هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۴۱ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۸
بیلی به دوراهی مقابلش نگاه کرد، بعدشم با ذهن اربابانه ش شروع کرد به تفکر کردن راجع به این موضوع. بیلی ارتش قدرتمندی میخواست. اگر پایه های ارتشش قوی بود، قطعا بقیه ارتشش هم کم کم قوی میشد...

و بیلی به سرعت تصمیم گرفت!
- آقای دزد؟

یکی از دزدا به بیلی نگاه کرد. یه جوراب زرد و بنفش روی صورتش کشیده بود که صورتش شناسایی نشه.
- چیه؟
- به ارتش من میپیوندید؟

اینبار همه دزدا به بیلی نگاه کردن. انتظار همچین حرفی رو از یه تیکه چوب نداشتن. اما غافلگیریشون خیلی زود از بین رفت و همه شون زدن زیر خنده. انقدر خندیدن که دلپیچه گرفتن. و حتی نتونستن بفهمن پلیس ساختمون بانک رو محاصره کرده. در واقع وقتی فهمیدن که خیلی دیر شده بود و پلیسا از توی بلندگو داد زدن:
- ساختمون محاصره شده! تسلیم بشید تا آسیب نبینید و در مجازاتتون تخفیف قائل بشیم.

اونجا بود که دزدا فهمیدن با خنده هاشون به بیلی تو چه مخمصه ای گیر کردن. همه شون با ترس به هم دیگه نگاه کردن. نمیدونستن تسلیم بشن یا با پلیس درگیر بشن و شجاعانه همه شون کشته بشن.
بیلی به ترس و شک دزدا نگاه کرد. علاقه ای به ارتش ترسو نداشت. ولی خب در اون زمان این حداکثر چیزی بود که داشت. پس سریع گفت:
- اگه میخواید نجات پیدا کنید تنها راهتون اطاعت از منه!

و دزدا هم البته مجبور بودن... دلشون نمیخواست بمیرن یا برن زندان!



پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۲:۲۰ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۸
در همون لحظه، فنریر که دور دنیا رو در عرض دو پست گشته بود، دوباره برگشت و با صورت رفت تو شکم کراب.
فنریر، اول خودش رو از کراب جدا کرد، و بعد گفت:
- رکورد مارکو پولو رو زدم...

لرد و مرگخوارا نمیدونستن مارکو پولو کیه. ولی میدونستن که اصولا به دست آوردن یک رکورد، یعنی به دست آوردن یک موفقیت. ولی چون فنریر کارای بد زیادی کرده بود، و تلگراف خواری کرده بود، حق نداشت موفقیت به دست بیاره. در نتیجه لرد با نگاهش به کراب فهموند چیکار کنه. و کراب هم چندتا ریمل بی کیفیت رو فرو کرد توی چشم و دماغ و دهن فنریر.

کراب به لرد سیاه نگاه کرد تا واکنش و رضایت لرد رو ببینه، اما نتونست ببینه. به جاش توی نگاه لرد نگاهی حاکی از پلیدی و فرصت طلبی رو دید...

- کراب، برو و سوار خر شو، بعدشم بهش پس گردنی بزن.
- ارباب من نهایتش بتونم آرایشش کنم یکم خوشگل بشه...
- نه کراب. ما بهت اعتماد کامل داریم که از پسش برمیای.

کراب نمیتونست هیچ اعتمادی رو توی لحن لرد سیاه تشخیص بده. اما مجبور بود به این وظیفه عمل کنه. در نتیجه آب دهنشو قورت داد، و در حالی که سعی میکرد شجاعتش رو حفظ کنه به سمت خر رفت.
- خر خوبی باشیا...



پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۱۵ شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۸
بیلی هرچی ناسزای مشنگی و جادویی بود رو به چند زبان زنده و مرده روانه خودش کرد. دوباره عزم راسخش و نخوندن قرارداد، به دردسر انداخته بودش. حتی حساب گزیده شدن از این یک سوراخ هم از دستش در رفته بود. بیلی، اربابی بود بی حساب و کتاب!

بیلی تو چشمای صاحب کارخونه نگاه کرد. توی چشماش حالت پلیدی وجود داشت. و البته عزمش به شدت راسخ بود که به قراردادی که بیلی حتی نخونده بود عمل کنه.

بیلی تمام تلاشش برای خلاصی از دستای قوی رئیس کارخونه رو به کار برد. تقلا کرد، داد و بیداد کرد، مظلوم بازی در آورد، حتی تلاشش برای متقاعد کردن رئیس کارخونه هم کارگر نیفتاد. بیلی اینبار به یه معجزه واقعی نیاز داشت. بیلی باید اربابی میشد معجزه گر!

رئیس کارخونه با لبخند پلیدی بیلی رو به صورت خودش نزدیک کرد. بوی دهنش ترکیبی بود از شکلات، سیگار و نوشیدنی های غیر مجاز.
بیلی خیلی تلاش کرد توی صورت رئیس کارخونه بالا نیاره. بیلی اربابی بود مودب.
اما رئیس کارخونه اصلا مودب نبود. قدر ادب بیلی رو هم ندونست. بنابراین شروع کرد به خوندن قرارداد.
- بر طبق بند اول، باید به جای تبدیل شدن به یک چوب بستنی، تبدیل بشی به پنج تا چوب بستنی نازک. که خب به عبارتی میشه خلال دندون!
- خلال دندون چیه؟

رئیس کارخونه چندثانیه پوکرفیس شد.
- خلال دندون یه چیزیه که ملت میکنن لای دندونشون تا تمیزش کنن.

و بیلی با تصور اینکه بره توی دهن رئیس کارخونه، اونم با همچین بوی گندی، بالا آورد. اونم صاف توی صورت رئیس کارخونه...



پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۸
مرگخوارا و لرد، با اینکه میدونستن راه دیگه ای ندارن، یه نگاه دیگه به اطراف کردن. امیدشون به امداد غیبی هر لحظه کمتر میشد.

- چطور شد؟ سوار نمیشید؟

و مرگخوارا سوار شدن، در حالی که پاهاشون و حتی دست و سر و کله شون از پنجره های ماشین زده بود بیرون.
راننده هم سوار ماشین شد، و استارت زد.
برای چند ثانیه دود توی ماشین پیچید و مرگخوارا به سرفه افتادن، و بالاخره با استارت پنجم، ماشین روشن شد.
اما راننده هرکاری کرد، ماشین حرکت نکرد. نتیجتا پیاده شد و به ماشین از زاویه نیم رخ نگاه کرد.
- آقا پیاده شید، ماشین کلا خوابیده رو زمین، معلومه که حرکت نمیکنه!

مرگخوارا اصولا از ماشین های مشنگی سر در نمیاوردن، در نتیجه پیاده شدن و به ماشین نگاه کردن. ماشین بدون مرگخوارا، فقط سه سانتی متر با زمین فاصله داشت.
لرد یه نگاه به راننده کرد، یه نگاهم به ماشین، و بعد گفت:
- ما ماشین مشنگی زیاد دیدیم. چرا این ماشین انقدر چسبیده به زمین؟
- نه! اسپورتش کردم. ارتفاعشو آوردم پایین، یه سیستم مشتی هم انداختم روش.

لرد و مرگخوارا نمیدونستن سیستم مشتی چیه، ولی براشون افت داشت از یه مشنگ بپرسن. در نتیجه، سرشون رو به نشانه تایید تکون دادن.
و مرگخوارا دوباره تلاش کردن سوار شن. در نتیجه این تلاش، ماشین چندتا تکون خیلی شدید خورد، یکی دو بار روشن خاموش شد، حتی یه بار ضبطش روشن شد و مرگخوارا با آهنگ: "اگه رفتی، من که نمیمیرم، ولی ایشالا بری زیر کامیون..." رو به رو شدن. و البته چنین مسائلی، حتی شک مرگخوارا رو از قبل هم بیشتر کرد. ولی مرگخوارا چاره ای نداشتن. باید خودشون رو توی ماشین جا میکردن، هرطور شده!



پاسخ به: دفتر رئیس فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۰:۳۲ شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۸
نقل قول:

ماتیلدا استیونز نوشته:
سلام فنریر. من از طرف تیم زرپاف اومدم اعتراض بزنم که چرا ۵ نمره ازمون کم کردین
من بقیه ی تیم ها رو هم دیده بودم که بی نظم گذاشته بودن اما نمیدونم شما کم کردین یا نه.
بعدشم، خیلیم بی نظم نبود!
به هر حال اگه ۵ تا نمره هم می گرفتیم نمی بردیم. اما ۵ تائم ۵ تائه!!


سلام.
چطوری؟

ببین، واسه این 5 امتیاز، یک تیم بازی اول این کارو کرد... و 5 امتیاز ما کم کردیم از میانگینشون، ولی توی قوانین نبود، و برگردوندیم امتیازشونو. و اینکه اونا فقط پست دوم و سومشون جا به جا شده بود، نه پست دوم، سوم و اول!
و بعد من قوانینو راستش ویرایش کردم، اطلاعیه هم ارسال کردم که گویا ثبت نشدن و مشکل از نت من یا سایت بوده حالا. ولی بهرحال همین امشب دوباره ویرایششون میکنم قوانین رو.
و همونطور که میگی، 5 امتیازو هم میگرفتید، برنده نمیشدید واقعا متاسفانه. اگر نتیجه رو عوض میکرد این 5 امتیاز، من به خاطر ثبت نشدن قوانین اجازه نمیدادم کم بشه اصلا.
و خیلیم بهم ریخته نبود؟ اختیار دارید. ما قشنگ آسانسور بازی میکردیم تو تاپیک.
ببین... توی پست ادامه دار، یکی از علل مهم، اون نظم و زیبایی و ظاهره. این حرکت به شدت تمرکز بهم میزنه. و خب... امیدوارم واقعا توی بازیای آینده مواظب باشید. یا اگر همچین شد، اطلاع بدید لااقل!



پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۹۸
سوسک نگاه عبث و خسته ای به بیلی انداخت.
- ببین دادا ارباب، اون یه موری...
- نگو دادا! نگو دادا! بگو فقط ارباب!
- ببین ارباب، اینایی که دارن الان میخاروننت، یعنی در واقع فکر میکنی دارن میخاروننت، موریانه هستن... و در واقع، چوب خوا...

بیلی نگاه با ابهت و مرگباری به سوسک انداخت، نگاهی که از لرد سیاه یاد گرفته بود.

- خیلی خب... در واقع ارباب خوارن.

بیلی و سوسک چند ثانیه به صورت پوکرفیس بهم نگاه کردن... و بیلی کم کم متوجه وخامت اوضاع شد.
- دارن میخورن الان من... ما رو یعنی؟
- آره دادا. ظاهرا خیلیم خوشمزه ای. همچین با تمام وجود چسبیدن بهت. آب دهنشون هم که روون شده.
- باز گفت دادا... بیا اینارو از روی من بردار.
- نه.
- چرا خب؟
- چی بهم میرسه؟

سوسک علاوه بر اینکه با تجربه بود و از دست دمپایی های زیادی فرار کرده بود، به شدت هم زرنگ بود. بیلی این رو میدونست. بنابراین سریعا بنای قانع کردن سوسک رو گذاشت.
- خیلی خب... میشی معاون دست چپم. خوبه؟
- عالیه حتی!

چند ثانیه بعد، بیلی علاوه بر اینکه حمل شدن توسط حشرات رو تحمل کرد، صداهای قرچ و قوروچ و ملچ مولوچ سوسک که داشت موریانه هارو میخورد رو هم مجبور شد تحمل کنه. اما بالاخره موفق شد به سطح برسه...
و با اولین چیزی که رو به رو شد، حشرات گرسنه و جویای کار بود، و دومین چیز... یه ساختمون تئاتر عظیم اونطرف خیابون بود.

بیلی که استاد فکرهای بکر بود، لبخندی فرصت طلبانه زد.
- من میتونم یه ستاره بشم توی تئاتر! هم مشهور میشم، هم پولدار، هم طرفدار پیدا میکنم که کم کم ارتشم رو تشکیل بدن، سه تیر با یه هد... چیز... سه هدف با یک تیر!

بیلی به حشرات نگاه کرد...
- خیلی خب، من میرم که به بقیه کارمندا اطلاع بدم حضورتون رو، بعد برمیگردم پیشتون، شایدم برنگردم.

بیلی جمله آخر رو انقدر آروم گفت که هیچ کدوم از حشرات نشنیدن، و بعد با تمام سرعت به سمت تئاتر رفت. میدونست که خیلی سریع جذبش میکنن و استعداد بازیگریش شکوفا میشه.



پاسخ به: بیلبورد امتیازات
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۹۸
امتیازات بازی سوم لیگ کوییدیچ 1398



زرپاف
VS
تف تشت


داور اول:

زرپاف: ۸۹.۶

موضوعی که با توجه به محل مسابقه انتخاب کرده بودید خوب بود... درواقع خیلی هم خوب بود. اما پست‌های تیمتون کیفیت لازم رو نداشت. و به دلیل ارسال بی‌نظم پست‌هاتون، از مجموع امتیازهاتون، ۵امتیاز کسر کردم.

ماتیلدا استیونز: ۹۴
جالب بود، اما خام. خیلی توضیحات لازم نیست داده بشه، یعنی وقتی نیست، خنده‌دارتره. توضیح اضافی، طنز صحنه رو از بین می‌بره.

نيمفادورا تانكس: ۹۴
پست شما یه پست ساده بود. خوب بود، اما با توجه به سوژه خوبی که انتخاب کرده بودید، هیچ خلاقیتی توش دیده نمی‌شد متاسفانه.

آگاتا تراسینگتن: ۹۶
خوب بود.

تف تشت: ۹۷.۷

اینیگو ایماگو: ۹۷
خوب بود. به نسبت قبلی‌ها، خیلی خوب بود درواقع.

کریچر: ۹۸
خیلی خوب بود.

ملانی استانفورد: ۹۸
مثل بقیه، خیلی خوب بود.

سرکادوگان: ۹۸
عالی بود. فقط یه بخش‌های اضافه وجود داشت که می‌تونستن حذف بشن. وگرنه همه چی خوب بود.

داور دوم:

زرپاف: 89.3

ماتیلدا استیونز: 94
راستش اینطوری که یهویی با فلش بک پستتو شروع کردی، یه جوری بود که انگار پست دوم هست. از روی سوژه ها خیلی پریدی. این قضیه عشق شیطان به ملانی میتونست خیلی خیلی طنزتر و مسخره تر باشه. ولی خب سریع پیش رفتی از روش. در کل روند سوژه بیش از حد سریع بود.

نیمفادورا تانکس: 95
روند سوژه خوب بود. ولی بازم یه جاهایی از روی سوژه ها پریدی. ورود شیطان به عنوان بازیکن جالب بود. ولی خب میتونست بیشتر توصیف بشه.

آگاتا تراسینگتن: 94
سوژه رو بیش از حد سریع پیش بردی و تمومش کردی. خیلی از جاها میتونست توصیفات بیشتری داشته باشه که خب از روی سوژه هاشون پریدی. هر سه تاتون یعنی در واقع اینکارو کردید. حیف شد.

توجه کنید که 5 امتیاز از میانگینتون به خاطر بهم ریختن ترتیب پستا کم شد.

تف تشت: 97.5

اینیگو ایماگو: 97
از سوژه های شخصیتا یکم کم استفاده کردی. با اینحال روند پستت مناسب بود. عکسا هم بامزه بودن. در کل نسبت به پستای قبلت به شدت بهتر بود.

کریچر: 98
روند سوژه خوب بود. از سوژه های شخصیتا هم خوب استفاده کرده بودی.

ملانی استانفورد: 97
یکم سریع پیش رفته بودی. با اینحال خوب بود به طور کلی. چند جا هم شکلکارو کدهاشو اشتباه زدی، نمایش داده نشدن، بابت این البته نمره کم نکردما. صرفا گفتم که دقت کنی.

سر کادوگان: 98
جالب بود... کوییدیچش هم به اندازه بود.

برنده: تف تشت


WWA
VS
ترنسیلوانیا


داور اول:

WWA: 96

برایان سیندرفورد: 95
روند سوژه خیلی خیلی کند بود راستش. جملاتت بعضی جاها بیش از حد طولانی بود، باعث میشد کلا داستان از دستم در بره و به شدت خسته کننده بشه. طنزتون بعضی جاها زیادی اغراق آمیز میشد و باعث میشد بامزگیشو از دست بده. یه سری چیزایی هم گفته بودید که خب... جاشون توی سایت و اینا نبود واقعا.

هوریس اسلاگهورن: 97
روند سوژه و طنزت خوب بود. قسمت کوییدیچ پستت هم کامل و کافی بود.

روبیوس هاگرید: 96
جالب بود به طور کلی. ولی اینکه هی اسم برایان رو آخر هر پاراگراف میاوردی، از طنز رولت کم میکرد. یه مقداری ابهام داشت پستت. و ظاهر پستت و حالتش یه مقدار شبیه گزارش شده بود بیشتر تا اینکه رول باشه.

ترنسیلوانیا: 97.5

سو لی: 98
روند سوژه خوب بود. بخش دادگاه جا داشت بیشتر روش مانور داده بشه ولی. همچنین بخش فروختن وسایل و ریش دامبلدور. میشد بیشتر روشون مانور داد.

گابریل دلاکور: 98
جالب بود در کل. روند سوژه هم خوب بود. بخش دامبلدور و کیسه ش بامزه بود.

آندریا کگورت: 97
روند سوژه سریع بود. از روی سوژه ها یخورده پریده بودی. جای بیشتری برای توصیف داشتی.

آلبوس دامبلدور: 97
پستت رو دقیقا از جایی که پست قبلی تموم شده، شروع کردی. خوب بود. روند سوژه یه جاهایی خیلی سریع میشد. جا داشت بیشتر یه سری جاها رو توصیف کنی و مانور بدی روشون.

داور دوم:

WWA:96

برایان سیندرفورد: 94
هرچیزی رو نگید تو پستتون لطفا، یه سری صحبتا جاش نیست اینجا، هر چقدرم کم باشه، حتی در حد یه طعنه و کمکی نمیکنه به پستتون.
اینکه روند سوژه سریع نباشه خوبه... ولی این پست زیادی روندش کند بود دیگه. خسته می کرد ادمو.
توضیحات اضافه زیاده که هیچ کمکی نکرده به پستت فقط شلوغ کرده، از اون طرف توضیحات مفیدت خیلی کمه.

هوریس اسلاگهورن: 98
روند سوژه، توضیحات، دیالوگا، همه چی خیلی خوب بود واقعا.

روبیوس هاگرید: 96
دلیل این تکرار "برایان؟!" چی بود دقیقا؟!
پستت شبیه رول نبود زیاد.
در کل طنز قشنگی داشت.

ترانسیلوانیا: 97.2

سو لی: 98
پستت خوب بود.
فقط یکم جا داشت بیشتر رو بخش فروش وسایل کارکنی میشد خیلی بهترش کرد.

گابریل دلاکور: 98
دامبلدورت و پیشناهادا واسه استفاده از وسایل ماگلی خیلی خوب بود.
خیلی خوب بود در کل.

آندریا کگورت: 96
از روی خیلی از سوژه ها پریدی و روند سوژه سریع بود نسبتا. واسه پست کوییدیچی بیشتر باید وقت بذاری.

آلبوس دامبلدور: 97
به عنوان پست اخر خیلی خوب بود، سوژه رو جم و جور کردی قشنگ.
فقط یه ایراد کوچیک تغییر سرعت بود، خوب شروع کردی ولی یه جاهایی زیاد شد سرعتش.

برنده: ترنسیلوانیا


سریع و خشن
VS
رابسورولاف


داور اول:

سریع و خشن: 79

آملیا فیتلوورت: 96
فلش بک کی تموم شد؟
هنوز یه مقدار از روی سوژه ها می پری قسمتی که ماتیلدا و آگاتا میان جای توضیح بیشتری داشت.
روند سوژه بهتر بود این دفعه.

آریانا دامبلدور: 97
قسمت برخورد املیا و رابستن جای کار بیشتری داشت.
روند سوژه و ظاهر پستتم خوب بود.

ارنی پرنگ: 44
50 امتیاز به خاطر ویرایش خارج از مدت زمان اصلی کم شد.
پستتون بد نیست، ولی خلاقیت کم داره، صحنه هایی که چیز خاصی داشته باشن تو پستتون زیاد نبود.
قسمت کوییدیچی پست خوب بود.

رابسورولاف: 96

سوروس اسنیپ: 94
از یه صحنه وارد یه صحنه ی دیگه میشیم بدون توضیحی چیزی.
وقتی دارین دیالوگا رو می نویسین دو نفرو بولد کنید و در مورد اونا بنویسین یهو یه شخصیتو وارد می کنین.
بیشتر توضیح بدین در مورد حالت شخصیتا، همه چی.
روند سوژه نسبتا سریع بود.

کنت الاف: 96
خوب بود پستتون، فقط یه جاهایی قاطی میشد که چی به چیه، رابستن چجوری رسید زمینو و بقیه فضاییا چجوری اومدن زمین.

رابستن لسترنج: 98
بخش کوییدیچی پست خیلی خوب بود!
روند سوژه تون خوب بود و از بیشتر سوژه هایی که بود استفاده کردی. خیلی خوب بود.

داور دوم:

سریع و خشن: ۸۰.۶

آملیا فیتلوورت: ۹۳
آملیا عاشق یکی از اعضای تیم مقابل شده. من اینو فهمیدم. پس پستت رسالتش رو انجام داد؟ بله. اما کافی نبود. اون بخش دیالوگ‌ها در ابتدای پست جا داشت خلاصه شه.
شما معمولا خیلی بهتر می‌نوشتی.

آریانا دامبلدور: ۹۶
قسمت فلش بکت خیلی خوب و خنده دار بود.
کلا پست خوبی بود.

ارنی پرنگ: ۵۳
تنها چیزی که در مورد پستتون به نظرم رسید، این بود که در دقایق آخر، نوشتین که فقط بفرستید. از پست‌های بقیه بازی‌هاتون خیلی ضعیف‌تر بود.
و به دلیل ویرایش خارج زمان بازی، امتیازتون از ۵۰ محاسبه شده.

رابسورولاف: ۹۶

سوروس اسنیپ: ۹۴
به نسبت پست‌های قبلیت بهتر بود. فقط اشتباهات نگارشیت تو ذوق میزد.

کنت الاف: ۹۷
خوب و جالب بود.

رابستن لسترنج: ۹۷
این پستتون از دو پست دیگه کوییدیچتون خیلی بهتر بود. فقط اشتباهات نگارشی وجود داشت. نوشتن پست رو به دقایق آخر بازی نندازین. بخش کوییدیچی هم کامل بود.

برنده: رابسورولاف


اراذل و اوباش گریف
VS
بچه های محله ریونکلاو


داور اول:

بچه های محله ریونکلاو: 71.6

جرالد ویکرز: 94
وقتی شخصیتایی مجازی ای رو که زیاد شناخته شده نیستن رو انتخاب میکنین لازمه حداقل تو پست اول معرفیشون کنی، در واقع در موردشون بیشتر توضیح بدی، غیر از اون تمام بخش پست توضیح و خلاقیت کم داشت، بیشتر توضیح بده، در مورد صحنه های جالب تری بنویس.
از روی خیلی از سوژه هایی که بود پریدی.

دروئلا روزیه: 46
همونطور که به جرالدم گفتم باید شخصیتای مجازیتون شناخته بشن رولاتون هر چقدرم که خوب باشه وقتی ما این شخصیتارو نمی شناسیم طنزشو از دست میده، توی توضیحاتتون معرفی کنین این شخصیتای جدیدرو.
به غیر از این موضوع پست و سولدموسک خیلی جالب بود.

تام جاگسن: 75
20 امتیاز به دلیل کوییدیچی نبودن پستتون کم شد!
بازم به شما میگم با یه عکس نمیشه شخصیتایی که زیاد شناخته نیستنو معرفی کنی، توی توضیحاتتون شخصیتای فرعی رو معرفی کنین!
توضیح دادن می تونه گاها خیلی بهتر از چندتا شکلک باشه.

اراذل و اوباش گریف:
0

داور دوم:

بچه‌های محل ریونکلاو: 71.6

جرالد ویکرز: ۹۱

یه پست ساده و بدون چالش، ولی خوب بود.
جز تام، از دو عضو دیگه تیم به دلیل کوییدیچی نبودن پست‌ها، امتیاز کم شد.

دروئلا روزیه: 45

خوب بود. جملات واضح و قوی بودن.
جز تام، از دو عضو دیگه تیم به دلیل کوییدیچی نبودن پست‌ها، امتیاز کم شد.
به دلیل ویرایش خارج از زمان بازی، امتیازتون از ۵۰ محاسبه شد.

تام جاگسن: ۷۹

کوییدیچ چی شد؟ خب...بازی افتاد روز دیگه... اما این مسابقه کوییدیچه! من ۲۵ امتیاز برای بخش کوییدیچ در نظر گرفته بودم که شما ۲۰ امتیاز رو از دست دادین.

اراذل و اوباش گریف:
0

برنده: بچه های محله ریونکلاو



پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۴:۳۲ جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۹۸
بچه، تاتی تاتی کنان، با لبخندی پلید که زرنگی شومی هم ازش میریخت، خودش رو رسوند به کوپه لرد سیاه.
با مشاهده لرد سیاه که پاهاشو روی کمر فنریر دراز کرده و رابستن که در همون حالت یقه فنریر رو گرفته و ازش راجع به بچه سوال میپرسه، لبخندش حتی عمیق تر شد.
- بابا!

چشمای لرد، فنریر و رابستن به سمت بچه برگشت.

فنریر، بدون اینکه از زیر پاهای لرد سیاه خارج بشه، موفق شد بچه رو بگیره و سریع وارد دهنش کنه.
- من که چیزی ندیدم.

لرد سیاه پاهاشو از روی کمر فنریر برداشت.
- مرتیکه حال بهم زن خام خوار! میپختیش لااقل! اونم جلوی ما آخه؟ گستاخ بیتربیت!

فحش ها و داد و بیداد لرد، با دیدن رابستنی که داره با مشت میکوبه پشت فنریر نصفه موند.
رابستن در همون حال که محکم میکوبید پشت فنریر و سعی داشت فکش رو هم باز کنه، گفت:
- تخ کردن کن! دِ گفتن میگم تخ کردن کن!

فنریر قصد تخ کردن نداشت. اصولا فنریر معتقد بود غذایی که وارد دهنش بشه، باید تا ته معده ش پیش بره. بچه هم از این قاعده مستثنی نبود.

- فنر! بیا شکلات بخور!
- شکلات؟

همین یک لحظه باز شدن دهن فنریر کافی بود تا رابستن دستش رو وارد معده فنریر کنه و بچه شو بکشه بیرون.
- بابایی! فنر من رو از قطار به بیرون پرتاب کردن کرد!

لرد و رابستن نگاه مرگباری به فنریر کردن. مرگبار تر از هر نگاهی که در طول سفر به فنریر کرده بودن!

- ارباب، میشه لااقل شکلاتمو داشته باشم؟



پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۹۸
بیلی به میخ و چکش که داشتن کار خودشونو میکردن و اصلا احساسات و وحشت اون براشون مهم نبود، نگاه کرد. و بعد یه حساب دو دوتا پنج تا با خودش کرد. اصولا با ضربه چکش به میخ، میخ دردش میگرفت. در نتیجه، اگه میخ این رو میفهمید و از سرنوشت رفقا و فامیلاش درس میگرفت، باید دشمن چکش میشد و اجازه نمیداد چکش بزنه تو سرش!
پس بیلی از ذهنش و نقشه کشیش به خودش بالید و سریع داد زد:
- مزارکه... چیز... مکا... مزا.... آها! مذاکره!

بیلی اصولا به مذاکره اعتقاد نداشت. هورکراکس لرد سیاه بود بهرحال!
چکش و میخ از فرود اومدن توسط دست مرد جلوگیری کردن و ثابت روی هوا موندن و اصلا هم اهمیت ندادن که صاحبشون پوکرفیس شده و داره با تعجب نگاهشون میکنه.
و بعد، اول چکش گفت:
- چه مذاکره ای دقیقا؟ سریع بگو. امروز باید میخ های زیادی رو بکش... بزنم توی سطوح مختلف.

میخ چیزی نگفت. ترجیح میداد گوش کنه و بعد که فهمید قضیه از چه قراره و هرکس چه موضعی داره وارد بشه. میخ به شدت زرنگ بود یا لااقل احساس زرنگی میکرد.
بیلی چند ثانیه فکر کرد و بعد در جواب چکش گفت:
- میشه من و میخ رو امروز زنده بذاری؟
- نه خب. چرا باید بکنم اینکارو؟ شغل من کشتن تو و میخ هستش اصلا.
- توی ارتشم فرمانده میشیا.
- پس من چی؟

هیچکس به میخ توجه نکرد.
چکش یخورده فکر کرد. حس طمع قدرت و شهرت توی چشماش دیده شد. به نظر خودش حتی داشتن یه شنل سیاه میتونست به ابهتش اضافه کنه و البته میخ هایی که جلوش زانو میزدن. در نتیجه، زمانی که مرد تلاش کرد با چکش به میخ ضربه بزنه، چکش همکاری کرد. اما با یک خطای چند میلیمتری که میخ رو تا عمق دست مرد فرو برد. و بعد، بیلی قبل از اینکه چکش خودشو آزاد کنه و بیاد دنبالش، فرار کرد. اصولا اعتقادی به وفای به عهد نداشت انقدر که همه سعی کرده بودن بلاهای بد سرش بیارن.



پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۸
مرگخوارا و لرد سیاه به سر تا پای مرد نگاه کردن.
مرد لباسای کاملا سفیدی به تن داشت.
کت و شلوار سفید. کراوات سفید. حتی کفش های سفید!

- امیدواریم دامبلدور هیچوقت این رو نبینه و سعی نکنه ازش تقلید کنه.

مرگخوارا هم امیدوار بودن. چون دیدن این میزان از سفیدی به شدت براشون غیر قابل تحمل شده بود.
لرد به مرگخواراش نگاه کرد. یه پس گردنی به فنریر زد که صدای تق بلندش سر اون مرد سفیدپوش رو از روی کاغذهاش بلند کرد و اون مرد، با لرد سیاه چشم تو چشم شد.

- ما به خروج از این دنیا و بازگشت به دنیای زنده های متمایلیم.
- اینا پرونده های شماست... جناب تا...
- نه. نیست. اسم ما این نیست مردک.
- دروغگویی در مقابل فرشته سنجش اعمال؟
- تغییر اسم دادیم خب. دروغ کجا بود؟ ما به این ابهت و عظمت چرا اصلا باید بهت دروغ بگیم مردک حقیر؟

البته مرد سفید پوش الان دیگه زیادم حقیر به نظر نمیرسید. مخصوصا با ابرای سیاهی که بالای سرش جمع شده بودن صاعقه ازشون خارج میشد. مرد سفید پوش که الان زیادم مهربون به نظر نمیرسید، داد زد:
- فرشته های عذاب! سریعا بیاید و این گناهکارای بی تربیت رو از اینجا ببرید!

به نظر میرسید اون دنیا اصلا قرار نیست با لرد سیاه و مرگخوارا مهربون باشه!







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.