شخص شنل پوش راه خود را به زور از ميان جمعيت باز ميكرد,تعداد كثيري از مردم پشت درهاي بسته ي دفتر ارتباطات جمع شده بودند,خيلي از آنها مشتهاي خود را گره كرده بودند و فرياد ميزدند:هوي گيليدي حيا كن وزارت رو رها كن.
شخص شنل پوش بدون توجه به اين شعارها راه خود را به دفتر باز ميكرد.صداهاي بسياري از پشت در ميامد.چند قدمي با در بيشتر فاصله نداشت كه يك نفر به پشت او زد."هوي آقا كجا ميري؟"
شخص شنل پوش بدون توجه به راه خود ادامه ميداد.
همون يك نفر:آهاي قلي ببينم اين سام وايز نيست؟
قلي كه ظاهرا دستش تو دماغش بود بي توجه گفت:هان...آره آره خود سام وايزه.
همون يك نفر:سام وايز مگه مرگخوار نيست؟
قلي كه آن دماغش رو به سوي دهانش هدايت ميكرد گفت:هان...آره بابا,آره.اگه گذاشتي يه لقمه خوش از گلومون پايين بره.
همون يك نفر:آهاي مردم بگيريدش اون سام وايز بيده.
ملت همه جيغ ميزنن و متفرق ميشن فقط عده اي از اونا چوبدستيشون رو بالا ميگيرن به سمت همون يك نفر.
همون يك نفر:غلط كردم بابا,به خدا قلي من و اغفال كرد.
همون يك نفر به دور و بر خود نگاه كرد بلكه قلي رو پيدا كنه ولي خبري ازش نبود.
___________________________
قلي در كنار سام وايز وارد دفتر شدند.
در دفتر ارتباطات خبري نبود فقط صداهايي از درون كمد ميامد.
ولي سام وايز دنبال وزير سحر و جادو ميگشت,ميدونست كه در جايي ديگه سر كاراگاهها حسابي گرمه.
به سرعت مشغول جستجوي اتاق شد.
قلي هم به اتاق ديگر دفتر رفته بود.
سام وايز تمام مكانها براي مخفي شدن را گشت ولي خبري از گيليدي نبود.
سام وايز كه گويي ناراحت به نظر ميرسيد با خودش گفت"اي بابا باز اين لرد ما رو فرستاد دنبال نخود سياه"
اما ناگهان از گفته ي خود پشيمان شد و احساس ناراحتي كرد.
قلي از اتاق ديگه:سامي بيا اينجا همه اينجا جمعن.واي آخ اوف لاف باف چاف.
سام وايز با عجله به سمت اتاق ميدوه.
پنج نفر تو اتاق ايستادن,دو نفر سريع با ديدن سام وايز به اتاق بغلي ميرن.
سام وايز:اه چقدر اينجا اتاق داره
قلي بيهوش روي زمين افتاده.
سام وايز چوبدستيشو به طرف يكي از اون سه نفر ميگيره:پالام پولوم پيليش
ناگهان شلوار نفر بغل دستيه اون يه نفر ميافته پايين و شرت گل منگولي معلوم ميشه.
همون يه نفر كه بغل اوني وايستاده كه شلوارش افتاده:
ببينم آبرو هرچي سفيده بردي عبدل گراند.
عبدل گراند:بابا الان زمان جنگه بازار پوشاك راكده.
سام وايز با تكان دادن چوبدستيش شلوار نفر بغل دستيه عبدل گراند رو ميندازهن و شرتي با طرحهاي ستاره معلوم ميشه.
عبدل گراند:
نفر بغل دستيه عبدل گراند:
اون يكي بغل دستيه عبدل گراند:سامي جون جون مادرت شلوار منو در نيار من زيرش شورت نپوشيدم و با يه حركت ناگهاني به سمت در به راه ميافته.
سام وايز بي توجه به دو نفر ديگه نگاه ميكنه:شما نميخوايد بريد.
دو نفر ديگه در حالي كه سعي ميكنن شلوارشونو بالا بكشن فرار ميكنن.
سام وايز به طرف كمد ميره...
[size=medium][color=0000FF]غÙ
٠اÙدÙ٠را Ù
٠ستاÙÙ
زÙرا ÙÙ
Ùار٠ÙÙ
را٠Ù
٠بÙد٠Ø