هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: ورزشگاه عرق جبین (کیو سی ارزشی)
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۸
تف تشت
VS
رابسورولاف



زمان: ساعت 00:00 روز 31 مرداد تا ساعت 23:59:59 روز 6 شهریور

داوران:
بلاتریکس لسترنج
فنریر گری بک

لطفا توضیحات ورزشگاه را مطالعه کنید.


ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۳۰ ۲۳:۳۲:۴۷



پاسخ به: پایگاه اطلاع رسانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۸
اطلاعیه


پس از یک عقب افتادن مسابقات، زمان بندی جدید مسابقات به شرح زیر میباشد:
بازی اول:
20 تیر تا 26 تیر
بازی دوم:
30 تیر تا 6 مرداد
بازی سوم:
10 مرداد تا 16 مرداد
بازی چهارم:
20 مرداد تا 26 مرداد
بازی پنجم:
31 مرداد تا 6 شهریور
بازی ششم:
10 شهریور تا 16 شهریور
بازی هفتم:
20 شهریور تا 26 شهریور

همچنین ترکیب تیم های زرپاف و سریع و خشن به شرح زیر تغییر کرد:

تیم سریع و خشن:

دروازه بان: رکسان ویزلی

مدافعین: آریانا دامبلدور، ارنست پرنگ(کاپیتان)

مهاجمین: کاتانا(مجازی)، تاتسویا موتویاما، تامروپ(مجازی، منظور مروپ گانت با ارباب هستن البته ارباب وقتی بچه و تام بودن)

جستجوگر: مافلدا(مجازی)

تیم زرپاف:

جستجوگر: ماتیلدا استیونز [c]
مهاجمان: دورا ویلیامز، پوست تخمه (معلومه مجازی) ارنی پرنگ( مجازی)
مدافعان: آگلانتین پافت، اون دوست ماتیلدا که نمی شناسیدش (مجازی)
دروازبان: سدریک دیگوری

با آرزوی موفقیت برای تمامی تیم ها.




پاسخ به: دفتر رئیس فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۸
نقل قول:

ارنى پرنگ نوشته:
در پی ارسال پست سوم تیم Wwa توسط برایان سیندر فورد بعد از ساعت دوازده به عنوان کاپیتان تیم حریف(سریع و خشن) من مشکلی ندارم و خواهش میکنم از داوران که نمره کم نکنن. اگه راهی هم نداره که متاسفم برای این تیم قوی.


سلام.
خوبی؟
از حسن نیتت ممنونم، اما متاسفانه اگر اینکارو بکنیم، حق بقیه پایمال میشه. بنابراین شرمنده ام، مجبورم رد کنم این درخواستت رو.

موفق باشی.

نقل قول:

ماتیلدا استیونز نوشته:
حالا میشه که دورا رو به جای آگاتا بیارم؟

سلام.
خوبی؟
طبیعتا بله.


نقل قول:

رکسان ویزلی نوشته:
با توجه به اینکه عضو جایگزین تیم سریع و خشن هستم، وظیفه خودم دونستم که بگم ترکیب تیممون هنوز کامل نیست.
درخواست داریم یه روز بازیا رو عقب بندازین.

سلام.
خب... بار قبل هم برای تیم بچه های ریونکلاو این مشکل پیش اومد و یک روز بازیا رو عقب انداختیم. بی انصافیه اگر دوباره اینکارو نکنیم. بنابراین، بازی های کوییدیچ از روز 31 مرداد شروع میشن.

موفق باشید همگی.



پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۱۶ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۸
بیلی به این موضوع فکر کرد. خیلی هم فکر کرد. افکارش به صورت کاملا فرصت طلبانه داشتن با خاطراتش که به خاطر غسل پیاز هنوز جلوی چشمش رژه میرفتن ترکیب شد، در نتیجه یکی از بچه ویزلی هارو برداشت و به وسیله اون، پشتشو خاروند. بیلی تا حالا چنین لذت و آرامشی رو درک نکرده بود. در نتیجه واکنشش رو با صدای بلند و با چهره ای خاص نشون داد:
- جدی جدی چه کیفی میده.

محفلیا به دست راست دامبلدور نگاه کردن. البته نه دقیقا به دست راست دامبلدور، چون در اون لحظه دامبلدور دستشو توی ریشش فرو کرده بود و سعی داشت ذخیره آب نبات لیمویی هاشو پیدا کنه. پس محفلیا به بیلی نگاه کردن که به عنوان دست راست دامبلدور منصوب شده بود.

محفلیا عادت خاصی داشتن، اونا به دامبلدور به عنوان الگو نگاه میکردن، و در اون لحظه دلیلی نمیدیدن که به بیلی هم به عنوان الگو نگاه نکنن. پس هر کدوم یه بچه ویزلی رو برداشتن و شروع کردن به خاروندن پشتشون.

بیلی به محفلیا نگاه کرد، و خیلی آروم، با یه چهره پوکرفیس بچه ویزلی رو کنار گذاشت.
- آهم...

محفلیا به بیلی نگاه کردن و وقتی دیدن بیلی بچه ویزلی رو پایین گذاشته، بقیه شونم بچه ویزلی هارو پایین گذاشتن.

- چیکار داشتید میکردید دقیقا؟
- دست راست پروف رو الگو رو قرار میدادیم.
- مونده تا ارتش بشید فکر کنم...



پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۵۱ دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۸
گونی با صدای پاق بلندی خورد روی زمین. و بیلی با ناراحتی از ساختمون موزه خارج شد.
توی خیابونای خلوت و خالی و تاریک راه میرفت.
بیلی تا حالا انقدر توی زندگیش شکست نخورده بود و سر خورده نشده بود. البته اینکه تا به حالت در زندگیش انقدر کار نکرده بود هم بی تاثیر نبود بهرحال.

- اون چوبه داره راه میره تو خیابون...

بیلی این صدا رو شنید. هرچند که صدای خیلی خیلی آرومی بود. ولی بهرحال بیلی گوش های تیزی داشت. و البته شنیدن یه صدا که داره به خودش اشاره میکنه، اونم توی تاریکی شب که همه جا خلوت بود، یعنی یه جای کار مشکل داشت. بیلی این رو خوب میدونست. حتی با وجود نداشتن مغز درست و حسابی.

بیلی حس میکرد دو نفر دارن تعقیبش میکنن، پس سرعتشو زیاد کرد. تعقیب کننده هاش هم سرعتشونو زیاد کردن.
بیلی میخواست بدوه، اما نتونست. اون روز فعالیت بدنی زیادی کرده بود و به شدت خسته شده بود. و همین کافی بود که تعقیب کننده هاش بهش برسن و مقدار زیادی پیاز رو وارد چشم و چال و دهنش کنن تا بیهوش بشه...

چند ساعت بعد، بیلی به سختی چشماشو باز کرد... هنوز کل وجودش به خاطر پیاز میسوخت.
به اطرافش نگاه کرد. تو یه اتاق نورانی با در و دیوار پوسیده بود و جمع مو قرمز زیادی دورش نشسته بود. رو به روش هم یه پیرمرد با ریش بلند نشسته بود. پیرمرد ریش بلند که یه لبخند پدرانه هم روی لبش داشت، به بیلی گفت:
- درود بر تو فرزندم!
- من فرزندت نیستما.
- البته که هستی. از این لحظه به بعد.
- نه آقا ولم کنید! هورکراکسم خیر سرم! فرزند چی چیه؟
- دقیقا فرزندم. به خاطر همینه که من به عنوان ابر چوبدستی میپذیرمت و با استفاده از تو تام رو از بین میبرم.
-



پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۳:۰۹ دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۸
فنریر ترجیح میداد بیرون نیاد. میدونست که اگر حتی یک لحظه دیده بشه، احتمالا لرد تیکه تیکه ش میکنه.

- فنر! با توییم! گستاخ!

لرد سیاه حتی در لحظه سقوط هم ابهت اربابانه ش رو حفظ کرده بود. و فنریر نمیتونست جلوی این میزان از ابهت اربابش ایستادگی کنه، بنابراین فقط گفت:
- ارباب میشه نیام؟

همین کافی بود که لرد بیاد بالای سر فنریر که زیر یکی از صندلی ها قایم شده بود، و بعد از یقه بگیرتش و بیارتش بیرون.
و یک ثانیه بعد، لرد سیاه و فنریر چشم تو چشم شده بودن.
- ملخ میشی یا از پنجره پرتت کنیم بیرون؟
- ارباب من ترس از ارتفاع دارم.
- تو و ترست و ارتفاع با هم غلط میکنید خب!

فنریر، ترسش و ارتفاع با هم غلط کردن.
ولی به نظر میرسید کافی نباشه... فنریر به انگیزه قوی تری نیاز داشت...

- ببین فنر، اینا همه ش به خاطر خودته. ما میخوایم ترست از ارتفاع رو بریزونیم. این یه آموزشه برات اصلا. ما اربابی هستیم معتقد به آموزش در حین کار.
- جدی میگید ارباب؟
- ما باهات شوخی داریم تو این وضعیت مرتیکه بی دندون؟

فنریر دلش میخواست یه آینه داشته باشه و دندونای تیزشو ببینه، ولی چون نداشت، مجبور شد بی دندون بودنش در اون زمان خطیر رو قبول کنه.

- فنر، حالا مثل یه گرگینه واقعی مرگخوار برو و به عنوان ملخ هواپیما ایفای نقش کن.

و فنریر به سمت در هواپیما رفت. اصولا عقلش به این چیزا قد نمیداد که اگر در هواپیما رو باز کنه، همه شون به بیرون مکیده میشن! و مرگخوارای دیگه هم به نظر نمیومد در شرایطی باشن که بخوان بهش چنین موضوعی رو یادآوری کنن!

- دِ بیا برو دیگه الان میخوریم زمین دوباره میریم جهنم همه مون!




پاسخ به: دفتر رئیس فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۸
نقل قول:

ارنى پرنگ نوشته:
سلام خدمت رئیس فدراسیون و داوران گرامی.
درخواست یک روز تمدید دارم‌.
سپاس و خسته نباشید.


سلام.
با کاپیتان تیم حریف صحبت کردم، موافقت کردن. بازی اینبار هم تمدید میشه. ولی توجه کنید که تمدید آخر هستش برای این بازی.
تمام تیم ها تا فردا شب ساعت 12 میتونن پستاشونو ویرایش کنن، یا پاک کنن و دوباره ارسال کنن. مشکلی نداره.
بازی بعدی هم 30 مرداد شروع میشه طبق برنامه.

موفق باشید.


ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۷ ۲۱:۳۱:۲۸


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۱۸ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۸
بیلی به راه های جلوی دست و پاش نگاه کرد. هیچکدومشون خوب به نظر نمیرسیدن. در نتیجه بیلی مجبور شد خودش یه راه بسازه و جلوی پاش بذاره. بیلی قصد داشت اربابی بشه راه ساز!
- نیاز به سرایداری، تلمبه دستی ای چیزی ندارید؟
- نداریم آقا... وقت ما رو نگیر ملت تو صفن.
- ببین من واقعا با ارزش تر از اونم که بخوای به خاطر یه صف از رعیت ها بندازیم بیرون.

چند نفر از توی صف پشت سر بیلی به خاطر اینکه رعیت خطاب شده بودن اعتراض کردن، ولی خب بیلی اصلا اهمیتی نداد. براش در اون لحظه وارد شدن به موزه خیلی مهم تر از هر چیزی بود. پس سریع گفت:
- ببین، من میتونم ثابت کنم که چطوری با ارزشم!
- ثابت کن خب.

بیلی به من و من افتاد. فکر اینجاشو نکرده بود. در واقع اصلا فکر نمیکرد کارمند موزه ازش بخواد ثابت کنه!
- خیلی خب... اینجا که نمیشه جلوی مردم. بریم داخل، من با کارشناساتون صحبت میکنم.

کارمند موزه چشماشو تا جایی که میتونست تنگ کرد و با شک به بیلی نگاه کرد. بیلی هم تماس چشمیشو با اعتماد به نفس ناشی از ارتباط روحیش با لرد سیاه حفظ کرد.

کارمند موزه که دید بیلی کم نمیاره، بیسیمش رو برداشت و گفت:
- یه مورد داریم که میخواد جزء اشیاء موزه بشه. یه نفر از حراست بفرستید ببرتش پیش کارشناس.

بیلی لبخند پیروزی زد. در طی این مدت اصلا نتونسته بود لبخند پیروزی بزنه. و این لبخند میتونست تمرین خوبی برای آینده ش باشه و بعد از هر موفقیت ازش استفاده کنه!



پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۴۱ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۸
بیلی به دوراهی مقابلش نگاه کرد، بعدشم با ذهن اربابانه ش شروع کرد به تفکر کردن راجع به این موضوع. بیلی ارتش قدرتمندی میخواست. اگر پایه های ارتشش قوی بود، قطعا بقیه ارتشش هم کم کم قوی میشد...

و بیلی به سرعت تصمیم گرفت!
- آقای دزد؟

یکی از دزدا به بیلی نگاه کرد. یه جوراب زرد و بنفش روی صورتش کشیده بود که صورتش شناسایی نشه.
- چیه؟
- به ارتش من میپیوندید؟

اینبار همه دزدا به بیلی نگاه کردن. انتظار همچین حرفی رو از یه تیکه چوب نداشتن. اما غافلگیریشون خیلی زود از بین رفت و همه شون زدن زیر خنده. انقدر خندیدن که دلپیچه گرفتن. و حتی نتونستن بفهمن پلیس ساختمون بانک رو محاصره کرده. در واقع وقتی فهمیدن که خیلی دیر شده بود و پلیسا از توی بلندگو داد زدن:
- ساختمون محاصره شده! تسلیم بشید تا آسیب نبینید و در مجازاتتون تخفیف قائل بشیم.

اونجا بود که دزدا فهمیدن با خنده هاشون به بیلی تو چه مخمصه ای گیر کردن. همه شون با ترس به هم دیگه نگاه کردن. نمیدونستن تسلیم بشن یا با پلیس درگیر بشن و شجاعانه همه شون کشته بشن.
بیلی به ترس و شک دزدا نگاه کرد. علاقه ای به ارتش ترسو نداشت. ولی خب در اون زمان این حداکثر چیزی بود که داشت. پس سریع گفت:
- اگه میخواید نجات پیدا کنید تنها راهتون اطاعت از منه!

و دزدا هم البته مجبور بودن... دلشون نمیخواست بمیرن یا برن زندان!



پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۲:۲۰ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۸
در همون لحظه، فنریر که دور دنیا رو در عرض دو پست گشته بود، دوباره برگشت و با صورت رفت تو شکم کراب.
فنریر، اول خودش رو از کراب جدا کرد، و بعد گفت:
- رکورد مارکو پولو رو زدم...

لرد و مرگخوارا نمیدونستن مارکو پولو کیه. ولی میدونستن که اصولا به دست آوردن یک رکورد، یعنی به دست آوردن یک موفقیت. ولی چون فنریر کارای بد زیادی کرده بود، و تلگراف خواری کرده بود، حق نداشت موفقیت به دست بیاره. در نتیجه لرد با نگاهش به کراب فهموند چیکار کنه. و کراب هم چندتا ریمل بی کیفیت رو فرو کرد توی چشم و دماغ و دهن فنریر.

کراب به لرد سیاه نگاه کرد تا واکنش و رضایت لرد رو ببینه، اما نتونست ببینه. به جاش توی نگاه لرد نگاهی حاکی از پلیدی و فرصت طلبی رو دید...

- کراب، برو و سوار خر شو، بعدشم بهش پس گردنی بزن.
- ارباب من نهایتش بتونم آرایشش کنم یکم خوشگل بشه...
- نه کراب. ما بهت اعتماد کامل داریم که از پسش برمیای.

کراب نمیتونست هیچ اعتمادی رو توی لحن لرد سیاه تشخیص بده. اما مجبور بود به این وظیفه عمل کنه. در نتیجه آب دهنشو قورت داد، و در حالی که سعی میکرد شجاعتش رو حفظ کنه به سمت خر رفت.
- خر خوبی باشیا...







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.