هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (دافنه.بلیک)



پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۳۰ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۱
#11
آتش - جارو - جن - طلسم - پری - ردا - سرعت - شب - آب - بانک


با سرعت در هوای بارانی ساعت 12 شب همراه با جاروی جادوییم می دویدم. دنبال راهی برای نابود کردن طلسم جادوگر آتش می گشتم. جن ها و پری ها مدام دور سرم می چرخیدند.

وقتی به آب پاک و زلال چشمه ی پری ها رسیدم، چون داشتم از تشنگی از پا در می آمدم، جادوگر آتش ناگهان و بدون اطلاع همراه با جن ها و دیوهای سیاه بی شمار جلوی چشمم ظاهر شد و به سمتم آمد.

باران تمام راه را خیس و گلی کرده بود. با سرعت هر چه تمام تر در سیاهی شب دنبال راه چاره ای برای فرار می گشتم تا به کلبه ای که از چوب ساخته شده بود رسیدم. فرصت فکر کردن نداشتم، پس پا درون کلبه ی چوبی گذاشتم. تخته های زیر پایم جیر جیر می کردند. کسی آنجا نبود. کمی ترسیدم ولی حداقل از خطر جسته بودم.

جاروی جادوییم را وسط راه گم کرده بودم. دختری با چشمان آبی پر رنگ و موهای بلند مشکی و پیراهن سرمه ای کهنه همراه با ردایی که دستش بود سمتم آمد. وقتی خواستم با او دست بدهم، دستم با سرعت از او رد شد. او یک روح بود.

پس از مدت کوتاهی فهمیدم که من در خانه ی ارواحم. پس به سرعت دویدم. باران قطع شده و خورشید آرام آرام بر مشرق می تابید. بانکی را در نزدیکی قلعه ی تاریکی دیدم و نگاهی به قلعه ی تاریک و قدیمی انداختم و سپس داخل بانک شدم. نقشه ی نابودی طلسم جادوگر آتش درست پیش من بود. تنها راهش این بود که باید راه نقشه را طی می کردم و از جاهایی مانند محل ماشین های جن زده و محل سر بریده و استخوان انسان می گذشتم. گویا چاره ی دیگری نبود.

خوب، پس از مدتی فهمیدم که نقشه قلابی است. پس اصلش کجاست؟ شاید هم نقشه ای وجود ندارد. طلسم با سوزاندن 5 پر بال پری و جادوی 7 فرشته ی زیبا می شکند.

به دنبال دوستم رفتم. با آماندا که در کلبه ی قدیمی در بیکیلی باتن زندگی می کند، به سوی قلعه شتافتم. آن قلعه ی بزرگ قدیمی از آجر هایی مستحکم ساخته شده بود.

وارد قلعه شدیم. چشمانم در سیاهی قلعه با فشار زیادی می توانستند جایی را ببینند. از پله های بی شمار قلعه بالا رفتیم. تصاویر وحشتناک، شبح و جن های جادوگر آتش در سرم بودند.

بالاخره به یک صندوقچه ی قدیمی ته یک راهرو کوتاه رسیدیم. درش را باز کردیم و چراغ قوه ی پر نوری را در آن صندوق یافتیم. دنبال سرنخی از پری ها و فرشته ها می گشتیم تا بالاخره به طبقه ای که اتاق ها در آن قرار داشتند رسیدیم. دستبندی پیدا کردیم و روی آن را خواندیم " اتاق سری 502 "
در آن اتاق چه بود که سری به حساب می آ مد؟

این سوال در ذهنم می چرخید و مدام مرا وسوسه می کرد تا بروم و ببینم که در آن اتاق چیست. عاقبت دوستم حرفی زد و گفت " شاید ان چیز سری اتاق پری ها باشد. پس بهتر است به اتاق 502 برویم. "

چاره ای نداشتم، پس قبول کردم. حرف دوستم درست بود آن جا اتاق پری ها بود. صدایی از پشت سرم شنیدم. یک روح لعنتی شانه ی من و آماندا را گرفته بود. ترسیدم ولی بعد وردم را از کیفم در آوردم و بلند خواندم و آ ن روح جلوی چشمانم نابود شد. من و آماندا با روش مخصوصی در ها را باز کردیم و پری ها و فرشته ها آزاد شدند...






خوب بود
برید به تاپیک کارگاه نمایشنامه نویسی
تایید شد !


ویرایش شده توسط دافنه.بلیک در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۹ ۱۸:۴۷:۰۴
ویرایش شده توسط دافنه.بلیک در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۹ ۲۲:۰۸:۵۵
ویرایش شده توسط دافنه.بلیک در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۹ ۲۲:۱۳:۵۶
ویرایش شده توسط دافنه.بلیک در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۹ ۲۲:۴۳:۰۹
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۱۳ ۱۷:۲۶:۴۵
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۱۳ ۱۹:۱۱:۰۱

life begins with love


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۱
#12
آتش در خانه مشنگ ها زبانه میکشید.

مشنگ ها در حال تلاش برای نجات دادن زندگیشان بودند.جادوگری که این کار را کرده بود،با تاسف سری تکان داد و

از آن خانه دور شد و بدون جادو آتش ردایش را خاموش کرد.بدون جادو... و با فکر به این که آب

میتوانست جان چند نفر را نجات دهد قدم هایش را تند تر کرد.

با کمی آب میتوانست اثر آن طلسم را خنثی کند.

ولی نمیخواست باز هم دسته گلی به آب دهد و شاهد مرگ وحشتناک چند نفر دیگر باشد.

که او مرگشان را بوجود آورده بود.

از وقتی که آن جن،آن جن وحشتناک را کشته بود هیچ افسونی را درست انجام نمیداد.

حتی نمیتوانست اکسیو را درست انجام دهد و جارویش را نزد خود بخواند.

تنها راهی که احتمال داده میشد که اثر طلسم وحشتناک آن جن را خنثی کند...

...

کندن یکی از بال های پری بود و انداختن آن از بالای یک ساختمان بلند درست نصفه شب.

طوری که به سرعت پایین برود.

اما او به وجود پری هیچ اعتقادی نداشت.حتی عکس هایی که در بانک ها دیده بود و به واقعیت حقیقت بود

هم اعتمادی نداشت.

ناگهان صدایی رشته ی افکارش را پاره کرد.

با تعجب به پری ای که جلویش ایستاده بود نگاه کرد....










ویرایش شده توسط دافنه.بلیک در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۹ ۱۴:۵۳:۴۴
ویرایش شده توسط دافنه.بلیک در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۹ ۲۱:۵۷:۱۲

life begins with love






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.