یک رول بنویسید که با مرگ پوشه رو به رو شدید. مهم نیست که کجا و توی چه منطقه ای رو به رو شدید. تنها چیزی که برای من مهمه اینکه شخصیت خودتون باشه و صحنه سازیتون خوب باشه. (30 امتیاز)
در کنار یکی ازرودخانه های زیبای آفریقا قدم رو جلو میرفتم و با خود به این می اندیشیدم که اغلب افراد کشور های خوش اب و هوا تر را برای مسافرت و گزراندن تعطیلات تابستانی انتخاب میکنند نه کشور های گرم و استوایی آفریقا رو!
متاسفانه برادر بنده علاقه ی فراوانی دارند به تجارب جدید و ریسک پذیری و دقیقا نقطه مخالف منی که از هیجان بدم میاد حضور شخصی رو کنار خودم احساس کردم و با بالا آوردن سرم چشمم به کریستین برادرم افتاد که با نیشی باز به قیافه درهم من نگاه میکرد
_هنن؟خوشالی آوردیمون اینجا عین هو چی باس چیلیک چیلیک عرق بریزیم؟
پسره ی پررو کلشو به بالا و پایین تند تند تکون داد و حرفم رو تایید کرد
+کارل جان؟(شخصیت دورا دو تا اسم داره دلایلش تو توضیحات هست) خواهر گلم؟خوشگلکم؟بیه بریم ماهی بگیریم
تو دلم کلیییی ذوق زده شدم بالاخره یه کار باحال پیدا شد بکنیم ولی موضع خودم رو حفظ کردم و با اخم نگاهش کردم و کلافه پوووووفی کشیدم وبا صدای تقریبا خالی از هر حس علاقه ای زمزمه کردم:
_چه میشه کرد ؟بده من اون قلاب رو
دسته قلاب رو به سمتم گرفت و گفت
+طعمه هام کمه تو برو همون جا بشین و شروع کن تا من یکم کرم پیدا کنم.
به سمت لبه ی رودخونه رفتم و نگاهی به آسمون که کم کم داشت رو به خاموشی شب میرفت و خورشید جای خود را به ماه نقره ای و ستاره های چشمک زن میداد ،انداختم .
قلاب رو به سمت خودم کشیدم و پرتش کردم و در انتظار به دام افتادن یک ماهی شدم به رو به روی خودم در اب روون خیره شدم و کم کم پاهام رو درون اب خنک رودخونه سر دادم حرکت اب خنک در میان انگش های پاهام منو وارد خلسه ای شیرین میکرد و باعث شد چشمانم خمار و خمار تر بشوند هوای گرم تنم رو اروم میکرد و سردی هوا از گرمای فراوون نجاتم میداد،خسته از به دام نیوفتادن ماهی ها و شرایط خوب بدنم برخلاف دیشب که از زور گرما نتوانسته بودم چشم روی هم بگزارم مسبب گرم شدن چشمان شد
عقلم با خود زمزمه میکرد تا وقتی کریستین برگردد فقط تا وقتی او بیاید...
کمی که گذشت احساس نوازشی رو بر روی گونه هام حس کردم با لخند محوی روی لبام نقش بست و گفتم:
_کریستن نکن
با ادامه ی کارش دستمو همون طور که به سمت صورتم میبردم با خنده گفتم
_داداشیییی نکننن!
ولی دستم به دست همیشه گرم کریستین که نخورد هیچ به پارچه ی شناوری خورد که تا امدم چشمانم رو باز کنم به سمت گلوم رفت و انرا گرفت همین برخورد موجب شد خواب الودگی باز به بدنم برگردد.صدای اشنایی با ترس فریاد زد:
+کارللل،نـــــــــــــــــه سعی کن نخوابی اون...اون مرگ پوشستتتتت!
سعی کردم به چیزی فکر کنم به هر چیزی غیر مسائل خواب تلاش کردم به جای تمرکز بر هوشیاری چشمانم که مطمئنا بیهوده بود تمرکزم را بر گوش هایم بگزارم و به حرف ها و ورد های کریستین گوش کنم اون کارشو بلد بود و من بهش اطمینان داشتم .
صدای لرزون کریسیتین میومد که سعی داشت با ورد های قفل کننده و... اونو از بین ببره.افکارم را به جلسات مراقبت از موجودات جادویی سوق دادم حرف های استاد لوپین،مرگ پوشه،تو ذهنم مطالبو عین گوگل بالا و و پایین میکردم
که پیداش کردم باید میگفتم باید حتما کریس با توجه به چشمان بستم نا امید میشه نفس کشیدنم کم کم داشت مرتب میشد مادر بزرگ لورا کمکم کن کمککک فریاد زدم:
_سپر مدافع کریس سپرررر
و دیگع نتونستم دووم بیارم تا نتیجه رو ببینم.
نمیدونم چقدر گذشت ولی وقتی چشمتن رو از هم جدا کردم و پلک زنان به اطراف نگاه کردم تو آغوشی فرو رفتم
و
+خواهر کوچولوی من دورا جونم ببخشید که خیلی طول کشید تا بیام ببخشید که ورد یادم رفت میترسیدم از دستت بدم دورا کوچولوی من!قول میدم دیگه از این جا ها نیارمت.