هوکی به کنار شومینه ،جایی که لرد سیاه ازش خارج شده بود رفت.
لرد:برگه ی پیام من کجاست ؟

هوکی :کدوم ارباب؟


_برگه ای رو که نارسیسا بهت داد!

هوکی نگاهی به شومینه کرد

و بعد آب دهانش رو به سختی قورت داد.لرد سیاه نگاه هوکی را دنبال کرد و گفت:کروشیو !تو پیام منو انداختی دور! چطور جرات کردی؟ کروشیو !چطوربه خودت اجازه دادی؟آو...
_ارباب رحم کنید
_کروشیو.این دفعه زندگیت رو بخشیدم ولی بخشش دیگه ای وجود نخواهد داشت.
_ممنون ارباب .از بزرگواریتون ممنونم.
لرد سیاه بر روی صندلیی وزیر نشست.در همین هنگام هوکی غیب و ظاهر شد و ظرفی پر از شیرینی و چای را برای ارباب آورد.(چون نمی خواست بقیه بفهمم لرد سیاه در اتاق او هستش.)
لرد سیاه در یک لحظه تمام شیرینی های رنگارنگ را با گفتن یک ورد تبدیل به زغال کرد و گفت:می خوای اربابت رو چاق کنی ؟ مگه نمی دونی من تو رژیمم؟!

_نه ارباب !من هرگز روحمم خبر نداشته الان براتون از نوع رژیمیش رو میارم.

چند لحظه بعد هوکی(برای این که صندلیهاش خراب نشن و هم برای این که به لرد سیاه بر نخوره)روی زمین نشسته بود و لرد سیاه هم درحال خوردن بیسکویت های رژیمی بود.
_ارباب من یک سوال داشتم . چرا از شومینه آمدید ؟

_کروشیو . اربابت رو سین جین می کنی!چطور جرات می کنی!

_نه ارباب فقط می خواستم مزیت این کار و بفهمم. چون مغز من از درک این جور چیزا عاجزه.

_هیچ مزیتی نداشت فقط می خواستم امتحان کنم .
_ارباب نظرتون چیه ؟ مزخرفن مگه نه ؟
_خیلی هم خوب بود از این به بعد همه از شومینه برای رفت و آمد استفاده باید بکنن.

بعد از کمی سکوت هوکی پرسید:ارباب با من کاری داشتین؟
_نه! من دارم چای می نوشم ،صدات نکردم!
_به طور کلی می گم،از آمدنتون به این جا. کاری هست من بتون برای ارباب عزیز و دوسداشتنی انجام بدم؟
لرد سیاه به ظرف خالی بیسکویت و استکان خالی نگاهی کرد و گفت: چون کارم تموم شده و میخوام برم و چون گفتی ارباب عزیز و دوست داشتنی جوابت رو می دم؛ آمدم این جا چون شنیده بودم بیسکویت های رژیمی داری و می خواستم تست کنم و ببینم چطورن و چون حالا خوشم اومده باید هر روز برای عصرونه ی من یک بسته از این بیسکویتا بیاری...
_ارباب زیادیشم بده.

_کروشیو !وسط حرفم دیگه نپر. همین که گفتم.

بعدشم می خواستم به خاطر این که برگه ی پیام منو انداخته بودی توی شومینه تا بسوزه کروشیوت کنم . و بهت بگم که دوباره رای گیریو برگزار کنی .
_ارباب چرا دوباره؟

_به خاطر این که هم تنبیهی برای تو بشه و هم بارتی بابا

هم که تازه اومده و قراره انتخاب شه بتونه شرکت کنه.
_هر چی شما بگید ارباب؛راستی ارباب حالا که این جایید می شه بگید توی پیامتون چی بوده؟
_برگ رو رونسوز کرده بودم. خودت برو بینش،در واقع بارتی بابا

اینو برات فرستاده.
بعد از این که لرد سیاه از طریق شومینه روانه ی خانه ی ریدل شد،هوکی آتش شومینه را خاموش کرد و بعد از کمی جست و جو،کاغذ سفیدی که به دقت تا خورده بود را یافت . وقتی تای برگه را باز کرد برگه ترکید و همه ی اتاق را پر از دوده کرد.
هوکی:



این شناسه رو دوست داشتم . امیدوارم همه از این شناسه خاطره خوبی به یاد داشته باشن.
فعلا بای