1. ازتون میخوام برین یکی از این اژدها هارو تور کنید و دنبال گنجش بگردید و بگید وقتی پیداش کردین باهاش چیکار میکنید. (15 نمره)
استوارت که وسایل کوهنوردیش رو جمع کرده بود نگاه به وسیله ای کرد که به تازگی به دستش رسیده.گوی زرین بازی کویدیچی که در بازی اول اون رو گرفته بود.مثل اون گویی بود که دامبلدور به هری پاتر داد.ولی یه فرق داشت اونم این بود که اونو هری قورتش داد ولی استوارت با دست گرفتش،مال هری توش سنگ رستاخیز بود ماله استوارت نه و مهم تر از همه اونو از مدیر نگرفته بود فقط یک نفر که هیچ اسم و نشانی نداشت برای اون فرستاده بود.استوارت راه افتاد.وقتی به کوه رسید با خود گفت:
_چه کوه بلندیه،امید وارم ارزشش رو داشته باشه.
استوارت از کوه بالا رفت و در عرض نیم ساعت به بالای کوه رسید.ولی اونجا هیچ ردی از اژدها نبود.و در همین حین بود که اون گوی طلایی از جیب استوارت به پرواز در آمد و به سمت دیگری از کوه رفت که یک دفعه یک نفر جلوی او ظاهر شد.
_ببینم پسر اومدی کوه برای ورزش یا واسه کار دیگه ای.
_شما فکر کن اومدم برای کار دیگه ای.
_نه دیگه اینجا همه چی به من ربط داره باید بگی اینجا چیکار داری.
_نمی خوام!
_عه،باشه خودت خواستی پسر جون. بال طلایی بیا بیرون یکی اینجا تنش می خاره.
و در اون لحظه بود که استوارت گرخید چون چیزی که می دید باور نمی کارد یه اژدهای تنو مند که قابلیت ناپدید شدن داشت.و از همه مهم تر اون زیرش یه گنج بود و اون همون چیزی بود که استوارت می خواست.
_یا خود ننه هلگا حالا چه غلطی بکنم من.
ولی از اونجایی که شانس همیشه با استوارت یاربود اون گوی زرینی که داشت از پشت سر اژدها اومد و وقتی اژدها دهانش را باز کرد تا استوارت را کباب کند گوی زرین در حلق اژدها رفت و اژدها رو خفه کرد.
_آخیش نزدیک بود کباب بشم.
_بال طلایی نه،می کشمت بیشعور اژدهامو خفه کردی.
_بابا به من چه .
_ الان که خودم از بین بردمت میفهمی به تو چه ربطی داره.
_عه،این یارو دیوونس بگیر اینو:استوپ فای.
و اینطوری بود که آقای بی اعصاب از کوه پرت شد پایین و مطمعنن استخوناش هم پودر شد.
_حیف شد گوی باحالی بود.
و باز هم استوارت جون سالم به در برده بود ولی فکر می کرد که متاسفانه گویش رو از دست داده ولی بازم در همین حین بود که صدای ویز ویزی از کنار گوشش گذشت و گوی زرین جلوی چشمش ظاهر شد. استوارت گوی رو گرفت و صندوق گنج رو هم برداش و اینطوری بود که باز همه چیز به خوبی و خوشی داشت تموم می شد که دوباره اون آقای بی اعصاب جلوش ظاهر شد.
_سلام پسر جون اومدم تا انتقام بگیرم.
_تو چطوری هنوز نمردی؟
_الان نشونت میدم بایه طلسم نا بخشودنی چطوری:اواد
ولی چون استوارت کمی سریع تر بود سریع چوبدستیش رو جلوی پیر مرد نشونه رفت و سریع گفت
_ری دِکتو
و خوشبختانه پیر مرد واقعا مرد.
2. تو یه رول کوتاه بنویسید که چگونه پیوز در این جلسه شمارا از شر کفش های لیسا تورپین راحت کرد. (10 نمره)
لیسا داشت به کفش های پاشنه بلندش قصه می گفت تا بخوابن که یهو یکی در نزده و آروم اومد توی اتاق و لیسا اونقدر غرق در کفش هایش بود که نفهمید کسی اومده تو دفترش.
_کالین گفتی با کدوم دکمه دوربینت فیلم می گیره؟ آها فهمیدم الان فیلمو شروع میکنم.
چند ساعت بعد صفحه اول روز نامه هاگوارتز:
خانوم لیسا تورپین به خاطر فیلمی که آقای پیوز برای مدیر هاگوارتز فرستادند از شغل خود بر کنار شد و تنها دلیل اینکار
این بود که خانوم تورپین آنقدر دیوانه شده بود که داشت برای کفش های پاشنه بلندش داستان تعریف می کرد تا آنها خوابشان ببرد.و برای اینکه حال خانوم تورپین بهترشود همه کفش های ایشان را بعد ساعت نهار در حیات مدرسه به آتش می کشند.و از این به بعد آقای پیوز کلاس درس خانوم تورپین را اداره می کند
و دوباره چند ساعت بعد :
لیسا تورپین_با همتون قهرم نامردا با همتون
پیوز_هاهاها
3.نظرتون رو راجع به کفش های لیسا تورپین بنویسید. (5 نمره)
کفشای لیسا یه جور کفشای مسخره هستن که از پاشنه های ده سانتی داره تا فکر کنم یک متری که همه اینا مخصوص چشم کور کردنن. به نظر من اینا کفش نیست که اسلحس اگرم ولدمورت از این کفشا برای از بین بردن دشمناش استفاده می کرد الان هاگوارتز ماله اون بود.
استعداد رو باید از اول داشت.....استعداد خریدنی نیست......