هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كتاب اول : رسيدن بلوغ
پیام زده شده در: ۱۰:۱۱ جمعه ۳ مهر ۱۳۸۳
#6

ریونکلاو

راجر دیویس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۳ سه شنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۱۲:۲۵ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
ریونکلاو
پیام: 1220
آفلاین
فصل چهارم : شب يك روز سخت
در جروبحثي كه دورسلي‌ها براي بازگشت هري به راه انداخته بودند، هري به عمو ورنون مي‌گويد كه احتياج به كاري دارد كه بعد از مدرسه براي خود خانه‌اي اجاره كند و ديگر به اين‌جا برنگردد و همين‌طور هم به دليل رسيدن به سن قانوني مي‌خواهد چگونگي راندن اتومبيل را ياد بگيرد.
وقتي به اتاق خود برمي‌گردد با قلم‌پر و كاغذ‌هاي پوستي كه دامبلدور براي او طلسم كرده و فقط خود او و سارا مي‌توانند آن را بخوانند، نامه‌اي براي سارا مي‌نويسد و ماجرا را براي او مي‌نويسد.
كاري كه عمو ورنون براي هري پيش دوستش آقاي اسپالدينگ مي‌گيرد، پيدا كردن پرونده‌ها ميان اتاقي پر از پرونده، و گذاشتن آن‌ها در جعبه‌هايي و فرستادن آن‌ها به بالا بود. كاري نسبتاً آسان و تك‌نفره براي هري.
هري در آن روز كار ديگري نيز در يك ماركت براي خالي‌كردن بار كاميون از ساعت 6 تا 11 شب مي‌گيرد و بعد به خانه باز مي‌گردد و عمو ورنون او را براي تعليم رانندگي سوار ماشين مي‌كند.
يك هفته به همين ترتيب مي‌گذرد و هري و سارا هرشب براي هم نامه مي‌نويسند. در روز دوشنبه سارا نامه‌اي به هري مي‌نويسد و مي‌گويد كه دامبلدور او را از گردش در قلعه منع كرده و همين‌طور ريزلينگ(شراب سفيدي كه سارا از آمريكا با خود آورده بود و طلسمش كرده كه هيچ‌وقت تمام نشود) را از او گرفته است.
هري نيز نامه‌اي به سارا مي‌نويسد و كمي او را دلداري مي‌دهد و همراه نامه دست‌بندي (النگو يا هرچي دلتون مي‌خواد) را كه خريده است براي او مي‌فرستد. روي دستبند چند جواهر به رنگ ارغواني بود و هري مي‌دانست كه سارا از رنگ ارغواني خوشش مي‌آيد.
سه هفته بعد، سارا نامه‌اي به هري مي‌نويسد و به او مي‌گويد كه در حال ترك هاگوارتز و فرار از دست دامبلدور است چون او را در اتاقش زنداني كرده و نمي‌گذارد كه بيرون بيايد.
هري نامه‌هايي به رون و هرميون مي‌فرستد و از آن‌‌ها مي‌خواهد كه در صورت فهميدن مكان سارا او را خبر كنند. سه روز بعد از نامه‌ي سارا هرميون به هري تلفن مي‌زند و از او مي‌خواهد كه آخرهفته با او و رون بيرون بيايد.
روز جمعه از راه مي‌رسد و هرميون و رون به همراه سارا به خانه‌ي دورسلي‌ها مي‌آيند. سارا به هري مي‌گويد كه سوروس اسنيپ قبل از رفتن او از هاگوارتز به آن‌جا رسيده و جلوي رفتن او را مي‌گيرد و از دامبلدور اجازه‌ي سارا را براي بيرون رفتن مي‌گيرد و او به خانه‌ي هرميون مي‌رود.
هرميون و رون و سارا سوار بر مرسدسي كه سارا اجاره كرده است و هري آن را مي‌راند به ليكي‌كلدرون مي‌رسند.
** من يادم رفت بگم. هري گواهي‌نامه‌شو هم گرفته بود.
*** در ضمن پادما، نظراتتو لطفا در قسمت بحث‌هاي فن‌فيكشن بزار


!


Re: كتاب اول : رسيدن بلوغ
پیام زده شده در: ۲۰:۵۶ چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۸۳
#5

پادما پتیلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۶ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۳۶ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۴
از لندن(india town)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 67
آفلاین
داستانت خیلی خوب بود اما من هنوز فصل 3 رو نخوندم


Just green day


Re: كتاب اول : رسيدن بلوغ
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ چهارشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۳
#4

ریونکلاو

راجر دیویس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۳ سه شنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۱۲:۲۵ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
ریونکلاو
پیام: 1220
آفلاین
فصل سوم : بازي كثيف
در بازي كوييديچ بعد از زدن يك گل توسط رجينا توماس مهاجم گريفندور، هري اسنيچ را مي‌بيند و به طرف آن مي‌رود و مالفوي هم هري را تعقيب مي‌كند. هري ضربه‌اي به مالفوي زده و او را به سمت تماشاچيان اسليترين پرتاب مي‌كند. ولي مالفوي به بازي ادامه مي‌دهد. بعد از يك گل ديگر براي گريفندور هري به طرف پايين شيرجه مي‌رود و مالفوي هم بدنبال او. بعد از اين كه به زمين نزديك مي‌شوند هري به طرف بالا برمي‌گردد و مالفوي با سرعت زيادي به زمين مي‌خورد. و بوسيله حقه‌ي ورانسكي به زمين مي‌خورد و از دور مسابقه خارج مي‌شود. بعد از مالفوي نوبت به دئون گوييث مهاجم سال ششمي اسليترين مي‌رسد كه با بلاجري توسط جرج ويزلي از دور مسابقه خارج شود. ده امتياز اسليترين كسب مي‌كند و در همين زمان هري براي دومين بار اسنيچ را مي‌بيند و به طرف آن مي‌رود ولي در آخرين لحظه بوسيله‌ي يك بلاجر متوقف مي‌شود. مدافعي كه اين بلاجر را فرستاد به وسيله جرج ويزلي از دور مسابقه خارج مي‌شود. و رجينا گلي ديگر به ثمر مي‌رساند و هري نيز اسنيچ را مي‌گيرد و گريفندور با نتيجه 180 به 10 جام قهرماني را در اختيار مي‌گيرد.
بعد از گرفتن جام قهرماني هري به دنبال سارا مي‌رود ولي پروفسور مك‌گونگال با او برخورد كرده و به او مي‌گويد كه پروفسور دامبلدور مي‌خواهد او را ببيند.
هري به ديدار دامبلدور مي‌رود و دامبلدور به او لوحي مي‌دهد كه درون آن هفت مدال طلا است و براي قهرمان‌هاي پيشين جام كوييديچ در مدرسه مي‌باشد و روي بزرگ‌ترين مدال طلا نوشته : جستجوگر : جيمز پاتر.
بعد از بيرون آمدن از دفتر دامبلدور به ديدار سارا مي‌رود و زماني كه از برج سارا بيرون مي‌آيد، پروفسور مك‌گونگال را مي‌بيند كه به او مي‌گويد تمام يقه‌اش جاي ماتيك و بدون كفش است، هري اين احساس را داشت كه پروفسور مك‌گونگال پشت در منتظر او بوده است. در سالن عمومي گريفندور، گريفندوري‌ها براي اين پيروزي جشن گرفته اند. هري در جشن رون و هرميون را مي‌بيند. هنگامي كه هري از رون مي‌خواهد كه به او كمك كند كه به اتاقشان برود، مي‌بيند كه دست رون روي شانه هرميون قرار دارد و لبخند و نگاه هرميون به رون سبب مي‌شود كه هري آن‌چه را كه بايد، بفهمد.
رون به او مي‌گويد كه بعد از مسابقه سارا به او نامه مي‌نويسد. و به او مي‌گويد كه ترس خود را براي جواب رد هرميون كنار بگذارد قبل از اين‌كه هرميون خسته شود. و بعد از مسابقه رون او را مي‌بوسد و هرميون نه او را مي‌زند و نه كار ديگري انجام مي‌دهد.
حدود ساعت يك جشن قهرماني به پايان رسيد، هري مي‌خواست به ديدار سارا برود ولي نتوانست و به خواب عميقي فرو رفت. رون براي سارا نامه‌اي نوشت و به او گفت كه او هنوز كفش‌هايش را پوشيده ولي به خواب رفته و احتمالاً به ديدن او مي‌خواست برود.
فردا صبح هري از خواب بر مي‌خيزد و از بوي سارا مي‌فهمد كه او در كنارش است. هري شنل نامرئي را از روي او كنار مي‌زند و او را بيدار مي‌كند.
قبل از سوار شدن قطار، هري با اسنيپ روبرو مي‌شود و او را به دوئل دعوت مي‌كند (به خاطر چرند گفتنشان) و مي‌گويد كه در پايان سال بعد ديگر دانش‌آموز او نيست و او كاري نمي‌تواند بكند.

*** من اين فصل رو به شدت سانسور كردم، از اون‌جايي كه ممكنه چيزايي كه نگفتم و تو اين فصل وجود داشت در قسمت‌هاي ديگه‌ي كتاب استفاده شه و من حافظه‌ي درست‌حسابي ندارم كه بعضي از جزئيات يادم بمونه، پيشاپيش پوزش مي‌خوام.


!


Re: كتاب اول : رسيدن بلوغ
پیام زده شده در: ۸:۵۶ چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۳
#3

ریونکلاو

راجر دیویس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۳ سه شنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۱۲:۲۵ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
ریونکلاو
پیام: 1220
آفلاین
فصل دوم : كاتت
هرميون كه لباس بسيار زيبايي پوشيده و مانند جشن كريسمس سه جادوگر خود را آراسته است به همراه هري و رون كه بهترين لباس‌هاي خود را پوشيده‌اند به سمت برج سارا حركت مي‌كنند.
هري رون و هرميون را به سارا معرفي مي‌كند. و او با آن‌ها دست مي‌دهد. سارا و هرميون درباره‌ي لباس‌هايشان با هم بحث مي‌كنند و سارا به هرميون مي‌گويد كه اگر مي‌خواهد مي‌تواند چند تا از لباس‌هاي تابستاني او را قرض بگيرد.
هنگام نشستن بر روي ميز، هري صندلي را براي نشستن سارا به بيرون مي‌كشد و رون در وسط نشستن خود، متوجه شده و همين كار را براي هرميون انجام مي‌دهد. و يك جن خانگي براي هر كدام از آن‌ها يك شيشه شراب مي‌آورد.
بعد از شام هرميون به همراه سارا براي تعويض لباس به اتاق سارا رفتند و هر دو پابرهنه برگشتند. سارا آن‌ها را به رقصيدن دعوت كرد و هري با او و رون با هرميون مي‌رقصيد.
روز بعد فوكس براي هري نامه‌اي از طرف دامبلدور مي‌آورد و از هري مي‌خواهد كه به سرعت خود را به دفتر خود برساند. هري به طرف دفتر راه مي‌افتد. دامبلدور از او درباره‌ي وضع او در كلاس‌ها كه چند وقتي است توجهي در كلاس نشان نمي‌دهد مي‌پرسد و آيا مريض است يا چيزي اذيتش مي‌كند؟ و با جواب نه هري به او مي‌گويد كه عاشق شده است و بعد مي‌گويد متوجه تغييراتي در سارا شده است و سارا كمتر شراب مي‌خورد و ...
دامبلدور مي‌گويد كه اگر پسري در اين مدرسه باشد كه من فكر كنم براي خواهر زاده‌ي من مناسب است، اون تو هستي. به هر حال من به عنوان مدير اين مدرسه نمي‌توانم اجازه دهم كه چنين چيزي بر درس‌هاي تو تأثير بگذارد.
در دفتر دامبلدور هري مي‌فهمد كه سارا يه المنتال است و توانايي در اختيار گرفتن نيروهاي طبيعت را دارد و مالفوي را با رعد و برق زده است و به همين دليل است كه جادوگران سياه به دنبال او هستند. و هر المنتال 120 سال عمر مي‌كند و در هر قرن يك المنتال بدنيا مي‌آيد و وقتي به سن 20 سالگي مي‌رسد المنتال قبلي مي‌ميرد.
و قبل از رفتن هري از دامبلدور تقاضا مي‌كند كه به سارا اجازه‌ي ديدن مسابقه‌ي كوييديچ بين گريفندور و اسليترين را بدهد.
بعد از شام وقتي هري به ديدن سارا مي‌رود و او را گريان مي‌يابد. سارا به او ميگويد كه هرميون از او دعوت كرده كه به تابستان به خانه‌ي او برود ولي دامبلدور به او اجازه رفتن از هاگوارتز را نمي‌دهد


!


كتاب اول : رسيدن بلوغ
پیام زده شده در: ۸:۱۴ چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۳
#2

ریونکلاو

راجر دیویس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۳ سه شنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۱۲:۲۵ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
ریونکلاو
پیام: 1220
آفلاین
فصل اول : هري عاشق شد

سارا و هري در تالار اصلي با هم ملاقات مي‌كنند و سارا او را از راهي مخفي نزديك در ورودي تالار گريفندور به طرف برج خودش مي‌برد. هري مي‌فهمد كه نقشه‌ي غارت‌گر نزد سارا است و سارا به هري مي‌گويد كه پدر و مادرشان با هم دوست بوده و يك دشمن مشترك داشتند و پدر و مادر خودش شش ماه پيش مرده‌اند.
سارا به او مي‌گويد كه بعد از مرگ پدر و مادرش به دستور دايي‌اش كه آلبوس دامبلدور است به اين جا آمده. و همين‌طور هم ديشب متوجه سايه‌ي سياه رنگي شده كه نزديك در ايستاده بود. هري آن شب پيش سارا مي‌ماند و شخص سياه‌پوش دوباره پيدا مي‌شود و بعد دوباره ناپديد مي‌شود.
كمي به صبح مانده، سارا از هري مي‌خواهد كه فرداشب نيز به آن‌جا بيايد، هري آن‌جا را ترك مي‌كند و به خوابگاه خود مي‌رود. صبح رون با تعجب از هري مي‌پرسد كه تمام شب كجا بوده و او مي‌گويد كه در هاگوارتز گم شده بود. و در طول كلاس‌ها تمام مدت به سارا فكر مي‌كند كه باعث تحقير شدنش در كلاس معجون‌ها مي‌شود.
هري با صدايي از خواب برمي‌خيزد و متوجه مي‌شود كه صداي سارا است و به طرف برج او حركت مي‌كند. ولي متوجه مي‌شود كه او تنها كسي نيست كه به طرف برج سارا مي‌رود.
در برج سارا از جادويي قديمي استفاده كرده و آواز مي‌خواند بنابر كتاب در زماني كه ماه يك‌چهارم هلال است و اين طلسم به صورت واضح خوانده شود چيزي عجيب و جادويي به وقوع مي‌پيوندد. مادرش با استفاده از همين روش عشق واقعي خود را پيدا كرده بود. و سارا با خود مي‌گويد اين بايد او باشد. بايد او باشد.
به طرف صدا برمي‌گردد و پسري بلوند و مغرور را نزديك درهايي بين سقف و اتاق خوابش مي‌بيند.
و با هم جروبحث مي‌كنند و پسر خود را دراكو مالفوي معرفي كرده و مي‌گويد كه آوازي را شنيده است و به طرف آن صدا آمده است. مالفوي به او مي‌گويد كه آن‌ها مي‌توانند با هم دوست باشند. ولي سارا اظهار مي‌كند كه نمي‌خواهد با شخصي خودخواه دوست باشد و سياهي در وجود مالفوي است و در آينده مرگ‌خوار خواهد شد.
مالفوي در حالي كه زمزمه مي‌كند، من پدرم نيستم. به طرف در خروجي مي‌رود و به سارا مي‌گويد كه احتمالاً فردا او را دوباره ملاقات خواهد كرد.
هري در سايه‌ها بيرون رفتن مالفوي را مي‌بيند و حس مي‌كند كه به او خيانت شده است.
فردا شنبه بود و هري كلاسي نداشت و تصميم گرفت كه قبل از ناهار پيش سارا برود. ولي قبل از رسيدن به آن‌جا صداهايي شنيد. دوباره مالفوي بود و عصباني به نظر مي‌رسيد. و گوش مي‌دهد. مالفوي گفت چطور مي‌توني بگي منو دوست نداري در حالي كه هنوز منو نشناختي؟ حداقل يه فرصت بهم بده. و سارا جواب مي‌دهد كه من نمي‌خوام يه فرصت بهت بدم تو مرگ‌خوار آينده‌اي. مالفوي به طرف سارا حركت مي‌كند.
هري باور نمي‌كرد كه مالفوي براي بوسيدن سارا به طرف او مي‌رود ولي ناگهان احساس نوعي زمين‌لرزه كرد و يك حمله‌ي عجيب و يك نور و بعد يك ضربه‌ي قوي. و هري به مالفوي كه اكنون روي زمين افتاده است نگاه مي‌كند. انگار كه نوعي جريان الكتريسيته به او متصل شده بود. و بعد به سارا. خط سياه بين موهاي او اكنون به قرمز تند تبديل شده بود.
مالفوي مي‌گويد چه طور جرات كردي منو جادو كني؟ اگه پدرم بفهمه از مدرسه اخراجي!
هري مي‌بيند كه مالفوي در حال برداشتن چوبدستي‌اش است و او وقتي را تلف نمي‌كند. چوبدستي اش را درآورده و با ورد خلع سلاح چوبدستي مالفوي را از دست او در مي‌آورد.
و مالفوي به طرف هري برمي‌گردد و در اين حال سارا به طرف هري مي‌دود. مالفوي نيز از آن‌جا بيرون مي‌آيد. سارا هري را بغل مي‌كند. و بعد از كمي صحبت درمي‌يابد كه هري ديشب آواز او را شنيده است و بسيار خوشحال مي‌شود.
هري و سارا با هم پيش اسنيپ مي‌روند ولي هري از رفتن به دخمه‌ي او خودداري مي‌كند. سارا به دخمه‌ي او رفته و به او جريان مالفوي را مي‌گويد و از او چند معجون براي حافظه مي‌خواهد. و بعد از آن‌جا بيرون مي‌آيد و از هري مي‌خواهد امشب نيز پيش او بيايد. هري بعد از فكر بسيار او را مي‌بوسد. هفته‌ها مي‌گذشت و هري هر شب به ديدار سارا مي‌رفت و سر كلاس‌ها خواب‌آلود بود.
هري از خواب بلند مي‌شود و مي‌بيند كه هرميون و رون بالاي سر او هستند. و مي‌فهمد كه اكنون وقت ناهار است. و به دليل اين‌كه ممكن است دوستانش را از دست بدهد، ماجراي سارا را براي آن‌ها بازگو مي‌كند. و هرميون از او مي‌خواهد سارا را به آن‌ها معرفي كند.


هري جان صددرصد اين كار رو مي‌كنم ولي گفتم اول اين‌جا بنويسم چون اگه اين كارو نمي‌كردم بعد يادم مي‌رفت كلاً مي‌زدم زير قولم


!


مروري بر دختري در برج
پیام زده شده در: ۸:۵۶ سه شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۳
#1

ریونکلاو

راجر دیویس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۳ سه شنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۱۲:۲۵ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
ریونکلاو
پیام: 1220
آفلاین
در اين جا به صورت خلاصه كتاب دختري در برج قرار مي‌گيرد.
براي بحث درباره‌ش تو تالار ريون‌كلاو بحث كنين.

راجر ديويس


ٍ
راجر جان لطفا وقتي خلاصه رو تكميل كردي بفرست براي بخش مقالات. بسيار ممنون . هري پاتر


!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.