نویل بعد از امتحانات سمج به دفتر پرفسور مک گونکال میره ...
با اضطراب کاملا آشکاری سلام میکنه و پرفسور مک گونکال در حالی که از بالای عینک مستطیل شکلش با قیافه ی کاملا جدی بهش نگاه میکرد میگه: سلام لانگ باتم ... کاری داشتی ؟
نویل آب دهانش رو قورت میده و من من کنان میگه: بَ ... بله ... میخواستم ... میخواستم خواهشی کنم
نویل ساکت میشه و پرفسور مک گونکال با بی قراری میگه: خب خواهشتو بکن، منتظر چی هستی ؟!
نویل به خودش دل و جرئتی میده و میگه: راستش پرفسور من ... یعنی ما، مادربزرگ و عموهام قراره تابستون بریم مسافرت، قراره ... قراره بریم مثلث برمودا ( یادآوری : همون جای اسرارآمیز در اقیانوس آرام ) هَمون طور که خودتون میدونید، اونجا جای خطرناکی هست و فکر نمی کنم هیچ جغدی به اونجا بیاد و من می می خواستم خواهش کنم، جغد کارنامه سمج منو اگه میشه به خونه هرمایون گرنجر بفرستید تا بعد از تعطیلات کارنامه ام رو ازش بگیرم .
پرفسور مک گونکال در حالی که اخم کرده بود میگه : همیشه از سلیقه و انتخاب های عجیب آگوستا در عجب بودم، ولی این یکی دیگه واقعا شاهکاره، تعطیلات اون هم تو برمودا ... باشه لانگ باتم کارنامه سمج تو رو به دوشیزه گرنجر میفرستم ...
نویل با شنیدن پاسخ مثبت با خوشحالی و هیجان از پرفسور مک گونکال تشکر میکنه و بعد از خارج شدن از دفترش با سرعت به سرسرا میره
وقت نهاره، هری رون و هرمایون توی سرسرا نشستن و مشغول خوردن ماهیچه آب پز و پوره سیب زمینی هستن، نویل به محض دیدن هرمایون بلافاصله سراسیمه کنارش میشینه و هرمایون با دیدنش با خوشحالی میگه: سلام نویل
و هری بعد از اینکه جرئه ای از آب کدو حلوایی اش میخوره میگه: اوضاع چطوره نویل ؟
نویل با اضطراب میگه: خوبه مرسی ...
و با هیجان رو به هرمایون میکنه و ادامه میده: هرمایون میتونم خواهشی ازت بکنم
هرمایون : البته ...
نویل : راستش ... راستش من، من چون فکر نمی کنم تو کارنامه سمجم نمره ی خوبی داشته باشم و ... و خب میدونی که مادر بزرگم، خیلی دلش میخواست منم مثل پدرم همه نمرات کارنامه سمجم عالی باشه، ولی ... مطمئنم که حتی یه فراتر از حد انتظار هم نمیگیرم و ... و خب برا همین من پیش پرفسور مک گونکال رفتم و بهش گفتم قراره مسافرت بریم مثلث برمودا ...
رون با دهان پر وسط حرف نویل می پره و به زور چند کلمه به زبون میاره: چی اوه ... پسسر اینگه عالیه ... یقنی واعقا میخواین برین برموتا
هرمیون با انزجار به رون نگاه میکنه و میگه : رون ... نمیشه یه بار هم که شده ملاحظه کنی با دهن پر وسط حرف دیگرون نپری ...
و بعد در حالی که با قیافه باز و مهربون به طرف نویل برگشته بود ادامه میده: ولی نویل تو نباید قبل از اینکه اتفاقی بیافته اونو اینقدر بد پیش کنی و من فکر میکنم همه نمرات تو خوب میشه، به خودت اطمینان داشته باش
- ممنونم هرمایون ولی فکر نمی کنم اونطوری بشه، خب ... من به مک گونکال گفتم که قراره بریم برمودا و ازش خواستم کارنامه سمج منو به تو بفرسته تا بعد از تعطیلات بهم بدی و اون هم قبول کرد
هری رون و هرمایون هر سه با تعجب به نویل نگاه کردن
هری گفت : چی ... مگه میشه ؟!
رون که لقمه اش رو به زور پایین میداد گفت : خب مگه جغدها نمیتونن کارنامه رو به برمودا بیارن ؟
نویل گفت : نه راستش اونجا یه طلسم قویه نمودار ناپذیری داره که حتی جغد ها هم نمی تونن پیداش کنن
هرمیون با قیافه حق به جانبی سری به علامت تایید تکون داد و گفت: آره راس میگه من اینو تو کتاب عجایب زمین خوندم ... باشه نویل خیالت راحت، من بعد از تعطیلات کارنامه ت رو برات میفرستم
- آه هرمایون من واقعا متشکرم
نویل اینو با خوشحال میگه ولی دوباره با ناراحتی سرش رو پایین می یاره و با صدای آهسته ادامه میده: اِ هرمایون میتونم یه خواهش دیگه هم بکنم ...
- البته نویل ...
نویل با همون صدای آهسته میگه: می خواستم ... میخواستم خواهش کنم که کارنامه ام رو هم برام نفرستی چون مادربزرگم به محض دیدن نمراتم ... خب راستش میشه خواهش کنم به جای نوشتن نمره ی درسی که توش مردود شدم مثلا درس معجون سازی، بنویسی پرفسور اسنیپ به تعطیلات رفته
حتی هری و رون هم از این فکر و ابتکار نویل جا خوردن
هری با هیجان و خنده گفت: عجب فکری کردی نویل
رون گفت: عالیه پسر
ولی هرمایون اخمی کرد و گفت: نخیر هیچم عالی نیست ... این مثل یه خیانت بزرگه
رون با ترشرویی گفت: بس کن هرمایون کجای این خیانت بزرگه ... تو که نمیخوای مادر بزرگ نویل با دیدن نمره هاش علم شنگه به پا کنه
و هرمایون بلاخره بعد از چند لحظه با قیافه متفکری جواب داد: هرچند میدونم نویل نمره های خوبی میگیره، ولی با این حال قبول میکنم
نویل با شادی و هیجان وصف ناپذیری دست هرمایون رو میگیره و محکم تکونش میده و در اون حال میگه: اوه هرمایون واقعا متشکرم
....................................
سه ماه بعد، زمانی که نویل تازه وسایل سفرش رو باز کرده بود، نامه هرمایون گرنجر با یه جغد قهوه ای، به دستش میرسه، نویل سراسیمه با اضطراب اونو باز میکنه و متنش رو می خونه
" نویل عزیز سلام
امیدوارم حالت خوب باشه و تعطیلات تابستون بهت خوش گذشته باشه، نویل عزیز کارنامه سمجمون درست دو هفته بعد از تعطیلات به دستمون رسید و طبق قرارمون باید بگم متاسفانه
همه استاد های هاگوارتز به جز پرفسور اسپروات به تعطیلات رفتن
............................................
خب از اینکه راهنمایی ( و یا در واقع انتقاد کاملا صریح ) فرمودید بی نهایت سپاسگذارم
ولی در ادامه میخواستم ، چند کلمه ای هم در دفاع از نمایشنامه ی به اصطلاح جُکی و آبکی ام ، بنویسم ...
اگه این دو تا نمایشنامه با استفاده از سوژه ی جک های از مد افتاده بود، فقط برای این بود که خواننده کمی بخنده و امیدوارم توجه کرده باشین که حتی تو نوشتن این دو تا نمایشنامه بر خلاف بعضی از اعضای محترم به اصطلاح نمایشنامه نویس، به اندازه کافی خلاقیت داشتم و تا می تونستم سعی کردم از عنصر فضاسازی شما استفاده کنم !
به هر حال از این به بعد، چون شما خواستین، به خاطر روی گل و ماهتون دیگه تکرار نمیشه
ارادتمند شما نارسیسا بلک
-------------------------------------------------------------------------
سلام
قبل از نوشتن نمایشنامه ام یه عکس اینجا میذارم که البته قبلا توی تاپیک مجله شایعه سازی به همراه یه خبر داغ گذاشته بودم و اگه مایل باشید درباره اش نمایشنامه بنویسید
و حالا نمایشنامه بنده که هیچ ربطی به عکس بالایی نداره
هری رون و هرمایون ساعت سه بعد از ظهر کلاس آموزش غیب و ظاهر شدن داشتن، این درس رو استاد جدیدی به اسم ترتیاس تریمپل تدریس میکرد، ترتیاس تریمپل مرد لاغر اندامی بود که ریش بزی کم پشتی روی چانه اش داشت و صداش بر خلاف قیافه مظلوم و جسه نحیفش، بم و کلفت بود
ترتیاس تریمپل معمولا در طبقه پایین توی کلاس یازدهم که نزدیک دخمه اسنیپ بود، درسش رو تدریس میکرد و گه گاهی دانش آموزان رو به هوای آزاد می برد تا اونجا تمرین کنن، چرا که توی هاگوارتز به دلیل طلسم هایی امنیتی اش کسی نمی تونستن غیب و ظاهر بشه.
اون روز هوا سرد و بارونی بود، هری رون و هرمایون به همراه بقیه سال ششمی ها در حالی که لباس های گرمی پوشیده بودن، پشت سر پرفسور تریمپل از در اصلی هاگوارتز خارج شدن تا برای تمرین غیب و ظاهر شدن به طرف دریاچه برن .
هری در حالی که دستاش رو توی جیبش گذاشته بود با صدایی که فقط رون و هرمایون میشنوید، گفت: این ترتیاس احمق ببین چه روزی رو برای تمرین این درس انتخاب کرد
هرمایون از زیر شال گردنش گفت: من فکر میکنم اون به عمد تمرین توی هوای بارونی رو انتخاب کرده
رون با ناراحتی گفت: تمرین توی این هوای مسخره چه نفعی برای یادگیری ما داره
هرمیون در حالی که رداش رو محکم دور خور خودش می پیچید تا باد اونو نبره با حالت عصبی گفت: خب معلومه برای اینکه بتونیم تو هر شرایطی غیب و ظاهر بشیم، باید قبلا تو اون شرایط هم که ممکنه مثل اوضاع بد جوی امروز باشه تمرین کنیم
و این دقیقا همون حرفی بود که پرفسور تریمپل به محض رسیدن به محل مورد نظرش، به زبون آورد.
ترتیاس تریمپل با همون صدای بم و کلفتش که باد اونو نامفهوم میکرد، گفت: خب حالا که همه دلیل انتخاب این هوای بد رو دونستید، بهتره تلاشتون رو برای بهتر غیب و ظاهر شدن بکنید، توجه کنید که باد ممکن مسیر مورد نظر شما رو عوض کنه ... پس خوب تمرکز کنید و کاملا دقت داشته باشید که کجا ظاهر میشید
پرفسور تریمپل چند قدم جلو تر اومد و ادامه داد: خب حالا به گروه های سه نفری تقسیم بشید و اول با مسیرهای کوتاه کارتون رو شروع کنید
همه ی دانش آموزان همون طور که پرفسور تریمپل خواسته بود به گروه های سه نفری تقسیم شدن و هری رون و هرمایون طبق معمول کنار هم قرار گرفتن
هرمایون در حالی که به درخت بید بزرگی که کنار دریاچه بود اشاره میکرد، گفت: خب ... ببینم نظرتون چیه پیش اون درخت بید ظاهر بشیم
هری و رون هر دو با هم گفتن خوبه و هرمایون گفت: خب با شماره سه غیب میشیم
هر سه اونها تمرکز کرده و به درخت بید نگاه کردن و هرمایون با صدای بلندی گفت: یک ... دو ... سه
- فینوکس
صدای تق بلندی به گوش رسید و متعاقبش هر سه اونها ناپدید شدن و چند ثانیه بعد هرمایون درست کنار درخت بید ظاهر شد ولی به خاطر باد تندی که میوزید، محکم به تنه ی درخت خورد و روی زمین افتاد؛ هری با فاصله نسبتا بیشتری درست کنار دریاچه ظاهر شد و کم مونده بود توی آب بیافته که با تکون دادن سریع دستهاش تعادل خودش رو به دست آورد و به سرعت خودش رو عقب کشید، تا اون موقع خبری از رون نبود ولی لحظه ای نگذشت که همه با صدای شالاپ بلندی به طرف دریاچه برگشتن، هری و هرمایون با دیدن اون صحنه فریاد زدن
- رون
هری دستپاچه به طرف دریاچه دوید و هرمایون با صدای بلندی گفت: پرفسور تریمپل رون ... رون افتاده تو دریاچه
پرفسور تریمپل با شنیدن فریاد هرمایون سراسیمه به طرف دریاچه برگشت و با دیدن رون که تو آب دست و پا میزد و با صدای خفه ای کمک میخواست با سرعت باور نکردنی به سمت دریاچه دوید و لحظه ای نگذشت با خارج شدن نور آبی رنگی از چوب دستی اش، دستی نامرئی رون رو از آب بیرون کشید و اونو با پرواز کوتاهی کنار دریاچه روی زمین قرار داد ......................... ادامه دارد
ويرايش شد!(تذكر!پست پشت سر هم ممنوع!توجه كنيد تا براتون مشكلي پيش نياد!)ناظر انجمن