نقد پست 114 ویلای صدفی نوشته شده توسط ماتیلدا استیونزسلام ماتیلدای عزیزم،
نکته ای که باید توجه کنی اینه که من معمولا پست های طنز رو سعی میکنم که با توجه به معیار های جادوگرانی نقد کنم، چون به نظرم میرسه که افرادی که درخواست بررسی میکنن هم بیشتر دوست دارن توسط این معیار بررسی بشه پست هاشون که استاندارد های جادوگران دستشون بیاد. اما در مورد پست های جدی، من کاری با جادوگران و پست هاش ندارم و بررسی پست ها رو خیلی جدی تر و با معیار های روز ادبیات انجام میدم.
شما سطح نویسندگی تون اینقد خوب هست که دیگه نیازی به صحبت در مورد جزئیات اولیه نویسندگی داشته باشین. اما یه چیزی که همون اول پست خیلی واضح و مشخص از دید هر خواننده ای میشه دید تعداد زیاد علامت تعجبیه که استفاده کرده بودی.
نمیدونم دقیقا دلیلت برای استفاده بیش از حد از علامت تعجب چی بود، چون حتی بخش هایی که نیاز به نقطه یا ویرگول داشت رو همچنان به استفاده از علامت تعجب اصرار داشتی.
نقل قول:
ماتیلدا، گادفری، کریس و گریک بی هدف راه می رفتند! تا چشم کار می کرد، بیابان بود! هیچ چیز به غیر از شن و چند تا کاکتوس کوچک، پیدا نمیشد! خیلی خسته بودند و عرق قطره قطره از روی صورتشان بر روی زمین قهوه ای مانند می ریخت! چیز دیگری به صبح نمانده بود و آن چهار نفر، با فکر کردن به گرمای سوزان خورشید، تنشان به لرزه در می آمد!
برای مثال تو این بخش از پستت، جزء یکی دو جاش به نظرم بقیه جاها باید از نقطه استفاده میکردی. علامت تعجب زمانی مفیده که جمله ات یا میخوای به صورت شوک آوری تو دید خواننده باشه و یا واقعا یه مساله ی عجیبی رو داری مطرح میکنی. مشخصا تو بیابون چیزی جز کاکتوس پیدا نمیشه، دیگه شوک آور نیست این مساله که؟
نکته بعدی که اتفاقا در مورد همین تیکه از پستت هست اینه که به عنوان گوینده داستان، انتخاب کردی که نتیجه گیری هم برای خواننده ها بکنی. سبک نوشتن فرق داره البته ولی در کل بهترین حالت پست نویسی از نظر من این هست که تو توضیحات و توصیفاتت شخصا نتیجه گیری برای خواننده نکنی. اینکه از اول میگی که بی هدف دارن راه میرن، اولا که تو ادامه پستت مشخص میشه که نظر همه نیست. دوما که اگر اون بخش رو نمیگفتی، من خواننده میتونستم خودم نتیجه گیری که کنم که آیا بی هدف هست یا نه. الان تو این راه رو بستی برای من که فک میکنم که منطقیه تو بیابون راه برن تا شاید یه چیزی یا کسی یا جای خاصی رو پیدا کنن شانسی. با این کارت تصمیم گرفتی که یه گوینده خدا مانند باشی و تصمیم بگیری که شخصیت هات و کارهاشون خوبه یا بد. بیهوده است یا مفید.
چندین نوع گوینده ( نریتور : narrator) میتونه در متن ها حضور داشته باشه. بحث بسیار طولانی هست این مساله ولی به صورت خلاصه بهت بگم که 3 نوع اصلیش و کلاسیک ترش به این صورت هست :
1-گوینده خدا مانند : این گوینده اطلاعات کاملی از داستان داره. به قبل و بعد تسلط کامل داره و میدونه هر شخصیت چجوریه.
2-گوینده شخصیتی : این گوینده یه شخصیت تو داستانه. یعنی خودشم یکی دیگه از شخصیت هاست که وظیفه توصیفات و این ها رو بر عهده داره. دانش و علمش از داستان اندازه بقیه شخصیت هاست.
3-گوینده خارج داستان : این گوینده مثل قبلی اطلاعاتش محدود هست ولی خودش شخصیتی در داستان نیست و رسما فقط گوینده هست.
خیلی داستان های قدیمی تر، و حتی هری پاتر ( یکی از دلایلی که هری پاتر جزء آثار های ادبی خیلی با ارزش دنیا نیست) از گوینده خدا مانند استفاده میکردن که باعث میشد خواننده محدود بشه تو تصمیم گیری هاش. چون همه چیز رو خدا میدونست و بهشون میگفت.
تو کتاب های جدید تر اما از دو نوع دیگه ( البته خیلی پیچیده تر از توضیحات کوتاهی که من دادم) استفاده میشه. منم بهت پیشنهاد می کنم که تو هم کم کم به اون سمت بری و ببینی که چجوریاست. گوینده ای که تصمیم نمیگیره و اطلاعاتی بیشتر از شخصیت و خواننده نداره. داستان رو جلو جلو لو نمیده به خواننده در واقع.
این دو نکته رو بهشون فکر کن، بازم که یه پست جدی نوشتی و اگر خواستی بیا دوباره واسه نقد تا ببینیم چجوریا شده. صد البته پیشنهادی که بهت دادم در مورد دوم، نظر شخصیمه و تو میتونی بگی که من دوست دارم همینجوری باشه و کاملا قابل قبول هست و کسی نمیتونه بگه که "اشتباهه".
موفق باشی ماتیلدا عزیزم.