هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: ورزشگاه نقش جهان (در حال تعمیر!)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ یکشنبه ۹ مرداد ۱۴۰۱
#11
ترنسیلوانیا


پست اول


- مــــن تـــــخــــــم مــــی‌خــــوام!
نارلک، لک‌لک منحوس و مطرود جامعه‌ی لک‌لک‌ها، جلوی در موسسه تخم‌گیری می‌زارید. پرهایش را مشت کرده و به زمین می‌کوبید. ناراحتی‌اش بسیار ژرف و عمیق بود، یعنی او لایق یک تخمِ طلایی زیبا نبود؟ آیا لایق این نبود که نُه ماه روی آن تخم بنشیند و اولین لگدهای فرزند دلبندش را حس کند؟ آیا لایق این نبود که ادای فرزندش را هنگام از تخم درآوردن دربیاورد و با او همذات پنداری کند؟ آیا واقعاً او باید از ساده‌ترین حقوق لک‌لکی‌اش بی‌بهره می‌بود؟

- هوی، نارلک! پاشو برو! اینجا هیچ تخمی به تو نمیدیم.
- آخـــه چـــرا؟ چـــــــــرا؟! بابا یه تخم به من بدین... من خوب نگهش می‌دارم به جد پدرم!
- بچه‌هایی که به تو میدیم یا می‌شکنن یا املت میشن یا اونقدر خشک و سفت میشن که باید جای بتن ازشون استفاده کنن. تو فکر کردی ما احمقیم که دوباره بهت اعتماد کنیم؟ فکر کردی ما از اشتباهامون درس نمی‌گیریم؟
- خب تقصیر من چیه؟ شاید تخمای شما مشکل داره خب!


رییس موسسه، چشم غره‌ای به نارلک رفت. او قصد داشت محیط را ترک کند و بیش از این به بحث و مجادله نپردازد، اما نارلک چنین چیزی نمی‌خواست. او بدون لحظه‌ای درنگ به پای رئیس موسسه افتاد.
- نـــرو! ببین، من بهت قول میدم اگه یه تخم به من بدی جوری تربیتش میکنما... جوری خوش پر و بالاش میکنم که همه‌تون پر به دهن بمونید. حالا تخم رو میدی؟
- نه.


رییس موسسه، بالی زد و وارد موسسه شد و نارلک را در میان دریایی از بُهت و حیرت از این جواب سریع، خشن و دندان شکن، رها کرد.

چند ساعت بعد، پس از تاریک شدن هوا

نارلک با مجموعه‌ای از پیشرفته‌ترین وسایل دزدی اعم از لیزر، چاقوی دو میلیمتری، چاقوی سه میلیمتری، چاقوی پنج میلیمتری، متر صنعتی، متر خیاطی، متر مهندسی، متر پزشکی و ماسکِ نوک و سنجاق قفلی‌های جاسازی شده در میان پرهایش، جلوی درِ موسسه تخم‌گیری بود. او سعی داشت تا ماسک سیاه را بر روی نوکش بپوشاند، اما متأسفانه نوکش بزرگتر از حد عادی یک لک‌لک بود و فقط تا میانه‌ی آن پوشانده شده‌بود. نارلک برای جلوگیری از جلب توجه و سروصدا، لیزر مخصوصِ دزدی‌اش را بیرون آورد.
- وقتشه!
او چند بار بصورت دایره‌ای، مربعی و مثلثی، سعی در برش دیوار با لیزر داشت، اما متأسفانه هیچ اتفاقی نیفتاد. پس از تلاش‌های متعدد، به این نتیجه رسید که لیزرش به اندازه کافی کاربردی نیست. دلش کمی سوخت، چرا که علاقه خاصی به چراغ قوه‌ی آن داشت و به راحتی هم در جیبش جا می‌گرفت.
به سراغ نقشه‌ی جایگزین رفت و با ژست خفنی که تمرین کرده بود، به سمت در هجوم برد. یکی از سنجاق قفلی‌های جاساز در پرش را درآورد و سعی کرد تا با پیشرفته‌ترین تیریپ‌های دزدی درِ موسسه تخم‌گیری را باز کند. به عنوان اولین تجربه کارش خوب بود. در کمتر از دو ثانیه بعد، در باز شده بود. کسی چه می‌داند، شاید هم از قبل باز بود!

آرام آرام قدم برمی‌داشت. اما ناخن‌های بلند پایش در برخورد با کف سالن سروصدای زیادی بوجود آورده‌بودند. سرانجام به اتاق مورد نظرش رسید. بر خلاف تصورش خبری از تدابیر امنیتی پیشرفته نبود. در را باز کرد؛ به داخل اتاق قدم گذاشت و آنجا با رییس موسسه روبه‌رو شد که تخمی طلایی رنگ را در بغل گرفته‌بود.
- خـــــور پـــــوف! لک‌لکی... خوشگل من... کوچولوی دوست داشتنیِ پر طلا... بــیــا بــغــلــم!

نارلک به سمت تخم طلایی و درخشان رفت. آرام آرام تخم را کشید، کشید و کشید و کشید تا نهایتا تخم از بغل مدیر موسسه درآمد و در آغوش نارلک افتاد. مدیر در جایش کمی جابه‌جا شد، بالشش را بغل کرد و خرناسی کشید.

صبح روز بعد

نارلک جلوی درِ باشگاه فرهنگی ورزشی ترنسیلوانیا، ایستاده‌بود و تابلوی آن نگاه می‌کرد. همانطور که تخم طلای دزدی‌اش را در بغل گرفته‌بود، به درون باشگاه قدم برداشت.
- به عضو جدید تیم تبریک بگین.

نارلک در مقابل اعضای تیم که هرکدام از آنها مشغول کاری از جمله تی کشیدن، حرف زدن، پرتاب شدن، آماده‌سازی وسایل جهت ورزش و کار های گوناگون دیگر بودند، تخم را بالا گرفت و آن را جلوی چشمشان حرکت می‌داد و هر از گاهی جمله‌ی «تخم، بچه‌ها. بچه‌ها، تخم.» را نیز تکرار می‌کرد.
چهره اعضا به مرور سرخ و سرخ تر میشد.
- نـــارلــــک! این دیگه چه وضعشه‌شه؟ تو با اجازه‌ی کی این تخم رو آوردی تو باشگاه؟ فردا پس فردا اینجا بشه محل اتراق پرنده‌ها برای نشستن روی تخم، چی‌کار کنیم؟ توی لک‌لک رو هم داریم به زور اینجا نگه می‌دارم، حالا چه برسه به فک ‌و فامیلات!

صدای جمعیت هر لحظه بلندتر میشد.
- تخم بی‌لیاقت... استعفا، استعفا!
- تخم به گوش ما باش... ما ملتیم نه اوباش!

نارلک تخم را عقب کشید و در بغلش فشرد.
- یعنی دلتون میاد به من و این تخم ناناز طلایی کوچولو بگین نه؟


نارلک چشمانش را گرد کرد. هر چند چشمانش از ابتدا گرد بود و این تغییر چندان محسوس نبود، اما او تلاشش را کرد. نوکش را به تخم طلا چسباند، اشک در چشمانش حلقه زد و حالتی مظلومانه به خود گرفت. اعضا سعی کردند تا نگاه مستقیمی با او نداشته‌باشند، ولی نمی‌شد! زیرا اگر چشمانشان را می‌دزدیدند، نارلک با آن نوک دراز نزدیکشان می‌شد و یک چشمشان را کور می‌کرد.

- لطفا دور شو نارلک. نمی‌دونم این همه نوک رو از کجات آوردی!
- سو، دلت میاد به من نه بگی؟


سو نگاهی به نارلک انداخت. انصافا آنقدرها ترحم برانگیز نبود.
- آره.
- آخه چرا؟ مگه این تخم چه بدی‌ای به شما کرده که انقدر ازش کینه دارین؟ تا کِی ما باید این تبعیض و تفاوت‌های آفرینشی رو تحمل کنیم؟ تا کِی؟
- زین پس هستیِ هر ذی‌روحی، اعم از پرنده، جونده، رونده، آغازنده و دنگ دینگ را نهی می‌سازیم.
- لادیسلاو! تو خودت حیوون داری، چجوری دلت میاد اینطوری با ما دیکتاتور باشی؟ این یه تخم کوچولوی دوست‌داشتنیه که فقط به یه دامان نیاز داره. اونم دامان خانواده‌ست.
- ووی، ووی ووی ووی ووی! عاقو، از شدت این سخنرانی‌ت برام سانحه پیش اومد. نگو عاقو، ما رو چون کلمون بزرگ بود بلاجر کردن، احتمالا شما رو که باید با آسفالت یکی کنن! ووی ووی ووی! نمی‌خندوما، له له هستم.
- چـی؟ حسن تو هم؟ تویی که از معلولیت زجر می‌کشیدی هم؟ تویی که شبا زیر پوستی به هاگوارتز اومدی هم؟ این دنیا دیگه ارزش موندن نداره.

نارلک خودش را بر روی زمین رها کرد. البته پیش از آن تخم را در یک لانه که روی میز بود، قرار داد. نارلک دیگر آرام و قرار نداشت. او از جامعه‌ی لک‌لکی، بخاطر همین ایده‌های مساوات‌طلبیش طرد شده بود. حال چگونه می‌توانست این تبعیض را تحمل کند؟ چگونه می‌توانست دوباره اعتراض‌های مبنی بر برابری‌اش را با یک لک‌لک و هزاران ماکت لک‌لک شروع کند؟ نه، واقعا چگونه می‌توانست؟!

او به منزله‌ی نشان دادن حال بد و افسرده‌اش، خودش را به زمین می‌زد. هر چند که این پر کوبیدن نه صدایی می‌داد و نه حس غم انگیزی ایجاد می‌کرد، اما نارلک همچنان ادامه می‌داد. آه می‌کرد، فغان می‌کرد، غوغا می‌کرد و می‌کرد و می‌کرد.

سو، به این خاطر که مبادا از شدت صدای بد نارلک، پرده گوشش پاره‌شود، تصمیمی سریع، فوری و انقلابی گرفت.
- باشه، نگهش دار. فقط اگه مزاحم کوییدیچ بشه، با تو و تخمِت سوسیس تخم مرغ درست می‌کنم.

نارلک نفس راحتی کشید و با چشمان پر از اشکش که حالا برق شادی در آنها می‌درخشید، به تخم خیره شد.
- دیگه قرار نیست ازم دور بشی. تا ابد کنار همیم.
- جواب بقیه اعضای تیم رو هم باید خودت بدی. به من ربطی نداره.

گویا خیال نارلک خیلی هم نباید راحت میشد!



لــونــه‌ی خــودمــه، مال خودمه! هرکی با نگاهِ چپ نگاش کنه، به چشاش نوک می‌زنم!

" Only Raven "


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۸:۵۳ جمعه ۷ مرداد ۱۴۰۱
#12
- تایید شدیم!
- عالیه!
- اصلا شُشام حال اومد!
- فقط از اینجا به بعد باید چیکار کنیم؟

بعضی از انسان‌ها، از آن آدم های تو ذوق زنی هستند که اگر کل لیوان هم پر باشد و نیمه‌ی خالی‌ای از لیوان حتی وجود خارجی هم نداشته‌باشد، نیمه‌ای خالی را با هر زور و مکافاتی که شده پیدا می‌کنند و به آن گیر می‌دهند، حتی اگر آن نیمه‌ی خالی اصلا در داخل لیوان نباشد! مرگخواری که سوال را پرسیده بود، از همین آدم‌های تو ذوق زن بود.

- چته تو؟ نه واقعاً چته؟ از این عاقل اندر سفی بودن چه سودی می‌بری؟ چطوری انقدر تهی بینی؟ واقــعـــاً چـــیــجـــوری؟
- خب، من باید چیکار کنم که یه شهریوری کمال گرا و لجبازم؟
-
- بس می‌کنید، یا بستون کنم؟


مرگخواران با شنیدن صدای بلاتریکس، دست از بحث کردن برداشتند، بالاخره سر آنها به تنشان هنوز اضافی نکرده بود و هزاران آرزو مانند داشتن اسب تک شاخ، خرد کردن فلفل دلمه‌ای در کنار لرد ولدمورت و دیدن لرد سیاه در هیبت شوالیه‌ی سوار بر اسب داشتنند و نمی‌خواستند ناکام از این دنیا بروند.

تام جاگسن برای رفع سوال پیش آمده از سوی مرگخوار پرسش کننده و تو ذوق زن و همچنین گرفتن فازِ «من چقد شاخم، پیف پیف چقدر شما بو می‌دین. »، یکی از دستانش را از جا درآورد و آن را از طریق یکی از سوراخ‌های دماغش، وارد مغزش کرد؛ او قصد داشت پاسخ را داغ داغ از خود مغزش دربیاورد.
- بلا، می‌گم اون بلوک تازه‌های ایفای نقش رو می‌بینی؟ می‌تونیم اون تو ایفای نقش کنیم. اون پایینش تازه‌های هاگوارتز رو می‌بینی؟ اونجا تو هاگوارتز درس می‌خونیم و در نهایتم امتحان می‌دیم. بعدشم اگه افتادیم تجدید می‌گیریم. پایینیش تازه‌های کوییدیچ رو می‌بینی؟ اونجا کوییدیچ بازی می‌کنیم. کاملا مفهوم هست که چیکار می‌کنیم؟
- تام، بنظرت ما نمی‌تونیم از روشون بخونیم؟


تام در وضعیت بغرنجی ماند و به این خاطر، جای سخن گفتن، سکوت کردن را انتخاب کرد و در افق محو شد.

بلاتریکس ماوس را به سمت بلوک تازه‌های ایفای نقش برد و مشغول خواندن نام تاپیک‌ها شد.
- نه، نه، اینم که هیچی... انصافا کدوم از ارباب بی‌خبری هتل ملوان زبل رو اینجا گذاشته؟ این یکی هم که هیچی. آها، این خوبه؛ یه مرگخوار با غیرت و اصیل باید از اینجا شروع کنه.

بلاتریکس وارد تاپیک «یاران لرد سیاه به او می‌پیوندند (درخواست مرگخوار شدن)» شد. او قصد داشت که از ابتدا به نزد اربابش برگردد.
- زود باشین بگین چجوری باید پیش ارباب بریم؟


ویرایش شده توسط نارلک در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۷ ۲۰:۰۴:۰۱
ویرایش شده توسط نارلک در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۷ ۲۳:۴۰:۲۷


لــونــه‌ی خــودمــه، مال خودمه! هرکی با نگاهِ چپ نگاش کنه، به چشاش نوک می‌زنم!

" Only Raven "


پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۷:۱۲ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱
#13
سلام پروفسور!



هرکدوم از شما به اندازه‌ی یک تا دو ساعت فرصت دارین که با نوستراداموس صحبت کنین و سعی کنین قلق‌های پیشگویی و روش‌های انجام دادنش یا یه سری نکات ریز و جزئیات رو از زیر زبونش بیرون بکشین. نوستراداموس عقلش رو از دست داده و درواقع یکم دیوونه‌ست، بنابراین معلوم نیست هنوزم پیشگوی قهاری باشه یا نه.
ولی شما توی یه رول توضیح بدین که آیا موفق می‌شین چیزی ازش یاد بگیرین، و این موارد بدرد می‌خورن یا نه؟ (۳۰ امتیاز)



نارلک سفت تخم طلایش را در بغل گرفت. آخر می‌دانید، آن تخم، تخم مورد علاقه‌اش بود و هرگاه که نارلک به او نیاز داشت، در کنارش بود. حتی زمانی که بعد از نُه ماه نشستن رو تخم، منتظر جوجه لک‌لک خوشگل و سیاه و طلایی‌ای بود نیز، این تخم دست از سرش بر نداشته‌بود و به جای آن بچه‌ لک‌لک گوگولی، همین تخم مانده‌بود. حتی هنگامی که نارلک به این پی برد که از این تخم آبی گرم نمی‌شود و این فقط برای املت شدن ساخته شده‌است، با انواع و اقسام روش‌ها، از جمله تق‌تق به میز زدن، بکار بردن اره برقی و حتی صحبت با تخم و درخواست بابت اینکه بکشند، جواب نداد و باز هم تخم طلایی لک‌لک ما سر جای خودش، در بغل صاحبش ماند.
نارلک هم از این همه توجهی که از سوی تخم روانه‌ی او می‌شد، به وجد آمده‌بود. آخر می‌دانید، او برای همیشه از جامعه‌ی لک‌لکی طرد شده‌بود و حال اینکه تخمی که از یک لک‌لک زاده شده‌باشد انقدر به او وفادار باشد، برایش موجب شور و شعف می‌شد. اما باید اطمینان خاطر می‌کرد که این تخم هیچ‌گاه او را ترک نخواهد کرد. به این خاطر به کلاس پیشگویی آمده‌بود تا از فردی که به گفته‌ی پروفسور این درس، یعنی سدریک دیگوری، سردمدار عرصه‌ی پیشگویی در میان مشنگ‌ها بود، بپرسد و از وفاداری همیشگی تخمش اطمینان حاصل کند.

- هوی! لک‌لک‌زاده نارلکِ چیژکش، بدو برو تو و تکلیف این پروفسوره رو انجام بده!
پیرمرد پیری که نامش خیلچ بود، این را گفت و نارلک را از تفکر نسبت به تخم طلایش درآورد و به داخل اتاق شرجی و دم‌کرده‌ای فرستاد.

اتاق خلوتی بود. بر روی پرده‌ها طرح افرادی خواب بود، که همه در هنگام خواب و با خواب دیدن توانسته‌بودند پیشگویی‌های بزرگ بکنند.
در یک گوشه‌ی اتاق، پسری مو قهوه‌ای، ابرو کمون و چشم عسلی‌ای بود، که خواب تشریف داشت و در گوشه‌ی دیگر پیرمردی هراسان و شتابان. نارلک قدمی به سمت پیرمرد برداشت.

- فال می‌گیرم، فال پـشـــه! شاید بشه شاید نشه!
پیرمرد این سخن را می‌گفت و با هربار تکرار، یکدانه عنبر نساراء را در آتش می‌انداخت.

نارلک به سمت پیرمرد رفت. در کنار میز کوچک چوبی‌اش، نام نوستراداموس حک شده بود. پیرمرد ظاهر عجیبی داشت، ریش و سیبیلش کثیف و بلند بود، چشمانش بزرگ بود و یکی از چشم‌هایش نیز چپ بود.
او که به قصد انجام تکلیف پروفسور سدریک دیگوری، با نیش‌های تهدیدآمیز لینی و همچنین برای اطمینان از اینکه تخم طلایش هیچ‌گاه او را ترک نخواهد کرد، آمده‌بود، به سمت نوستراداموس چند قدم برداشت. چون که نارلک هنوز از نوستراداموس فاصله‌ی زیادی داشت، چند قدم دیگر نیز به سمتش برداشت. بر روی زمین، در نزدیک میز نوستراداموس نشست و سپس با صدایی آرام شروع به صحبت کرد.
- نوستراداموس؟
- هــــــــــــــــــای! ای اجــنــوی گـــرفـــتـــار در دام مـــنــدل! بشنو فــریــاد مــرا!

نوستراداموس فریادی زد و نارلک یکه خورد و به حالت دراز کشیده درآمد. نارلک پس از چند دقیقه دوباره نشست. اینبار تصمیم گرفت عزمش را جزم کند و پیش از فریادی دوباره کارش را تمام بکند.
- ببینین فقط به من بگو تا کِی این تخم طلایش من وفادار می‌مونه پیشم؟ به مرلین من اصلا جن من نیستم به جان خودم! اصلا من جسم مادی دارم، اجنه که جسم مادی ندارن.‌ درست می‌گم؟

نوستراداموس آن یکی چشمش را که سالم بود باز کرد و به نارلک نگاهی انداخت. سپس صدایش را دورگه کرد و گفت:
- آه، ای لک‌لک تخم طلا! تخم طلای تو می‌شکند... زیاد هم می‌شــــکـــــنـــــــد! مگر در یک صورت... در یک صورت سخت...

نارلک گریه‌اش گرفت. تخم طلایش هم م می‌رفت، او هم بی‌وفا بود، بی‌وفا! او پرهایش را به زمین می‌کوبید ولی چون که پر بود و چندان وزنی نداشت، موجب لرزش زمین و آن حس و حال و فاز دپرسی نمی‌شد. اما به هر حال نارلک می‌زد و می‌زد...

- بابا چرا خودزنی می‌کنی؟ گفتم یه راهی هست!
حتی نوستراداموس هم که خودش سلطان آلودگی صوتی و دادزدن بود، صدایش در آمد.

- چه راهی؟
- فین همایونی منو بهش بچسبون. به همین راحتی.


نارلک که هنوز ناامید بود، حاضر بود دست به هرکاری بزند که تخمش از دست نرود، حتی اگر این کار به منزله‌ی گرفتن خلط دماغ یک فرد غریبه بود.
- تو فقط فین بده!

نوستراداموس یکی از پر های نارلک را به جلوی دماغش گرفت. سپس با نهایت قدرت، سرش را به پشت برد و خلط‌های دماغش را جمع کرد، جمع کرد و... پـــــــــــــــــــــخ! مقادیر زیادی از خلط دماغ نوستراداموس بر روی پر نارلک ریخت.
نوستراداموس در اثر فشار زیادی که بهش وارد شده‌بود، به پشت غش کرد.

نارلک با چندش پر خلط دماغی‌اش را به تخم چسباند.
لامصب خلط بدقلقی بود و کنده نمی‌شد. نارلک چندین بار دستش را به تخم کشید و هربار قسمتی از خلط سبزرنگ دماغ به تخم می‌چسبید، تا اینکه در پنجمین بار دیگر خلطی بر روی دست نارلک نمانده‌بود. نارلک تخم طلایش را که حال با سبز دماغی مزین شده‌بود را بدست گرفت و از کلاس خارج شد. هنوز هم نگران بود اما دیگر زمین را مشت نمی‌زد. او به سمت تالار ریونکلاو به راه افتاد.

روز بعد

- نـــارلـــک! اون تخم دماغی رو بیرون بنداز! تالار شده پر از مگس‌های جانی!
- نارلک اون تخم رو گم و گور کن! بوش داره خفه‌م می‌کنه!
- دِ برو بندازش دیگه لک‌لک پرو!
- اونو می‌ندازی یا می‌ندازمش نارلک.


اعضای تالار ریونکلاو، از بوی بد و مگس‌هایی که دور تخم دماغی نارلک جمع شده‌بودند، خسته و آشفته شدند.
لینی که از بقیه اعضای تالار مستعد بود، مستقیم به لانه‌ی نارلک رفت و تخم طلا را برداشت و به سمت نزدیکترین پنجره رفت. بی‌توجه به زارهایی که نارلک می‌زد، تخم را از پنجره به پایین انداخت. تخمی که تا چند هفته پیش با توپ و تفنگ نیز نمی‌شکست، شکست.
نارلک نوکش باز ماند. خلط سبز رنگ دماغ نوستراداموس، اثر معکوس گذاشته‌بود.


ویرایش شده توسط نارلک در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۲۹ ۱۷:۲۳:۰۷


لــونــه‌ی خــودمــه، مال خودمه! هرکی با نگاهِ چپ نگاش کنه، به چشاش نوک می‌زنم!

" Only Raven "


پاسخ به: ستاد انتخاباتی نارلک
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱ شنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۱
#14
ما جواب می‌دیم!

نقل قول:
ایا خیلی میخوام بدونم چرا کشیدی کنار؟ بیست و سوم گفتی برنامه هاتو اعلام میکنی اما نکردی و امروز بیست و پنجم اومدی و کشیدی کنار... میتونستی فقط کناره گیری کنی اما به نفع لادیسلاو کشیدی کنار. ایا برنامه هاش تحت تاثیرت قرار داد و با خودت فکر کردی که برنامه هات هیچوقت به خوبی برنامه های اون نیستن؟ اصلا برنامه ای داشتی؟

دقیقاً. برنامه‌های خوب لادیسلاو من رو تحت تاثیر قرار داد و خیر، برنامه‌ای نداشتم.

نقل قول:
من مطمئنم تو هیچ برنامه ای نداشتی و تنها برای خوش گذرونی خودت کاندید شدی. لطفا اعتراف کن تا مدیرها متوجه بشن که کمی بیشتر روی تایید صلاحیت کاندیدا ها وقت بگذارن. اومدیم و شوخی شوخی وزیر میشدی اونم بدونم هیچ برنامه ای... تا سال دیگه چیکار باید میکردیم اخه؟

آره، نیکلاس. قصدم فقط خوشگذرونی بود و لذت بردن و اصلا هم فکر نمی‌کردم تایید صلاحیت بشم. چون از اول هدفم تایید صلاحیت نبود و می‌خواستم تایید صلاحیت نشم و یه سوژه درباره‌ی رأی بی رأی راه بندازم و فقط تفریح کنیم. قصدم فقط همین بود.
امکان نداشت که من وزیر شم. چون مطمئناً اعضا مقدار انرژی کمی که من می‌ذاشتم و مقدار انرژی تمام نامزد ها رو می‌دیدن و قطعا به اونا رأی می‌دادن. اما در کل مطمئن باش، انقدر وجدان دارم که پیش از اینکه به رای گیری برسه به نفع یکی که برنامه های خوب داره کنار بکشم، مثل الان.

نقل قول:
این هم بدون من هم لک لک هارو هم تخماشونو خیلی دوست دارم و روزی دو سه تا نیمرو میکنم. پس اصلا فکر نکنی من دارم تند صحبت میکنم ها. این لحنم امشب نمیدونم چرا اینجوری شده... فاز جدی گرفته...

نه بابا. لحنت خیلیم خوبه و بهتر از اون، اینه که انتقاد منصفانه می‌کنی. من اینکه نقد بشم رو خیلی دوست دارم، چون زمینه پیشرفت رو فراهم می‌کنه.

نقل قول:
ممنونم از وقتی که دادی. من میرم بالا سر اسکورپیوس...

مخلصیم.
برو و پول ما رو از تو حلقومش بیرون بکش!



لــونــه‌ی خــودمــه، مال خودمه! هرکی با نگاهِ چپ نگاش کنه، به چشاش نوک می‌زنم!

" Only Raven "


پاسخ به: ستاد انتخاباتی نارلک
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳ شنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۱
#15
سلام!

نقل قول:
آیا این شایعه درسته که شما قصد دارین نیمی از هاگزمید رو با پول های خزانه دولتی خریداری کنین و برای ایجاد اشتغال در اختیار به قول لینی جک و جانوران قرار بدین؟ 
اگر به قول خودتون دولتتون، دولت مساواته بهتر نیست که اون نیمه دیگه رو هم خریداری و در اختیار ما انسان ها قرار بدین؟

خیر درست نیست. هاگزمید مال ملت جادویی انسانی و غیرانسانیه.

نقل قول:
- میگما اگه به قدرت برسی به ما مرگ خوارا توجه ویژه می کنی دیگه؟ نه؟

صد در صد! اما خب...


در پایان هم بگم که اینجانب، نارلک، فرزند پورلک، از انتخابات این دوره به نفع لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامومت پتیران عاصدیغ زاموژسلی کنار می‌کشم تا ما رو تو گونی نکنه تا با برنامه‌های خوبش، موجب پیشرفت روزافزون سایت بشه.
لادیسلاو حمایت ملت لک‌لکی پشتته!


ویرایش شده توسط نارلک در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۲۵ ۱۸:۱۹:۳۲
ویرایش شده توسط نارلک در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۲۵ ۱۸:۲۲:۱۸


لــونــه‌ی خــودمــه، مال خودمه! هرکی با نگاهِ چپ نگاش کنه، به چشاش نوک می‌زنم!

" Only Raven "


پاسخ به: ستاد انتخاباتی نارلک
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ پنجشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۱
#16
سلام بر همه!

لینی!
نقل قول:
اما آیا حقیقت ماجرا این نیست که شما هنوز برنامه‌ای ندادین چون برنامه‌ی شما دقیقا موازی است با خواسته‌های مردم و چون خواسته‌ی مردم عیان است، پس آنچه که عیان است چه حاجت به بیان است؟ 

دقیقاً! اما در کل، امشب همراه با یک رول تمام اهداف و وعده‌های خودم رو تو این تاپیک ارسال می‌کنم تا طرفدارام رو دوبرابر کنم و با قدرت به راه ادامه بدم!

نقل قول:
شما بسیار جامعه‌ی حشرات رو با این سخنانتون تحت‌تاثیر قرار دادین.

ما نوکر همه ملت‌ها هم هستیم!

نقل قول:
فقط سوالی که پیش میاد اینه که شما به برابری انسان‌ها و موجودات جادویی اعتقاد دارین یا به برتری ما بر انسان‌ها؟

به برابری! اما خب گاهی اوقات به علت جور و ظلم و ستمی انسان‌ها، حقوق اقشار غیرانسان جادویی خورده شده و به این خاطر ما بصورت سریع، فوری، انقلابی اقدام به بازگرداندن حقوق اقشار غیرانسان‌های جادویی به آنها خواهیم کرد.

نقل قول:
آیا کابینه‌ی شما متشکل از هر دو قشر جامعه خواهد بود یا شاهد به قدرت رسیدن جک و جانوران در دوران وزارت شما خواهیم بود؟

جک و جانور؟ منظورتون ملت غیرانسان جادویی دیگه؟
در کل همه از حقوق یکسان و مقام یکسان بهره‌مند میشن، پس اصلا نگران نباشید.


در نهایت هم به ملت می‌گم که نگران هیچ چیز نباشید، برای هر مشکل ما کلید هایی داریم و اگر برای مشکلی کلید نداشتیم، از حسن کلیدساز دعوت به ساخت کلید می‌کنیم.


ویرایش شده توسط نارلک در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۲۳ ۱۶:۴۲:۳۰


لــونــه‌ی خــودمــه، مال خودمه! هرکی با نگاهِ چپ نگاش کنه، به چشاش نوک می‌زنم!

" Only Raven "


پاسخ به: مرکز پذیرش کاندیداهای وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۰۲ پنجشنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۱
#17
مدت زمان عضویت در بخش ایفای نقش (و حتما در صورت داشتن شناسه پیشین، آن را ذکر کنید):
خب خودتون برین ببینین. بیست و دوم تیر سال یک‌هزار و چهارصد و یک، می‌شه یک سال.

شرح "سوابق اجرایی-خدماتی /فعالیت‌های آزاد" قبلی در وزارت سحر و جادو یا مجموعه‌های وابسته (آزکابان و موزه):
متأسفانه توفیق خدمت به ملت جادوگر رو نداشتم!

شرح "سوابق برجسته/خدمات نظارتی-مدیریتی" در انجمن‌های ایفای نقش:
کمک‌ناظر تالار خصوصی ریونکلاو.

شرح برنامه‌های آینده خود برای وزارت سحر و جادو و مجموعه‌های وابسته:
همه‌ی اهل دلا می‌دونن که چقدر در حق لک‌لک جماعت اجحاف شده.
چه از اونجا که این انسانها اومدن خونه‌ی ما رو گرفتن و چه از اونجا که ما رو به‌عنوان بچه‌بر شناسوندن.
به مرلین قسم که یَک‌یَک لک‌لک‌ها رو از این رنج و دوشواری آزاد می‌کنم.
به مرلین قسم، هر لک‌لکی که بیکار باشه رو بهش خیار می‌دیم بکاره!
به مرلین قسم که مدل‌های پر لک‌لک‌ها رو افزایش می‌دم!
به مرلین قسم، آن چَنان رونق اقتصادی ای بدم که هر لک‌لک، یک چادر اردوگاهی در شمال داشته باشه!
به مرلین قسم، همه در های ملتِ لک‌لکی جادویی رو، چه باز باشه چه بسته، باز تر می‌کنم!
به مرلین قسم کله‌ی یَک‌یَکتونو ماچ می‌کنم!

شعار انتخاباتی:
همه‌تونو لک‌لک می‌کنیم!
اتحاد ملت لک‌لکی و جادویی... برای همیشه در اوج و قدرت!



لــونــه‌ی خــودمــه، مال خودمه! هرکی با نگاهِ چپ نگاش کنه، به چشاش نوک می‌زنم!

" Only Raven "


پاسخ به: فروشگاه زونکو
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ پنجشنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۱
#18
- وایـــســـیــن! من وکـیـل می‌خوام!
تام، هنجره‌اش را درآورده‌بود و سعی می‌کرد تا بلندترین حد صدایش را با استفاده از هر نُه‌تکه‌ی هنجره‌اش، به فرشتگان برساند. او به تمام حقوق خودش آگاه بود و هر کس که قصد خوردن حق او را داشت، جفت‌پا به داخل دهانش می‌رفت و به او چنین اجازه‌ای را نمی‌داد.

فرشته‌ی قاضی، که تام میان حرف او پریده‌بود، خشمگین شد؛ اما خشمش چندان از ظاهرش مشخص نبود. آخر می‌دانید، او یک فرشته بود و چهره، ابرو‌ها و تمام اجزاء و جوارحش ذاتاً سفید بود.
فرشته‌ی قاضی، با تن صدای بالاتر و حالت جدی‌تر، شروع به صحبت کرد.
- آقای تام جاگسن... آیا تو به حق بودن قضاوت ما شک داری؟
- خب مــ...
- آیا تو به این شک داری که هیچ قاضی‌ای عادل‌تر و بهتر از ما وجود ندارد؟
- اما خب برای دفـــ...
- آیا تو به این شک داری که هیچ قدرتی بالاتر از مرلین نیست؟
- صد در صد! ارباب قدَرقدرت‌ترین و با شـ...
- آیا تو به این شک داری که مرلین رود تیمز را بر کسانی که به آسلام ایمان آوردند باز کرد و بر کافران فرو بست؟
- راستش شک و شبهه‌های زیادی توش هست!
- بابا تو که دستِ شیطونم از پشت بستی!


جمله‌ی آخر را فرشته‌ی قاضی گفت. او با نهایت سرعتی که داشت، مطالبی را یادداشت می‌کرد. در میان فرشتگان دیگر نیز، همهمه‌ای صورت گرفت؛ آنها زیر چشمی به تام نگاهی می‌انداختند و نوچ‌نوچی از روی تأسف، برای او می‌کردند.
در این حین که فرشتگان پچ‌پچ می‌کردند، فرشته‌ی قاضی می‌نوشت، تام زبانش را با دستانش ماساژ می‌داد تا توانایی نهایتِ دفاع زبانی از خود را داشته‌باشد و محفلی ها نیز، پوست‌های پیازشان را بر روی زبان دامبلدور می‌گذاشتند تا بتوانند سلول‌های زبانی بیشتری را در دهان وی تولید کنند و توانایی استفاده از نهایت قدرت زبان و دهان را داشته‌باشند، فرشته‌ای که کراوات مسخره و کوتاهِ هفت‌رنگی را بسته بود، به پیش فرشته‌ی قاضی رفت و در گوشِ او چیزی گفت. فرشته‌ی قاضی، با اینکه با ذات وجودیت او مخالف بود، اما لبخندی شیطانی زد و سپس حالت ریلکس به خود گرفت.
- که وکیل می‌خواین، نه؟ باشه، ما هم بهتون می‌دیم.

نیش تام تا بناگوش باز شد.
- جدی؟
- صد البته... فقط دادگاهتون توی جهنم و تحت نظارت خود شیطان انجام می‌شه. اون هر کدوم از شما رو تبرئه کنه، ما میایم می‌بریمش و در ضمن وکیلاتونم خود اون انتخاب می‌کنه. به همراهاتونم بگین حق ندارن بیان، وگرنه همراهای فردی که تبرئه نشده هم باهاش تو جهنم می‌مونه.


حال تام، از اینکه درخواست وکیل کرده‌بود، نادم و پشیمان شد.


ویرایش شده توسط نارلک در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۱۶ ۱۹:۳۳:۳۱


لــونــه‌ی خــودمــه، مال خودمه! هرکی با نگاهِ چپ نگاش کنه، به چشاش نوک می‌زنم!

" Only Raven "


پاسخ به: بررسی پست های انجمن ارتش تاریکی
پیام زده شده در: ۲:۱۸ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
#19
سلام ارباب.
حالتون چطوره ارباب؟ امیدوارم در سلامت و سیاهی کامل باشین.

ارباب مدت طولانی‌ای نبودم. می‌دونم که کار درستی نیست برای پست‌های پشتِ سر هم درخواست نقد بدیم اما ارباب اگر میشه این پست رو نقد کنین، تا بفهمم در چه حدی هستم. بازم عذر می‌خوام بابت اینکه قانون رو نقض کردم.

در ضمن اگر میشه نقد به صورت پیام شخصی باشه.

متشکرم ارباب!


سلام لک!
ما در سیاهی و سلامتی غرقیم.


نقل قول:
ارباب مدت طولانی‌ای نبودم. می‌دونم که کار درستی نیست برای پست‌های پشتِ سر هم درخواست نقد بدیم اما ارباب اگر میشه این پست رو نقد کنین، تا بفهمم در چه حدی هستم. بازم عذر می‌خوام بابت اینکه قانون رو نقض کردم.
هیچ اشکالی نداره. اون قانون برای اینه که گاهی بعضیا(بیشتر کم تجربه ها و کسایی که با سایت آشنا نیستن) همینجوری بی دلیل و پشت سر هم درخواست نقد می دن. به دردشون هم نمی خوره. چون کسی که تازه شروع کرده، به اون سرعت اصلا نمی تونه تغییر خاصی توی نوشته هاش بده.
برای امثال شما اشکالی نداره. چون شما وقتی نقد پشت سر هم بخوایین یا دلیلی دارین یا به هر حال به نظرتون به دردتون می خوره.

ما نقدتون رو به لک لک رهگذر خسته ای دادیم که براتون بیاره. بچه ای که داشت حمل می کرد رو هم گرفته و در شومینه انداختیم که در وسط تابستان گرم تر شویم.


ویرایش شده توسط نارلک در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۱۰ ۱۴:۳۷:۲۳
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۱۱ ۱۵:۵۳:۰۸


لــونــه‌ی خــودمــه، مال خودمه! هرکی با نگاهِ چپ نگاش کنه، به چشاش نوک می‌زنم!

" Only Raven "


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲:۱۲ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
#20
- اما ارباب، کدوم مأموریت از اهمیت بیشتری برخوردداره؟ آیا هیچ کدوم از مأموریت‌ها اهمیت داره؟
- ارباب، آیا لازمه موهامونو کوتاه کنیم یا نه؟ آیا موی بلند موجب نابودی و کند شدن روند مأموریت نمی‌شه؟
- ارباب، در نبود ما، شما تحت فشار قرار نمی‌گیرین؟ ما چطور ارباب؟ ما چطور فراق از شما رو تحمل کنیم؟
- ارباب، در این ماموریت چه کسی سرلیدر هست؟ آیا لیدر و زیر لیدر هم داریم؟
- ارباب احیاناً قصد ندارین اون خال‌های جوشنده روی صورتتون رو بترکونین؟ خیلی زشت و... رو مخ هستن.


لرد ولدمورت، تحت محاصره‌ی سیلی از سوألات که از سوی مرگ‌خواران روانه شده‌بود، قرار گرفت. او متوجه شد که نمی‌تواند پای خودش را از این قسمت بیرون بکشاند.
با اینکه لرد، اربابی قوی، قدرتمند، مستعد و بسیار تاریک بود و او می‌توانست در مقابل بازی‌های روانیِ دشمنانش، بخصوص آن سفیدانِ محفلی که مثلاً خودشان را خیلی باهوش می‌دانستند، مقاومت کند؛ اما این حجم از سوالات بی‌ربط و مسخره، قابل تحمل نبود. او خشمگین و بهت‌زده شده‌بود و با چوبدستی‌اش، چندی از مرگ‌خواران را که بی‌ربط‌ترین سوالات را پرسیده‌بودند، تحت شکنجه‌ی شدید قرار داد. توجه کنید، او آنها را نکشت، زیرا لرد ولدمورت، یک ارباب آگاه و هوشیار بود و می‌دانست که در چنین شرایطی که تمام یارانش در پیش او نیستند، هر عضو از مرگ‌خواران، هر چقدر هم خنگ باشد، می‌تواند باعث مقاومت لرد در مقابل دشمنانش شوند.
لرد صدایش را صاف کرد. نه تنها برای یک ارباب به ابهت لرد ولدمورت، بلکه برای هر سخنران خوبی، لازم بود که این کار را انجام دهد. باور کنید سِحر و جادوی خاصی در افزایش توجه به سخنران دارد که هیچ‌کس، از جمله استجن هاج‌کینگ، همان که تخمین زد چندین میلیارد سال دیگر خورشید به مناسبت چهارشنبه سوری خود را می‌ترکاند تا مردم خوشحال‌تر شوند و جلال دیگری به چهارشنبه سوری ببخشد نیز، دلیل آن را نمی‌داند. به‌هرحال بگذریم از ترکیدن خورشید. لرد پس از اینکه صدایش را دوباره صاف کرد، تا تاثیر را دوچندان کند و سپس گفت:
- مرگ‌خواران ما، گوش‌ها و مخ و مخچه‌تان را به ما بسپارید و دل‌هایتان را به تاریکی! گروهی از شما لاخه مویی از ما می‌یابید و برای ما معجون مرکب پیچیده درست می‌کنید تا ما را به شمایل اولیه‌ی خود بازگردانید و گروهی دیگر نیز رهسپار عمارت ریدل ها می‌شوید تا پدر ما را یافته و در گوشه‌ای پنهان کنید. آیا مفهوم است؟

لرد به چهره مرگ‌خواران نگاهی انداخت. او کتی را دید که پنجول های قاقارو را درون گوش خود فرو برده تا مغزش را دربیاورد و ببیند که آیا متوجه شده‌است یا نه و همچنین جیسون را دید که سعی می‌کرد دهانش را بازگرداند و با به نمایش گذاشتن دندان خون‌آشامی خود، سعی داشت مغزش را مطیع و رام خود کند تا حرفی را که لرد زده‌بود، بفهمد. همچنین نگاهی به چند مرگ‌خواری که به اشتباه با او به آنجا آمده بودند انداخت، آنها نیز وضع بهتری از کتی و جیسون نداشتند.
لرد حال دلش بیش از پیش برای بلاتریکس تنگ شده‌بود. اگر او آنجا بود می‌دانست چگونه رفتار کند تا مرگ‌خواران بفهمند. برای او واقعا تعجب‌آور بود که برای چه بلاتریکس را با خود نیاورده و چنین مرگ‌خوارانِ خنگ و ناامیدکننده‌ای را با خود آورده‌است. اما این دلیل نمی‌شد که لرد بس کند و به گوشه‌ای کز کرده و هق‌هق گریه کند. او علاج را در این دید که خودش وارد ماجرا شود. شاید نمی‌توانستند با گروهبندی، همزمان چند کار را انجام بدهند اما به‌هرحال نباید وقت را تلف می‌کردند.
- همین حالا به‌دنبال ما راه بیفتید و پشت مغازه بورگین و برکز استتار کنید تا آخرین لاخه‌ی مویمان که در اینجا ریخته است را برداریم. در ضمن هر چه برای معجون مرکب پیچیده لازم است را به ذهن بسپارید تا همه را از همین بورگین و برکز بگیریم. بشتابید!

حال لرد و یاران مرگ‌خوارش، وارد عملیات اول، یعنی بازگرداندن لرد از ظاهر پیتر پتی‌گرو به ظاهر و شمایل اولیه‌اش شده‌بودند.


ویرایش شده توسط نارلک در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۱۰ ۷:۵۹:۲۹


لــونــه‌ی خــودمــه، مال خودمه! هرکی با نگاهِ چپ نگاش کنه، به چشاش نوک می‌زنم!

" Only Raven "






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.