با صدایی نرم و لطیف گفت: من اصراری ندارم ولی خوشحال میشم اگه بتونم کمکت کنی. هر وقت خواستی بیای میتونی برای من یک جغد بفرستی....
صدای تیزی باز هم رشته افکار او را پاره کرد: خوب این ها رو میشناسی؟
کورن: نگاهی به هر سه نفر انداخت هر سه نفس نفس میزدند و به نظر میرسید از ایستادن کفری شده بودند.
کورن بار دیگر به پول ها نگاه کرد... او نمیتوانست به مودی کسی که به او کمک کرده بود و اجازه نداده بود شب ها را در پارک سر کند خیانت کند.
دوباره به پول ها نگاهی انداخت. نفس عمیقی کشید . به آن سه نفر خیره شد . دستش را که چیزی در آن ها سنگینی میکرد بالا برد.
- آربیلیوس....
همه جا را نور خیره کننده ای پر کرد و دیگر نفهمید چه اتفاقی افتاد. او فقط می دانست که روی آن سه نفر طلسم آتش را اجرا کرده. از فریاد هایی که میزدند مشخص بود که آن ها در حال سوختنند....


[b][size=medium][color=336600][font=Arial]ما همگی اعتقاد داریم که باید خدا را کشف کرد.دریغا که نمی دانیم هم چنان که در انتظار او به سر می بریم ، به کدام درگاه


Re: المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۵
#13

سیریوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۹ سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۸۶
از بارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 100
آفلاین
مرحله ی اول مسابقه ی المپیک دیاگون

رون ویزلی بر پشتی صندلی خود در مغازه لوازم درجه ی یک کوییدیچ نشسته بود و به نقطه ای خیره شده بود و در حال فکر کردن بود که ناگهان با شنیدن صدایی سرد و تاریک از جا پرید .
سه مرد با رداهایی بلند سیاه به او خیره شده بودند ، رون با نگاه اول مردی که موهای طلایی بلندی را داشت شناخت او کسی نبود جز لوسیوس مالفوی . رون که دست و پایش را گم کرده بود خود را جمع و جور کرد و به دو نفر دیگر هم نگاهی انداخت ، چهره ی یکی از آنها خیلی آشنا بود ولی دیگری را به یاد نمی آورد ، رون دوباره نگاهش را به مالفوی بر گرداند وبا دست پاچگی گفت : بله ...امرتون ...
- لبخند سردی بر لب های مالفوی نمایان شد و با پوزخندی دستش را به درون ردایش فرو برد و چوب دستی اش را از درون جیبش در آورد ، رون با دیدن چوب دستی لوسیوس چند قدم به عقب برداشت و پایش به شیشه ای که پر از معجون براق کننده ی جارو بود برخورد کرد و تمام محتویات آن را نقش بر زمین کرد .
مالفوی چوب دستی اش را بلند کرد و وردی را به سمت در روانه کرد ، در با صدایی بسته شد . سپس چوب دستی اش را به سمت رون کرد ، رون تا بجنبد و چوب دستی اش را از جیبش در بیاورد لوسیوس با تمام خونسردی فریاد زد : اکسپلیارموس ... رون تکانی خورد و به سمت قفسه های پشت سرش پرتاب شد ، چوب دستی رون هم که در آن لحظه از جیبش خارج شده بود به آن سوی مغازه پرتاب شد و با صدای تغی به دسته ی جارویی برخورد کرد وسپس به زمین افتاد . لوسیوس که همان طور پوزخند می زد جلو تر آمد و چوب دستی اش را به شقیقه ی رون چسباند سپس با صدایی سرد وبی روح گفت : ویزلی ... کثیف ، چقدر بو میدی ... آخ ببخشید یادم نبود که تو تو سطل آشغال زندگی میکنی . رون که با شنیدن حرف های مالفوی سرخ شده بود هر لحظه امکان داشت به سمت وی حمله ور شود ولی وقتی به این فکر می افتاد که چوب دستی ندارد و آنها سه نفرند از این کار منصرف شد . صدای خشن مردی ناسزا های مالفوی را قطع کرد : مالفوی بس کن ... برو سر اصل مطلب .
پوزخند مالفوی از لبش محو شد سپس کش قوسی به خود داد و دوباره چوب دستی اش را به شفیقه رون چسباند سپس گفت : ما فقط به فرمان لرد سیاه و فقط برای خدمت به اون پامونو تو مغازه ی گند تو گذاشتیم فهمیدی یا نه ( مالفوی جمله ی اخر را با فریاد بلندی به زبان آورد ) .
مردی که صدای خشنی داشت با چوب دستی اش به پهلوی مالفوی ضربه ی ارامی وارد کرد و گفت : مالفوی زیاد داری تند میری آروم تر باهاش صحبت کن . مالفوی که چوب دستی اش را از شقیقه ی رون برداشته بود رویش را به سمت آن مرد برگرداند و با صدای آرامی گفت : رباستین اگه فکر می کنی تو بهتر میتونی با ویزلی حرف بزنی بفرما ؟
سپس راه را برای رباستین باز کرد ، رباستین هم چند قدم به جلو گذاشت و مثل مالفوی چوب دستی اش را بر شقیقه ی رون گذاشت وگفت : ویزلی ما برای این اینجا هستیم که از تو کمک بخوایم .
رون که از جمله ی رباستین تعجب کرده بود گفت : ببخشید ، درست شنیدم از من کمک می خواین ؟
رباستین گفت : بله ما به فرمان لرد سیاه از تو می خوایم که برای لرد سیاه از محفل ققنوس جاسوسی کنی !
رون که کاملا جا خورده بود گفت : من از محفل برای اسمشو نبر جاسوسی کنم! غیر ممکنه! هرگز !
مالفوی که خشم گین شده بود رباستین را کنار زد و خود را به رون رساند و با خشم فریاد زد : باشه ... اگه این کار را قبول نکنی مجبور میشیم بکشیمت . فهمیدی ، سه روز بهت فرست می دیم تا برامون بگی که محفل سشنبه ی این هفته قراره چی کار کنه ...
در همین حالی که لوسیوس حرفش را تمام کرد بر روی پاشنه ی پا چرخید و به سمت در رفت سپس با چوب دستیش به در ضربه ای زد سپس دست گیره را چرخاند و در را باز کرد ...
رون یک قدم بیشتربر نداشته بود که ناگهان دوباره در باز شد و لوسیوس دوباره به درون مغازه آمد و با لبخند کش داری گفت : اگه دامبلدور یا یکی از اعضای محفل هم بفهمه با همین دستام می کشمت .

-----------------------------
ایگور و بینز عزیز داور های محترم مسابقه ی المپیک دیاگون از شما خواحشمندم در صورتی که نمایشنامه باید اتفقات بعد از ورود مرگ خواران در مغازه رو هم شرح بده لطفا زود تر در این تاپیک اعلام نمایید تا من نمایش نامه ی خود را ادامه دهم .





مهم نیست شما فقط در حد همون موضوعی که دادیم بنویسی کافیه


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۲ ۱۴:۵۵:۱۶
ویرایش شده توسط پروفسور بینز در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۳ ۴:۴۹:۳۴

[color=0033CC]چقدر غمناک است وقتی ققنوس تنها دوست او بر بالای سرش م�


Re: المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۱۹:۴۲ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۵
#12

پروفسور اسپراوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۳ جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۲۶ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 378
آفلاین
نام: پروفسور اسپراوات
2-گروه:هافلپاف
3-دسته: محفلی
4-دلیل درخواست عضویت در المپیک:دفاع از
آبروی هافلپاف و محک خود در مسابقه.
ایگور عزیز ببخشید که من بعد از زدن افراد برگزیده درخواست دادم ولی باور کن یه مدت نبودم.خواهش میکنم ازت که من را هم قبول کن و بگذار در این مسابقه شرکت کنم.ممنون میشوم اگر قبول کنی.با احترام.


فریا


Re: المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۵
#11

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
بالاخره 5 نفر برگزیده برای شرکت در این مسابقات انتخاب شدند.
1-رابستن لسترنج
2-رون ویزلی
3-كورن اسميت
4-جاگسن اون
5-پروفوسور اسپروات
هیچ اعتراضی در این مورد قبول نمیشه ولی اگر میخواهید شکایت خاصی بکنید تو دفتر ناظران این کار را انجام دهید!
--------------------------
*پنچمین عضو چون قبلا با من مشورت کرده بود و فقط نمیتونست بیاد و درخواست بده و من یادم رفت ایشان رو،بالاخره ایشونم انتخاب شدن!
*المپیک در 4 مرحله برگزار میشه و من و بینز امتیاز میدیم در پایان هر مرحله!در آخر کسی که بیشترین امتیاز رو داشته باشه قهرمان المپیک میشه!
--------------------------
*مرحله اول از امروز به مدت 1 هفته هست و چهارشنبه دیگه تموم میشه مهلت.
--------------------------
مرحله اول:
1-فرض کنید شما مدیریت یک مغازه رو بر عهده دارید،ناگهان چند مرگ خوار وارد میشوند و از شما درخواست جاسوسی شما در محفل رو میکند!با رول این اتفاق رو شرح دهید.(طنز و جدی فرق نمیکنه)


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۱ ۱۹:۵۷:۵۴

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۵
#10

آرتور ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۳ پنجشنبه ۵ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۲۳ جمعه ۲۹ بهمن ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 390
آفلاین
1-نام: آرتور ویزلی
2-گروه: گریفیندور
3-دسته: هیچ کدام
4-دلیل درخواست عضویت در المپیک: پربار کردن سایت - تقویت نمایشنامه نویسی


عاقلان دانند...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.