میز گرد وزیر و دوستان دراکو و لارا و بلیز و بارتی و رودلف و بقیه اعضا با هم نشسته بودند .
بارتی : آقا من حوصلم سر رفته ! چی کار کنیم ؟
رودلف : من میگم جوک بگیم !!!
بلیز : کی جوک بگه ؟
دراکو : چون من قراره وزیر بشم پس من جک میگم
دراکو نفس عمیقی میکشه و شروع میکنه به جک گفتن :
_ آقا یک روز یک ترکه و یک ژاپنیه و یک آلمانیه داشتن در مورد پیشرفت علم و تکنولوژی در کشورشون با هم بحث میکردن . اول از همه آلمانیه ور میداره ترکه و ژاپینیه رو میبره شهر خودشون ! بعد یک بیل در میاره شروع میکنه به کندن زمین !!! بعد از اینکه ده متر میکنه به یک لوله آب بر میخوره ! آلمانیه با خوشحالی میگه :
_ آهان این نشون میده که ما صد سال پیش آب لوله کشی داشتیم !!!
بعدش ژاپنیه ور میداره آلمانه و ترکه رو میبره شهر خودش و شروع میکنه به کندن زمین ! بعد از اینکه بیست متر میکنه به یک سیم برق میرسه ! ژاپنیه در حالی که نفس نفس میزد میگه :
_ آهان این نشون میده که ما دویست سال پیش شهرمون برق داشته
آخرسر ترکه ور میداره آلمانه و ژاپنیه رو میبره شهر خودشون و شروع میکنه به کندن زمین ! ده متر ! بیست متر !! سی متر !!! ولی به چیزی نمیرسه ! ترکه در حالی که لبخند میز گفت :
_ آهان ! این نشون میده که ما سیصد سال پیش مبایل داشتیم !!!!
همه میزنند زیر خنده غیر از لارا !!
لارا با خشونت جلو میره و یکی محکم میزنه تو گوش دراکو !! دراکو محکم زمین میخوره و بلافاصله همه ساکت میشن !!
لارا : هویییی دراکو بوقی دیگه نبینم راجع به ما از این جوک ها بگیا
فضای بسیار خشانت باری بود . همه از ترس نفسهایشان را در سینه حبس کرده بودند و منتظر بودن که لارا یک بلایی سر دراکو بیاره . سرانجام رودلف که در مورد خشانت لارا تجربه داشته به وسط میپره و میگه :
_ آقا حالا من یک جوک بگم !!!
همه برای اینکه این فضای خشانت بار رو عوض کنن
رودلف : یک روز میبینن که یک ترکه !
ببخشید عزیزم ! یک آقاهه روی در خونش نوشته WC !!! میگن چرا رو در خونت نوشتی WC ؟
میگه : آخه WC مخفف welcome!!!!
با این جوک همه میزنند زیر خنده ! حتی لارا هم خنده زورکی میکند . بعد دوباره همه ساکت میشن . ناگهان بلیز میپره وسط و میگه :
_ آقا حالا من یک معمای جالب بگم
همه : بووووووووووووووگوووووووووووووووووو
بلیز با ابهت وسط جمعیت وای میسه و میگه :
_ به امید پیروزی دراکو !!!! یک روز یک مرگخواره از سلولش تو آزکابان فرار میکنه و شروع میکنه به دویدن و فرار کردن همینطور میدوه و میدوه تا اینکه به سر کوهی میرسه
ببخشید منظورم این بود که به یک دو راهی میرسه ! بعد در اونجا دوتا راه وجود داشته ! یکی از این راهها راه آزادی از آزکابان بودش و دیگری دوباره به خود آزکابان بر میگشته ! بعد دمه هرکدوم از این راهرو ها یک نگهبان ایستاده بوده ! حالا توجه کنید !!!
_ یکی از این نگهبانان راستگو بوده و هیچ حرفی جز حقیقت نمیزده ! اما دیگری دروغ گو بوده و هیچ حرفی جز دروغ نمیزده !!! و مرگخوار معمای ما هم نمیدونسته که کدومشون راستگو هست و کدومشون دروغ گو !!! حالا این اقا مرگخواره چطور میتونه تنها با پرسیدن یک سوال ! از یکی از آنها ( به طور شانسی ) راه درست رو پیدا کنه ؟؟؟؟
همه به فکر فرو رفتند ! ده دقیقه ! بیست دقیقه !! و....
اما هیچ کس جواب نداد ...
بلیز در این هنگام به دوربین نگاه میکنه و میگه : آقا تا دفعه بعدی که من اینجا پست بزنم شما وقت دارین به این معما جواب بدین !!! خوانندگان با شما هستم
---------------
حالا به امید پیروزی دراکو هم یک صلوات بفرستید