هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۴ یکشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۱
#11
کلاه ژوووووون...

بی‌زحمت یه هافلپاف.

~~~~~~

هافلپاف!

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.

لطفا اگه قبلا شناسه‌ای تو سایت داشتی به یکی از مدیران سایت اطلاع بده.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۴۰۱/۶/۱۴ ۰:۰۲:۰۵

او نیست با خودش،

او رفته با صدایش اما،

خواندن نمی تواند.


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۱۹ یکشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۱
#12
- لعنت به اون لوگان که تو فیلم خودش مرد و سطح هر داستانی رو که یکی نَمیره آورد پایین، حالا ما رو باش که تو یه مدرسه گیر افتادیم!

می‌دانید، انصافاً حرص بد است، سیگار و مشروب هم همین‌طور، فقط جان آدمی‌زاد است که پنجاه پنجاه است.
اگر در یک داستان یا فیلمی فردی را ببینید که سیگار می‌کشد یا مشروب می‌نوشد، پیف‌پیفی می‌کنید و بعد هم به سراغ نان و پنیر خودتان می‌روید. اما اگر کسی بمیرد، جای آنکه جلوی چشمان کودک دلبندتان را بگیرید که نبیند، شیوه‌ی کشتار آن فرد را با خود تمرین می‌کنید تا آن را به‌طور کامل یاد بگیرید. بعضاً هم زیر لب به کارگردان فحش می‌دهید، نه به‌خاطر آنکه شخصیتی را کشته‌است، به این خاطر که شیوه‌ی مرگی فجیع‌تر و هولناک‌تر را به نمایش نگذاشته‌است تا شما بیاموزید و فردا پس‌فردا در خیابان‌ها با جَو حق‌گو به مردم چشم‌غره بروید و دفترچه شیوه‌های «قتل پونی کوچولو، اسب نازنازو» خودتان را به نمایش بگذارید. انصافاً کارگردان فلان فلان شده‌ای است.
به داستان خودمان برگردیم...

- بس کن نویسنده‌ی عوضی، انقدر زر می‌زنی که نمی‌ذاری بریم کپه مرگمونو بذاریم، گروه‌بندی بشیم یا نه آخر سر؟

آه، بله. متاسفانه جیمز چندان حال و هوایش خوش نیست، فروش فیلم‌های دسته دویش از یک دلار به نیم سنت کاهش یافته‌است. آن استودیوی فلان شده هم روانشناس ندارد که کمی از شدت این درد جان‌کاه بکاهد، بخصوص برای این کانادایی بی‌اعصاب...

- دهن آشغال کثیفتو ببند عوضی!

لطفاً ساکت شو، جیمز. خب، داستان از جایی شروع شد که جیمز در صحنه فیلم‌برداری، پایش به یک مدرسه‌ی علوم و فنون...

- خفه بابا! بگو یه مدرسه جادو جمبلی!

بله، همان که گفت...

"فلش بک - چندین ساعت قبل"

- من دست خدا برای اجرای عدالتم!
- خدا فقط یه دست داره، اونم انتقامه. من اون انتقامم!
- هی، پسر تو خیلی دارکی، مطمئنی از دی‌سی یونیورس نیستی؟
- کـــات!

تیم کات، کارگردان معروف، غرغرو و کات‌دهنده، به سمت جیمز و جاش بروکلی رفت.
- معلوم هست چی‌کار می‌کنی؟
- هی با توئه تانوس. یالا جوابش رو بده، بازیگر دسته دوی عوضی!
- نه، من با توئم جیمز.
- اوه، عزیزم. من می‌دونستم تو عاشق منی. اوه، عشقم بیا بوست بدم.
- لطفا دهنتو ببند جیمز و انقدر چرت و پرت نگو. باور کن اگه اونجایی که لوگان زد تو رو کشت، تو فیلمش نبود، استودیو یک‌صدم هم برا تو فیلم نمی‌ساخت. اَه.
- با احساسات من بازی می‌کنی، آشغال؟ به من خیانت می‌کنی، عوضی؟

تیم کات، از وسط صحنه‌ی فیلم‌برداری که یک دستشویی توالت در وسط یک جنگل بود، به پشت دوربین خودش رفت.

جیمز اعصاب نداشت. او نمی‌خواست این خیانت را تحمل کند، تازه آن هم از سوی کارگردان او و آن لوگان. او باید می‌رفت و به همگان اثبات می‌کرد که جیمز قابل خیانت نیست!
- لعنت به همتون! من می‌رم تا لذت ببرم از زندگیم بدون همه‌ی شما عوضی‌های خائن!

جیمز از سوی صحنه‌ی فیلم برداری، به سمت ناکجا آباد قدم برداشت.
او عصبانی بود و برایش اهمیت نداشت که کجا برود.
او همین‌طور قدم بر‌می‌داشت، تا اینکه با سر به یک کپه‌ی ریش برخورد و با ما تحتش بر روی زمین فرود آمد.
- لعنت بر ریش، لوگان و هر کی که این دو تا رو دوست داره! تو از کجا پیدات شد کپه ریش شپشو؟
- آه، عزیزم؟

جیمز سرش را به بالا برگرداند. آن صدا برایش آشنا بود. آن صدا همان صدایی بود، کلاسیوس، رفیقِ کرومیِ جیمز، او را به پیش آن برده‌بود تا کمی به جیمز مشاوره بدهد و این بد دهنی او را درمان کند. این همان کسی بود که جیمز با تفنگ ساچمه‌ای اش او را مورد هدف قرار داده‌بود و متاسفانه تیری را در دماغش رها کرده‌بود. آری، او پروفسور ایکس بود.
- پروفسور ایکسِ... ریشو؟
- اوه، نه عزیزم. من آلبوس پرسیوال وولفریک برایان دامبلدور، مدیر مدرسه‌ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز هستم و مایلم تا استعداد‌های جادویی تو رو پرورش بدم. حالا یه بغل میدی؟

پروفسور دامبلدور، پس از آنکه در بغلی سریع، فوری، انقلابی تمام قولنج‌های جیمز را شکست، دست او را گرفت تا با یکدیگر به مدرسه‌اش بروند.

"پایان فلش بک"


جیمز هم‌اکنون در پشت میز‌های هاگوارتز، با چهره‌ای بغ کرده، به در نگاه می‌کند، دریچه نیز آه می‌کشد.

- دهنتو می‌بندی یا ببندم برات نویسنده!
- جیمز... مزدور. بیا اینجا. نوبت گروه بندی‌ته!

جیمز از جایش بلند شد و سلانه‌سلانه به سمت صندلی چوبی‌ای که کلاه بر روی آن قرار داشت رفت و بر روی صندلی نشست. لحظه‌ای بعد کلاه گروه‌بندی بر سر جیمزی که به هر احدی که آنجا بود فحش و بد و بیراه می‌گفت، نشست.

کلاه شروع به صحبت کرد.
- بد دهن، زشت، اُزگَل، بدبین، احمق. فقط هلگا تو رو قبول می‌کنه، تازه اونم با شرط و شروط!
- می‌شه دهن ناپیدات رو ببندی و کارتو بکنی؟
- هافلپاف!

جیمز کلاه را بر روی زمین پرتاب می‌کند و سپس به سمت میز هافلپافی‌ها می‌رود.
حتی آن‌ها هم از ورود او به گروهشان خوشحال نشده‌بودند!


تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۴۰۱/۶/۱۳ ۲۲:۱۲:۰۷

او نیست با خودش،

او رفته با صدایش اما،

خواندن نمی تواند.






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.