هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۸۶

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
با سلام..


به هانيبال لكتر :

هانيبال عزيز بابت تأخير عذر خواهي مي كنم. پست سنگيني نوشته بودي ولي اين دليل تأخير نيست.

با اين وجود كه متن طولاني بود ولي مي تونستي با ايجاد كردن پاراگراف هاي بيشتري خوندن پست رو براي خواننده راحت تر كني و اينجوري كه نوشتي باعث سردرگمي خواننده مي شه.

يكي از مشكل هاي پستت كه از همه بارز تر بود ، جدا نكردن ديالوگ از متن بود.
تو مي توني ديالوگ ها رو در يك خط جدا با نشانه ( - ) در اول پست بنويسي . چون اين كار هم باعث زيبايي نوشته مي شه و هم خوندنش راحت تر!

اول پست رو كمي عجيب شروع كردي. بعد هم تا آخر داستان هدفت از آوردن دنبال كردن يه دختر رو ذكر نكرده بودي. شايد بگي چون محرض بود! ولي بهتر بود كه اشاره اي مي كردي.

داستان زيبايي بود و از نظر فضاسازي و متن ديالوگ ها مشكل خاصي نداشت. فقط اينكه فكر مي كنم من " سارا " باشم نه " ليلي! "

به ارتش خوش اومدي.... تأييد شد.

در مورد ارتش :
ما هر چند وقت يك بار مأموريت هايي داريم كه اغلب به اين صورت هست كه در يكي از تاپيك داستاني شروع مي شه و شما هم بايد ادامش بدي و در آخر پست ها امتيازدهي و نقد مي شن.

زماني كه امتيازت به 250 رسيد يا با نظر فرمانده ارتش براي ورود به محفل مناسب بودي به محفل مي ري!

ارتش يه تاپيك داره به اسم " گاليون هاي تقلبي اعلاميه هاي ارتش سفيد " كه در همين انجمنه و اگر به انجمن هاگوارتز داخل بشي مي توني اين تاپيك رو ببيني.
البته اين تاپيك تنها مخصوص فرماندست ولي بايد بهش سر بزني و از اعلاميه ها باخبر بشي.

تاپيكي هست به نام " گفتگو با مديران الف دال ... " اينجا هم كه باز توي همين انجمن هست مي توني اگر سوالي چيزي داشتي بپرسي!

براي شروع فعاليت هم بايد صبر كني. من خودم خبرت مي كنم.
آرمت هم به زودي آماده مي شه!

موفق باشي

به لاوندر بروان :

پستت پاك مي شه. سوالي داشتي توي تاپيك " گفتگو با مديران الف دال " بپرس!

به جيمي پيكس :

پست تو هم پاك مي شه. از اين به بعد سوالاتتون رو در تاپيك " گفتگو با مديران الف دال " بپرسيد.
تو مي توني يه داستان در رابطه با الف دال بنويسي... مثلا نحوه عضويت خودت در ارتش!

موفق باشي



Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۶

هانیبال لکترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۸ دوشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۵۲ چهارشنبه ۶ مهر ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 29
آفلاین
سام علیکم.
هووم ؛ بااین که زیاد می شه اما بذارید از اول شروع کنم به تعریف کردن:
در یه شب معمولی توی هاگواتز پسری با قد بلند در تعقیب دختر سال چهارمی بود . فاصله ی زیادی از هم داشتند اما بوی عطرخوبی که دختر به خودش زده بود پسررا راهنمایی می کرد . از توی سالن عمومی که بوی عطر به دماغش خورد دیگه نتوانست در برابر وسوسه ی پرسیدن اسم عطرخود داری کند. دختر سر پیچی ناپدید شد هانیبال سرعتش را بیشتر کرد اما وقتی از پیچ راهرو عبور کرد دختر را ندید. مثل احمقا وسط راهرو ایستاده بود و بو می کشید همان لحظه صدایی در راهرو پیچید. هانیبال کمی به اطرافش نگاه کرد و تازه فهمید در جریان تعقیب به کجا رسیده. کمی جلو تر مجسمه ی جلوی در اتاق مدیر کنار رفت و البوس دامبلدوربیرون امد . هانیبال به سرعت خودش را در تاریکی پشت مجسمه ای مخفی کرد. دامبلدوررا ده نفر از محفلی ها همراهی می کردند؛همه باهم صحبت می کردند وشاد بودند.ناگهان صدای گام های شتابانی شنیده شد چند لحظه بعد سوروس اسنیپ نگران و عصبانی مثل خفاشی بزرگ از مقابل جایی که هانیبال مخفی شده بود گذشت و به سمت گروه رفت. جلوی دامبلدور که رسید بی هیچ مقدمه ای گفت:- رئیس !لرد تاریکی همراه با تعداد زیادی از مرگخوارانش به دهکده ی برانکش حمله کردن، متاسفانه راز دار خانواده ساشا خیانت کرده. هانیبال نمی دانست ماجرا از چه قراره ،اما از چهره ی عصبانی دامبلدور فهمید که شاهد اوضاع خیلی بدی شده ،تا به حال مدیر مدرسه اش را این چنین عصبانی ندیده بود.گاهی به طور جدی به این فکر می کرد که دامبلدور چه مزه ای می تونه داشته باشه!!؟
دامبلدور رو به همراهانش کردوگفت:- ما به اونجا می ریم همین الان . کسی از میان جمعیت گفت:-اما تعدادمون...............
دامبلدور دستش را بالا برد و مانع شد که مرد حرفش را تمام کند. گفت:-فوکس!
جرقه ای در هوا بالای سر دامبلدور زده شد.ققنوسی ظاهر شد. دامبلدور:- فوکس بقیه ی اعضا رو خبر می کنه. بعد دوباره همان جرقه و پرنده نا پدید گشت و گروه به سمت خارج محوطه ی هاگواتز حرکت کردند. وقتی دور شدند هانیبال از مخفی گاهش بیرون امد. دوراه داشت: اولی این که بی خیال ماجرا می شد و یه راست به سمت خابگاه حرکت می کرد و کنار بخاری به انجام تکالیفش می پرداخت و دومی این که یکی را پیدا می کرد تا ماجرا را برایش تعریف کند.اما چه کسی؟ شروع کرد به قدم زدن . کم کم بی قرار می شد. شاید باید به یکی از اساتید مدرسه می گفت!؟ نه خنگ اخه اینم فکره. دوباره و دوباره فکر کرد و اینبار جرقه بالای سر او زده شد. شروع کرد به دویدن و تا به طبقه ی هفتم جایی که فرشتینه ی بارناباس بی عقل قرار داشت رسید نایستاد. شروع کرد به راه رفتن و فقط به یکی چیز فکر می کرد.مقر ارتش دامبلدور.جایی که من بتونم با افرادالف دال حرف بزنم. برگشت و جلوی خودش دری دید. دستگیره اش را چرخاند اما قفل بود. با مشت به در کوبید.
:- باز کنید. باز کنید خبر فوری دارم. من هانیبال لکترم .باز کنید،لطفا باز کنید.
صدای چرخش کلید توی قفل به گوش رسید و چند لحظه بعد در باز شد و بیشتر از بیست نفر ادم متعجب به او خیره شدند. هانیبال داخل شد و در را پشت سرش بست. از شدت هیجان نفس نفس می زد و به لکنت افتاده بود:- اون......من نمی خواستم ...گوش دادم...دیدمشون....اما...اسنیپ....
دختری از ان میان که بزرگتر از بقیه به نظر می رسید گفت:-هی ببین ما فقط زبون ادمیزاد حالیمون می شه!!
هانیبال لحظه ای مکث کرد بعد ایستاد نفس عمیقی کشید و تمام انچه را که دیده و شنیده بود برای اعضا تعریف کرد و در اخر با نهایت امید اضافه کرد:- شما باید یه کاری بکنید.
جرج ویزلی که یکی از اعضای الف دال بود گفت:- خوب چرا معطلید؟ هانیبال حق داره باید بریم کمکشون دیگه!
همان دختر ادامه داد:- اما من فکر نمی کنم که کار درستی باشه این وقت شب از هاگواتز بریم بیرون.
جورج با ناباوری گفت:- شوخی می کنی لیلی؟1 فکر نمی کنی؟ ببینم خودتو تا حالا چند بار با من و فرد اومدی بیرون و نصفه شب توی جنگل ممنوعه پرسه زدی هان؟
هانیبال که حسابی توی ذوقش خورده بود گفت:- هی؟ می دونید چرا اومدم اینجا؟ چون اولین اسمی که به ذهنم رسید همین بود ارتش دامبلدور!چون شما این اسم رو روی گروهتون گذاشتین،با خودم گفتم حالا که دامبلدور نیرو کم داره شما می تونید کمک کنید.
لیلی گفت:- اما....اما...دامبلدور خودش می دونه داره چی کار می کنه.نیازی به کمک ما نداره .
هانیبال روی پاشنه یپا چرخید و در را باز کرد:- باشه حالا که اینطوره من می رم و کنار شومینه ی سالن گروهم می شینم و تکالیفم رو انجام می دم ؛اما به شما توصیه می کنم هر چه زودتر این اسم رو از روی گروهتون بردارید چون........
فرد گلایه کنان حرفش را قطع کرد:- اون حق داره لیلی....من در مورد اون دهکده شنیدم اونجا بیشترشون ماگل هستن.فکر کن اگر الان به دامبلدور کمک نکنیم از یه کرم فلوبرم بی خاصیت تر می شیم.همه ی اعضا گفته ی فرد را تایید کردند. لیلی مردد بود به نظر او کار درستی نبود که در کار محفل دخالت کنند.اما چند لحظه بعد شروع کرد به جدا کردن بچه ها .
ده نفر از سال بالاهای گروه را انتخاب کردو رو به هانیبال گفت:- تو سال چندمی؟ بلدی غیب و ظاهر بشی؟
:- من سال هفتمی هستم و از چهارده سالگی می تونستم غیب و ظاهر بشم.
لیلی با لحنی محکم و با اراده ادامه داد:- خوبه.من سال گذشته تعطیلاتمو توی برانکش بودم. باید از محوطه خارج بشیم وبعدم توی برانکش ظاهر شیم من اونجا رو بلدم.اونها یی رو هم که جدا نکردم به خابگاهشون برگردن. جورج و فرد یک صدا گفتند:-حالا شد.....
یک ربع بعد توی جنگل های اطراف برانکش ظاهر شدند.به حاشیه ی جنگل که رسیدند؛شهر یکپارچه نور بود. جرقه های گوناگون.وردها و طلسم ها،فریاد ها و جیغ ها،گریه ها و التماس ها. بوی گوشت و چوب سوخته و خون فورا" بینی هانیبال را سوزاند لیلی گفت:- عجب جهنمی!خیله خوب همه دوتا دوتا باهم پیش برین. نذارین کسی شما رو ببینه،از لای درختا فقط مرگخوارا رو هدف قرار بدید و خودتون رو نشون ندید.هوای همو داشته باشین ودعا کنید دامبلدور برای این کار از مدرسه اخراجمون نکنه.
جرج و فردفریاد زدند:- اون باباس. بی درنگ همه اقای ویزلی را که همزمان با دومرگخوار می جنگید و عرق می ریخت راشناختند ؛ فرد وجورج مثل فنر از جا پریدند تا به یاری پدرشان بشتابند. لیلی فریاد زد:- ای..(سانسور)...مگه من الان با شما حرف نمی زدم.اه ه ه خیله خوب پخش بشین!
هانیبال صدای جیغ وحشتناک و جگر خراشی از نزدیک ترن خانه شنید. به وضوح معلوم بود که این جیغ ها از طلسم شکنجه ناشی می شوند. لیلی می خواست از کنار هانیبال دور شود که هانیبال بازوی اورا گرفت و به خانه اشاره کرد.صدای جیغ باز هم به گوش رسید. لیلی گفت:-اون خونه ی خانم ساشا ست. هانیبال نجوا کنان گفت:- سوروس گفت راز دار اونها خیانت کرده .بیا باید کمکش کنیم.
با هر جان کندنی بود خود را به خانه رساندند و لیلی قفل در را با طلسم باز کرد.هردو داخل رفتند. صدا از طبقه ی دوم می امد. کسی زنی را شکنجه می کرد و کودکانش جیغ می زدند و گریه می کردند. هر دو ؛ دو طرف در قرار گرفتند با شماره ی سه هانیبال در را منفجر کردو به داخل اتاق دوید؛در دم طلسمی با سینه اش برخورد کرد .احساس کرد که به بدنش شک الکتریکی می دهند شروع کرد به لرزیدن وروی زمین افتاد. دید که لیلی به طرف مرگخوار طلسم پرتاب می کرد و سعی داشت خود را از طلسم های او دور نگه دارد .سه کودک از فرصت استفاده کردند و خود را به مادرشان رساندند که روی زمین می لرزیدو از ترس به لباس های او چسبیدند.لیل جیغی کشید و از پشت محکم به دیوار خورد و نزدیک ساشا پخش زمین شد.حالا گرد و غبار داخل اتاق فرونشسته بود و هانیبال به مرگخوار نگاه کرد.تره ای از موهای بلوندوبلندش را که از زیر نقاب بیرون امده بود دید و اورا شناخت. با زحمت از روی زمین بلند شد. و گفت:- می دونی گوشت تو پسرت باید از یه کلاغم بدمزه تز باشه..مستر مالفوی.
لوسیوس برگشت و در چشمان البالویی هانیبال نگاه کردوگفت:- دامبلدور با خودش چی کار کرده؟ ببینم تازگی ها کودکستان محفلی ها رو تاسیس کرده؟
با هانیبال حرف می زد اما همچنان چوبدستی اش را به سمت لیلی نشانه رفته بود. هانیبال اهسته شروع کرد به راه رفتن تا به لیلی و ساشا نزدیک تر بشودوجواب داد:- هرجور دوست داری فکر کن مالفوی اما هرچی باشه از ارباب تو بهتره که دور خودش یه مشت موش ترسو جمع کرده.لوسیوس فریادی از سر نفرت کشید و پرتویی روانه ی لیلی کرد .هانیبال شیرجه رفت.و قبل از این که نفرین به لیلی برخورد کند خودش را به او رساند و به موقع سپری ظاهر کرد. طلسم بعد از اصابت با سپر برگشت و مستقیم به سمت مالفوی رفت؛به سینه اش خورد،اورا ابتدا به هوا بلند و درنهایت از پنجره ی پشت سرش به بیرون پرتاب کرد. چند لحظه ی بعدی در اتاق سکوت برقرار شد.لیلی تکان خورد .هانیبال پرسید:- حالت خوبه؟ لیلی گفت:- خوبم. هانیبال به سمت زن مجروح رفت که کودکانش را در اغوش داشت و همچنان می لرزید. کمک کرد که بنشیند. بیرون صدا ها فروکش کرده بود. صدای گامهایی شتا بان شنیده شد،هانیبال چوبدستی اش را به سمت در گرفته ؛دامبلدور در استانه ی در ظاهر شد بادیدن هانیبال و لیلی گفت:- به خاطر خدا...شما اینجا چی کار می کنید؟ هانیبال از جواب دادن عاجز بود به سمت لیلی که می لرزید رفت و ردایش را روی دوش او انداخت.لیلی کمی موذب جواب داد:- خوب ما فقط می خواستیم کمک کنیم.
دامبلدور گفت:- وقتی رسیدیم مدرسه باید در این مورد مفصلا" صحبت کنیم دوشیزه اوانز و مستر لکتر.
وقتی سه تا از محفلی های تازه نفس به ساشا کمک می کردند .لیلی رو به هانیبال گفت:- ببینم تا به حال به این فکر افتادی که عضو الف دال بشی؟ من می خوام تورو به گروه دعوت کنم .دوست داری عضو ارتش باشی؟
هانیبال لبخند زنان جواب داد:- بله با کمال میل مادام.
...........................................................................................
باس ببخشین میدونم زیاد نوشتم .اما وقتی سورژه ای توی سرم شروع می کنه به راه رفتن دیگه نمی تونم جلوی رژه رفتن کلمات رو بگیرم.من از نقد پستام لذت می برم پس منتظر نقدتون هستم. و این که اگر تایید شدم می شه لطف کنین و راهنماییم کنید باس از کجا شروع کنم.من هیچی نمی دونم.
عزت زیاد بای


دستمالی کثیف....چ�


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۳:۲۲ یکشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۶

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
با سلام...


دملزا رابينز عزيز!

پست خوبي نوشته بودي . اما فقط از نظر نگارش!

بهتر بود سوژه ديگه اي كه بيشتر به ارتش مربوط باشه مي نوشتي. مثلا نحوه عضويت خودت در ارتش!

اين سوژه اي كه تو دادي به درد يك تاپيك با داستان دنباله دار مي خوره.

بعد هم اينكه در مورد خود پست بايد بگم كه بهتره براي هر ديالوگ تنها يك تيره خط نزاري. هميشه توصيف حالا شخص گوينده ، فضاي بهتري در داستان ايجاد مي كنه .

بهتر بود كه پاراگراف هاي بيشتري در پستت ايجاد مي كردي تا خوندنش راحت تر باشه.

تأييدت مي كنم چون خودم با پستي كه هيچ ربطي به ارتش نداشت تأييد شدم. ولي مطمئنا براي عضويت در هر گروه بايد يك داستان در رابطه با خود گروه بزني.

موفق باشي.... تأييد شد.



Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۲۳:۳۵ جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۸۶

هرميون  گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۹ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۷ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۷
از کلاس ریاضیات جادوویی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 215
آفلاین
همه چیز از همان روز شروع شد ..:

محفل شلوغ بود اساتید از شدت نگرانی کلاس ها را کنسل کرده بودند رون ویزلی با موهای قرمز رنگ شانه زده اش مدام در سالن قدم می زد و در دل می گفت «اگر لرد به وعده اش عمل کند چی ؟ » اگر بر گردد؟ اگر... » می دانست تقصیر او است ، وقتی که تمامی مدارک اصلی هاگوارتز و تمام اسرار گیریفندور رو برای لرد بیان می کرد بزرگترین اشتباه زندگیش را مرتکب شده بود!! اون هاگوارتز رو از بین برد! برای چی ؟ فقط برای منافع شخصی اش؟ بخاطر وعده ای که لرد به او داده بود؟ اگر لرد سیاه ....بع وعده اش عمل نکند چه اتفاقی می افتد ؟؟ بعد بیاد دملزا افتاد ! اگر دملزا بفهمد که رون به ان ها خیانت کرده است ! دیگر حتی نگاهش هم نمی کند ! چه برسد به این که بفکر اینده ای باشد که با اون خواهد داشت !! براستی رون ویزلی باید چی کار می کرد؟ باید سراغ برادرانش می رفت؟/ نه ! اگر می رفت برادرانش این قدر به او می خندیدن که ... و خانوادش اون رو مایه ی ننگ خود می دونستن

در همین افکار بود که ناگهان دملزا از راه رسید
_ رون می دونی چه اتفاقی افتاده است؟؟؟ می دونی چرا کلاس ها کنسل شده اند ؟ رون.... یکی به ما خیانت کرده است...اگر دستم به اون خیانت کار برسد...خودم ...نابودش ..می کنم. .با همین چوب جادویی ام .....انچنان می زنمش که .... برام فرقی نمی کنه که اخراج شم ...هی رون...چرا داری..گریه می کنی؟؟؟ چت شده است؟؟؟ رون ..رون
رون های های گریه می کرد سعی می کرد چهره ی عمناک خود را از دملزا پنهان کند ولی .... نمی تونست ..دیگه نمی تونست...باید به دملزا می گفت...ولی بعد با خودش فکر کرد..اگر به اون بگم ... دیگه حتی نگاهم هم نمی کند و بعد فکر کرد بهتره با هری رد و دل کنم ولی با خود گفت هری دیگر از دانش اموزان برجسته ی هاگوراتز است از کجا معلوم که من رو به همه لو ندهد ؟ ولی بعد به چشمان دملزا نگاه کرد چشمان او عاشقانه به وی دوخته شده بود می خواست از ته دل بگوید رون دوستت دارم ! رون خواهش می کنم به من بگو چه اتفاقی افتاده است ! رون من تحمل ندارم!! ولی رون ویزلی همچنان ساکت بود و از خجالت نمی توانست حرف بزند رویش را از دملزا برگرداند و گفت شب می بینمت

قدم های بلند و نفس سنگینش تمام راهروی اصلی تالار هاگوارتز رو پر کرده بود!! به اتاق هری رسید باید باهاش صحبت می کرد!
سلام هری
_ سلام رون حالت خوبه ؟ شنیدم امروز روز خوبی نداشتی چی شده رون ؟
_ هری ...باید بهت بگم ...چیزی رو...
_هی رون تو که به قوائد پایند بودی چرا کلمات رو پس و پیش می گویی؟
_ ببین هری می دونم که ناراحت میشی ولی تو دوستمی و باید این رو بهت بگم { این قسمت رون چشمانش را می بندد و گوش هایش را می گیرد } هری هری ..من...لرد سیاه رو دیدم
_هری مشکوکانه نگاهش می کند
رون توی خواب دیدیش؟
_نه هری بزار حرفم و بزنم بهم قول داد دنیای جادوگران رو تصرف می کند و بعد مدیر هاگوارتز رو می کشد من ..من ..مدیر هاگگوارتز می شوم من هم تمامی اسناد و مدارک دنیای جادوگرای رو از دفتر وزارت خوونه و تمامی اسناد هاگوارتز رو از اتاق شخصی البوس دزدیدم همچنین اون شب وقتی همه خواب بودن من بودم که داخل چشمه ی خاطارت پریدم و اون شلواری که اون تو پیدا شد شلوار من بود ...وقتی خواستم بیرون بی ایم..{صورتش قرمز می شود} هری من باید چی کار کنم ....من می ترسم من مایه ننگ خانواده هستم

_ بس کن رون راه بیفت باید بریم سریعتر باید از هاگوارتز ارج شیم
_هری مطمئنی که ..... هری ...تو ناراحت نشدی...عصبانی نستی؟

بس کن رون اگر کسی بفهمه این کارو کردی می کشنت ..و خانواده ات برای همیشه از دنیای جادوگری محو می شوند افتخارات برادرانت و ...... بعدا که وقت بد ادبت می کنم و یک درسی بهت می دهم که ...الان باید برویم...باید بریم خونه...این جوری ...وقتی ابا از اسیاب افتاد بر می گردیم ... این جوری شاید به خاطر غیبت فقط تورو از هاگوارتز اخراج ککنند و..شاید تنبیه دیگری....لاقل نمی می ری..

رون از شدت شرم سرش را پایین انداخته بود ..ایا باید به هری اطمینان می کرد؟ ایا هری تمامی قدرتی که در مدرسه داشت و نفدوذش بین دانش اموزان رو رها می کرد تا به او کمک کند؟ ولی راه دیگری نداشت پس قبول کرد

ببخشید می خواستم ادامش بدهم ولی مثله این که نباید رول های این جا طولانی باشن چون ادامش جالب می شدش

امیدوارم تایید شم
اگر هم تایید نشدم مشکلاتم رو بهم بگین ممنون میشم

با تشکر

دملزا رابینز


[b][color=FF6600]!و هرمیون گرنجر رفت و همه چیز را به هپزیبا اسمیت سپرد .

و فقط چند نفر را با


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۷:۱۵ دوشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۶

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
با سلام...


اسكورپيوس عزيز!

پست تقريبا خوبي زده بودي ولي اشكالاتي هم داشتي! اولا اينكه مي تونستي از اسم افراد به تنهايي استفاده كني چون هم جلوه زيباتري به داستان مي ده و همچنين مشخص مي كنه منظور از " پاتر " يا " گرنجر " دقيقا كيه!

من منظورتو از اينكه نوشته بودي " خود را عقب كشيد " كاملا نفهميدم! آيا منظور اين بود كه توي صف عقب كشيد تا با رز بيافته!يا كلا در رفتارهاش و مقابله با رز عقب نشيني مي كرد!

فكر مي كنم واژه " دمنتور " درست باشه و بيشتر از اين استفاده بشه!

زياد اينكه هري ، رون و هرميون از وجود يك مالفوي در بينشون خوشحال نيستن رو نشون نداده بودي... و بهتر براي جذاب شدن داستان هميشه رو نكات جالبش انگشت بزاري و پرورششون بدي!

خب چيز ديگه در مورد پستت نميگم... بهرحال همه جاي پيشرفت دارن!

موفق باشي... تأييد شد!



Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵ جمعه ۵ بهمن ۱۳۸۶

اسکورپیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۹ یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۲۶ شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰
از .... نمي دونم... اينجا كجاست؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 71
آفلاین
رون ويزلي توي اتاق قدم مي زد و چوبدستي ها را براي بچه ها تنظيم مي كرد. دو روز بود كه هري پاتر- هرميون گرنجر و رون ويزلي براي به راه انداختن دوباره ي ارتش دامبلدور به هاگوارتز آمده بودند.
رون ويزلي براي اينكه در حق دخترش پارتي بازي نكند كم تر به طرف رز مي رفت. اسكورپيوس مالفوي انگار توي دلش قند آب مي كردند. خودش را عقب تر كشيد. حالا درست روبروي عشقش رز ويزلي بود.
پاتر مي گشت و بچه ها را جدا مي كرد تا از آنها امتحان بگيرد. اسكورپيوس با رز افتاد.
ويزلي در گوش دخترش چيزي را زمزمه كرد. اسكورپيوس چوبدستي اش را آماده نگه داشته بود اما دلش اجازه نمي داد با رز دوئل كند.
رز شروع كرد:
- استيوپفاي
نور قرمز رنگ به طرف اسكورپيوس مي آمد. جاخالي داد و از روي غريزه و ناخودآگاه گفت:
پترفيكوس توتالوس
و رز كه مثل يك الوار شد مي خواست خودش را نفرين كند....
گرنجر به او چشم غره مي رفت.
پاتر در صندوق چوبي را باز كرد. ديمنتري بالا آمد. قلبش مي تپيد. چوبدستي اش را نگه داشت و گفت: اكسپكتو پاترونوم....
بخار نقره فام از چوبش خارج شد اما جلوي ديمنتر را نمي گرفت.
ديمنتر ماسكش را پايين زده بود....
تصوير رز توي ذهنش نقش بست:
اكسپكتوپاترونوم...
و اسب نقره اي كه از چوبدستي اش خارج شد نفس راحتي كشيد...
.....
و اكسپليارموس را كه امتحان داد خدا را شكر كرد كه ديگر رز حريفش نبود.
..... رز از پله ها پايين مي رفت. شانه هايش تكان مي خورد. هق هق مي كرد. اسكورپيوس دويد. بند كيف رز را گرفت و يك نفس گفت: من نمي خواستم اونجوري بشه. منو ببخش. دست خودم نبود.
رز هنوز هق هق مي كرد. اسكورپيوس سرش را نزديك تر برد. بوي نارنج بيني اش را پر كرد.
- ببين رز. من سپرمدافع رو نتونستم بار اول درست كنم ولي ياد تو بود كه باعث شد بار دوم اونو بسازم....
رز برگشت چشمهايش خيس خيس بود.
- رز... بيا بريم توي يه كلاس. باهم تمرين مي كنيم.مي توني تقاضاي امتحان دوباره بدي. مي دونم كه مامانو بابات قبول مي كنن.
رز سري تكان داد. اسكورپيوس خوشحال بود. حتي بيشتر از وقتي كه الف دال قبولش كرده بود....
--------------------
ببخشين واقعا نمي دونستم بايد چطوري بنويسم...
فعلا...


اين كه من تو رو مي خوام معلومه غيرمستقيم!
-----------
من قول شرف مي دم يك هافلپافي واقعي باشم.... به خون اصيلم سوگند!


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۰:۵۷ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۶

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۲ دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۱ سه شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۶
از اينا مي خواي؟!!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 115
آفلاین
هوووم اين پست رو براي عضويت تو ارش زدي ديگه نه؟
تاييد نمي شه..
يك كم بيشتر تلاش كن بابايي.. رو سوژه كار كن..

ايگور عزيز اين تقصيرمن نيست كه كسي مياد اينجا سوال مي پرسه ..من دسترسي نظارتي هم ندارم كه پاك كنم .. يا منتقل كنم ... براي هر پستي هم بايد يك پست بفرستم تا تاييد يا رد كنم براي همين مي ذارم تا حداقل دوتا پست باهم باشه .. وقتي هم من جواب نمي دم بقيه خيال مي كنن اينجا بي صاحابه ..جواب مي دن

پست هاي سارا اوانز و آلبوس سوروس رو اگه از اين به بعد جواب دادن پاك نكنيد لطفا... اين دو نفر معاونان ارتشن..

ممنون


نياز نيست شما حتما پست هات طولاني باشه.پست تك خطي با محتواي مناسب از نظر من مشكلي نداره پس ميتوني بزني.در ضمن ميتوني هر كي رو تاييد ميكني يه سري توضيحات هم بهش بدي و اينا تا راه بيفته و پستت تك خطي نباشه.در هر صورت پست تك خطي مناسب و با محتوا مشكلي نداره.
به دليل ويرايش پستت هم شرمنده!مجبور شدم.

مديريت مدرسه!


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۴ ۱۸:۱۲:۳۴

عضو محفل ققنوس

چه چشمايي!!!!

[url=http://www.jadoogaran.org/userinfo.php?uid=11679]ادوارد بونز ! همون شناسه اي كه به خودش �


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶ چهارشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۶

توبیاس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۴ سه شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۵۳ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۸
از بن‌بست اسپینر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 246
آفلاین
یکشنبه 19/8/1996 اتاق ضروریات

هری پاتر در آتش خشم می سوخت.
زاخاریاس اسمیت در این جلسه اصلا با اعضا تمرین نکرده بود، عینک پسرکله زخمی را نیز شکسته بود.
پاتر فریاد زد:
- کروسیو

فجاَه
سوروس اسنیپ به همراه مردی به اتاق ضروریات وارد شد. تنها تفاوت ظاهری این دو این بود که در موهای آقای X چند تار سفید دیده می شد، و قدش چند سانتی متر از سوروس بلند تر بود.
پاتر گفت:
- اسنیپ، تو چطور تونستی وارد این اتاق بشی؟
رون که صدای پروفسور دامبلدور را تقلید میکرد، گفت:
- پروفسور اسنیپ، هری.
اسنیپ:
- مگه قضیه دربطری کردن شهرت، دم کردن افتخار و جلوگیری از مرگ یادت نیست؟ خب حالا میخوام ایشون رو بهتون معرفی کنم. پدرم توبیاس اسنیپ که برای هدایت این کلوپ به مدرسه هاگوارتز اومده. پس زین پس به ایشون میگید، پروفسور اسنیپ سینیور.
من دیگه میرم و شما رو با ایشون و اولین تمرین تنها میذارم.

پروفسور اسنیپ .Sr گفت:
- خوب مثل اینکه آقای هری پاتر داشتند طلسم ممنوعه اجرا میکردند؟ حداقل جریمه ایشون میتونه کسر 15 امتیاز از گروهش و پرداخت 7 گالیون به حساب مدرسه باشه. و اما اون آقای مو قرمز که مدیر مدرسه رو مسخره میکردند هم به کسر 10 امتیاز از گروهش محکوم میشه. گریفیندوری هستی دیگه؟؟


ویرایش شده توسط توبیاس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۳ ۲۱:۲۸:۵۹
ویرایش شده توسط توبیاس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۳ ۲۱:۳۳:۳۵


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۹:۰۵ چهارشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
من يه پست از جیمز هری پاتر اينجا پاك كردم.(قبلا اشتباها اسم رو اشتباه نوشتم كه اصلاح شد)

اين ارتش مگه مدير نداره كه هر كي سوال ميپرسه ملت عضو توش جواب ميدن؟اين تاپيك جايي براي ثبت نام هست و اولا نبايد توش سوالي پرسيده بشه توسط عضو و دوما نبايد توسط ملت جواب داده بشه.

يه تاپيك هست براي گفتگو با مديران الف دال!همه سوالات رو اونجا بپرسيد.بقيه پست هاي نا مربوط هم تا شب پاك ميشه.

ويرايش:

پست ها پاك شد.لطف كنيد و فقط مسوولان ارتش جواب اعضا رو بدن و گرنه مجبور ميشم پاك كنم.اين پرسش و پاسخ ها هم بايد تو تاپيك مخصوصش كه صحبت با مديران ارتش هست انجام بشه.اينجا فقط پست ثبت نام.


موفق باشيد.


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۳ ۲۲:۰۵:۴۱
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۴ ۱۸:۰۹:۰۲

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۹:۲۰ پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۶

نیکلاس   فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۴ شنبه ۲۲ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۳۸ جمعه ۲۷ اسفند ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 174
آفلاین
من میخوام تو الف دال ثبت نام کنم چه کار باید یکنم


شناسه ، شناسه ، شناسه.

هنگامی که به دنبال من آمدی تا تو را برای خودم انتخاب کنم ، حس خوبی نداشتم ، اما به خاطر خودت ، انتخابت







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.