هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۵۲ پنجشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۵
#11
مدرک ، هفته ، لاوگود ، جیرینگ جیرینگ ، لباس ، مشت ، عجیب ، چوبدستی ، عینک ، جنبه

انتهای روز بود و خورشید در حال پاشیدن آخرین تشعشعات نور خود بر برج رُخ شکل بود. زنوفیلیوس لاوگود، سردبیر عجیب و غریب هفته‌نامه کوئیبلر در حالی که لباسش تکه و پاره شده بود و چوبدستی‌اش بر روی زمین افتاده بود، مشتش را بر روی میز چوبی کوبید. پس از صدای بنگ، جرینگ جرینگ کوتاهی به خاطر برخورد لیوان های روی میز ایجاد شد و سپس سکوت همه جا را فرا گرفت.

مدرک‌هایی که او از حکومت وابسته به ارباب تاریکی پیوز تیکنسی فاش کرده بود برای مرگخواران جنبه‌ی محرمانه داشت و این باعث خشم مرگخواران و در نهایت دزدیده شدن دخترش توسط آنها شده بود...

لاوگود، همسرش را از دست داده بود. فکر اینکه دخترش را نیز از دست داده مانند خوره در جانش افتاده بود... عینک جادویی مخصوص لونا را در دستانش گرفت... بغضش ترکید و مانند ابر بهار شروع به باریدن بر روی سطح نچندان پاک میز کرد.


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: دفتر ثبت نام دانش آموزان
پیام زده شده در: ۳:۰۵ شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۵
#12
نام:
گلرت پرودفوت

تاریخ عضویت:
تاریخ اولین عضویتم: ۱/۴/۱۳۹۱

تعداد ترم هایی که در هاگوارتز شرکت کرده اید ؟
نمیدونم والا... یه چندتا ترمی با بچه های ریونکلا دور همی شرکت کردیم تا حالا...

آیا شناسه ی قبلی داشته اید ؟
بله.


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: باغ وحش
پیام زده شده در: ۳:۱۱ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۵
#13
تالار خصوصی ریونکلا

فضا بسیار خوف انگیزناک بود و صدای سوآرزها از هر سو به گوش می رسید. ملت ریونی باید تصمیم خودشون رو میگرفتند. اولین سوارز در حالی که حدود صد سوارز دیگه پشت سرش قرار داشتند به سمت ریونی ها یورش برد و موج عظیم سوارز ها نیز به دنبال او به پیش آمدند.

اوضاع اسفناکی بود. از در و دیوار سوارز میبارید. ریونکلایی ها برای نجات قسمت های باقیمانده ی بدنشان هم که شده بود باید تصمیمی می گرفتند و آن تصمیم را باید هرچه زودتر اتخاذ می‌کردند. دافنه با تمام توان قل میخورد و از بین سوارزها ویراژ میداد. مارکوس بلبی در دهان سوارزها ناله های سوزناک سر میداد و برای رهایی تقلا میکرد. در آن سوی میدان گلرت پرودفوت که جدیدا کتابهای موفقیت و تکنولوژی فکر زیادی خوانده بود، بر روی کاناپه ی خاکستری لم داده، دست ها و پاهایش را شل کرده و در حال تصویرسازی مثبت بود..! با توجه به اینکه تصویر سازی مثبت همواره جواب میدهد و موفقیت آفرین است، هر سوآرزی که به سمت گلرت میرفت ناگهان کمانه میکرد و به گوشه ی دیگری از تالار پرتاب میشد! البته دلیل این پرتاب چیزی نبود جز جفتک های پنجه ی توفان..! دای لویین هم پاهای پیکسی را گرفته بود و تلاش می کرد که با کمک بالهای لینی از زمین و دندان های سوآرزها فرار کند...

آن سوی میدان در صندوق بازیافت (Recycle bin)

لودو خم شد و سنگ دیگری برداشت و آن را با تمام توانی که در خودش سراغ نداشت به سمت دکمه ی بازیابی (Restore) پرتاب کرد... این بار هم پرتابش به خطا رفت.
لودو آرزو میکرد کاش کمی هم آموزش مهاجم بودن دیده بود تا میتوانست توپ را با دقت به سمت هدف پرتاب کند... اما او یک مدافع بود... و ضربه زن! در این لحظه چشمانش بر روی پایه ی چوبی میز غراضه که در گوشه ی صندوق بازیافت افتاده بود جلب شد. مالی نبود اما برای یک ضربه چماق خوبی میشد..!

تالار خصوصی ریونکلا

گلرت پرودفوت همچنان در حال تصویرسازی مثبت بود که لینی وارنر فرمان عقب نشینی داد. آنها که عقب مانده بودند، پیشتر آمدند؛ آنان که جلوتر رفته بودند به جایی که در زمین سوراخ ایجاد شده بود بازگشتند؛ حاضران به غایبان خبر دادند و اینگونه اهالی تالار ریونکلا به همراه کره ی چشم راست مارکوس بالبی (تنها قسمتی از بالبی که توانسته بود از دست سوآرزها فرار کند) که مدام بالا و پایین می پرید، برای نجات قسمت های باقیمانده ی بدنشان هم که شده بود، فوج فوج از سوراخ زمین به سوی سرنوشتشان به راه افتادند...


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۴۷ چهارشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۴
#14
بازنویسی رول به اصطلاح طنزدفتر مدیریت از پروفسوراسنیپ به قلم گلرت پرودفوت!

یکی از ساعت های بعد از ظهر، سرسرای بزرگ هاگوارتز:

ملت دانش آموز در سرسرای بزرگ جمع بودند و به قطرات گرمای آتشین که از سقف جادویی بر سرشان میبارید نگاه میکردند و در همان حال فکر میکردند که چرا در این وقت روز در اینجا جمع شده اند.
- من فکر کنم میخوان کیک بدن!
- یکی امتیاز منو بده بیاد! من خفنم! من رول های خوب خوب مینویسم! اگه قهرمان نشم همتونو به بوق میکشم! چرا از هر چونصد نفر که توی هافلپاف گروهبندی میشن، هونصد نفر لاگ اوت میکنن و دیگه لاگ این نمیکنن؟! ریونکلا باید برای این موضوع پاسخگو باشه! ازشون چونصد امتیاز کم کنین یا همتونو آتیش میزنم!
- در کلاس های دانگ نورانی شرکت کنید! تا بتونید چهارزانو از زمین بلند بشید..!
- دروغ میگه! جنس قلابی بهتون میندازه که به جای اینکه دنیا به صورت افقی دور سرتون بچرخه، به صورت عمودی چرخش پیدا کنه و زمین جلوی چشمتون به جای چپ و راست رفتن، بالا و پایین بره!
- آقا یکی به داد برسه! ما شکسپیر که از اعضای قدیمی ریونکلاس رو آوردیم توی هاگ رول زده در حد هملت، استاد بهش دو داده. نویسنده ی بیچاره بعد از چونصدسال در نهایت "نبودن" رو انتخاب کرد و دار فانی رو وداع گفت..! :vay:

همچنان که وضعیت سرسرا کم کم در حال تبدیل شدن به میدان جنگ بود، سیوروس اسنیپ، مدیر فعلی مدرسه از روی صندلی بزرگ و مجلل خود بلند شد و به اساتید که در کنارش نشسته بودند نگاه کرد، تنها یک صندلی در سمت راستش خالی بود.

اسنیپ در حالی که مثل همیشه ابری از دود در بالای سرش شکل گرفته بود و چهره اش بسیار با ابهت بود، به ارامی ردای سیاهش را که دوردوزی های سبزداشت تکانی داد وسپس دستانش را بر هم زد. سالن در کسری از ثانیه در سکوت غرق شد.
- اولا که گروه شما جلوئه و اگه اعتراض کنین، همینجا هاگ رو میبندیم و میریم خونمون که شما بمونین و هاگتون. بعد از اون، هملت که سهله؛ اودیسه هم اگه تحویل بدید، چون نمره دهی یه چیز سلیقه ایه، تا زمانی که استاد نخواد، بیشتر از دو نمیگیرید! ...در هر صورت، خواستم اینجا جمع بشید تا پیرامون پاره ای مسایل با شما صحبت کنم. اولین مورد در خصوص مسله جام آتش هست...

سوروس اسنیپ نگاهی به صندلی خالی در میان صندلی مدیران کرد و ادامه داد.
- دانش آموزان عزیز و گرامی... جام آتش بدون هیچ برنده ای، به انتخاب اکثریت قهرمانان، به اتمام میرسه... امیدوار بودم که اتفاق بدی نیفته... ولی متاسفانه مسائلی پیش اومد که داشت حاشیه به وجود می آورد، پس با هماهنگی و نظر اکثریت قهرمانان همینجا تموم میشه. این وسط قهرمان گروه ریونکلا که از نظر امتیازی از بقیه جلوتر بود رو بوق هم حساب نکردیم و هرچی بوق بوق کنه، تصمیم ما گرفته شده!

- ببخشید استاد... نمیشه جام قهرمانی هاگوارتز رو هم همینجوری با موافقت سه تا گروهی که اول نشدن منحل کنیم؟!

سوروس اسنیپ پس از کمی اندیشه به سمت دانش آموز هافلپافی رفت و پس از کشیدن دستی بر سر دانش آموز، لبخندی بر لبانش نقش بست و این لبخند، شلوار دانش آموز بیچاره را به رنگ گروهش در آورد!

سوروس اسنیپ عادت به مهربان بودن نداشت اما شاید این بار را میتوانست فاکتور بگیرد...
- دویست و پنجاه امتیاز برای هافلپاف! برای هوش ریونکلایی این دانش آموز هافلپافی!

حالا هافلپاف با پانزده امتیاز از ریونکلا پیش افتاده بود اما سوروس اینجا متوقف نمیشد..! او باید بیش از این ریونکلا و تلاش اعضایش را به سخره میگرفت. کاری که در طول ترم بارها انجام داده بود و با جسارت تمام پس از آن سرش را بالا میگرفت!


فلش بک! جلسه ی شبانه ی مدیران گروه های چهارگانه به همراه مدیر هاگوارتز (منهی مدیر ریونکلا، لینی وارنر)

- سوروس راس میگه! یکی از ما سه تا گروه باید قهرمان بشه. مهم نیس کدوم، ولی باید یکی از ماها باشه! نباید بذاریم اونایی که از ما نیستن قهرمان هاگوارتز بشن و راس راس جلوی ما رژه برن!
- من میگم به جای این کار، تالار خصوصیشون رو آتیش بزنیم و بگیم چون قلعه رو سوزوندن، هفتصد امتیاز ازشون کم میشه. اینجوری هم هافل که یکی از ماست اول میشه، هم ریونکلا آخر میشه. نظرتون چیه؟!
- من فکر بهتری دارم، وندل! یادتونه پروفسور دامبلدور توی کتاب الکی الکی به گریف امتیاز میداد و گریف رو قهرمان میکرد..؟! من میگم ما هم همین کار رو بکنیم ولی برای گروه های غیر ریونکلا! برای این کار، باید بین خودمون تایین کنیم که کدوم گروه چندم بشه.

سوروس اسنیپ پس از گفتن جمله ی آخر، سه تکه چوب را از جیبش در آورد که نام های اسلیترین، گریفیندور و هافلپاف بر روی آنها به چشم میخورد. سوروس اسنیپ پس از نشان دادن آنها به نمایندگان گروه ها، چوبها را پشت سرش برد و پیش از آنکه برای کشیده شدن جلو بیاوردشان، با سه چوب دیگر که بر روی هرسه ی آنها عبارت اسلیترین قرار داشت، تعویض کرد. به این ترتیب، گروه های اول تا سوم به قید قرعه انتخاب شد.


پایان فلش بک!

سوروس اسنیپ به سمت میز گروه گریفیندور و جایی که هری پاتر نشسته بود رفت. اعضای گریفیندور خاطره ی خوشی از سوروس اسنیپ در یادهایشان نداشتند. آنها تلاش می کردند بهترین خاطره ی خود در مورد سوروس اسنیپ را به یاد بیاورند. بالای سر شاگردان گریفیندوری ابر سفید رنگی تشکیل شد و بهترین خاطره ی آنها از سوروس اسنیپ در میان آن ابر، نقش بست.

نقل قول:
یک سال پیش، شاگردان گریفیندور به همراه سایر شاگردان گروه های چهارگانه در سرسرا منتظر شروع ترم هاگوارتز بودند. سوروس اسنیپ پس از سخنرانی قرای خود در اولین دوره ی مدیریتش، نگاهی به هری پاتر سر میز گریفیندور انداخت و گفت:
- با توجه به قانون شکنی ها و گاوبندی‌ها با مدیر سابق، آلبوس دامبلدور توسط هری پاتر، چهارصد و نود و نه امتیاز از گریفیندورکم میکنم. اون یه امتیاز رو هم به خاطر مامان هری بهتون بخشیدم!


سوروس اسنیپ برای گریفیندوری ها همان معنی را داشت که گرگ برای گله! گریفیندور اگر تنها پنجاه امتیاز از دست میداد، باز هم در ترم هاگوارتز آخر می شد!

- به گریفیندور، با اینکه تک تکشون رو مخ من هستن و ازشون کلا به خاطر کله زخمی متنفرم، پانصد و پنجاه امتیاز میدم، دلیلش هم به خودم مربوطه. نتیجه نهایی امتیازات این گروه هزار و هفتصد و چهل و دو هست!

کسی دلیل این حرکت سوروس اسنیپ که کاملا با ایفای نقشش در تضاد بود را نمیدانست و سالن هنوز در شوک قرار داشت. پس از چند دقیقه آرسینوس جیگر که با اینکه یکی از اساتید محسوب میشد، سر میز گریفیندوری ها نشسته بود، شروع به دست زدن کرد و اعضای گریفیندور هم به تبعیت از او، دست زدند.

سوروس اسنیپ در نهایت به سر میز گروه اسلیترین رفت. دستی به شانه ی پسرخوانده اش گذاشت و چون "دلش میخواست" پانصد و پنجاه امتیاز به اسلیترین اضافه کرد. با توجه به این، اسلیترین با هزار و هفتصد و پنجاه و چهار امتیاز از سایر گروه ها پیش افتاد.

سوروس اسنیپ داشت به سمت جایگاهش باز میگشت که صدایی از میان استادان گفت:
- و برای ریونکلا به خاطر اینکه بدون اونها هاگوارتز یه دشت لم یزرع میشد، کار گروهی خوبشون و تلاششون برای نگه داشتن آرامش در هاگوارتز از جلسه ی دوم به بعد با وجود تیکه هایی که در طول ترم از جهت های مختلف بهشون مینداختن و هنوز هم میندازن... ؟!

پروفسور پرودفوت منتظر بود تا سوروس اسنیپ حداقل شصت امتیاز به گروهش بدهد و ریونکلا باز اول شود اما رفتار پروفسور اسنیپ جور دیگری بود. پروفسور اسنیپ پس از گذراندن تک تک ریونکلایی ها از تیغه ی عدالتش، در حالی که برای بازیابی قوایش مشغول خوردن شیر موز و پسته و چیزهایی از این قبیل بود، سرسرا را ترک کرد و ملت را با حوضشان تنها گذاشت!

شاگردان گروه های اسلیترین، گریفیندور و هافلپاف با اینکه میدانستند این ترم هاگوارتز از بدترین ترم های تاریخ هاگوارتز و بدترین ترم هاگوارتز به صورت حداقل در سه ساله ی اخیر بوده، از ترس اینکه مبادا مورد خشم مدیر ارشد زوپس نشین قرار گرفته و پروفسور مذکور پس از تجدید قوا، آنها را نیز از تیغ عدالتش بگذراند، زبان به کام گرفتند و دم نزدند.و بدین ترتیب نوزدهمین ترم تابستانی هاگوارتز به پایان رسید... در حالی که همه (گور بابای ریونکلایی ها) شاد و خوشحال بودند و تا ابد به خوبی و خوشی زندگی کردند! کور شود هر آنکه نتواند دید!


ویرایش شده توسط گلرت پرودفوت در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۲۵ ۱۹:۵۱:۲۱
ویرایش شده توسط گلرت پرودفوت در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۲۵ ۲۰:۴۹:۴۵
دلیل ویرایش: تغییر عصرونه به کیک طبق درخواست روبیوس هگرید

هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: بهترین نویسنده ایفای‌نقش
پیام زده شده در: ۱۱:۳۷ چهارشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۴
#15
لینی وارنر


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: بهترین ایده و تاپیک
پیام زده شده در: ۱۱:۳۶ چهارشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۴
#16
متاسفانه توی این دو ماهه ایده ی جدید و خوبی که بشه بهش رای داد رو من به خاطر نمیارم پس فکر میکنم. البته ایده هایی وجود داشت که توی چشم نبودن و به همین دلیل ترجیح میدم رای به ایده ای ندم مگر اینکه در ادامه کسی به چیزی اشاره کنه که نظرم عوض بشه.

فعلا رای من: -


ویرایش:

شما وقتی نمیخواید رای بدید نیازی نیست اسپم بزنید خب! این پست الان اسپم محسوب میشه و به زودی هم پاک میشه.


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۲۵ ۱۴:۰۶:۰۶

هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: سئوالی که دوست داشتید در پایان کتاب 7 پاسخ داده شود ولی نشد چه بود؟
پیام زده شده در: ۲:۰۴ سه شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۴
#17
نقل قول:
اینکه کی آریانا دامبلدور رو کشت؟
سر آبرفورث دامبلدور چی اومد؟
سر آرتور و مالی ویزلی چی اومد؟
دورسلیا چی شدن؟
مامان بابای هرماینی چی شدن؟

سوال اول یه سوالیه که واقعا توی کتاب بهش جواب داده نشده ولی جوابی که من خودم رو باهاش قانع کردم، اینه که مهم نیست طلسم کی به آریانا خورده. آلبوس و گلرت هردو توی مرگ آریانا مقصر بودن و اینکه طلسم کی به آریانا خورده این موضوع رو تغییری نمیده.

آبرفورث دامبلدور همونجور که جی کی رولینگ در سال 2007 اینجا گفته، بعد از جنگ هاگوارتز، آبرفورث دوباره به کافه ی هاگزهد برگشت و مشغول بازی با بزهاش شد! :دی
نقل قول:
Emily: What ever happened to aberforth
J.K. Rowling: He is still there, at the Hog's Head, playing with his goats.


بعد از مرگ ولدمورت فکر نمیکنم اتفاق خاصی برای آرتور و مالی ویزلی افتاده باشه. فکر می کنم هنوز هم توی پناهگاه (Burrow) زندگی میکنن و با این تفاوت که الان کلی نوه دارن و بچه هاشون هم همه زن گرفتن. البته همه بجز چارلی ویزلی.
پانوشت: آرتور ویزلی توی کتاب ششم توی وزارتخونه ارتقا درجه گرفت و مسئول یه بخش نسبتا کاراگاهی شد.

در مورد دورسلی ها، دادلی ازدواج کرد و حداقل دوتا بچه داشت. طبق چیزی که میدونیم، هری هر از گاهی به همراه خانواده اش به خونه ی دادلی اینا سر میزد و بچه هاشون با همدیگه بازی میکردن.

قبل از جنگ هرمیون حافظه ی پدر و مادرش رو تغییر داد تا فکر کنن کس دیگه ای هستن و در طول جنگ بهشون آسیبی نرسه. بعد از جنگ، هرمیون پدر و مادرش رو توی استرالیا پیدا کرد و حافظه شون رو بهشون برگردوند.


موفق باشی!


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۳:۰۲ شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۴
#18
شب تاریک بود و اعضای محفل ققنوس در خواب بودند. بر خلاف شب های قبل، اطراف خانه ی گریمالد بسیار شلوغ بود. لرد ولدمورت تعداد زیادی از ممد ریدل‌های خودش را برای گرفتن انتقام رودولفوس لسترنج و مرلین کبیر (رحم الله اجمعین) فرستاده بود و فکر میکرد در یک حمله ی شبانه می تواند محفل ققنوس را تصرف کند.
- ساختمون شماره ی نه... شماره ی ده... شماره ی یازده... بعدی خودشه بچه ها. آماده باشید!

اولین طلسم "بمباردا" آغازگر جنگ بود. پس از باز شدن در، مرگخواران با تمام سرعت به درون ساختمان ریختند اما ساختمان کاملا خالی بود.
- ممد، به نظرت اینجا پایگاه محفل ققنوسه؟!
- نمیدونم ممد. ولی توی فیلم که این شکلی نبود که...

ممد ریدل ها، کچل، بی دماغ و کوسه، مشغول بحث بودند که هری پاتر از در وارد شد. پیش از آنکه ممدها بتوانند کاری انجام دهند، هری موهایش را کنار زد و زخمش را نشان ممدها داد. ممدها که تا به حال سریال می تی کومان را تماشا نکرده بودند، سعی کردند از گوشه ای بگریزند که پنجه ی طوفان همانند برادر کایکو وارد کادر شد و راه فرار را بر مرگخواران بست؛ تعدادی را لگد کوب کرد و به تعدادی از مرگخواران کله زد! تا پایان درگیری ها، کله زخمی رو به روی تنها خروجی ساختمان ایستاده بود و زخمش را به نمایش میگذاشت.

نیم ساعت بعد!

هری پاتر در حالی که چهل-پنجاه ممد ریدل را به هم طناب پیچ کرده بود، آن ها را به سختی از ساختمان خارج کرد. خارج از ساختمان شماره ی سیزده گریمالد که مرگخواران به آن حمله کرده بودند، برایان دامبلدور قرار داشت.
- مرگخوارا باز به یه خونه ی دیگه حمله...

گفته های برایان دامبلدور توسط پنجه ی طوفان نا تمام ماند. هیپوگریف که هنوز برایان دامبلدور را به خاطر طلسمی که به سمتش فرستاده بود به یاد داشت، بعد از یک سه گام بی نقص، جفت پا در حلق پیرمرد فرو رفت و پس از آن، جسم بی جان پیرمرد را کشان کشان وارد خانه ی شماره دوازده کرد.
----------------------------------------
کلمات و ترکیب های سخت:
کوسه: پسر بالغی که صورتش به صورت کامل ریش در نمی آورد.


ویرایش شده توسط گلرت پرودفوت در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۴ ۲۳:۰۳:۰۳

هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: تابلوي شني امتيازات
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ جمعه ۱۳ شهریور ۱۳۹۴
#19
ریونکلا: 38

آنتونین دالاهوف: 29

اوتو بگمن: 28

لینی وارنر: 30


هافلپاف: 31

لاکرتیا بلک: 28


ویرایش شده توسط گلرت پرودفوت در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۳ ۲۱:۱۰:۰۱

هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۶:۵۸ جمعه ۱۳ شهریور ۱۳۹۴
#20
ریونکلا: 38

آنتونین دالاهوف:
برداشت غلط دالاهوف از حرف پروفسور پرودفوت جالب بود و تیکه های طنز قشنگی داشت. مخصوصا آخرش که ملت زدن پروفسور رو ناکار کردن!

نقل قول:
پرچم سفیدی به جلو آمد و از پشت آن یک سانتور بزرگ با ریش پرفسوری، آرام از پشت پرچین بیرون آمد

پرچین وسط جنگل ممنوعه؟!
گذشته از اون، دوتا آمد توی جمله ات داری که شکل رول رو خراب میکنه. اگه اولی رو به جای "آمد"، "آمده" نوشته بودی، خیلی بهتر بود.

نقل قول:
و بعد از گفتن این جمله، تیر کمانش را درآورد و در حالی که مانند شصت تیر، تیر به سمت دالاهوف پرت میکرد و یک تیر به نشیمنگاه دالاهوف خورد و او مانند فنگ پا به فرار گذاشت، سانتور هم به دنبال او انداخت...

این جمله خیلی طولانیه و ممکنه خواننده در حین خوندنش گیج بشه. بهتر بود اینجوری می نوشتیش:
بعد از گفتن این جمله، تیر کمانش را درآورد و مانند شصت تیر، تیر به سمت دالاهوف پرت کرد. یکی از تیرها به نشیمنگاه دالاهوف خورد و او مانند فنگ پا به فرار گذاشت. سانتور هم به دنبال او انداخت...

یکم سریع بود توصیفت و اگه اینجوری از سرعتش کم میکردی، خیلی بهتر میشد.

29!

اوتو بگمن:
داستان حمله یکم گنگ بود. مگه شاگردا حلقه نزده بودن؟! پس چرا یهو شاگردا مسئول مراقبت از یک جهت شدن و آوندیر مسئول مراقبت از جهت دیگه؟! اگه دایره تشکیل دادن، باید بتونن از همه جهت مراقبت کنن دیگه.

موضوع دیگه علامت گذاریه. توی توصیف کردن سعی کن عجله نکنی. پاراگراف اولت خیلی سریع پیش رفت ولی با استفاده از علامت های نگارشی میتونستی سرعتش رو کنترل کنی. بهتره جمله های طولانی رو به جمله های کوچکتر تقسیم کنی تا خواننده وسط جمله ای که نوشتی گم نشه.

"جرات" و "دوئه" رو اشتباه نوشتی ولی در نظر نگرفتم.

مگه قرار نبود تا من برگردم باشه؟! با این حال برگشت هگرید رو ازت قبول کردم و اون حس امنیتی که آخر رول انتظار داشتم رو ازش گرفتم.

28!

لینی وارنر:38
پست خیلی خوبی بود و واقعا لذت بردم. فقط قبل از ارسال باید یک دور میخوندیش تا اون چندتا ایراد تایپی باقی مونده اش رو برطرف کنی.

30 حلالت!

هافلپاف: 31

لاکرتیا بلک:
طنزش بد نبود و اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده، شاگردها با خودشون درگیر شدن، جالب بود. اما برسیم به اشکال های رول.

اول اینکه ریداکتو طلسم طناب پیچ کردن نیست. طلسم طناب پیچ کردن اینکارسروسه. طلسم ریداکتو اونه که اجسام رو پودر میکنه! اگه تاثیر طلسم ها رو اشتباه بنویسی، واقعا بد میشه. برای مثال فکرش رو بکن که ولدمورت به سوروس اسنیپ کروشیو بزنه و بجای شکنجه، سوروس خلع سلاح بشه. همونجور که میبینی، این خیــلی بده!

نقل قول:
استاد پردفوت با چهره ای متعجب وارد میدان شد و خشمگین به دانش آموزان خیره شد

تعجب و خشم با هم؟! واقعا نمیتونم این دوتا احساس رو با همدیگه در عان واحد تصور کنم..!
28!


ویرایش شده توسط گلرت پرودفوت در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۳ ۲۱:۰۷:۲۳

هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.