هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: حد و مرز جادو!
پیام زده شده در: ۱۳:۳۹ شنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۰
جادو ذهن توست . ذهن تو در اختیار جادو

:.:..:.:::..:....:::



Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ پنجشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۰
به چه دليلي خواهان ثبت نام براي عضويت در الف دال مي باشيد؟
به 2 دلیل :

1..الف دال هم به یک چوبدستی ساز خوب احتیاج خواهد داشت

2..میتوانم با کمال افتخوار خبر هایی از کوچه دیاگون به آلف دال بدهم !



قول میدهيد كه به طور كامل به ارتش وفادار بوده و در همه حال پشتيبان ارتش باشيد؟
حتی اگر تمام چوبدستی های دنیا بر ضد من باشند !



اگر يكي از نزديکان یا دوستانتان، به شما خيانت كند با او چه رفتاري خواهيد داشت؟
با سن سال زیادی که کردم او را به مرلین بزرگ واگذار میکنم !



در صورت مشاهده ي يكي از افراد جوخه ي بازرسي چه واكنشي نشان خواهيد داد؟

همون موقع چوبدستیشو ارزیابی میکنم و نقطه ضعفشو در میابم و او را با خلع صلاح کرده و چوبدستی اش را میشکانم(حتی اگر دست ساز خودم باشد )

نظر خود را به صورت خلاصه در مورد واژه هاي زير بنويسيد:

-الف دال:
ارادت مند دامبلدور....دوست قدیمی !

-كله ي كچل:
مثله چوبدستی بی مغزه

-محفل ققنوس:

محل رشیدان

-زیر شلواری مرلین:

راهراه خاخال پشمی

چه طلسمی را به سمت کله کچل یک انسان بدون دماغ میفرستید؟

حیف طلسم ! من چوبدستیمم بهش پرت نمیکنم!



به نظر شما چرا ریش آلبوس دامبلدور (مد ظله العالی) دراز است؟
والا از وقتی همدیگر را میشناختیم اینگونه بوده است ! ( چون اگه دراز نبود دیگه دامبلدور مقدس نبود !)


ویرایش شده توسط آقای الیواندر در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۱ ۱۹:۳۶:۵۳


Re: صحنه محبوب کتاب 7 که میخواین توی فیلم ببینین؟
پیام زده شده در: ۱۹:۵۹ چهارشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۰
من دوست دارم اون قسمتی رو ببینم که هری میمیره و میره پیش دامبلدور.

و وقتی دامبلدور گریه میکنه !!!!



Re: بدترين فيلم هري پاتر
پیام زده شده در: ۱۹:۴۷ چهارشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۰
دقیقا ....

فیلم 6 یه چیز بود کتاب شاهزاده دو رگه یه چیز دیگه !



Re: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲ چهارشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۰
با این که به نظر خودم موضوع قبلی خیلی بهتر بود ولی برا این که تو ذوق جرج بیچاره نخوره ادامه میدیم ***************************

ناگهان صددای هرهر خنده از مغازه الیواندر به هوارفت.....چیزی که خیلی بعید بود...

-اغیواندر هیچغ میغدونی چند وغغغته ندید تو را ؟

الیواندر که هم هیجانزده شده بود و هم کمی وحشت داشت که در مقابل استادش هول بشه با لحنی مهربان گفت:

آه ه ه ....استاد نمیدونین از دیدنتون چه قدر خرسند شدم...... از وقتی آکادمی چوبدستی سازان را ترک کردم 63 سال و 18 ماه و 33 روز میگذزد

- مغثله این که حافغظت تحلیغل رغفته.....35 روزغ نه 33 !

-الیواندر که کمی هول شده بود با خودش گفت:

مرتیکه هنوز که هنوزه مثل مموری میمونه....

وبعد رو به استاد پیرش کرد وگفت:

بفدمایید بنشینید استاد !

البته نیازی به گفتن نبود چون ماگرین پیر برا خودش صندلی راحتی از غیب ظاهر کرد و به قول الیواندر (( تمرگید !))

- چه قدغ پیر شدغ تو !

-شمام همچی 18 ساله نموندینا ! رو که نیست سنگ پا هاگزمیده !

بعد از سکوتی سنگین ماگرین ادامه داد :


فغکر کنم دو مغد جوان که موغ هاغه گوغجه ای دارند با تو کاغ داغشت !

فرد و جرج که تا به حال از کسی رو دست نخورده بودن از پشت در داد زدند :

گوجه باباته


- آه ه ه...با کماغله احغترام عغرض میغنم اسم پاپا ی من گوته هست نه گوغجه ! حاغا بغفرمایید تو.....دم دغ بده !

الیوندر که دیگه داشت از دست این پیر خرفت عصبانی میشد با صدایی نسبتا بلند گفت:

طلسم راضی....چوبدستی راضی...گور بابای ناراضی ! ....... بابا یکی به این فسیل بگه این جا مغازه منه نه کاروان سرای اون !

- با مغن بوغدی؟؟؟؟!!!!

-من غلت بکنم استاد !!!!

دو برادر که کمکم از ماگرین خوششون اومد وارد مغازه شدند

جرج که استاد محفل گرم کردن بود با لبخندی ساختگی گفت:

ما قبلا توفیق آشنایی داشتیم. من جرجم و اینم برادرم فرده !

-اگغه نمیغوفتی فغکر مکغدم عمته ! هاهاها

جرج که حسابی کنف شده بود کنار رفت و نوبت به فرد رسید:

-اگه اشتباه نکنم شما استاد الیواندر خودمونین !

-اگغه مغنم اشتباغ نکغنم فال غوش وایساغده بوغدید !

الوندر در گوش فرد زمزمه کرد:

در افتادن با ماگرین پیر......جون سگ میخواهد و مرد دلیر

دو برادر که تازه گالیونشون افتاد یه فکر بکر به سرشون زد
.
.
.
.
.
.


ویرایش شده توسط آقای الیواندر در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۱ ۱۴:۵۲:۴۸
ویرایش شده توسط آقای الیواندر در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۱ ۱۴:۵۶:۵۶


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸ سه شنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۰
هاگرید در موزه خیلی داشت حال میکرد چون از دیدن آفتابه ها عشق میکرد !

گراپی و گلو هم داشتند تو موزه گرگم به هوا بازی میکردند و البته گمان میکنم یکی دو تا از آفتابه های دست ساز مرلین رو هم زیر پاهاشون خورد کردند.

هاگرید که دیگه داشت از نگاه مردم به خودش رنج میکشید ناگهان صدای آشنایی رو از پشتش شنید:

- آه هاگرید عزیز!....در تعجبم که چطور اجازه مرخصی و گردش نسیبت شده؟

هاگرید که شوکه شده بود رو به آقای الیوندر که نسبت به قبل کمی جوان تر به نظر میرسید گفت:

سل......سلام اولیوندر ! منو ترسوندی.....آخه میدونی مردم زیاد با من نمیپلکن !

- چه غم انگیز !

- خوب آره دیگه.....فکر میکنن رفتارمم مثل هیکلم غولیه !

و بعد به سرعت موضوع رو عوض کرد و گفت:

راستی میخوایی برادر کوچولوی نازنازیمو نشونت بدم ؟!

- نه نه نه ! قبلا زیارتشان کردم و چوبدستی بسیار مقاومی به ایشان فروختم! ولی افسوس که با خلال دندان اشتباه گرفتندو....بگذریم.(به مغازه الیوندر مراجعه شود)

و بعد با آزرده خاطری اندکی ادامه داد:

از زیارتت بسیار خوشنود شدم هاگرید

-منم همون که خودتون گفتید !

-بس در ایستگاه بعدی میبینمت !

-فعلان

شترق !!!!!!

و گراپی گران قیمت ترین آفتابه را هم به هلاکت رساندو باعث سکته قلبی مدیر موزه شد.



Re: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۲۰:۵۱ یکشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۰
-ولدمورت که ظاهرا کمی نگران به ظر میرسید گفت:

-هسسسسسا شا سسسا نشا اولیوندر!



اولیوندر که لبخندی احمقانه بر لبانش نقش بسته بود با حماقت جواب داد:

این مرتیکه چی میگه ؟ یکی ترجمه کنه.
بیلیز:

ایوان: ارباب .... من از شما معذرت مبخوام . این پیری یه کم مغزش تکون خورده !

الیوندر در حالی که داشت از ته دل میخندید گفت:

از این ارباب کچلتون خوشم میاد . هم دماغش قشنگه.....هم چشاش قشنگه....هم فرم چونش دلمو برده ولی میدونی چیه؟؟؟ مرده شور ترکیبشو ببرن!

ولدمورت که دیگه از عصبانیم اون ور تر بود داد زد:

این پیری به من گفت کچل؟؟

بیلیز با ترسو لرز گفت: بله ارباب

-بعدش بهم گفت مورده شور ترکیبتو ببرن؟؟


-بله ارباب

-آخیش خیالم راحت شد فکر کردم فوش ناموسی داد!!

بعد با خشم رو به ایوان و بلیز مفلوک کرد و گفت:

جریان چیه؟

خلاصه وقتی ولدمورت جریان رو از اول تا آخرش فهمید گفت:

حالا من بدبخت فلک زده ی کچل ......

-ارباب نفرمایید !:no:

آخه تو که چوبدستیت ایراد نداره که بیلیز ! ده آخه چوبدستی تو نمیاد به جای طلسم مرگ گل رز سبز بده بیرون.

بیلیز:

-مرگ....زهر مار....تا ندادم نجینی دندوناشو با تو مسواک بزنه از جلو چشام گم شو.

بیلیز : معذرت میخوام ارباب ولی من ....

- ولی من چی؟؟؟؟ هان؟

ایوان که دید اوضاع داره به هم میریزه زود گفت:

ارباب منظورش اینه که میتونه براتون تعمیرش کنه.

بیلیز که خشکش زده بود گفت:
اما.....

ولدمورت که کمی از خشمش فرو کش کرده بود گفت:

بیلیز عزیز.....من همیشه میدونستم تو به یه دردی میخوری!

بیلیز:

ولدمورت که حالا دست بیلیزو گرفته بود رو به ایوان کردو گفت:

تو هم یه کاری برا این پیرمرد بیچاره بکن و بعدش جسد این دختره رو هم بیار برا نجینی

و بعد در مغازه رو باز کرد
اولیوندر گفت: خدافظ ایکبیری !!!!


ویرایش شده توسط آقای الیواندر در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۲۱ ۲۱:۱۰:۵۵


Re: اعلام جرم
پیام زده شده در: ۱۷:۴۰ جمعه ۱۹ فروردین ۱۳۹۰
آقای بیلیز زابینی در بخش مغازه اولیوندر

1-مغازه منو به همراه دوست غول بچش داغون کردن
2-از چوبدستی های ساخت دست بنده ایراد گرفتند:



نقل قول:
گراوپ: جنس های الیوندر بد و کم دوام! گراوپ حدس زد الیوندر از فرط خجالت غش کرد! قِرِچ .. قِرچ ... قِرِچ ... تـــــــــــق!


3- تما م چوبدستی های نفیس بنده را به تفاله جادویی تبدیل کردند


ویرایش شده توسط آقای الیواندر در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۱۹ ۱۷:۴۳:۳۷


Re: هاگوارتز اکسپرس!!!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۰ پنجشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۰
-شنیدی؟
-نه
-بابا تو از دنیا عقبی !
-حالا مگه چی شده؟
-نمیدونی؟
-ننننننننننننننه
-میگن ولدمورت رفته کیلینیک کاشت مو
-نه بابا !!!!
-حالا اینجاشو داشته باش.....میخواد موی قرمز بکاره.



Re: مجله شايعه سازي!
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ پنجشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۰
هی...با تو ام !

میدونستی یه شب که مک گوناگال میره دفتر دامبلدور چی میبینه؟؟


ججججججججججججججججججیییییییییییییغغغغغغغغغغغغ

ریش دامبلدور بالا تختش آویزون بوده.......ایهالناس.....ریش دامبلدور مصنوییه !!!!!







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.