هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۶
سلام بر ویبره جان

اولین سوالم اینه که چرا لردولدمورت؟چرا محفلی نشدی؟اصن چرا محفلی ها به نظر کمتر میان؟واقعا کمترن؟

سوال بعدیم شاید شخصی باشه ولی از رو شونه های اریانا؟یعنی چی؟؟؟

همینا دیگ ممنون



پاسخ به: یک سوال مطرح شده، متناسب با هر یک از گروههای هاگوارتز به آن جواب دهید
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۶
.به کدام یک از خصوصیات خودتان افتخار میکنید:
الف)اصالتتون
ب)خوشبینی تون
ج)هوش و ذکاوتتون
د)مهربانیتون

۲.در صورت تکرار قصه ی سه برادر کدام یک را انتخاب می کردید:
الف)سنگ زندگانی
ب)شنل نامرئی
ج)ابرچوبدستی
د)دانش پس از مرگ

۳.از بین اشیا صندوق جادویی کدام را برمیدارید:
الف)کلید طلایی
ب)بطری زیبا و خالی
ج)کتاب نقره ای
د)شمیشر جواهر نشان

۴.هنگام عبور از پل با دوستان صمیمیتون غولی اجازه ی عبور نمیدهد آنگاه شما چه میکنید:
الف)تسلیم شدن و تعظیم کردن بدون هیچ جنگ و خونریزی
ب)پاسخ به معمای غول برای عبور
ج)داوطلب شدن برای مبارزه
د)عبور از پل دیگر که پس از عبور شما خواهد شکست

۵.از جادو برای چه استفاده میکنید:
الف)به دست آوردن قدرت
ب)در راه پیشرفت
ج)راحتی و آ[color=FF33CC]سایش[/color]
د)محبت و کمک به دیگران
۶.در برابر چه چیزی کمترین مقاومت را دارید:
الف)جهالت
[color=CCFFCC]ب)خواری[/color]
ج)گرسنگی
د)تنهایی

۷.از چهار جام کدام را مینوشید:
الف)جام پر از مایع خونی رنگ
ب)جام پر از مایع نقره ای رنگ
ج)جام پر از مایع شفاف یا بیرنگ
د)جام پر از مایع طلایی رنگ

۸.کدام را مورد دوست دارید قبل از بقیه مطالعه کنید:
الف)غول
ب)سانتور
ج)دیوانه ساز
د)انسان

۹.به کدام جادو علاقه خاصی دارید:
الف)جادوی سفید
ب)جادوی خاکستری
ج)جادوی سیاه
د)همه ی موارد

۱۰.از چه حادثه ای بیشتر می ترسید:
الف)از بین رفتن گنجینه ی دانشتان
ب)شکستن چوبدستیتان
ج)از بین رفتن کل زحماتتان
د)مرگ یکی از دوستانتان



پاسخ به: یک سوال مطرح شده، متناسب با هر یک از گروههای هاگوارتز به آن جواب دهید
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۶
.به کدام یک از خصوصیات خودتان افتخار میکنید:
الف)اصالتتون
ب)خوشبینی تون
ج)هوش و ذکاوتتون
د)مهربانیتون

۲.در صورت تکرار قصه ی سه برادر کدام یک را انتخاب می کردید:
الف)سنگ زندگانی
ب)شنل نامرئی
ج)ابرچوبدستی
د)دانش پس از مرگ

۳.از بین اشیا صندوق جادویی کدام را برمیدارید:
الف)کلید طلایی
ب)بطری زیبا و خالی
ج)کتاب نقره ای
د)شمیشر جواهر نشان

۴.هنگام عبور از پل با دوستان صمیمیتون غولی اجازه ی عبور نمیدهد آنگاه شما چه میکنید:
الف)تسلیم شدن و تعظیم کردن بدون هیچ جنگ و خونریزی
ب)پاسخ به معمای غول برای عبور
ج)داوطلب شدن برای مبارزه
د)عبور از پل دیگر که پس از عبور شما خواهد شکست

۵.از جادو برای چه استفاده میکنید:
الف)به دست آوردن قدرت
ب)در راه پیشرفت
ج)راحتی و آ[color=FF33CC]سایش[/color]
د)محبت و کمک به دیگران
۶.در برابر چه چیزی کمترین مقاومت را دارید:
الف)جهالت
[color=CCFFCC]ب)خواری[/color]
ج)گرسنگی
د)تنهایی

۷.از چهار جام کدام را مینوشید:
الف)جام پر از مایع خونی رنگ
ب)جام پر از مایع نقره ای رنگ
ج)جام پر از مایع شفاف یا بیرنگ
د)جام پر از مایع طلایی رنگ

۸.کدام را مورد دوست دارید قبل از بقیه مطالعه کنید:
الف)غول
ب)سانتور
ج)دیوانه ساز
د)انسان

۹.به کدام جادو علاقه خاصی دارید:
الف)جادوی سفید
ب)جادوی خاکستری
ج)جادوی سیاه
د)همه ی موارد

۱۰.از چه حادثه ای بیشتر می ترسید:
الف)از بین رفتن گنجینه ی دانشتان
ب)شکستن چوبدستیتان
ج)از بین رفتن کل زحماتتان
د)مرگ یکی از دوستانتان



پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
چیکار؟
در حال رای دادن برای ستاد(عاقا قبول نیس انگشتمو جوهری نکردن)



پاسخ به: ستاد انتخاباتی "رودولف لسترنج"
پیام زده شده در: ۱۵:۴۵ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۶
عاقو من پشتت باشم چی بم میرسه هن؟اگه جلوت باشم بهتره حالا یا پشش؟سوال شد برام



پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۴۹ جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۶
حالا که شما چیزی درباره طلسم ها و ورد ها نمی دونید، یه رولی بنویسید که در اون با مشکلی مواجه شدید ( این مشکل می تونه گیر افتادن در جایی یا روبه رو شدن با موجودی خطرناک باشه) و چوبدستی ندارید. چی کار می کنید؟ توجه داشته باشید شما یه جادوگرید و حتی بودن چوبدستی هم جادوگر محسوب می شید، پس می تونید از جادوتون استفاده کنید.( بهتره بدون جادو از دست مشکل خلاص بشید.)
فکر میکنم من میتونم از تمام مسافرت هایی که با برادرم کریستین داشتم یک کتاب به اسم "مسافرت های هافسترین"(چون اون عضو گروه اسلایترین بوده و من هافلپافی)بنویسم. یکی دیگه از مسافرت هایی که با او رفته بودم به قطب جنوب ختم شد نمیدونم چرا هر دفعه با نیروی جذابش به هر نحوی متقاعدم میکنه منو همراه خودش ببره مسافرت
در هر حالت اون بار که قطب شمال بودیم اتفاق های وحشتناکی افتاد منو کریس داشتیم با هم روی یخ اسکی بازی میکردیم منتها خطرناک تر از اون چیزی که شما فکر کنید سعی میکردیم با چوب دستی هامون بهم گلوله های اتشی یخ پرتاب کنیم (همون وردی که ساحره ها میخوندند تا اتش براشون سرد بشه و از سوختن لذت ببرند) طی یه انتحاری اومدم روی گلوله ورد رو نخونم تا جدی بسوزه گلوله را به سمت پاش فرستادم مقداری از یخ رو اب کرد ، کریس داشت می افتاد که همون بلا رو سر خودم اورد پسره ی بووووق تقصیرمنه که باش میام اینجور جاها والا بخدا خلاصه چشمتون روز بد نبینه سر خوردن جفتمون مسبب ول شدن چوب دستی از دستامون و ترک برداشتن یخ باعث شد چوب ها تو اب غوطه ور بشن از شدت حرص از موهای کلش تا نیم تنه داخل اب فرو ببرمش و تا وقتی چوب هارو نگرفته بود با فشار همونجا نگهش دارم (خبیثم عمه نهمیته)چوب دستی رو قبل از این که سرش از اب بیرون بیاد از دستانش بیرون کشیدم تو یه حرکت فیلم کره ای شد چوبامونو عین شمیر رو هم کشیدیم (چه فیلم اکشنی!)دنبال ورد مناسبی میگشتیم تا بهم حمله کنیم که صدای نعره موجودی و بعدش هجوم بهمنی از سمت کوه نگاه ما رو به قله کوه برگردوند.

_کشتنت باشه برای بعد کارل(نام مستعار دورا)الان یه دشمن واقعی داریم

هر دو با هم چوب دستی هامونو به سمت پا گنده که با یک جهش الان دقیقا رو در روی ما بود گرفتیم و ورد "قفل کن" رو به زبون اوردیم که هیچ فایده ای نداشت با تعجب به چوب هامون نگاه کردیم ای واااای چوب ها بخاطر فرو رفتن در داخل اب یخ زده بودن اه حالا چکار کنیم ؟

_کارل ...کارل سمت چپمون یه غاره وقتی گفتم به سمتش میدویم سه ، دو ، یک

پا تند کردیم و به سمت غار دویدیم و وارد غار سیاه شدیم ،چند دقیقه بعد که چشمامون به تاریکی عادت کرد بدترین کابوس زندگیمون شروع شد دو تا بچه پا گنده و مامانشون تو غار نگاهمون میکردن ناگهان جرقه ای توی مغزم خورد و الکترون هاش به کار افتاد اونا میدونستن چوب دستیامون کار نمیکنه؟نــــه ،چوب دستیم رو به سمت گردن بچه پاگنده ای که تا قفسه سینمم نمیرسید گرفتم کریس هم به تبعیت من به اون یکی حمله ور شد پدرشون دقیقا همون لحظه وارد اتاق شد زمزمه کردم

+کریستین اون دوره ای که پیش پروفسور جیمز رفتی ازش چیزی یادته؟میتونی به زبون اونا حرف بزنی؟(کیریستین پیش یه اقایی اموزش صحبت به جانداران جادویی رو فرا گرفته بود)

کریس جواب داد

_افرین خنگ کوچولو

و بعد رو به پاگنده پدر ادامه داد

_سیلیسین کواما؟

+چونیا واشلیدی؟

_کنزیلا پارتری سمه...سمه ریجی هواتا،کولیسط هنگ ژویی....اروم با من بیا کارل

و قدم قدم از غار زدیم بیرون دم دهنه غار چوب هامون رو پایین اوردیم و از غار دوییدیم بیرون

+چی بهش گفتی بدجنس انگار خیلی گرخیده بوووود

_هیچی فقط تهدیدش کردم اگه نزاره منو خواهر کوچولوم بریم جون دو بچه کوچولوش از کفش رفته

محکم در اغوش گرفتمش و گفتم

_به نظرم منو تو بهترین گروه دنیاییم جناب برادر !









پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۲:۱۰ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۶

یک رول بنویسید که با مرگ پوشه رو به رو شدید. مهم نیست که کجا و توی چه منطقه ای رو به رو شدید. تنها چیزی که برای من مهمه اینکه شخصیت خودتون باشه و صحنه سازیتون خوب باشه. (30 امتیاز)

در کنار یکی ازرودخانه های زیبای آفریقا قدم رو جلو میرفتم و با خود به این می اندیشیدم که اغلب افراد کشور های خوش اب و هوا تر را برای مسافرت و گزراندن تعطیلات تابستانی انتخاب میکنند نه کشور های گرم و استوایی آفریقا رو!
متاسفانه برادر بنده علاقه ی فراوانی دارند به تجارب جدید و ریسک پذیری و دقیقا نقطه مخالف منی که از هیجان بدم میاد حضور شخصی رو کنار خودم احساس کردم و با بالا آوردن سرم چشمم به کریستین برادرم افتاد که با نیشی باز به قیافه درهم من نگاه میکرد

_هنن؟خوشالی آوردیمون اینجا عین هو چی باس چیلیک چیلیک عرق بریزیم؟

پسره ی پررو کلشو به بالا و پایین تند تند تکون داد و حرفم رو تایید کرد

+کارل جان؟(شخصیت دورا دو تا اسم داره دلایلش تو توضیحات هست) خواهر گلم؟خوشگلکم؟بیه بریم ماهی بگیریم

تو دلم کلیییی ذوق زده شدم بالاخره یه کار باحال پیدا شد بکنیم ولی موضع خودم رو حفظ کردم و با اخم نگاهش کردم و کلافه پوووووفی کشیدم وبا صدای تقریبا خالی از هر حس علاقه ای زمزمه کردم:

_چه میشه کرد ؟بده من اون قلاب رو

دسته قلاب رو به سمتم گرفت و گفت

+طعمه هام کمه تو برو همون جا بشین و شروع کن تا من یکم کرم پیدا کنم.

به سمت لبه ی رودخونه رفتم و نگاهی به آسمون که کم کم داشت رو به خاموشی شب میرفت و خورشید جای خود را به ماه نقره ای و ستاره های چشمک زن میداد ،انداختم .
قلاب رو به سمت خودم کشیدم و پرتش کردم و در انتظار به دام افتادن یک ماهی شدم به رو به روی خودم در اب روون خیره شدم و کم کم پاهام رو درون اب خنک رودخونه سر دادم حرکت اب خنک در میان انگش های پاهام منو وارد خلسه ای شیرین میکرد و باعث شد چشمانم خمار و خمار تر بشوند هوای گرم تنم رو اروم میکرد و سردی هوا از گرمای فراوون نجاتم میداد،خسته از به دام نیوفتادن ماهی ها و شرایط خوب بدنم برخلاف دیشب که از زور گرما نتوانسته بودم چشم روی هم بگزارم مسبب گرم شدن چشمان شد عقلم با خود زمزمه میکرد تا وقتی کریستین برگردد فقط تا وقتی او بیاید...
کمی که گذشت احساس نوازشی رو بر روی گونه هام حس کردم با لخند محوی روی لبام نقش بست و گفتم:

_کریستن نکن

با ادامه ی کارش دستمو همون طور که به سمت صورتم میبردم با خنده گفتم

_داداشیییی نکننن!

ولی دستم به دست همیشه گرم کریستین که نخورد هیچ به پارچه ی شناوری خورد که تا امدم چشمانم رو باز کنم به سمت گلوم رفت و انرا گرفت همین برخورد موجب شد خواب الودگی باز به بدنم برگردد.صدای اشنایی با ترس فریاد زد:

+کارللل،نـــــــــــــــــه سعی کن نخوابی اون...اون مرگ پوشستتتتت!

سعی کردم به چیزی فکر کنم به هر چیزی غیر مسائل خواب تلاش کردم به جای تمرکز بر هوشیاری چشمانم که مطمئنا بیهوده بود تمرکزم را بر گوش هایم بگزارم و به حرف ها و ورد های کریستین گوش کنم اون کارشو بلد بود و من بهش اطمینان داشتم .
صدای لرزون کریسیتین میومد که سعی داشت با ورد های قفل کننده و... اونو از بین ببره.افکارم را به جلسات مراقبت از موجودات جادویی سوق دادم حرف های استاد لوپین،مرگ پوشه،تو ذهنم مطالبو عین گوگل بالا و و پایین میکردم که پیداش کردم باید میگفتم باید حتما کریس با توجه به چشمان بستم نا امید میشه نفس کشیدنم کم کم داشت مرتب میشد مادر بزرگ لورا کمکم کن کمککک فریاد زدم:

_سپر مدافع کریس سپرررر

و دیگع نتونستم دووم بیارم تا نتیجه رو ببینم.

نمیدونم چقدر گذشت ولی وقتی چشمتن رو از هم جدا کردم و پلک زنان به اطراف نگاه کردم تو آغوشی فرو رفتم و

+خواهر کوچولوی من دورا جونم ببخشید که خیلی طول کشید تا بیام ببخشید که ورد یادم رفت میترسیدم از دستت بدم دورا کوچولوی من!قول میدم دیگه از این جا ها نیارمت.



پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۹:۱۲ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۶
تکلیف:
یک رول با موضوع روبرو شدن با لولوخورخوره مشنگیتون بنویسید...این لولوخورخوره یک ترس مشنگی هست..از چی میترسین؟روبرو شین باهاش..میتونید شکست بخورید و یا شکستش بدین...طنز یا جدی فرقی نمیکنه،مهم این هست که شخصیتتون رو بشناسید و بشناسونید!

اسم دورا ویلیامز خونده شد و او رو در روی پروفسور ایستاد و منتظر ماند تا طلسم را برایش بخواند و البته نا گفته نماند که سعی کرد اصلا و ابدا به اتاق جمع کردن فکر نکند -_- و بالا خره حسی همچون مور مور شدن و تغییر مولکول هایش را در خود یافت ^_^با اندکی نگرانی لای چشمان خود را باز کرد کم کم از دیدن مکانی که بود تعجب کرد چشمانش باز و باز تر شد تا جایی که داشتند از حدقه در میومدنن@_@معلوم بود که درون یک خونست !راه پله های چوبی که جنس خوبی داشتند و این از برقشون معلوم بود*_* میزو... یکی صداش زد:

_هی دختر تا اخر عمرت میخوای همونجا وایسی و هیچ کاری نکنی ؟< "_" >پس چرا باید بهت پول بدن؟$ هاااان؟

ناگفته نماند همون جور که حرف میزد به مرور صداش بالا میرفت و در آخر فریاد میزد.
دورا به خود نگاهی کرد لباس خاکستری پوشیده بود و روش یک پیشبند سفید دالبر بسته بود اه لعنتی خدمتکاررر.

+من باید چکار کنم؟

تمام قاشق ها و چنگال هارو برق بندازی و رختارو بشوری-_-

دورا تو زندگیش دست به سیاه وسفید نزده بود! فقط داداشش کریسیتین که از گروه اسلایترین بوده و چند سالی میشه که فارغ التحصیل شده کمک میگرفت تا اتاقش رو مرتب کنه (داداش بدبختشو بگید که تنها کاربردش همینه) اصلا از این کارا خوشش نمیومد اخه ،والا به خدا این کارا یه وقتی دوباره قراره همه جارو بریزیم؟
همون طور که زیر لب غر میزد قاشقا رو با دستمال مرطوب میسابوند و سر جاش میگزاشت بعد از برق انداختن حدودا صد تا o:o قاشق در حدی که هر مهمون خودشو توی قاشق ببینه به سمت رخت شور خونه رفت و در را باز کرد سرکی به داخل کشید و با خود فکر کرد:

+حالا چی میشه لباسا یکم متفاوت پس داده بشن؟~_~

لباس های سفید را جدا کرد و نگاهی به رنگ های دیگه انداخت آممممممممم خبببب اینا همه خیلی خوشگلن که رنگ لباسا ناز میشن اوهوO_O اون بالا رو نگاههههه ی بسته مایع آبی نفتی(یه چیزی تو مایع وایتکس سازندش نامعلومه فرمولش هم گمشده)هههه *_* دورا با بی رحمی تمام در بسته را باز کرد و لباس هارا همه باهم شست و در آخر تمام لباس های به فنا رفته را با آرامش پهن کرد و تا کسی متوجه خرابی به ار اومده نشده به دنیای حقیقی خودش برگشت و با افتخار از پشت زبانی برای پروفسور دراورد.(آخ ای کاش وقتی مامان منم بهم میگفت لباسارو خودت بشور این بلارو سرش میوردم (: )



پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۶
1. از همین نقطه رول من رو ادامه بدید و سعی کنید این ماجرا رو درست کنید... با نجات دادن سه برادر... یا اینکه خودتون رو بذارید جاشون تا مرگ بیاد سراغتون. در مورد پایانش و اینکه چه اتفاقی میفته و حتی مراحل درست شدن این ماجرا خودتون رو محدود به مثال های من نکنید. خلاقیت به خرج بدید و راحت بنویسید! (30 نمره)

____________________


هااان؟سه برادر اسطوره بخاطر چهارتا جوجه جادوگر کلاه خواب به سر باس میمردن وتمام نسل های آینده از شنیدن این داستان محروم میشدند و بدون داستان توسط اجنه ی پلید خریده میشدند و بد بختی میکشیدند ای وای فکر اون فحشایی که تا اخر عمر نصیبشون میشد رو که دیگه نگوووو
بالاخره یکی از بچه ها به خودش اومد و فریاد زد

_نجاتشون بدید تا نمردننننن

همین تلنگر برای بچه ها کافی بود که طلسم مبهوت بودن بچه ها شکسته بشه ،به خودشون بیان و عکس العمل های متفاوتی نشون بدن مثلا بعضیا گریه کردندی بعضیا به استاد فحش دادندی و دلشان هوای رخت خواب کردندی خخخخ و بعضی ها هم شروع به دویدن و داد کشیدندی همچنین بهضیا سعی کردندی با شاخه درخت نجاتشان دادندی در اخر پروفسور بنده ی خدا که با مظلومیت در جلسه ی اول به شاگردانش نگاه میکرد و فکر این مصیبتی بود که در تاریخ به وجود اورده بود اخه سه برادر انقدر پخمه مارو باش نوستالژی های کودکیمونو با کیا سر کردیم پروفسور با خود حرف میزد و کنار رودخونه راه میرفت که فریادی اونو به خودش کشوند

+جا پشمک بازی اون تنه ی درختو بفرس بیاد ما بکشیم بیرون خودمونو

پروفسور کلشو منگ بالا آورد و به اطراف نگاه انئاخت درخت ها چمن های سبز و مرطوب و اب رودخانه که زیر نور نقره فام ماه میدرخشید و...و اونا چین عههههه سه برادر خودمونن

+پ ن پ سه تا خواهر توعیم داریم برات نمایش بازی میکنیم بدو تا ابرومون تو تاریخ نرفته :

_آه ای برادران فکر کنید به گوش خواهرمان برسد برادرانش با سیکس پک های خود عین بزمجه تو اب غرق شدند

پروفسور که از هنگی در اومده بود با چوبدستی جنس چوب بلوط خود را به سمت تنه در خت گرفت وشلللپ اونو پرت کرد توی رودخونه

_بگیریدش

بچه ها همه دور پروفسور و سه برادر که الان داشتن با هزار زور خودشونو از تنه ی درخت بالا میکشیدند جمع شده بودند

.....
در آخر همه از زبان سه برادر اتفاقات را شنیدند و برگه هایشان ار مملو از امضا کردند
هنگام بازگشت هم به این فکر میکردند که چه بده تاریخ توسط نسل های جلویی عوض بشه



پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۸:۱۲ دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۶
1- رول تدریس من رو از یک زاویه ی جدید بنویسید. از زاویه ی یک شخصیت یا حتی یک شیء. مثال نمی زنم تا گزینه هاتون کم نشه. ولی دقت کنید که این زاویه هر چیز و هر کسی میتونه باشه. خلاقیت به خرج بدید. زاویه های جدید کشف کنید. (25 امتیاز)
داشتم به بغل دستیم درباره ی آخرین جاروی واردی در بازار حرف میزدم :خودمونیم عجببب چیز خفنی تولید کردن که در با لگد باز شد ،مردم استاد دارن ما هم پالی چپلمن صبونه نخورده اوه اوه باز این چپلمن (امروز اعصابش خرابه کارل درست حرف بزن نخورتمون ) خفه دورا (دو قطبیه ) استاد چپلمن دیشب دیر خوابیده صبح به صبحانه نرسیده قند خونش پایینه پاچه میگیره ; صد بار گفتم زود بخوابید که صبح ها به همه ی کارهاتون برسید بدبخت شدیم رفت تو افکار خودم بودم که تشر زد

_ننه باباهاتون یادتون ندادن بزرگ تر میاد تو به خودتون یه تکونی بدید از جاتون بلند شید؟

همه عین بز ترسیده:

+برپاااا

نشستیم که باز نعره زد:

_مگه من اجازه دادم بشینید که سر خود نشستید؟

ای بابا امروز دمارمونو در میاره، دوباره بلند شدیم تا خانم اجازه بدن بشینیم پاتیلمو درآوردم ونشستم رو صندلیم تا ببینم باس چه درست کنم و از سر عادت شروع کردم پام رو رو زمین تکون دادن

_خانم ویلیامز تکون دادن پاتون دلیل خاصی داره؟

واهای گیر داد به من حالا ،نیشخندی زدمو با پررویی گفتم

+استاد عزیز ،اندکی استرس دارم

_اون لبخند ملیح رو از روی صورتت بردار تا استرست بیشتر نشده و از کلاس پرتت نکردم بیرون

لبخند روی بیم خشکید من تسلیمم به خدا.

رفت سمت تخته و گچی برداشت و محکم به تخته کوبید کلاس که ساکت بود ای کاش یه چیزی میدادم بخوره حالش خوب بشه اونقدر گچو محکم کوبید که گچ بیچاره از وسط نصف شد خندم گرفته و بود و داشتم میپوکیدم از خنده

_خانم ویلیامز لطفا از ص 13 و روش ساخت معجون ضد اسهال و بخون

اومدم بخونم که درو زدن و یه پسر ریز نقش اومد تو که تارهای صوتی چپلمن پاره شد

_کی به جناب اجازه داد بیای تو؟ برو بیرون در بزن،بعد حق داری بیای داخل!

خخخخخ بچه گرخید از رفتارش عین موش رفت بیرون و بعد اجازه اومد تو واقعا باید یه راهی برای امروز پیدا میکردم وگرنه تعطیلاتو جای رختخواب باید تو تابوتم میگزروندم زیر یه من خاک دست کردم تو جیب ردام که از اتاق همتون شلوغ تره! و یه عالمه توت خشک در اوردم و با ترس بلند شدم خدایا خودمو به خودت سپردم

+استاد؟

_هااان؟

_راستیتش اینارو چند روز پیش از هاگزمید برای شماخریدم (آره ارواح جدم ) کاملا طبیعی و ارگانیک خشک شده با نور خورشید متمایل صبحگاهی ترد وشیرین بدون هیچ جادویی(نگار میخواد بفروشتش) بفرمایید.!

اولش براق شد و با نگاهش خوردم ولی خیلی گشنه بود فکر کنم چون حمله ور شدو بدون هیچ تعارفی خورد همشو.!


2- در حداقل یک پاراگراف توضیح بدید معجون ساخته شده در کلاس چه تاثیری داره. میتونید به شکل رول بنویسید ولی اجباری برای این کار وجود نداره. (5 امتیاز)
تو پست بالا اشره کردم به معجون ضد اسهال
اسهال که میدونید چیه؟توضیح لازم نیس ؟اگر نیاز دارید شخصی بپرسید در ملا عام شاید جالب نباشه بعضیا دارن غذا میخورن
برای معجون ضد اسهال شما نیاز دارید به غورباقه ی خشک شده به همراه دو عدد ان دماغ تمساح نر موقع آنفولانزای مرغی این دارو رو به صورت جوشانده پس از غذا میل میکنید بدنتون تعجب واکنش میده و سفت میشه.










هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.