هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۵:۰۷ چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
#11
سلام کلاه
من یه پسر شجاع هستم که داخل دفاع در برابر جادوی سیاه مهارت زیادی دارم.درون گرا هستم.و موقعی که عصبانی باشم هر طلسمی استفاده میکنم.
اولویت اولم گریفیندوره



پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۱ چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
#12
تصویر ۸
صدای فریادی او را بخودش آورد، تا چشم کار میکرد خرابه بود و جادوگرهای زخمی یا مرده، از گروه آنها فقط او زنده مانده بود و البته دشمن هم هنوز زنده بود.
باید کاری میکرد، تا بحال چنین جنگی ندیده بود، همه جا پر بود از صدای انفجار! نه هر انفجاری، میتونست بوی جادوی سیاه رو در هوا استشمام کنه، باید کاری میکرد، خیلی سریع از جایی که پنهان شده بود سرکی کشید و در ذهنش نقشه ای از محل حضور دشمنانش شکل گرفت، باید زود حرکت میکرد وگرنه مرگ تنها نتیجه ی زحماتش بود
هدف از این ماموریت که بیشتر به جنگی سنگین تبدیل شده بود نجات آخرین طلسم بود
با ان طلسم همه ی مشکلات حل می شد، اما طلسم نیز محافظانی داشت که میدانستند
حتی به قیمت مرگشان نباید این کتیبه ی ارزشمند بدست هرکسی بیافتد، اما او هرکسی نبود، باید هرچه زود تر راهی پیدا میکرد تا از شر دشمنانش راحت می شد تا بتواند با محافظان کتیبه مذاکره کند، صدایی طلسمی غریبه را در نزدیکی او فریاد زد، انفجاری دقیقا در همان جایی که او بود همه پناهگاهش را ازبین برد، اگر در لحظه ی آخر به طور ناخوداگاه
طلسمی محافظ بدور خود نپیچیده بود حتما کشته شده بود ، بسرعت حرکت کرد طلسمی مرگ بار روانه سمتی که صدا را شنیده بود کرد و دوید، حتی صدای فریاد پر درد هدفش نیز اورا از دویدن باز نداشت، میدوید و طلسم های باستانی خود را یک به یک میخواند و به هم میپیچید، طلسم هایی قوی تر از هرچه که دیگران بلد بودند، آنها را در یک کتاب قدیمی که متعلق به پدربزرگ مادرش بود خوانده بود؛ اما هیچ وقت جرات استفاده از آنها
را نداشت، اما الان وقت جرات داشتن و نداشتن نبود، جنگ بود و باید به هر قیمتی خودش را به حلقه محافظین طلسم ، گروهی پنج نفری به سمتش حمله ور شدند اما قبل از اینکه طلسمی به سویش بفرستند ناگهان به سمت یکدیگر برگشتند و همدیگر را با مشت و لگد مورد حمله قرار دادند، لبخندی زد و به دویدن ادامه داد و با خودش فکر کرد طلسم های قدیمی در عین سادگی چقدر کارامد هستند، حلقه محافظان را میدید اما مشکلی وجود داشت ، آنها بشدت مشغول جنگیدن با مردی یا شاید موجود سیاه پوشی بودند که به طرز وحشت آوری قدرتمند و سریع بود، قدم هایش را بلند تر و تند تر کرد، باید به محافظان کمک میکرد ، آن مرد/موجود هرچه که بود نباید دستش به کتیبه و طلسم باستانی میرسید، یکی از مهلک ترین طلسم هایی را که از کتابهای پدربزرگ مادرش فرا گرفته بود آماده کرد، ظاهر محافظین اورا میترساند اما قامت سیاهپوش قدرتمند تر و خبیث تر به نظر می آمد، طلسم را آماده کرد، فاصله اش تا آن موجود کم نبود اما بهر حال باید تلاشش میکرد، عصایش درخشید و هدف گرفت ، در همان لحظه یکی از محافظین اورا دید و با سرعتی باور نکردنی به سمتش حرکت کرد، اما دیگر دیر شده بود و او طلسم را رها کرده بود، نور سفید کور کننده ای محیط را پر کرد و سپس او بیهوش شد.
----
دامبلدور اولین چیزی که دم دستش بود رو برداشت که نامه رو باز کنه ، از آخرین باری
که جادوگر کهنسال تکه ای از خاطرش را برای او فرستاده بود مدتها میگذشت و دامبلدور کم کم داشت نا امید می شد تا اینکه یک پرنده عجیب رنگارنگ امروز دوباره برایش نامه ای آورد، نامه ای که رویش نوشته شده بود خاطرات یک محافظ پیر قسمت سوم.+
***

پاسخ:
خیلی خوش اومدی به کارگاه داستان نویسی. هدف از این تاپیک خلاقیت و نوشتن یک داستان از یه دید جدید تو دنیای هری پاتره و به خوبی این کار رو انجام دادی. فقط یه چیزی که برای من یکم عجیب بود، این بود که شباهتی به یه فن فیکشن داشت برای من، که قبلا خونده بودمش. ولی از اونجایی که اسم اون فن فیکشن یادم نیست و مدرکی هم ازش ندارم، مشکلی نیست و بهت اعتماد میکنیم. تنها نکته ای که میتونم بهش اشاره کنم پاراگراف بندی و علائم نگارشیه که اینجا یه مثالش رو داریم:

نقل قول:
حتی صدای فریاد پر درد هدفش نیز اورا از دویدن باز نداشت، میدوید و طلسم های باستانی خود را یک به یک میخواند و به هم میپیچید، طلسم هایی قوی تر از هرچه که دیگران بلد بودند، آنها را در یک کتاب قدیمی که متعلق به پدربزرگ مادرش بود خوانده بود؛ اما هیچ وقت جرات استفاده از آنها
را نداشت، اما الان وقت جرات داشتن و نداشتن نبود، جنگ بود و باید به هر قیمتی خودش را به حلقه محافظین طلسم ،


" حتی صدای فریاد پر درد هدفش نیز اورا از دویدن باز نداشت، میدوید و طلسم های باستانی خود را یک به یک میخواند و به هم میپیچید. طلسم هایی قوی تر از هرچه که دیگران بلد بودند. آنها را در یک کتاب قدیمی که متعلق به پدربزرگ مادرش بود خوانده بود؛ ولی هیچ وقت جرات استفاده از آنها را نداشت؛ اما الان وقت جرات داشتن و نداشتن نبود، جنگ بود و باید به هر قیمتی خودش را به حلقه محافظین طلسم ، می‌رساند"

همین‎طور که دیدی توی این بخش یه فعل رو هم جا انداخته بودی که پیشنهاد میشه برای جلوگیری از این اتفاقات یه دور قبل از ارسال پستتو چک کنی. اما این ایرادات کوچیکن و با ورودت به ایفای نقش مطمئنم رفع میشن، پس...

تائید شد!
مرحله بعدی: گروهبندی!


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۱۰ ۱۴:۳۲:۴۴






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.