فضای اتاق تمرین الف دال مملو بود از طلسم های گوناگون که بر روی هر شیئی فرود می آمد.
طلسمی که از طرف هرمیون به یک فنجان بی حرکت خورد ، باعث شد تا فنجان یک آفتاب پرست بشه و به خودش رنگ بلوطی میزی را که رویش قرار داشت بدهد.
همچنین باب ، در حالی که قدم زنان از بین اعضای الف دال می گذشت نکاتی را به آنها گوش زد می کرد.
وقتی باب ، به نویل رسید ، متوجه شد که برای بی حرکت کردن گربه ی حنایی رنگی که در مقابلش بود مشکل دارد. پس به او کمک کرد.
_ ببین نویل... تو نباید ورد رو شمرده شمرده تلفظ کنی ... خیلی رسا و محکم میگی ایلوواتار.
ناگهان گربه که در حال لیس زدن خودش بود ناگهان به همان صورت ماند و لبخندی بر لب باب نشست.سپس دوباره راهش را گرف و ادامه داد... که ناگهان در مخفی باز شد و چند دانش آموز از گروه های مختلف در آستانه در پدیدار گشتند.
یکی از آنان که کلاه لبه دار و قهوه ای رنگی بر سرش گذاشته بود و ردایش نشان می داد که عضو گروه هافلپاف می باشد ، کمی گلویش را صاف کرد.
_ ببخشید آقای آگدن!متاسفم که در وسط تمرینتون مزاحم شدم...من و دیگر دوستانم بنا به وقتی که شما دادید مزاحم شدیم تا بتونیم در گروهتون عضو شیم.
ناگهان در صورت باب آثاری از یاد آوری پدیدار شد. سپس با لبخند همیشگی اش به طرف چند عضو تازه وارد که مبهوت به در و دیوار اتاق نگاه می کردند رفت و گفت : اوه!بله البته!بفرمایین... خوب دوستان عزیز همون طور که می دونید می خوام از این چند دوست عزیزمون تست بگیرم. اگه لطف کنین و برید بیرون خیلی ممنون می شم.
تمامی اعضای الف دال ، بدون هیچ حرفی چوب دست هایشان را در جیبشان گذاشتند و بی صدا از اتاق خارج شدند.
بعد از اینکه آخرین نفر نیز از در اتاق خارج شد و در سر سرای بزرگ هاگوارتز غیبش زد ، لبخندی زد و شروع به صحبت کرد.
_ دوستان عزیزی که هم اکنون در این مکان حضور دارند باید این نکته رو در یادشون نگه دارند که هیچ وقت به گروه خیانت نکنن و همچنین سعی کنن فعالیتشون رو مثبت نگه دار...
ناگهان صدای بنگی شنیده شد و اتاق به تاریکی وهمناکی فرو رفت و باعث شد تا باب نتواند جمله اش را کامل کند.
دیگر اعضای جدیدی که در اتاق حضور داشتند ، بر طبق غریزه اشان* ، چوب دستیشان را از زیر ردا در آوردند و با نگاهی متعجب و حیران به اطراف نگاه کردند و وقتی متوجه شدند که دیگر باب در نزد آنها نیست ، تعجب و وحشت بیش از اندازه ای را در خود احساس کردند!
و وقتی چند هیکل سیاه پوش را که به سختی در تاریکی دیده می شد را دیدند به این فکر افتادند که چه اتفاقی برای ارتش افتاده و باب کجاست؟
ولی دیگر جای فکر کردن به این گونه حرف ها نبود...باید سریع دست به عمل می زدند.
خیلی زود انوار و طلسم های مختلف در سر تا سر اتاق پرت می شدند و صدای ریختن گچ دیوار ها تقریباً مانند یک سوت ممتد شده بود.
جنگ همچنان مساوی بود که ناگهان اتاق روشن شد و دوباره به همان شکل اولش در آمد.
جایی که انواع کوسن ها ، قوری ها ، فنجان ها و گربه ها برای تمرین طلسم های مختلف بود و جالب تر اینجا که تمامی اعضای ارتش در آنجا ایستاده و در جلوی آنها باب آگدن با لبخندی که پهنای صورتش را در بر گرفته بود ایستاده بودند.
باب قدمی به طرف تازه واردان خاک گرفته و متعجب برداشت و سپس شروع به حرف زدن کرد.
_ خوب خوب خوب! نمایش خیلی عالیی بود دوستان!واقعاً تحسین بر انگیز بود...واقعاً اون حس مرگ خوار بودنشون رو به شما انتقال داده بودن! اینجوری نگام نکنین... اونا بوگارت های دست آموزی بودند که مخصوص همین کار بود. و حالا خبر خوشی رو میخوام بگم که شما ها هم اکنون به عضویت ارتش در آمدید.
لبخندی از سر خوشحالی بر لبان اعضا تازه وارد الف دال ، نشست.

نیوت جان مثل اینکه
پست قبلی من رو نخوندی. داستانهایی که از تو دیدم خوب بودن (در کارگاه) تلاشت رو میکنی که هر دفعه پستت بهتر بشه.
ولی این پست باز هم خلاصه بود. سوژه هم نداشت. زمان بیشتری روی پستت بزار.

دفعه بعد بهتر.
موفق باشی

تایید نشد

هشتم دسامبر , قرارگاه ارتش الف.دال :
هواي خوبي بود و هري با آرامشي خاص وارد قرارگاه شد و با رويي خوش گفت :
- سلام به همه . خب ... هرميون همه حاضرن ؟ رون , چي شد ؟ پيدا كردي ؟؟؟
هرميون در جواب هري با جديت گفت :
- آره !!!
رون هم جواب داد :
- همه ي وسايلي كه خواسته بودي رو گير آوردم .
هري خنديد و گفت :
- مگه چند تا چيز ازت خواستم كه مي گي همشو گير آوردي ؟؟؟ من ازت فقط يه گنجه خواستم كه توش يه لولوخورخوره هست .
و همه با اين حرف خنديدند .
هري شروع به كار كرد و به همه گفت :
- خب وقتي كه من در گنجه رو باز كردم يكي يكي بياين جلو و فكر كنين كه لرد ولدمورت ...
بعضي ها نااراحت شدن از اين كلمه .
هري ادامه داد :
جلوي شماست و با سپر مدافع در برابر اون از خودتون دفاع كنيد . خب شروع مي كنيم . براي اولين نفر من مي آيم و انجام مي دم . رون در گنجه رو باز كن . و رون در گنجه را باز كرد و هري يه دست و پنجه اي نرم كرد ....
بالاخره بعد از هري همه آمدند و امتحان كردند و بعد از دو ساعت تمام كار به پايان رسيد و همه اين كار را فرا گرفتند .

سلام
از ریموس عزیز ممنون و من با ایشون موافقم
نیوت جان
۱- پست خلاصه بود، یعنی چیز ها رو عجله ای نوشته بودی.
نظر شخصی من اینکه بهتره در داستان هایی مثل این(داستانهایی که ناظر میخواد ببینه در چه هدی داستان نویسیت هست) خلاسه نویسی نشه و بهتره سوژه کامل نوشته بشه. شما هم بهتره دفعه بعد برای داستان نویسی عجله نکنی.

اگر من به شما باید از ۱۰ نمره میدادم نمره شما:۶

موفق باشی
تایید نشد
دفعه بعد بهتر.

سلام
پست نیوت اسکمندر عزیز:
خب! شما سوژه رو خوب پرورش ندادی، فضاسازی نداشتی و سوژه ی به خصوصی در پستت یافت نمیشد. من وقتی این پست رو میخوندم تنها فهمیدم هری به چه کلاسهایی میرفت و فردا میخواست بره جلسه الف دال. شما حداقل باید یک نمایشنامه در حد متوسط به صورت یک جلسه الف دال یا به صورت جنگ بنویسید یا حداقل یکی از اتفاقاتی را که در جلسه ی الف دال میفتد را شرح بدهید.
با تمام این گفته ها از شما خواهش میشود پست دیگری بزنید
در نتیجه:
تأیید نشد!

------
در ضمن یه پیشنهاد هم داشتم درباره هر پست 2 معاون همراه رئیس نظرشون رو اعلام کنن بعدش با توجه به نتایج اعلام کنیم حالا اونها در یک پست باشه یا در چند پست.

گاليون هاي تقلبي بر روي خود ساعت و روز جلسه را اعلام كردند و نويل با خوشحالي پس از ديدنش لباسهايش را پوشيد و از تالار عمومي بيرون رفت . در راه لونا را ديد و با او در مورد جلسه ي بعدي الف.دال كه فردا بود صحبت كرد و به همراهي او به سمت سرسراي اصلي حركت كرد ... بعد از صرف صبحانه نويل با سرعت به سمت گلخانه هاي پشتي قلعه دويد و در آنجا هري , رون و هرميون را ملاقات كرد . در كلاس گياهشناسي نويل و هرميون هر كدام بيست امتياز براي گريفندور كسب كردند .
بعد از كلاس گياهشناسي آنها با خلق تنگ به سمت كلاس دفاع در برابر جادوي سياه حركت كردند و در آن كلاس هري پنج امتياز از گريفندور كسر كرد ... در هنگام نهار رون گفت :
- عجب افريتيه !
هري كفت :
- اره بابا . زنيكه ديوونه است . حالا سريع نهار بخورين كه بايد بريم كلاس جانورشناسي .
در كلاس جانورشناسي آنها با چندين بچه يتي آشنا شدند و دائم از دست آنها مي گريختند و لي هاگريد به آنها مي گفت :
- مگه كتاب سال اول نوشته ي نيوت اسكمندر رو نخوندين كه اينطور رفتار مي كنيد ؟!!
و بعضي دانش آموزان جواب مي دادند :
- چرا خونديم . ولي تا حالا باهاشون رفت و آمد نكرديم .
... بالاخره فردا صبح كه تعطيلات آخر هفته آغاز شد , اعضاي الف.دال به رهبري هري به سمت قرارگاهشان رفتند ولي در جلوي در با كسي روبرو شدند كه باعث بازگشتشان شد . البته شانس آوردند كه دلوروس آمبريج آنها را نديد .

سلام
پست سفيد یعنی تک پستی(پستی که ادامه نداشته باشد) که در رابطه با ارتش باشد.
لطفا سوال ها رو در گفتگو با مدیران ارتش الف دال,انتقادات و پیشنهاد ها بپرسید.

موفق باشی
باب

سلام.
خيلي ببخشين ها اما منظورتونو در مورد پست سفيد كامل نگرفتم.
اما همينجا اعلام وجود كرده و شيپور همكاري را بصدا در مياوريم.

سلام
بله جرج عزیز.
شما یک تک پست سفید میزنی بعد اگر خوب بود من یا الیشیای عزیز(رییس ارتش) تییدت میکنیم.
(لطفا اگر کسی سوالی داره در تاپیک گفتگو با مدیران ارتش بپرسه)

موفق باشی
باب

سلام .

میخواستم دونم شرایط عضو شدن در الف دال هنوز همون قبلی هست یا اینکه عوض شده؟

اگه عوض شده باید کجا قوانین جدید رو بخونیم؟

ممنون.

ارادتمند شما جرج ویزلی


ببخشید .

اصلا حواسم نبود سوال رو اینجا پرسیدم.