هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (هرماینی.گرنجر)



پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۹:۲۲ شنبه ۹ دی ۱۳۹۱
#11
با توجه به فرضیه هایی که در مورد پایان دنیا ساخته شده برای ما تفسیر کنین چه اتفاقاتی رخ خواهد داد.. ینی منظورم اینه که مثلا با توجه به پیش گویی های نوستراداموس یه آینده میشه در نظر بگیرید.. پیشگویی مایا یه مدل آینده ی دیگه و ... (20 نمره)

شاید اصلی ترینش ظهور امام زمان باشه.بم خوردن طبیعتكیعنی همون به حرکت در اومدن کوه ها و آتش گرفتن در یا ها و اینا.
در همین مورد تو مدرسه بحث بودن که سرکار خانم قربانی معلم بسیار شریف و خندان علوممون(:D)یکی دیگه از نشاشه هاشو گفت که ازدواج م جنش ها هست به جای زادواج مرد و زن که در جامعه های امروزی واقعا قابل مشاهدس.(البته هنوز به حد ازدواج نرسیده)
هی من 20 نمره رو میخواما:دی

به نظرتون اگه دنیا الان تمام نمیشه.. پس کی تموم میشه!؟ (5 نمره
)

فردا.:dچه فرقی داره هر روز روز خداس:d
5 نمرمو رد کن بیاد:دی

توصیه ی مغزهای شما جادوگران برای در امان ماندن کوئین و خاندان سلطنتی و مقام وزارت از مرگهای غیر منتظره پایان دنیا چیست!؟ (5نمره)


دعا به درگاه عالی و حضور شریف و پاک امان مطهره و ریختن آب پاکی بر روی دست طلبکاران خود.
برو اقا جان.برو دوعا کن خودا ببخشتت.تکرار میکنم 10 نمره بده:دی:
دعا به درگاه عالی و حضور شریف و پاک امان مطهره و ریختن آب پاکی بر روی دست طلبکاران خود.



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۱
#12
لرد ولدمورت



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: بهترین نویسنده در بحث های هری پاتری
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۱
#13
کینگزلی شکلبولت



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۱
#14
سوروس اسنیپ
به خاطر مدیریت هاگ



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۱
#15
پنه لوپه کلیر واتر



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۲۰:۰۴ دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۱
#16
میدونم چند وقتیه نبودم و شایدم الان رایم قبول نشه ولی امتحانم رو میکنم.
رای من الفیاس دوج هستش.
دلیل هم وقتی دیدم محفل هنوز پا برجاس بهترین شخص رو الفیاس عزیز دیدم.
انشاالله همیشه پیروز باشن.
(حسودی نکنید شما هم موفق باشین.:دی)




قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


Re: پاسخ به: روز عشق و عاشقی !
پیام زده شده در: ۲۱:۵۲ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۱
#17
اهم اهم. شبتون بخیر. نمیخواستم مزاحمتون بشم فقط دیدم نشستید و تنهاييد تعجب كردم.اخه الان همه مشغول عشقبازي هستن.فكر نميكردم كسي مصل من باشه.ِ»
مرگخوار من من کرد. هول شده بود. تا حالا با ساحره ای راحت حرف نزده بود. البته اینکه ساحره کلاه بر سر داشت و چهره اش به خوبی مشخص نبود جای شکرش باقی بود و به او اعتماد به نفس میداد ولی همین صدای زنانه نیز در دل مرگخوار شور و هیجان ایجاد کرده بود.
مرگخوار بعد از چند ثانیه که خودش را جمع کرد پاسخ داد:
«"درسته. منم مثل توام!"»
ساحره چند متر آنطرفتر روی لبه سنگی دریاچه نشست و چند سنگریزه برداشت و به درون دریاچه انداخت و گفت:
«چرا؟»
مرگخوار من من كرد و سرش رو پايين انداخت:
«چون ... چون ... ترسناكم.شبيه مرگ.!»
ساحره كه گيج شده بود پرسيد:
«مرگ؟ یعنی ظاهرت خشنه؟ بخاطر همین زنا ازت میترسن؟»
مرگخوار سري تكان داد و گفت:
«درسته»
ساحره نيز سرش رو پايين انداخت و ادامه داد:
«جالبه. مشکل من دقیقا برعکسه. شوهر من اینقدر لوس و خندونه که ازش خسته شدم. هووووم راستي اسمت چيه؟»

مرگخوار سرش را بلند و با صداي زيري گفت:
«آنتونین دالاهوف!»
ساحره لبخندي زد و گفت:
«چه جالب من و تو یه روزی توی سازمان اسرار جنگیدیم درسته؟! من هرمیون گرنجرم»



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۹:۳۳ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۱
#18
دافنه یک بار دیگه به من بگو هرمایو تا.....
اهم اهم.شرمنده.فلورم ،عزیزم،عشقم،جونم،عمرم،نفسم....
اهم اهم.میگم دافنه راست میگه.راجب ماموریت و اینا یک چیزی بگو ما هم از خماری در بیایم.بانوی تیزی بدست (:d)هم پشت سرمونه.موگه نه؟:دی



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


Re: سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۱
#19

نام :هرماینی گرنجر(هرماینی نه هرمایونی!)

نظر شما راجع به گشت های آرشاد :برو بابا یک سری ادم الاف رو برداشتن گذاشتن تو خیابونا واسه خودشون میگردن از هرکی خوششون اومد برمبدارن میبیرن.بدرد نمیخورن که.

نظر شما راجع به جادوگر ها :عالین:دی فقط اگر یکم بیشتر به وظافیشون برسن و دست از ساحره بازی و انتقاد بردارن بهترم میشن.

پیشنهادات شما برای حمایت از ساحرگان مظلوما :واقنام ما مظلومیم.اما این دوران تموم میشه.فقط لطفا اگر میشه این تاپیک روی حق کار کنه.منظورم اون حق نیستا منظورم اینه که دیگه زیاد بد گویی و البته بی مورد بد گویی نشه.

tanks



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: داستان های گروهی ( یک خطی)
پیام زده شده در: ۱۷:۵۲ چهارشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۱
#20
یک روز آفتابی بود و هری در اتاق خانه ویزلی ها بر روی تختی دراز کشیده بود
رون: هری! بیا پایین، مادرم میگه صبحانه حاضره! بعدشم باید کلی کار انجام بدیم! زودباش!
هری و رون با هم از پله ها پایین رفتند و وارد آشپز خانه شدند.به محض این که وارد آشپز خانه شدند بوی خوش پنکیک به مشامشان رسید.
در این حین جینی در حالیکه کتابهاشو زیر بغلش زده بود با عجله به درون آشپزخانه دوید .
هری و رون که از این کار جینی متعجب شده بودند به او نگاه کردند.هری پس از چند دقیقه گفت:
- جینی مشکلی پیش آمده؟
جینی جواب نمیده و به سرعت به طرف اتاق پدرش میره .
رون نگاهی به هری میندازه و با عجله جینی رو دنبال میکنه.
هری هم که حس کنجکاوی اش گل کرده بود به دنبال رون میره تا از کار جینی سر در بیاره.
جینی با عجله وارد اتاق شد وسراسیمه شروع به حرف زدن کرد.هری و رون هم پشت در اتاق با تعجب به حرف های جینی و پدرش گوش میدادند.
هری و رون ابتدا چیزی از حرف های جینی را نفهمیدند اما بعد از کم دقت متوجه شدند که اون حرف ها درباره هری است!!!
هری که صبرش سر اومده بود در اتاق رو باز کرد و به درون اتاق رفت .
اما با صحنه خیلی عجیبی رو به رو شد،جینی و آقای ویزلی در اتاق نبودند!!
هری ورون تمام اتاق را گشتند اما چیزی پیدانکردند پس به اشپزخانه برگشتند و منتظر ماندند.
پس از یک ساعت که منتظر ماندند بالاخره خسته شدند،برای همین دوباره به اتاق برگشتند تا ببینند سر نخی پیدا میکنند یا نه.پس از چند دقیقه متوجه شدند که جینی و آقای ویزلی از طریق شومینه رفته اند.هری با خوشحالی پرسید:«یعنی کجا رفتند؟»رون که متعجب بود جواب داد:«نمیدونم.»هری به سمت شومینه برگشت و گفت:«باید منتظرشون بمونیم.باید بفهمم راجب من چی میگفتن.»وهمانجا روی صندلی نشست.
رون کمی فکر کرد بعد یک دفعه مثل فنر بند شد و رو به هری کرد و گفت:
- فهمیدم کجا رفتند.آن ها رفتند به وزارت خونه.
هری پس از فهمیدن این موضوع اول خوشحال شد ولی بعد گفت:«خوب که چی؟ما که نمیتونیم بریم اونجا.بهتره همینجا منتظر بمونیم.»
رون با ناباوری رو به هری کرد و گفت:
- هری تازگیا خیلی خنگ شدیا!!خب ما هم از طریق شومینه میریم.
هری سری تکان داد و گفت:«درسته اما اینجوری ممکنه مشکلی برای پدرت به وجود بیاد.البته هرجور مایلی .ولی بهتره که منتظرشون بمونیم.
رون و هری به فکر فرو رفتن تا تصمیم درست رو بگیرن که ناگهان هرمیون وارد اتاق شد و با دیدن رون و هری در اتاق آقای ویزلی جا خورد .
هرمیون رو به هری و رون کرد و گفت:
- معلوم هست شما این جا چیکار میکنید؟
هری و رون از تعجب هرمیون متوجه شده بودن که هرمیون هم از این ماجرا خبر داره . هری کمی به هرمیون نزدیک تر شد و گفت :
-ما میدونیم که یه خبری در مورد من هست ، چه خبره ؟ چرا همیشه من آخرین نفرم که اخبار در مورد خودمم متوجه میشم ؟
هرمیون خود را به نفهمی زد و گفت:
- چه میدونم چه خبره؟هری،رون،دوباره پشت در گوس وایستادین؟آره؟
رون که از گفته هرمیون متعجب شده بود گفت:
- نه بابا من کی تا حالا پشت در گوش وایسادم؟

هرمیون اخمی کرد و درحالی که از اتاق بیرون میرفت گفت : من دروغگوها رو دوست ندارم .
رون که از گفته خودش پشیمان شده بود به دنبال هرمیون از اتاق خارج شد و هری را با هزاران سوال بی جواب در اتاق اقای ویزلی تنها گذاشت.
صدای هرمیون در بیرون اتاق که با رون جر و بحث میکرد، در گوش هری مانند همان صداهای معمولی ای بود که میشنید.حس فضولی کنجکاویش بالا آمده بود و اشتیاق عجیبی برای دانستن موضوع مخفی در ذهنش وجود داشت.
پس برای همین به کنار شمینه رفت و مقداری پودر جادویی برداشت و در شمینه رفت.بعد بلند فریاد زد وزارت سحر و جادو و بعد پودر را در شمینه ریخت و ناگهان ناپدید شد.
هری چشمانشو باز کرد و خودشو در جمعیت بیشمار در وزارت سحرو جادو دید.سریع پیش رفت و خود را از ان جمعیت دور کرد.هری با خودش گفت:عجبا حالا کجل دنبال اقای ویزلی بگردم.که ناگهان چشمانش به چهره اشنایی خورد.



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.