اما مشکل اینجا بود که گرگ نما ها یکی نبودند بلکه چندتا بودن . باصدای زوزه ی وحشتناک گرگ زخمی بقیه گرگ نما ها هم فرا رسیدن . همه ترسیده بودند و فکری به ذهنشان نمیرسید .استریکس جلوی گرگ زخمی زانو زده بود و خون ان را با لذت مینوشید .
صدای گریه کوین از ترس در امد . الیشیا به سمت کوین رفت و ان را بغل کرد .
سپس تلما به سمت پروفسور دامبلدور رفت .
- پروفسور یک راهی بگین ممکنه هر لحظه حمله کنند و همه ما تکه پاره شویم .
پروفسور جوابی نداد چون خودش درگیر فکر بود.
گرگ نما ها هر لحظه به ما نزدیک میشدند . استریکس به مقدار کافی خون نوشیده بود و سیر بود . سپس با خنده ی شیطانی و بلند استریکس همه به خود امدند و گرگ نماها فرار کردند. کوین با صدای خنده ی استریکس جیغی زد و گریه ان شدید تر شد . رنگ همه پریده بود .استریکس به سمت ما امد و همه یک قدم عقب رفتیم . دوباره استریکس به ما نزدیک شد و ما عقب رفتیم.
- بابا چرا اینجوری میکنین منم لولو خورخوره نیستم که.
- الان سیری یا میخوای مارم بخوری ؟
- الان پیازم
- بی مزه
- نمک بزن با مزه بشه
الیشیا کوین را به دست جینی داد و یک کتک مفصل به استریکس زد .
- یا ریش مرلین الیشیا چرا میزنی دردم اومد.
- ما اینجا از ترس داشتیم سکته میکردیم اونوقت تو داری مزه میپرونی.
- واه مگه چه اتفاقی افتاده بود؟
- چه اتفاقی افتاده بود ؟ هه
- الی..شیاا..
صدای ضعیفی از طرف جینی اومده بود .
- چی شده جینی ؟
- ک...وین
- چی شده ؟
جینی کوین را به دست الیشیا داد . دست و پای کوین یخ یخ بود و از ترس و سرما داشت میلرزید.
تلما شنلش را در اورد و کوین را در میان شنلش به اغوش گرفت .
پروفسور گفت :
- بهتره برگردیم کوین خیلی لرز داره
- پس تکلیف خون من چی میشه؟
الیشیا ، تلما ، جینی ، سیریوس و پروفسور همگی نگاه چپ به استریکس کردند .
- خب به من چه کوین شیشه خونای منو شکسته یجوری نگاه میکنین انگار تقصیر منه.
تلما و جینی و الیشیا هم صدا گفتن:
- خب کوین بچه ست .
- باشه اصلا همه ی تقصیرات تقصیر من .
- نمیگیم همه تقصیرات تقصیر تو....
- ببببببببببببببببسسسسسسسسسسه
صدای بلند دامبلدور همه را ساکت کرد.
-فرزندانم . ناسلامتی هالووینه نه روز جنگیدن با همدیگه که! و استریکس تو هم این شبو دووم بیار فردا یه فکری به حالت میکنیم الان باید به فکر حال کوین باشیم.
همگی به سمت قلعه راه افتادن...