بگذراید اربابتان به شما حقیقت را بگوید...
ما از مراسم تولد اصلا راضی نبودیم!
در واقع هیچ چیز طبق برنامه ما پیش نرفت و متاسفانه به ما خوش گذشت!
بگذارید به اولین ساعت روز پنج شنبه برگردیم. ما بعد از کلی کار ماگلی کردن و دعوا کردن با چند خدم و حشم و منشی، تصمیم گرفتیم حاضر شویم.
مراسم تولد مراسم جالبی برای اجرای نقشه ما بود. همه شاد و خوشحال بودند و کسی به حذف یک نفر فکر نمیکرد. بله. ما فقط برای کشتن آن فرد به مراسم آمده بودیم. حتی لباس قرمزمان هم پوشیدیم که اگر خونش روی لباسمان ریخت از لکه شدن لباسمان ناراحت نشویم!
چند ساعت قبل از مراسم، رفیق شفیق و دوست داشتنی مان ملانی را برای نهار دیدیم و با هم آش زدیم.( در چیت دی لرد همراه ما باشید! وعده اول شکستن فست: آش!) خیلی خوشمزه بود و چون ذره ایی از گرسنگی مان کم شد، کمی از خشونتمان هم از بین رفت. ( لرد آش دوست!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5890de08d9446.gif)
) با آنکه ملانی مرگخوار ماست ولی حرفهای شیرین و گرم و دوستانه اش قلبمان را گرم کرد و کمی از اجرای نقشه مان شل نمودیم و همراه با ملانی قدم زنان در اولین دقایق میتینگ خودمان را به محل رساندیم!
بهرحال آن تایم بودن از صفات بارز ماست و همیشه درست به موقع میرسیم!
بلافاصله بعد از ورود سالازار کبیر را دیدیم و دیگر اصلا نقشه مان یادمان رفت و این فراموشی با دیدن گابریل و هکتور به اوج خودش رسید. چون صندلی زیاد بود ما بهترین جای آن اتاق محقر را برای جلوس مبارکمان انتخاب کردیم. بعد اعضای سایت و آن مقتول هم تشریف آوردند و مراسم ما شروع شد.
ما در این حین قهوه ( که لرد خیلی خیلی دوست!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5890de08d9446.gif)
) را زدیم و نقشه مان هم با دیدن قیافه مقتول یادمان آمد ولی....
همه نقشه ما را خراب کردند! همه که هستند ؟ الان برایتان میگویم!
اول از همه تقصیر
سالازار بود! ما هی نقشه هایمان را برایش گفتیم و او موافقت و اصلاح نمود و ما فهمیدیم که سرپرست و رهبر و خلاصه بزرگ هاگوارتز عجب ذهن بزرگی دارد!
رفیق هفتمان
ملانی را که گفتیم! آنقدر خاص او را دوست داریم که اصلا زمان و مکان و قلب ما را ربود!
سیریوس بسیار دوستانه و خوش صحبت بود! طوری که خجالت کشیدیم که او را شکنجه کرده ایم!( فقط یک صدم ثانیه بود و بعد به ذات پلید خود برگشتیم)
علی بشیر را که نگویم چقدر دوست داشتیم و چون میخواهیم به گروهمان جذبش کنیم گفتیم شاید درست نباشد مقتول را جلوی چشمش بکشیم!
گابریل و هکتور را خیلی پسندیدیم! مهربان و خونگرم و گوگولی بوده و میخواستیم آنها را لای نان پیچیده و به عنوان میان وعده نوش جان کنیم! ( ملانی برایمان قهوه سفارش داد و جانشان را نجات داد)
فلیسیتی که کنار ما بود بسیار با استعداد و خفن طور بود که کلی به او افتخار کردیم.
آلانیس (آلنیس؟ الونیس؟الپنیس؟) با همراه شان چقدر در یادمان درخشیدند و حسابی جاسوس بازی های خفن رو کردند.
سولی و همراه را نمیشناختیم و خب چون کیک داشتند عزیز دل ما هستند! و کیک هم عالی بود! ( لرد کیک دوست!)
در اینجا یک سری سیب زمینی و مختلفات هم زدیم!( لرد مخلفات دوست!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5890de08d9446.gif)
)
تام جگسن و نیکلاس و تاتسویا و آگلانتاین و سدریک و الستور را خیلی یادمان نیست و فقط یادمان هست که پیتذا زدند و باعث شدند ما قاتل معده خود شده و بعد از میتینگ پیتذا بزنیم! ( البته همه شما نازنازی بوده و لرد شما هم دوست ولی خب پیتذا را خیلی بیشتر دوست!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5890de08d9446.gif)
)
خلاصه اینکه مقتول خوش شانس ما! اینکه ما چیزهای خوشمزه خوردیم و بازی کردیم و به ما خوش گذشت یاعث شد از قتلت بگذریم و بگذاریم زنده بمانی! ولی هنوز تمام نشده! ما حتما میاییم سراغت و حتما خونت را میریزیم!
کینه ما ابدی است! خودت میدانی که مقتول تویی! نه؟........................................................................................................
خب...
یکم جدی حرف بزنیم؟
من روزمو خیلی دوست داشتم و میخواستم انگار که برای یه دوست صمیمی دارم تعریفش میکنم اینجا بنویسمش و اینکه خیلی ریز روزمو نوشتم هم به همین دلیله.
اینجا یکی از نزدیکترین دوستای منه.
روزهایی که زنده موندن و دووم آوردن سخت یا حتی غیرممکن بوده سایت و دوستهایی که پیدا کردم باعث شدن ادامه بدم و جا نزنم. روزهایی بودن که به مو رسیده و نذاشتن از هم بپاشه و شبهایی که تاریکترین بوده و روشنش کردن. به دردهایی که تمومی ندارن تحمل دادن و به سقوط هایی که انتها ندارن بال بخشیدن.
اینجا با همه ادمهاش همیشه بخشی از من خواهد بود و حتی اگر یه روزی از اینجا برم یه تیکه از روحم، یه هورکراکس واقعی، اینجا میمونه.
تولدمون مبارک!