هنگام سال تحویل/تالار اسلایترین
همه درتلاش برای فراهم آوردن محتویات سفره هفت سین بودند وهرازگاهی لارا کروشیو گویان دنبال رودولف میکرد که سیب سفره هفت سین را خورده بود ویااینکه بلیزراطلسم میکرد که دست ازسرماهی گلی بردارد ولی مساله این بود که ماهی گلی دست از سربلیزبرنمیداشت دراصل رودولف برای خوشایند لارا یک کوسه ماهی راقرمز کرده بود ودر تنگ بزرگی انداخته بود وکوسه ماهی خیلی بدداشت بلیزرانگاه میکرد...دراکو هم دستورداده بود ازوزارت خانه مقدار دوکیلو سماق بیاورند که البته بزودی مجبور شد مقدارش راتمدید کند چون رودولف همه سماقها رابه عنوان غذای ماهی به کوسه ماهی داده بود وکوسه بدبخت هم مست کرده بود و آهنگ میخواند:
-بی وفا دیگه دوستم نداری؟؟؟؟
-رودولف این ماهیتو خفه کن وگرنه به عنوان غذای ماهی به خوردش میدمت!!!
-الهی....چه خشن...حتما امسال سال خوبی خواهدبود!!!
-
سفره انداخته شد وبعدازاینکه لارا رودولف راتوجیه کردکه ناهار نمیخواهند بخورند که رفته سرسفره نشسته سیب وسماق وکوسه گلی راسرسفره گذاشتند ولی هنوز چندتاچیزکم بود...دراکو وهمشیره محترمش دنبال بلیزبودند که سیررابرداشته بود وپس نمیداد ولردبلرویچ همچین خشانت بارانه داشت همه رانگاه میکرد که ناگهان لارا دودستی زدتوسرش:
-سماق،سمنو،سکه،سیر،سیب،سبزه،سنجد،آئینه،ماهی گلی...مافقط سیب وسماق وماهی گلی وسیر داریم یک ساعت دیگرهم سال تحویل میشود!!!
لارابصورت افسرده حالتی روی زمین نشست وباعث شد رودولف بزند زیرگریه:
-الهی من برم زیرتریلی الان جورش میکنیم...
رودولف بحالت دو تالار راترک کرد...لارا باخشانت هرچه تمامتر بلیزراکه دوباره نظرسوء به سیرداشت داخل تنگ ماهی گلی انداخت...چنددقیقه بعد رودولف داخل تالار شددرحالی که حسابی خاکی شده بود ودردستش چیزهایی دیده میشد:
-سبزه آوردم!!!
رودولف ازداخل کیسه بزرگی که همراهش بود یک قطعه ازچمن مدرسه رابیرون آورد ودخل سفره گذاشت درحالی که کرمهای خاکی داخل قعطه زمین سعی میکردند فرارکند،لارا خشانت بارانه به رودولف نگاه میکرد:
-دیگه چی آوردی؟
رودولف باخوشحالی دررابازکرد واسنیپ واردشد:
ملت:
-رودولف این چیه؟
-سوروس...سمنو نبود گفتم اینم همیشه عین سمنو چربه استاد بفرمائید سرسفره!!!
سوروس بدفرم همه رانگاه کردوبعد ازتالار خارج شد...رودولف یک کیسه گالیون ازکیسه اش درآورد وروی سفره انداخت:
-اینارو از کجا آوردی؟
-یکی ازبچه های گریفیندوری داد...عجب بچه خوبی بود!!!
-بود؟مگه حالا نیست؟
-نه یکمی مرد...خوب بذارببینم سرکه...دوستان سرکه نبود اسید آوردم میشه جاگزین بشه؟؟؟
لارا دیگرطاقت نیاورد وبشدت دنبال رودولف کردکه جملاتی چون سنبل من بلبل من میگفت وسعی میکرد ازمیان اشعه های نفرینهای مختلف لارا جاخالی بدهد ولی هرازگاهی کروشیوی به او برخورد میکرد...لردبلرویچ که دیگر حوصله اش سررفته بود مقداری سنگ آورد گذاشت سرسفره وباطلسم تغییرشکل آنهاراشبیه مواردسفره هفت سین کردوبعد رودولف راکه میخواست تخم اژدهای رنگی سرسفره بگذارد طلسم کردوبالاخره ساعتش شد 9:58...همه بی صبرانه منتظر تحویل سال بودند که لارا متوجه کمبودی درسفره شد:
-دوستان ساعت کو؟
رودولف خندید وبه بیرون پنجره اشاره کرد:
-ساعت بیرونه...سرسال تحویل زنگ میزنه...
شمارش معکوس برای تحویل سال...5...4...3...2...1...بومب!!!
همه ازصدای وحشتناک منفجرشدن چیزی ازجاپریدند وبدون معطلی به رودولف نگاه کردند:
-دیدم سال تحویل بدون خشانت معنی نداره یک مشنگی رو بهش بمب ساعتی بستم ترکید الان...لارای عزیزم سال نویت مبارک اینم هدیه من عزیزم!!!
رودولف دررابازکرد ویک بچه اژدهای چینی قرمز رابه درون تالارآورد:
همه:
لارا:الهیییییییییی....چه حیوان معصومی...اسمش چیه؟
-دراکو
حالا ایندفعه نوبت دارکو بود که همراه خواهرش دنبال رودولف بکند...
ملت سالن نوی همه مبارک!!!