هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دفتر ارتباطات مردمی گیلدروی لاکهارت!!!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۸ پنجشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۴

سدريك ديگوري


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۴ شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۸۵
از لبه ي پرتگاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 523
آفلاین
شخص شنل پوش راه خود را به زور از ميان جمعيت باز ميكرد,تعداد كثيري از مردم پشت درهاي بسته ي دفتر ارتباطات جمع شده بودند,خيلي از آنها مشتهاي خود را گره كرده بودند و فرياد ميزدند:هوي گيليدي حيا كن وزارت رو رها كن.
شخص شنل پوش بدون توجه به اين شعارها راه خود را به دفتر باز ميكرد.صداهاي بسياري از پشت در ميامد.چند قدمي با در بيشتر فاصله نداشت كه يك نفر به پشت او زد."هوي آقا كجا ميري؟"
شخص شنل پوش بدون توجه به راه خود ادامه ميداد.
همون يك نفر:آهاي قلي ببينم اين سام وايز نيست؟
قلي كه ظاهرا دستش تو دماغش بود بي توجه گفت:هان...آره آره خود سام وايزه.
همون يك نفر:سام وايز مگه مرگخوار نيست؟
قلي كه آن دماغش رو به سوي دهانش هدايت ميكرد گفت:هان...آره بابا,آره.اگه گذاشتي يه لقمه خوش از گلومون پايين بره.
همون يك نفر:آهاي مردم بگيريدش اون سام وايز بيده.
ملت همه جيغ ميزنن و متفرق ميشن فقط عده اي از اونا چوبدستيشون رو بالا ميگيرن به سمت همون يك نفر.
همون يك نفر:غلط كردم بابا,به خدا قلي من و اغفال كرد.
همون يك نفر به دور و بر خود نگاه كرد بلكه قلي رو پيدا كنه ولي خبري ازش نبود.
___________________________
قلي در كنار سام وايز وارد دفتر شدند.
در دفتر ارتباطات خبري نبود فقط صداهايي از درون كمد ميامد.
ولي سام وايز دنبال وزير سحر و جادو ميگشت,ميدونست كه در جايي ديگه سر كاراگاهها حسابي گرمه.
به سرعت مشغول جستجوي اتاق شد.
قلي هم به اتاق ديگر دفتر رفته بود.
سام وايز تمام مكانها براي مخفي شدن را گشت ولي خبري از گيليدي نبود.
سام وايز كه گويي ناراحت به نظر ميرسيد با خودش گفت"اي بابا باز اين لرد ما رو فرستاد دنبال نخود سياه"
اما ناگهان از گفته ي خود پشيمان شد و احساس ناراحتي كرد.
قلي از اتاق ديگه:سامي بيا اينجا همه اينجا جمعن.واي آخ اوف لاف باف چاف.
سام وايز با عجله به سمت اتاق ميدوه.
پنج نفر تو اتاق ايستادن,دو نفر سريع با ديدن سام وايز به اتاق بغلي ميرن.
سام وايز:اه چقدر اينجا اتاق داره
قلي بيهوش روي زمين افتاده.
سام وايز چوبدستيشو به طرف يكي از اون سه نفر ميگيره:پالام پولوم پيليش
ناگهان شلوار نفر بغل دستيه اون يه نفر ميافته پايين و شرت گل منگولي معلوم ميشه.
همون يه نفر كه بغل اوني وايستاده كه شلوارش افتاده: ببينم آبرو هرچي سفيده بردي عبدل گراند.
عبدل گراند:بابا الان زمان جنگه بازار پوشاك راكده.
سام وايز با تكان دادن چوبدستيش شلوار نفر بغل دستيه عبدل گراند رو ميندازهن و شرتي با طرحهاي ستاره معلوم ميشه.
عبدل گراند:
نفر بغل دستيه عبدل گراند:
اون يكي بغل دستيه عبدل گراند:سامي جون جون مادرت شلوار منو در نيار من زيرش شورت نپوشيدم و با يه حركت ناگهاني به سمت در به راه ميافته.
سام وايز بي توجه به دو نفر ديگه نگاه ميكنه:شما نميخوايد بريد.
دو نفر ديگه در حالي كه سعي ميكنن شلوارشونو بالا بكشن فرار ميكنن.
سام وايز به طرف كمد ميره...


[size=medium][color=0000FF]غم و اندوه را مي ستايم زيرا همواره همراه من بوده Ø


Re: دفتر ارتباطات مردمی گیلدروی لاکهارت!!!
پیام زده شده در: ۵:۵۲ جمعه ۱۱ شهریور ۱۳۸۴

مایکل گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۴ پنجشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۲:۲۷ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
از غرب تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 143
آفلاین
گیلدوری رفته گلاب بیاره !
شک نکنید تو راه ترورش کردن .....
میدونید کجاس؟ فکر کنم از دسته من فرار کرده بیابون!


ویرایش شده توسط ,آرش, در تاریخ ۱۳۸۴/۶/۱۱ ۶:۴۶:۳۷


Re: دفتر ارتباطات مردمی گیلدروی لاکهارت!!!
پیام زده شده در: ۳:۱۰ جمعه ۱۱ شهریور ۱۳۸۴

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
شما زیاد خودتو داد نزن...فعلا که گیلدی رفته گل بچینه ما هستیم در خدمت شما...امری هست؟تعارف نکن جان من من کاریت ندارم فقط میکشمت!!!


بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: دفتر ارتباطات مردمی گیلدروی لاکهارت!!!
پیام زده شده در: ۱۲:۲۷ پنجشنبه ۳ شهریور ۱۳۸۴

لوسیوس مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۵۴ دوشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۱
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 807
آفلاین
اما هنوز گروهی از مرگ خواران درون وزارت خانه بودن از جمله شاهزاده مرگ خواران و لرد اریک اندرسون آنها به بخش اسرار رفته بودن تا مدارکی را برای لرد سیاه کشف کنند اما با هجوم کاراگاهان و مامورین وزارتخانه به محل وزارت خانه این دو مرگخوار تقریبا گیر افتاده بودن آنها به پشت دره قسمت اسرار رسیدن وداخل شدن
آنجا گیلدروی رو دیدن که خود را از ترس وسط جند قفسه قایم کرده بود دو مرگ خوار گیلدروی را بیرون کشیدن و گفتن باید این رو با خودمون ببریم پیش لرد سیاه گیلدروی که از ترس زبونش بند آمده بود التماس می کرد اما شاهزاده مرگ خواران با یه افسون اونو بی هوش کرد وسپس لرد اریک هم با یه افسون دیگه اون رو نا پدید کرد
وگفت اینجوری راحت تر میشه خارجش کرد !
شاهزاده گفت عالی ولی حالا چه چوری از اینجا خارج بشیم !
لرد اریک گفت یافتم بهتره ما خودمونو جایه خبر نگارا جا بزنیم

شاهزاده گفت :از کجا فهمیدی چه قدر فکر کردی ! خنگ!

بعد به طرف در داشتن می رفتن که در بازشد و6 یا 7 کاراگاه از جمله کاراگاه محفل وارد شدن!

شاهزاده فریاد زد آواداکداورا!!!!
و یه نفر به زمین افتاد وبقه ی نیز خود رابه اطراف پرت کردند.

و دو مرگ خوار سریع از وسط آنها از در خارج شدن ولی نتونستن

گیلدروی را با خود بیارن حالا وقت این کارا نبود اونا به قسمت ارتباطات مردمی وزارت خانه رسیدن که دیدن همه جا رو جنازه وآشغال و خلاصه همه جا پوکیده بود !
اونا زود خودشون رو به درب خروج رسوندن ولی ازدحام جمعیت پشت دره خروج زیاد بود.

لرد اریک گفت من درو با شماره سه باز می کنم بعد همش نفرین بفرست.
شاهزاده گفت فکر خوبی است!
1!
2!
3! حالا!!!!!!!!
آواداکداورا!آواداکداورا!آواداکداورا!آواداکداورا!آواداکداورا!!

همه جا سبز شد ودومرگ خوار از وزارت خارج شدن حالا می تونستن غیب و زاهر بشن !
وبدون که کسی به فهمه از کجا اومدن یا کی بودن غیب شدن!

وبه محل تجمعات خانه ریدل بازگشتن!


جادوگران


Re: دفتر ارتباطات مردمی گیلدروی لاکهارت!!!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۲ سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۸۴

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
لارا : خوب حالا این گیلدروی کو ؟؟؟؟
سام: احتمالا فرار کرده !! ترسوی پست !
دراکو : بهتره برگردیم ! ما هدفمون هشدار دادن به گیلدروی بود که فکر میکنم بسش باشه . لرد دستور دیگه داده بود که جسدش رو هم برگردونیم اما متاسفانه یا خوشبختانه از وحشت فرار کرده !
سام و بقیه مرگخوارا شروع به خنده کردن و یه سر به دفتر گیلدروی رفتن !
لارا : خوبه یه خرده مدرک هم برای لرد سیاه ببریم . مسلما خوشحال میشن !
دراکو : احسنت , هرچی پرونده تو کشوهاست برداريد !
بعد از تخلیه ی دفتر همگی به سمت پایین رفتن و از با افتخار از کنار اجساد افراد وزارتخونه میگذشتن !
دراکو و سام وشارزاس اونجا رو ترک کردن و به نزد لرد سیاه برگشتن !
یک ساعت بعد اون دفتر مرکز هجوم خبرنگارا شده بود البته گروه کمی بودن چون کل شهر در ترس بود و همه جا حمله شده بود و همه مرگخوارا برگشته بودن و اجساد در حال جمع اوری بودن !
قدرت لرد بر وزارتخونه و دفتر گیلدروی هم سلطه داره !
لرد سیاه سرور تمام سفید هاست .

درود بر لرد ولدمورت



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: دفتر ارتباطات مردمی گیلدروی لاکهارت!!!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۰ سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۸۴

لارا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۲ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹
از خانه ريدلها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 202
آفلاین
لارا:صبر كن دراكو...مدتها بود دنبال فرصتي بودم كه با شون پن تصفيه حساب كنم....
و طلسم شون پنو باطل ميكنه..
شون كه آزاد شده بود گيج و منگ دور خودش ميچرخه....
از ديدن اون همه مرگخوار در اطرافش وحشت كرده ولي مثل هميشه سعي ميكنه شجاع به نظر برسه....
ناگهان بين مرگخوارا چشمش به لارا ميفته...شجاعتش در عرض 2 ثانيه يادش ميره و به رداي لارا آويزون ميشه..
.لارا...لاراي عزيزم...خودتي؟؟؟اومدي كمك من؟ميدونستم تنهام نميذاري...
لارا با لگد دورش ميكنه.....
شون تو هنوز نفهميدي كه هيچ چيز به اندازه دستور لرد سياه براي من مهم نيست....متاسفم لرد از من خواستن در اولين جايي كه تو رو ديدم حسابتو برسم...
كروشيو....
شون داد ميزنه...كمك ميخواد و آرزوي مرگ ميكنه...
لارا همونطور با خونسردي نگاهش ميكنه و تو چشماش اثري از دلسوزي ديده نميشه....
لارا:متاسفم..دلم ميخواست بيشتر تفريح كنم ولي وقت ندارم ..كارايي مهمتر از شكنجه كردن تو وجود داره...
دراكو:بريم لارا..بقيه ترتيبشو ميدن....و با هم براي اجراي بقيه دستورات لرد سياه حركت ميكنن......


تصویر کوچک شده


Re: دفتر ارتباطات مردمی گیلدروی لاکهارت!!!
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۸۴

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
سام و بقیه بطرف دیگران راه افتادند درحالی که شارزاس با شادی درمیان اجساد قدم میزد و با محبت به سایه هایش که ازبدن آنها تغذیه میکرند نگاه میکرد:
-بخورید چون بزودی تبدیل میشوید!!!
شارزاس رویش را بطف دوستان مرگخوارش گرفت و دید که از پشت یکنفر به سام نزدیک میشود:
-آواداکداورا...
مردی که میخواست سام را بکشد به هوا پرید و مرد و یکی از سایه ها با عجله بطرفش حمله کرد...دراکو سخت مشغول کشتن بود و بقیه هم مبارزه میکردند...شارزاس در میان آنها قدم میزد و گاهی نفرین مرگی بطرف آنها میفرستاد...او خشوحال بود چون نیروی تباهی رادر خودش احساس میکرد و میدانست بزودی تبدیل میشود...جادوگران زیادی روی زمین افتاده بودند و ناله میکرند و چندتایی هم مرگخوار روی زمین بودند...سایه ها جادوگران را میخوردند و به مرگخواران کمک میکردند تا سالم شوند...شارزاس سرش را بالا گرفت و با تمام وجود فریاد کشید...اول سکوتی همه جارا فرا گرفت و بعد ماری که سایه بود و بسیار بلند و قوی بود از سقف بیرون زد و با شادی به انسانها نگاه کرد:
-خوش باش!!!
مار به عجله به میان انسانهای مبارز خزید،هرکس از میان بدنش رد میشد بلافاصله بخار میشد و به بدن مار میپوست
-ای کاش سرورم اینجا بود تا میدید ما چگونه در راهش فداکاری میکنیم!!!

پیروز باد لردولدمورت


بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: دفتر ارتباطات مردمی گیلدروی لاکهارت!!!
پیام زده شده در: ۱۸:۲۸ سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۸۴

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
اسپروت در حال بلند شدن بود که چشمش به سام افتاد که در حال اومدن به اون سمته ! سريع خودشو روی زمین انداخت تا خودش رو به مرگ بزنه !
سام وایز و یه مرگ خوار دیگه در حال دویدن بودن تا افرادی که داشتن فرا میکردن رو بکشن !
کروشیو !
اما شون پن جا خالی داد ولی در همین لحظه مرگ خوار کنار سام فریاد زد :
آواداکداورا !!!!!!!!
شون پن که فکر میکرد با جا خالی دادن از افسون سام فرار کرده در جا روی زمین افتاد و بدنش مثل سنگ سفت شد !
سام : عالی بود شارزاس ! عالی ! مطمئن باش اینو به لرد حتما تعريف میکنم .
مرگ خوار تعظیمی کرد و رفت به سراغ بقیه ولی در یه لحظه سام نگاهش به گوشه ای افتاد که پروفسور اسپروت روی زمین بود !
سام : اون چرا عادی مرده !؟؟ لرد این جور مردن رو دوست داره ! به دل ماهم این مردن نمیچسبه درسته شارزاس !؟
لبخندی زد و به سنت اسپروت رفت و با پا روش رو برگردوند و احساس کرد داره نفس میکشه !
سام چوب دستش رو بالا اورد و اسپروت در همین لحظه واقعا از ترس مرده بود و سام فرياد زد :
اکسانتیوس !!
در جا سر اسپروت از بدن جدا شد خونی به روی ردای سام وایز پاشید !
سام : خوب حالا میریم بقیه رو نفله کنیم .... یالا بجنبید! هنوز چند نفری هستن !



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: دفتر ارتباطات مردمی گیلدروی لاکهارت!!!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۸۴

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۲ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۳۹ یکشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۴
از خانه ریدل ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 312
آفلاین
پروفسور اسپراوت نامه را در دست ماذمول میگذارد و میخواهد از در خارج شود.
شترق!
در به صورتش کوبانده میشود و بر زمین می افتد. سام وایر خودش را به درون می اندازد و میگوید: این وزارت سحر و جادوتون هم که مثل آب خوردنه! برای ورود حتی یه کلمه رمز هم نگذاشته بود این لاکهارت خنگ!
شون که تازه میخواست به اتاقش برگردد بلافاصله چوبدستی اش را بیرون آورد و فریاد زد:پروتگو!
نفرینی که سام به طرف او فرستاده بود منعکس شد و به سمت ماذامولا رفت.. ماذامولا جاخالی داد..
پشت سر سام سی مرگخوار به درون ریختند..
سام : از اون طرف. اتاق وزیر!
شون پن خواست جلوی مرگخواران را بگیرد اما با طلسمی از پشت سرش متوقف شد.
دو مرگخوار از اتاق شون در حالیکه وی را به گوشه ای هل میدادند وارد شدند.
سام چوبدستی اش را به سمت ماذامولا گرفت و گفت: پتریفیکوس توتایلوس!
برقی جهید و ماذامولا بر زمین افتاد.
سام رو به مرگخوار کناردستی اش: نمیشد بکشمش.. دلم به حالش میسوزه...
صدایی پیچید: اگر نمیتونی بکشیش حداقل بی رحمی خودت رو اثبات کن!
سام با ترس و لرز گفت: بله ارباب!
مازامولا که بی حرکت بر زمین افتاده بود سعی کرد با حرکت چشمانش از سام بخواهد این کار را نکند.
مرگخوار کناردست سام گفت: کروشیو نه! از نفرینهای جدید استفاده کن!
سام لبخندی زد و چوبدستی اش را به سمت پاهای ماذمولا گرفت: سوکراتخال!
پاهای ماذمولا همچون پاهای عنکبوتان به هم پیچید.. صدای شکستن استخوان پاهایش به گوش رسید. اثر نفرین پتریفیکوس نمیتوانست فریاد بزند... اشک چشمانش را فراگرفته بود.
سام به سمت دفتر ارتباطات به راه افتاد و رو به مرگخواران گفت: همه چیز رو آتش بزنین! چیزی باقی نمونه!
بومب!
---تصویر خارجی از ساختمان وزارت----
دیوار اتاق ارتباطات از آن طبقه به سمت زمین فرو ریخت... آتش همه جا را فرا گرفته بود..
یکی از کارمندان به سمت در یورش برد تا فرار کند.. سام فریاد کشید: اکفور!
شمشیر علامت لیاقت وزارت که بر دیوار آویزان بود با سرعت هوا را شکافت و با نوک تیز وارد بدن کارمند شد و از آن طرف در دیوار قفل شد.
جیغ آن زن به صدا در آمد..
پرفسور اسپراوت گیج و منگ از جا برمیخواست..


[b][size=medium]اولین جادوگر در تمامی دوران ها که توانسØ


Re: دفتر ارتباطات مردمی گیلدروی لاکهارت!!!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۲ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴

پروفسور اسپراوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۳ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۰ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
از تو لباسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
اسپروات : ا سلام موذمال جان چطوری؟ چه خبر چند سال ساله نديدمت دخترم يادته چقدر ختگ بودی ؟ هر چی من بهت می گفتم دخترم گياه مارگريتاتاتوش تيغداره ولی باز هم تو برگاشو می کندی...
موذمال: ولی خانم ببخشيد ها جسارته من تو هافلپاف نبودم ... من تو رويونکلاو بودم
من : نه دخرم من می دونم يه چی می گم ديگه من مثل روز برام روشنه که تو تو هافلپاف بودی ...
موذمال : ده خانوم چرا حرف نمی فهمی وقتی يه بار می گم من تو هافلپاف نبودم خوب نبودم ديگه شوخی که ندارم
من : خجالت بکش ... صداتو بره رئيس گروه چهارگانت بلند می کنی ؟ حالتو می گيرم ترتيبی می دم تا تو امتحان سمج رد بشی!
موذمال : استاد من ۵ سال پیش امتحانات سمجم رو دادم چرا حرف حالیت نمی شه ( سانسور )‌٬ ( سانسور) ٬ ( سانسور )‌
بنده : چی ؟؟ دختره ی پر رو ی ( سانسور ) ( سانسور) ( سانسور )

یهو شون پن از دفترش می پره بیرون
شون پن : خانوم اینجا چه خبره اینجا رو گذاشتین رو سرتون ... منشی این چه وزشه باید توضیح بدی در قیر این صورت پتت رو پیش وزیر می ریزم رو آب
موذمال : آقای شون پن تقصیر من نبود به خدا ایشون گیر خفن دادن آخه من خودم هزار تا کار دارم ... باید یه سر برم جادوگر تی وی نیم ساعت دیگه برنامه آشپزیم شروع می شه ...
شون پن : خب پروفسور امرتون رو بفرمایین .
بنده ی شریف : والا یه کار خصوصی با وزیر داشتم !
شون پن : خب وزیر تشریف ندارن شما تو یه کاغذ بنویسین موذمال میده بهشون .
من : خب (سانسور) ( سانسور )‌ همون موقع می گفتی

تی یک حرکت خفن با چوب دستیم نامه رو آماده می کنم
شرح نامه :
سلام خدمت وزیر عزیز درخواست من از شما اینه که اگه می شه بنده رو به سمت رئیس اداره محیط زیست در آورین تا خودتون ببنید چه طور پوست از سر این دشمنای محیط زیست می کنم ...آقا یک محیط زیستی بسازم که از اسپانیا پشن بیان اینجا هوا خوری خلاصه که ممنون می شم .
با تشکر
پروفسور اسپروات رئیس خانه هافلپاف هاگواتز


hede of haffelpoff house

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.