هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۱۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
گل - وحشت زده - غمگین - سبز - عروسک - هرمیون - بو - چوب - فردا - کوچک

روز عجیبی بود؛هرمیون پشت کلبه ی هاگرید عروسک چوبی سبز کوچکی رو که پدرش بهش هدیه داده بود رو نگاه می کرد و دلش می خواست به جای اون عروسک باشه.انگار بدترین روز زندگیشه؛چون اون روز ، یک مرگ خوار اونو تهدید کرده بود که اگه هری رو نکشه،پدر و مادر مشنگش کشته می شن...
(درسته که مشنگ هستن ولی پدر و مادر هرمیون بودند)هرمیون در شرایط سختی بود و باید بین دوستش و والدینش یکی رو انتخاب می کرد.
برای یک لحظه بوی گل ها پیچید و هرمیون یاد اون روزی افتاد که با پدرش رفته بود پارک مرکزی لندن...
فردا آخرین مهلت برای تصمیم گیری بود و او هنوز چیزی به هری نگفته بود.....



تایید شد.


ویرایش شده توسط Super Seeker در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲ ۱۲:۴۴:۲۰
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲ ۲۲:۴۳:۲۰

[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ سه شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۷

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
گل - وحشت زده - غمگین - سبز - عروسک - هرمیون - بو - چوب - فردا - کوچک
صبح آن روز بسیار گرم و لذتبخش بود.بوی چوب سوخته همه جا را فرا گرفته بود.پرندگان کوچک و بزرگ جیک جیک می کردند.هری با صدای بلندی از خواب پرید.
هری بلند شد و با صدای وحشت زده ای گفت:_چی شده؟
نویل گفت:_هیچی بابا از تخت پایین افتادم!
رون که هنوز به طور کامل بیدار نشده بود جویده جویده گفت:صبح به خیر!
لباس پوشیدند وبه سالن عمومی گریفیندور رفتند.درآنجا هرمیون را دیدند که کنار آتش روی مبل نشسته بود و کج پا گربه ی پشمالویش را بغل گرفته بود.حالت چهره اش بسیار غمگین بود.به محض دیدن هری و رون به آنها سلام کرد.
رون پرسید:_چرا زانوی غم بغل گرفتی؟
هرمیون با ناراحتی گفت:_هچی بابا ولش کن...اصلا بریم سرسرا صبحونه بخوریم.
آنها به همراه هرمیون به سرسرای بزرگ رفتند.وقتی روی نیمکت کنار لاوندر نشستند،صدای کشدار دراکو مالفوی رااز پشت سر خود شنیدند که می گفت:_هی پاتی فردا تو زمین کوییدیچ تو و اون دوستاتو سوراخ سوراخ می کنیم.
هری بلند شد ولی هرمیون و رون او را گرفتند و روی صندلی نشاندند.
رون گفت:ولشون کن هری بیخودی دعوا راه ننداز.
هرمیون گفت:اشکالی نداره،فردا که بردیمشون می فهمند.
فردای آن روز هری خیلی زود از خواب بیدار شد.بعد از خوردن صبحانه با رون به زمین کوییدیچ رفت.بعد از لباس عوض کردن با سایر اعضاء به زمین کوییدیچ قدم گذاشت.در برابر آنهااسلیترینی های سبز پوش ایستاده بودند.پس ازدست دادن هری و مالفوی،خانم هوچ سوت زد و بازی را شروع کرد.دوتیم بسیار خوب وقوی بازی می کردند.تا اینکه هری گوی زرین را بالای حلقه ی وسطی اسلیترین دید.او آذرخش را کج کرد و به سمت گوی زرین شتافت...سرانجام گوی زرین را گرفت وبا امتیاز250 به210موجب قهرمانی تیم گریفیندور شد.گل هایی که کتی و جینی زدند تأثیر خوبی در برد این تیم داشت.
****************** پایان **********************


تایید شد.


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲ ۲۲:۴۲:۲۶



غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۹:۵۸ دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۷

گریندل والد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۵ شنبه ۲۸ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۸:۲۵ پنجشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
ای امید فردای من
مینویسم این غم نامه ی سوخته در میان آتش بی کران عشقت را ، روی برگ گلی تا خامشگری باشد بر تن چوب های گر گرفته ی وجود پاکت.
مینویسم تا بدانی این عروسک کهنه، همواره با بوی قدم های ناز و خرامانت امیدی کوچک به ادامه ی زندگی دارد.



مرسی...کم بود ولی عالی بود! تایید شد!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۳۰ ۱۵:۳۳:۲۶


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۷

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
گل - وحشت زده - غمگین - سبز - عروسک - هرمیون - بو - چوب - فردا - کوچک
**************************************************

_اقای پاتر می شه لطفا بیدار شی و به درس توجه کنی؟

این صدای پروفسور مک گونگال بود که با جدیت تمام به هری چشم غره می رفت.ناگهان هری دردی در ناحیه ی دستش احساس کرد و فهمید که هرمیون از بازویش نیشکون گرفته است.هری از پروفسور معذرت خواهی کرد و با صدای بسیار آهسته به رون و هرمیون گفت:

_زنگ خورد بمونین باهاتون کار دارم. او می خواست خواب وحشتناکش را برای آن دو تعریف کند.

پروفسور ادامه داد:

_همونطور که گفتم تبدیل کردن گل به چوب کاره سختیه چون گل چیز نرم و کوچکیه وچوب چیز سخت و بزرگ،به همین دلیل باید روی کارتون خیلی تمرکز کنید.حالا سعی کنید گلتون رو به چوب تبدیل کنید.یالا شروع کنید.

بچه ها شروع کردند.گل نویل سوخت و بوی بدی راه افتاد .او وحشت زده به گلش خیره شد.
گل هری تبدیل به برگ سبز رنگی شد.
گل رون پره هایش ریخت.رون غمگینانه آهی کشید و به چوب جلوی هرمیون چشم دوخت.
سرانجام پرفسور تکلیف فردا را داد و دانش آموزان را فارغ کرد.هری رفت تا خوابش را برای هرمیون و رون تعریف کند.او از جلوی دین که داشت با سیموس عروسک بازی می کرد گذشت تا به هرمیون و رون رسید


سلام.

خوب بود...البته به نظرم اومد انگار تو یه برنامه ای نوشتی، بعدش خواستی کپی کنی اینجا، یه مشکلی پیش اومده و همه کلمات افتاده پشت سر هم!

اینجوری بود:

با صدای بسیار آهسته به رون و هرمیون گفت: _زنگ خورد بمونین باهاتون کار دارم. او می خواست خواب وحشتناکش را برای آن دو تعریف کند. پروفسور ادامه داد:

درستش کردم...یه کم هم فاصله و inter هم زدم، سعی کن تو پست هات هم همین جوری بنویسی که از اونی که هست هم بهتر بشه!


سیموس و دین عروسک بازی می کردن...؟ یه کم عجیبه، بلاخره دو تا بچه گنده ان دیگه! عجیبه بشینن وسط و عروسک بازی بکنن!


پستت خوب بود...اما اگه یه بار دیگه هم بنویسی از اینم بهتر میشه! یه بارم بنویس...و موفق باشی!


فعلا تایید نشد.


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۳۰ ۱۵:۳۲:۱۳



غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۱۲ جمعه ۲۷ دی ۱۳۸۷

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
گل - وحشت زده - غمگین - سبز - عروسک - هرمیون - بو - چوب - فردا - کوچک


هری،رون و هرمیون به سمت کلاس معجون سازی می رفتند که ناگهان اسلیترینی های سبزپوش را دیدند صدای پانسی پارکینسون که به موی خود گل وصل کرده بود را شنیدند که می گفت:بچه ها جلوی دماغتون رو بگیرید بوی گندزاده آمد!رون با مشت به صورت پانسی زد ودماغ او را شکاند.پانسی وحشت زده به دماغ شکسته اش نگریست.بعد از ترس بی هوش شد.اسلیترینی ها که از کار رون ناراحت و غمگین شده بودند بر سر رون ریختند.هری چوبدستی اش را در آورد و نعره زد : رداکتو.دست کراب مثل چوب صدا داد و شکست.او مثل عروسکی که تازه کوک شده باشد گریه کرد.اشک های کوچک و ریزی از چشمانش ریخت.اسنیپ وارد شد و گفت:پاتر ویزلی شما دوتا فردا سر ساعت هشت شب دم در دفتر من باشید.در ضمن 100 امتیاز از گریفیندور کم می کنم.آن دو باناراحتی به یکدیگر نگاه کردند.



سلام.

پستت نسبتا خوب بود ولی می تونی یه کم هم بهترش کنی، مثلا ببین:

او مثل عروسکی که تازه کوک شده باشد گریه کرد.اشک های کوچک و ریزی از چشمانش ریخت.


مثل عروسک تازه کوک شده؟ یه کم عجیبه واسه آدم! البته همچین تشبیهی بد نیست ها، ولی بهتر اینه که یه چیزی باشه که یه خواننده، وقتی داره اونو می خونه، فوری درکش بکنه...نا مانوس نباشه براش!


یکی هم این که می تونی یه کاری بکنی: وقتی کسی داره یه حرفی میگه تو پستت، به جای اینجوری نوشتن:

صدای پنسی را شنیدند که می گفت:بچه ها جلوی دماغتون رو بگیرید بوی گندزاده آمد!

بنویسی:

صدای پنسی را شنیدند که می گفت:

- بچه ها جلوی دماغتون رو بگیرید بوی گندزاده اومد!


اینجوری بهتره! قیافه پست هم قشنگتر میشه، خوندن پست راحت تر میشه!



بازم سعی کن!

فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۸ ۱۵:۳۷:۱۴
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۸ ۱۵:۴۶:۲۷



غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۰۳ جمعه ۲۷ دی ۱۳۸۷

نویل لانگ باتم old2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۹ پنجشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۵۴ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 113
آفلاین
گل - وحشت زده - غمگین - سبز - عروسک - هرمیون - بو - چوب - فردا – کوچک

یه روز هری ،رون و هرمیون می خواستند بروند امتحان گوی زرین بدند . بعد وقتی که رسیدند اونجا ، پروسفسور تریلانی داشت یکی یکی بچه ها را صدا می زد . بالاخره نوبت هری رسید ،
آن را صدا زد و رفت تو بعد به هری گفت : عزیزم به من بگو توی گوی زرین چه می بینی !
بعد هری جواب داد ، دارم پدر و مادرم را می بینم که یدفعه یه نور سبز رنگی به مادرم برخورد کرد بعد پروسفور تریلانی گفت: مطمئنی درست می گی ، بعد هری گفت: آره مطمئنم .
بعد پروسفور تریلانی سرش را از میز هری برگرداند ورفت جلوی پنچره داشت یه چیزهایی زمزمه می کرد ، هری مثل عروسک چوبی وحشت زده و غمگین شد و زود از کلاسش خارج شد .
فردا همه ی بچه ها خیلی خوشحال بودند چون همه ی آنها امتحان های خود را به خوبی گذرانده بودند که کم کم می خواستند وسایلهایشون را جمع کنند و سوار قطار بشوند وقتی که در قلعه باز
شد همه گفتند: عجب هوای خوبی چه گل های کوچک زیبایی !
بعد هری چشمش گفت یه نامه ای که بسته شده بود پای یه جغدی که توش نوشته بود این جغد مال رون است ، رون به کج پا گفت: این را بو کن ببین به درد من می خوره یا نه .

سلام به همهگی می دونم این پست خوب نیست ولی تورخدا آن را قبول کن من دو ماه که دارم پست می زنم باشه
بای



سلام!

خوب تو که خودت می دونی پستت خوب هست یا نه، وقتی فکر می کنی خوب نیست سعی کن بهتر از اونی که هست بکنیش!


من مطمئنم که وقتی بخوای می تونی پست خیلی خوب هم بنویسی....فقط بنویس و سعی کن اشکال هایی که به ذهن خودت هم می رسه رفع کنی....تا جایی که پستت به نظر خودت یه پست خوب شده باشه!


فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۸ ۱۵:۱۵:۵۳

[color=FF3300][font=Arial]�


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۴۹ پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۸
از دل تاريكي ها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 302
آفلاین
هرمیون وحشت زده به عروسک کوچک رو به رویش خیره شده بود .
اگر فردا این ماجرا را به کسی می گفت هیچکس باور نمی کرد.

فلش بک ،حیاط خانه ی هرمیون
هوای باران دیروز باعث شده بود تا بوی گل همه جا را فرا بگیرد . هرمیون غمگین بود از این که هوا ابری است . او درحال ساختن خانه ای گلی بود که پارچه ی سبزی پیدا کرد .
- عجب پارچه ی سبز قشنگی ، کاش می شد به جای این پارچه یه عروسک نوستالژی پیدا می کردم .
که ناگهان پارچه ی سبز در هوا چرخی خورد و عروسکی کوچک به وجود آمد .
- جییییییغ ،عروسک ، نه ، این یه جادو بود ، من جادوگر نیستم ، نیستم جییییییغ

پایان فلش بک



سلام...


پست نسبتا خوبی بود....

فقط دیالوگ آخرت یه کم مشکل داشت، اونطوری که باید نمی تونست بگه که هرمیون واقعا چه احساسی داشت! برای اینکه بتونی واقعا احساس شخصیت هاتو نشون بدی، یکی از راه ها هم اینه که به جای "جیییییغ" یا چیزهایی مثل این، خود اون جیغه رو توضیح بدی! مثلا بگی:

"ناگهان صدای جیغی در خانه پیچید. هرمیون عروسک کوچک را از دستش به زمین انداخته بود و عقب عقب می رفت:

- نه! این یه جادو بود! من جادوگر نیستم! من نمی تونم یه جادوگر باشم! نه!"

یا هر جور دیگه! این فقط نمونه بود، بستگی به خودت داره که چجوری اینارو طوری بگی که آدم وقتی پست رو می خونه، واقعا اون احساس های هرمیون رو خودش هم احساس کنه!


تایید شد!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۶ ۲۲:۴۱:۳۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷

اميد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۸ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۵۰ چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
گل - وحشت زده - غمگین - سبز - عروسک - هرمیون - بو - چوب - فردا - کوچک

=========

وقتي در ميدان جنگ شكست خورده اي و به نشانه ي تسليم جلوي دشمنت زانو زده اي ، وقتي بوي خون مرده ها ريه هايت را پر كرده است و درست زماني كه بي دفاع و نا اميد انتظار تيغه پولادين شمشيري را ميكشي كه به لحظات واپسين و ننگين زندگيت پايان بدهد .. ميتواني احساس گل وحشت زده و غمگيني را لمس كني ، كه منتظر است دستهايي بيرحم ، تاج زيبايش را از چوبه سبز و كوچكش جدا كنند.



قشنگه خیلی.....تایید شد!


ویرایش شده توسط كوين در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۶ ۱۶:۰۱:۵۳
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۶ ۲۲:۳۳:۴۲

اين آتش خاموش ميشود ، اتش ديگري برافروخته مگيردد.


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۴۸ چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۷

نيمفادورا تانکسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۵ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۳:۲۵ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 41
آفلاین
گل - وحشت زده - غمگین - سبز - عروسک - هرمیون - بو - چوب - فردا - کوچک

عروسک زیبایم، چشمانت را بگشا و نگاه غمگینت را به فرزندان وحشت زدۀ این سرزمین بدوز و بر فردایشان اشک بریز، تا دمی بوی آتش و دود را، از یاد برند و قلب های کوچکشان را به امید رویش تک گلی در بهار زندگیشان، شاد کنند.

باشد تا سبزی چشمانت، نویدی بر سوخته چوب های جنگل هایمان و نوای آوازت، گرمابخش دلهایمان گردد.


تایید شد! خیلی قشنگ بود!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۵ ۱۰:۲۶:۰۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۳۳ دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۷

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
گل - وحشت زده - غمگین - سبز - عروسک - هرمیون - بو - چوب - فردا - کوچک

هرميون عروسك سبز رنگی را می نگريست كه پدرش هنگام خداحافظی در كينز كراس به او داده بود.عروسك گل سرخ رنگی را در دست داشت و نگاهش وحشت زده بود.هرميون غمگين بود.دوست داشت زودتر به خانه ی كوچكش برگردد.فردا روزی بود كه پدرش دنبالش می آمد.
روز صبح بعد هرميون درحياط مدرسه با آغوش بازش به همراه عروسك وحشت زده اش پدرش را پذيرفت و با پدرش به سوی خانه رفت.
برادر كوچكش از پشت پنجره با چوبی كه در دست داشت به او لبخند می زد.چه بوی خوبی می امد.بوی غذايي بود كه مادر برايش پخته بود.



تایید شد.


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۳ ۲۲:۰۴:۵۹







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.