هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

به برنامه "تور جهانی سالازار اسلیترین" ملحق شوید و به مدت یک هفته، بر اساس علایق و استراتژی‌های تصرف جهانی ایشان، در انجمنی که مورد بازدید سالازار کبیر قرار می‌گیرد، وی را همراهی کنید.


این برنامه به همه‌ی جامعه‌ی جادوگری، از اعضای محفل ققنوس گرفته تا مرگخواران و کارکنان وزارت سحر و جادو، فرصت می‌دهد تا در این مهم، شریک و همراه سالازار شوند.


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ پنجشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۴
#15

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶
از برزخ
گروه:
مـاگـل
پیام: 375
آفلاین
نمید هری رو مجبور میکنه که ساعت 9 شب بخوابه اما هری خودش رو به خواب میزنه و وقتی نمید خوابید میره سراغ کامپیوتر و میره تو نت و تا نزدیک های صبح تو سایت پرسه می زنه و ضد حال میزنه و صبح از روی خستگی پشت کامپیپتر خوابش می بره
نمید صبح که از خواب بیدار می شه و هری رو تو اون وضع می بینه

نمید : هری هری بلند شو پاشو که باید تنبیه بشی

هری با صدای خواب آلود : پات رو از رو سیم بردار الان داد مردم در میاد
نمید : بلند شو وگرنه میرم لباس کارتمو می پوشم و ...

هری: باشه باشه الان میام ... باز هم تنبیه ؟!

نمید : اندفه یه تنبیهی برات در نظر گرفتم که دیگه وقتی من خوابیدم دزدکی نری تو نت

اما هری از روی تجربه یواشکی جارویی که قدرتش دو برابره آذرخش هست رو با خودش به حیات می بره

نمید : خب صاف اون گوشه وایسا تا من با این سیم حالت رو جا بیارم ... آماده ؟ یک دو سه ...

تا نمید خواست به خودش بجنبه و هری رو کتک بزنه هری سوار جارو شد و پرواز کرد

نمید تعجب زده : صبر کن هری تا ابد که نمی تونی اون بالا یمونی بالاخره تو هم میای پایین اندفه جریمت دو برابر میشه فهمیدی تازه گراپی هم میارم تا اینجا نگهبانی بده و به محض این که پات به زمین رسید من رو صدا کنه


شک نکن!


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ پنجشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۴
#14

دلورس  آمبریج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۵ سه شنبه ۲۲ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۰:۵۳ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۴
از وزارت سحر و جادو
گروه:
مـاگـل
پیام: 93
آفلاین
خوب خوب..می بینم که دوستان کلی ایده ریختن!
خوب من ماله همه رو خوندم...
در مورد بعضی ها نکاتی رو قابل ذکر می دونم..

اول در مورد آلیشیای عزیز...
اولین نکته این بود که شما برای توصیف یه صحنه ماشالا این همه نوشتی! اگه بهت یه صحنه ی متحرک! یعنی چند تا تصویر در واقع بدم..چقدر می نویسی!!
بنا بر سوژه ای که داشتی...جملات زائد خیلی توی متن به چشم می خورد...
این یه جمله ی خوب بود توی متنت:
نکنه دوباره اون زخمت درد گرفته.این که مسئله ای نیس.ما که دیگه با ولدی این حرفا رو نداریم.بخور قوت بگیری.

البته نظراتی که من می دم کاملا شخصیه!!!

ولی از این که بازم برای اینجا وقت گذاشتی متشکرم! امیدوارم بازم ازت کار ببینم!

در مورد گودریک:

یه نمایشنامه ی کاملا عادی...و می شه گفت مثه قسمتی از کتاب! کاملا در واقع...خشک و چی بهش می گن...هومممم...نمی دونم چی می گن! یعنی معمولی و عادی!!دیگه!
یه اتفاقی که واقعا ممکن بود برای هری بیفته و توصیف کردند.

در مورد پاتر:

اولا که پاتر قرار نبود کسی ادامه بده..قرار بود یه ایده بدی و در کوتاه ترین حالت تمومش کنی!
دوما...توی متن تو هم...مکالمات زائد خیلی زیاد بود..و می شد در واقعا ازشون فاکتور گرفت..مکلاماتی که طنز نبودن که در صورت حذف شدن لطمه ای بزنن..و یا حادثه ساز...مکالمات توصیفی!

در مورد بقیه دوستان چیز خاصی به نظر نیومد که بخوام ایراد بگیرم!
سوژه ی بعضی دوستان واقعا تازه و جالب بود.
مثلا گیلدی ...کریچر... چو چانگ!واقعا سوژه ی جالبی بود!
و در اخر هم سیریش عزیز!

خوب من عکس بعدی رو می زارم!


دلورس جین آمبریج
سازمان ملل جادوگری!
سفیر صلح.


بدون نام
هري : بچه ها اينجا رو ببينيد !
رون : هان چي شده ؟ دوباره سيريوس نامه نوشته ؟ رولينگ نامه نوشته بايد توي كتاب بعدي بميري !؟ نميدم كه رفته مسافرت ...
هري : نه بابا نميتوني حدس بزني چي شده !
هرميون : نميد مرده حتما .... ميدونستم ! هيچ چيزي انقدر تورو خوشحال نميكنه ! دختره بيچاره ! هووووي هري ! بابا اون نامزدته بي غيرت !
هري : نه بابا ! يه نامه از سيريوسه ... از مشهد برام فرستاده !!! يه عكسم از خودش برام فرستاده نيگا كنين !
( عكسش از اين عكساست كه عكس خونوادگيشون رو قيچي ميكنن ميذارن روي بك گروند مرقد! )
رون : بَهَع ! پدر خونده اين يكيو داشته باش !
هري : تازه گفته با جغد بعدي دو بطري عطر مشهدي برام مياره !
( يه هو يه جغد مشكي مياد و دو تا بطري گلاب پرت ميكنه پايين ! جفتشون ميخورن توي سر هري . هري بيهوش ميشه و سرش ميفته روي ميز بعد همونجور كه چشاش بسته ميزو كه از گلاب خيس شده بود ليس ميزنه ! )


ویرایش شده توسط دنيس كريوي در تاریخ ۱۳۸۴/۲/۲۹ ۹:۲۷:۱۰


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۵ سه شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۴
#12

آلیشا اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۴ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱:۳۳ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
مـاگـل
پیام: 186
آفلاین
ساعت ناهار بود و هری و رون و هرمیون تو سرسرا نشسته بودن.رون و هرمیون بدون این که فرصت رو از دست بدن مشغول خوردن بودن اما هری دستش رو به زیر چانه زده بود و به نقطه ای در دوردست نگاه میکردو لب به غذا نزده بود.
رون محکم میزنه به پشت هری و با دهان پر میگه:هییی!!!چته پسر؟چرا غذا نمیخوری.نکنه دوباره اون زخمت درد گرفته.این که مسئله ای نیس.ما که دیگه با ولدی این حرفا رو نداریم.بخور قوت بگیری.
هری بدون این که چشم از اون نقطه برداره میگه(با لهجه):دلم برای ولایتمون خیلی تنگ شده...خیلییی...برای نمید که هر روز واسم کته نیمرو درس میکرد...
رون و هرمیون:
(همون موقع دسته ای جغد وارد سرسرا میشن)
هری ادامه میده:برای بوی پهن...برا نم نم بارون...
همون موقع هری برخورد چیزی با سرش رو احساس میکنه.به بالا نگاه میکنه.بله این جغدی بود که بارون رحمت خودشو بر هری نازل کرده بود.جغد نامه ای رو رها میکنه که میخوره تو سر هری.هری با بی حوصلگی نامه رو باز میکنه و شروع میکنه به خوندن.
با خوندن نامه برقی از شادی در چشمهای هری نمایون میشه.
هری(با خوشحالی):فکر میکنین از طرف کیه؟
رون و هرمیون:کی؟
هری:نمید!!!.وای باورم نمیشه...یعنی ممکنه که...
رون و هرمیون:چی ؟
هری:زایید!!!
رون و هرمیون:کی؟ نمید؟؟؟؟!!!!
هری:نه بابا!!گاومون!دوقولو زایید...نگاه چی نوشته
(و مشغول خوندن نامه میشه(با لهجه)):
((سلام هریووووووووووو!حالت چطوره؟درس و مشقاتو خوب میخونی یا نه؟نرفتی اونجا که پول بابای منو هدر بدی!ها؟؟حدس بزن چی شده!خال خالی رو که یادته.؟؟.همون که قدر بچمون دوستش داشتیم.دوقلو زایید...آره دوقلو...باید ببینیشون.
هرررری خان نمیشه مرخصی بگیری بیای ولایت؟؟؟....))
هری به سرعت از جاش بلند میشه و به رون و هرمیون میگه:میرم بقچمو ببندم
و به سرعت از اونجا دور میشه!


ویرایش شده توسط alishia spint در تاریخ ۱۳۸۴/۲/۲۷ ۱۷:۵۹:۳۷


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۴۶ یکشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۴
#11

Irmtfan


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۴ شنبه ۱۳ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۹:۵۷ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۵
از پریوت درایو - شماره 4
گروه:
مـاگـل
پیام: 3125
آفلاین
ادامه نمایشنامه خودم:
هری که میبینه اینا دارن داد و بیداد راه میندازن به دست و پاشون میافته: تو رو به جون هر کی دوس دارید بس کنید بابا من غلط کردم هرمیون جان بی خیال شو هی رون رفیق جون من داد نزن دیگه
رون یه نگاهی به هرمیون میکنه بعد هر دو از جیغ و داد دست ور میدارن: خب حالا اگه خفه خون بگیریم چی گیرمون میاد؟
هری: هر چی بگید هر چی بخواید؟
رون: خب با توجه به اینکه بچه مایه داری و زندگی رو به راهی هم داری من فقط یه چیز کوچولو ازت میخوام همین نصف گالیونای گریگاتنزو بهم بدی کافیه
هری: آی دس رو دلم نزار اونا رو که همه رو خرج پیدا کردن این نمید مادر مرده کردم
رون: خب من این حرفا حالیم نیست باید ...
هرمیون میپره وسط حرفشون: رون بیا اینور مشورت کنیم بعدا ردیفش میکنیم
در نتیجه هرمیون رون رو به کناری میکشه: ببین این که الان به این سادگی ما رو عمری سر کار گذاشته بود حتما کلی اسرار دیگه داره من یه فکری دارم یخورده معجون حقیقت میدیم میخوره بعد که از همه اسرارش با خبر شدیم اونوقت میتونیم با دید باز تصمیم بگیریم
رون: افرین الحق که الکی نیست بهت میگن خانم همه چیز دان
هرمیون رو میکنه به سمت هری و با مهربونی میگه: هری من و رون تصمیم گرفیتم که مرام بزاریم واست و چیزی ازت نخوایم خب الانم مثل اینکه رنگت خیلی پریده بیچاره بیا این فنجون آب کدوی حلوایی رو بزن ردیف بشی
در حالیکه هری داره فنجونو سر میکشه هرمیون یه نگاه از سر کیف به رون میندازه دو دقیقه بعد سوال های اساسی آغاز میشه
هرمیون: خب هری جون عزیزم بگو ببینم از نظر تو من چطور آدمی هستم
هری: تو آخرشی من بدون تو چی کار میکردم از کجا یکی مث تو پیدا میکردم که
هرمیون به شدت ذوق زده میشه
هری: آره دیگه همه کتابا روئ که از حفظی راست کار امتحانا بالاخره یه جوری همیشه خرت میکنم سوالا رو بهم بدی
هرمیون دستاشو مشت میکنه
هری: و تو رون دوست خوبم جون میدی برای اینکه بتونم تقصیرا رو همیشه بندازم گردنت از بس که هالو بازی در میاری
دوباره رون و هرمیون شروع میکنن به داد زدن:
آی بچه ها اسلایا گریفینیا بیاید اینجا باید این یه فس کتک مفصل بزنیم طلسم های نابخشودنی از همه رقم خریداریم


Sunny, yesterday my life was filled with rain.
Sunny, you smiled at me and really eased the pain.
The dark days are gone, and the bright days are here,
My sunny one shines so sincere.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the sunshine bouquet.
Sunny, thank you for the love you brought my way.
You gave to me your all and all.
Now i feel ten feet tall.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the truth you let me see.
Sunny, thank you for the facts from a to c.
My life was torn like a windblown sand,
And the rock was formed when you held my hand.
Sunny one so true, i love you.


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۲۴ یکشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۴
#10

گیلدروی لاکهارتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۵۸ چهارشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
مـاگـل
پیام: 594
آفلاین
یه ربع قبل از گرفته شدن عکس...پشت در خوابگاه دخترا...

مچ رون که توسط دین توماس اخفال شده بود تا بره یواشکی از خوابگاه دخترا عکس بندازه توسط هرمیون گرفته میشه!!!
هرمیون: خودت که میدونی من اعصاب درست حسابی ندارم... اون دوربینو بده به من!!!
رون: عمرا!!! تو عمرم عکس به این تیمزی نگرفته بودم...
هرمیون: پس نمیدی؟؟
رون: نمید که زن پاتر بدبخته.... ولی به هر حال نخواهم داد...
و در این لحظه هرمیون از شدت عصبانیت میزنه دوربین رون، که با پول تو جیبی های سه سالش خریده بودو میشکونه و رون قات میزنه و در گیری شدیدی پیش میاد...

یه ربع بعد (هنگام گرفته شدن عکس) رون و هرمیون که حواس هر دو تاشون شدیدا پرته میان دو طرف هری که از طرف نمید براش نامه اومده میشینن!!!
هری که داره از خوشحالی میمیره: رون... رون... حدس بزن چی شده؟!! نمید میخواد با دوستاش بره مسافرت...
رون: خوب به من چه... بیا این نونو بگیر، من مرگ موشا رو بریزم لاش، بعد بده به هرمیون!!!
هری که میبینه رون بهش محل نمیزاره، روشو میکنه سمت هرمیون که بهش خبرو بگه ولی با دیدن اینکه هرمیون داره محتویات یه بطری که روش عکس اسکلت داره رو توی چایی خالی میکنه و هم میزنه، متن خبرو فراموش میکنه!!!
هرمیون توی دل خودش: حالا اینو به چه بهانه ای بدم دست رون؟!!
=======================
نکته بهداشتی: خداییش عکسش خیلی ردیفه!!! قیافه رون و هرمیون شبیه ایناس که دفعه اولشونه آدم میکشن و هنوز تو فکر قتلن!!! هری هم که اون وسط اصلا تو باغ نیست، برای خودش خوشه...



Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۰۷ یکشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۴
#9

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1771
آفلاین
هري كاغذي كه دورنگه و يه طرفش صورتيه ور گفته دستش
هري: اِ اِ اِ بچه ها اينجارو نگاه كنين!
رون: چيه بابا كاغد نديده كه نيستيم!
هري: اين كاغد مد 2013 هست!
هرمي: بذار ببينم برا چي اينو فرستادن برات؟؟؟؟
هري: حتما هاگريد فرستاده!
رون: وا مگه هاگريد از اينده اومده!
هرمي: بذار ببينم بايد مثل نقشه غارتگر باشه!
هري: من رسما قسم ميخورم كه كار بدي انجام بدم!
يه خطايي روي كاغذ ظاهر ميشن
كاغد منفجر ميشه و صداي يه زن ميپيچه تو سرسرا!و با يه كم دقت متوجه ميشيم كه اين صداي امبريجه!
امبريج: اي پاتر خنگ بلاخره رمز نقشتو گفتي!!!!


[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۱۰ یکشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۴
#8

Irmtfan


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۴ شنبه ۱۳ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۹:۵۷ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۵
از پریوت درایو - شماره 4
گروه:
مـاگـل
پیام: 3125
آفلاین
هري: واي بچه ها اينجا رو ببينيد.
رون با قيافه درهم : چيه باز جاروي جديد برات اومده
هري: نه
هرميون: نكنه يه كاري كردي دوباره اخطاريه فرستادن برات؟
هري: نه باب
رون: بايد خودتو به ازكابان تسليم كني؟
هري: اي بابا نه اين گواهي عدم اعتيادمه كه سازمان منكرات جادويي تاييدش كرده

هرميون و رون هر دو با هم يهو جيغ زدن: مگه تو معتاد بودي؟

هري: نه باب فقط چون بايد ازدواجمو قانوني ميكردم نياز بود بهش

هريمون و رون يه جيغ بلندتر كشيدن : هي مگه تو زن داشتي؟

هري: زن زن كه نه يه جورايي با هم بوديم البته از وقتي كه آواتار فروشي رو از دست دادم با هم زياد خوب نيستيم اونم پيله كرده كه بايد ازدواج قانوني بكنيم

رون يقه هري رو گرفت هرمايني يه لگد از زير ميز زد به پاش : لعنتي تو مغازم داشتي مگه ما نميدونستيم پس بگو زن ... زندگي ...مغازه.
بعدش دو نفري شروع به داد زدن كردن:
آهاي بچه ها گريفيندوريا اسليترينيا دامبلدور پروفسور مك گونگال زود باشيد بيايد اينجا


Sunny, yesterday my life was filled with rain.
Sunny, you smiled at me and really eased the pain.
The dark days are gone, and the bright days are here,
My sunny one shines so sincere.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the sunshine bouquet.
Sunny, thank you for the love you brought my way.
You gave to me your all and all.
Now i feel ten feet tall.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the truth you let me see.
Sunny, thank you for the facts from a to c.
My life was torn like a windblown sand,
And the rock was formed when you held my hand.
Sunny one so true, i love you.


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۳۷ شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۴
#7

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶
از برزخ
گروه:
مـاگـل
پیام: 375
آفلاین
هری رون و هرمیون در حال خوردن صبحانه

هری : شنیدین یه جارو اومده تو دیاگون که قدرش 2 برابر آذرخشه ؟
رون : واااااااای جدی میگی ؟! حالا چقدر هست ؟

هری :700 گالیون !

هرمیون : بهتره به این چیز ها فکر نکنید ! به فکر درس و مقشتون باشین !!

رون : باز این گیزر شروع کرد ... ا ... جغده صاف داره میاد تو دهنت هری!!!

هررمیون در حالی که داره به نامه ی تو دست هری نگاه میکنه:

زود باش بخون ببین چی نوشته

هری:

رون : یعنی چی؟

هری : نمیگم تو خماریش بمونی

رون : یا می خونی چی نوشته یا می زنم همین جا شل و پلت می کنم !!

هری : نوشته ت وقرعه کشی بانک یه دونه از اونو جارو ها برنده شدم !!

رون :!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

هرمیون :!!!!!!!!!!!!!!!

هری : میرم تو یه نامه به سیریوس بگم

هری : امروز که مست مستم ... امروز که مست مستم ...


___________________________________

این تایپک خوبی میشه ... فقط زنندش یک کم باید توش دقت کنه که خراب نشه


ویرایش شده توسط همزاد هری در تاریخ ۱۳۸۴/۲/۲۴ ۱۵:۱۹:۴۴

شک نکن!


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۱ شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۴
#6

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
مـاگـل
پیام: 1223
آفلاین
هری مشغول خوردن صبحانه بود که صدای ناهنجار ورود بیش از 1000 تا جغد آرامش سالن اصلی رو به هم میزنه
هدویگ با یک چرخ بسته ی کوچیکی که به پاش بود رو از پاش جدا میکنه و روی میز جلوی هری میندازه
هری بالافاصله بسته رو نگاه میکنه
هری: از طرف رولینگه
هرمیون: هری چی نوشته؟ جون من بخون , نوشته کی به کی میرسه؟ وای هول کردم
هری: اینجا نوشته من تو کتاب 6 کاپیتان کوئیدیچ میشم
رون: ها؟ .. پس من چی؟


كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.