هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: کی, کِی, کجا؟؟؟
پیام زده شده در: ۳:۳۹ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۰
#21
[spoiler=کِی]وقتی کل جمعیت حاضر در سالن بهشون خیره شده بودند[/spoiler]


ولدمورت یک قاتل سریالی کله پوک بیش نیست!


Re: کلیسای وست‌مینستر(اعلامیه های شهر لندن)
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۰
#22
درود دگرباره بر شما شهروندان محترم لندن!

خدمتگزاران شما در شهرداری لندن تصمیم گرفته اند مسابقه ای فرهنگی ارزشی برای پر کردن اوغات فراغت شما شهروندان محترم برگزار نمایند:

مسابقه بزرگ جادوگر تی وی!
شما شهروندانمحترم برای شرکت در این مسابقه میتوانید آثار خود را در موضوعات مختلف (اعم از برنامه های طنز، خانواده، آشپزی، ورزشی، خبری، فرهنگی، سیاسی، موزیک ویدئوها و...) در تاپیک جادوگر تی وی ارسال نمایید.
برنامه های تمامی برنامه سازان توسط دو داور بین المللی (ریگولوس بلک - هری جیمز پاتر) بررسی خواهد شد و به بهترین برنامه سازان جوایز ارزنده ای اهداء خواهد شد.

مهلت ارسال آثار: از همین لحظه تا جمعه هفدهم تیرماه!
شرکت کنندگانی که بالای یک پست ارسال کنند تنها یکی از پستهایشان (به انتخاب خودشان) در مسابقه شرکت داده خواهد شد.



لازم به ذکر است پست قبلی ویرایش شد، آن را نیز بوخونید


ولدمورت یک قاتل سریالی کله پوک بیش نیست!


Re: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۷:۳۲ سه شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۰
#23
پیش نوشت: من تو هیچ کدوم از گروه ها نیستم و این پست تفریحیه، کینگزلی جان امتیاز این پستو اختصاصی برا خودم بزن

1. رولی بنويسيد كه مربوط به تست دروازه بانی شما در كلاس كه در آخر تدريس مطرح شد باشه. اندازه، طنز يا جدی بودنش به عهده‌ خودتون. ( 15 نمره )

- خوب! نوبت هری پاتره مشهوره! هری میخوام ببینم خون بابات تو رگ هاته یا نه! برو ببینم چی کار میکنی!

هری به هوا پرواز کرد و شروع کرد با سرعت تمام به صورت مارپیچ در زمین پرواز کردن!
- اوهـــــــــــــــــوی چی کار میکنی؟ بیا واستا جلوی دروازه ببینم!
- هری بخ سرعت سمت دروازه ها برگشت و جلوی آن ها قرار گرفت و سپس یک اسنیچ بالا آورد آن را به سمت کینگزلی پرتاب کرد
- استاد قبول شدم؟
- نه خیر! تست دروازه بانیه و تو باید سرخگون رو بگیری نه اسنیچ رو! بگیر ببینم چه میکنی!
- چشم استاد!
کینگزلی سوار چوبدستیش شد و روبروی حلقه ها قرار گرفت، سرخگون را عقب برد و با تمام قدرت آن را پرتاب کرد. سرخگون به سرعت به سمت حلقه ی راست میرفت در حالی که هری خیلی ریلکس جلوی حلقه ی چپ پرواز میکرد!
- اوهــــــــــــــــوی اوشکول توپو بیگیرش! با توام کله زخمی!
توپ از حلقه عبور کرد و شروع به سقوط کرد اما هری ناگهان شروع به رواز کرد و حظه ی آخر توپ را در یک سانتی متری زمین گرفت!
- کیف کردین استاد؟ اصلا فکرشم میکردین؟هیشکی میتونسیت این توپو بگیره؟
- خفه شو و برو سوال بعدی کله زخمی احمق!



2. چرا يك دوازه‌بان بايد از لحاظ روحی فردی قوی باشه؟ ( 5 نمره )
زیرا در استادیوم تماشاچی هایی هستند که از لیدر ها خط میگیرند و لیدر ها هم از یک جایی که پشت یک سری پرده ی مشکوک است خط میگیرند! حالا ما با پرده های مردم کاری نداریم چون به ما مربوط نیست ولی ممکنه این خط هایی که اینا از هم دیگه میگیرن حاوی مقداری شیر سماور باشه یا گزوز تریلی و هدف این خط ها هم ناکجا آبادی از دروازه بان باشه که خوب مقاومت در برابر این ها روح قوی و استوار و هیکلی مانند سیب زمینی، بی رگ را میطلبد



3. بيوگرافی يك دوازه بان كوييديچ رو بنويسيد. ( 10 نمره )

نام: عباس هیکل
القاب: عباس سیبیل، عباس قادری
وزن: 144 کیلوگرم
قد 2 متر و 20 سانت
نام پدر: آرنولد شوارتزینگر
نام مادر: آنجلینا جولی
سال تولد: 1333
سال وفات: مادر نزاییده عباس آقا رو تو گور بکنه!
خلاصه زندگی: عباس آقا از کودکی جلوی هر در یا دروازه ای که وامیستادن هیشکی رد نمیشد! تا این که یک روز یک تور استعدادیابی وارد محله ی بچگیاشون (میدان جوادیه) میشه و ایشون رو رو هوا میزنه!
عباس آقا در طول دوران بازیگریشون پنج تا گل خوردن که هر پنج تاشم خودشون به خودشون زدن تا روی حریفا کم شه!
عباس آقا پس از درخشش در تیم باشگاهیشون به تیم ملی و امید هم دعوت میشن ولی به خاطر این که تیم ملی سفر به فرنگ زیاد میرفته عیال عباس آقا مخالفت میکنه و عباس آقا هم رو حرف خانوم نه نمیگه!
پس از یک عمر دروازه بانی بالاخره عباس آقا در سال 73 از شغل دروازه بانی به شغل مربیگری ارتقاء درجه پیدا میکنن و میشن مربی تیمشون و از اون روز تا حالا روی سکوی مربی گری نشستن و تیمشون هم هر سال قهرمان شده.
لازم به ذکره عباس آقا فقط از درخت گردو به عنوان جارو استفاده میکردن چون جاروهای دیگه رو قبول ندشاتن و زپرتی میدونستنشون!


ولدمورت یک قاتل سریالی کله پوک بیش نیست!


Re: خیابون گریمولد
پیام زده شده در: ۷:۰۵ سه شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۰
#24
ستم دیدگان بالاک با تعجب به چتری که هر لحظه نزدیک تر میشد نگاه میکردند.

- به نظرتون بلاکی جدیده؟
- اگه بلاکی بوت که چتر نداشت! با مخ میومد زمین.
- پس یعنی فراریه؟
- بچه به نوشته ی چترش نگاه کنید! نوشته مدیر سالم باش؟
- چی؟ یه مدیر؟
- مدیــــــــــر! یک مدیر داره وارد جزیره میشه! نقشه ی شماره سی و ســــــه!


همان زمان - تو آسمــــونا!
لینی سعی میکرد به پایین نگاه نکند تا دچار سکته نشود اما از طرفی دوست داشت ببیند اهالی جزیره برای ورود او چه مقدماتی تدارک دیده اند پس از گوشه ی چشم نگاهی با پایین انداهت اما فورا دچار ترس و وحشت شد و شروع به جیغ کشدن کرد و فرکانس بالای جیغش باعث پارگی چتر شد
لینی آژیر کشان در حال و سقوط بود و در عین حال که جیغ میزد برای خودش فاتحه هم میخواند و علاوه بر این آواز "اگر بار گران بودیم ..." را نیز میخواند

اما در لحظات آخر فر ایزدی مدیریتی به دادش آمد و به جای کف زمین روی توده ای نرم از برگ درخت فرود آمد و خیلی آرام روی زمین افتاد!
لینی دست از جیغ و فاتحه و آواز برداشت و به دور وبرش نگاه کرد، با شک و تردید از جایش برخواست و پس از نگاهی به این طرف و آن طرف شروع به قدم زدن کرد اما هنوز قدم دوم را برنداشته بود که زمین زیر پایش وا رفت و به داخل چاهی نه چندان عمیق پرت شد!
صدای جیغ و شادی به گوش رسد و عده ی زیادی دور چاه حلقه زدند!
همه مشغول رقص سرخپوستی - بندری بودند و هلهله میکردند، پس از مدتی سر دسته آنان همه را ساکت کرد و گفت: دوستان من! بالاخره پس از سال ها نتظار ما توانستیم با شکار یک مدیر به آرزو هایمان برسیم! اکنون ...
- واستا ببینم! من همین یک ماه پیش بلاک شدم ولی تاحالا هیچ وقت قیافه ی اینو قاطی مدیرا ندیدم!
- راست میگه! این که مدیر نیست!

لینی بدون این که فکر کند از ته چاه فریاد زد: چرا باو من مدیر جدیدم!!!
اما بلافاصله متوجه اشتباه خودش شد، آن ها او را چون مدیر بود میخواستند و ممکن بود بلاهای زیادی سرش بیاورند!
- اوهــــــــــوی! یا منوت رو بنداز بیاد یا همین الان زنده زنده کبابت میکنیم
- باو به خدا من یه مدیر مردمی ام! من به فکر شمام، من برای نجات شما اومدم
- حرف اضافه نزن! یا منو رو بده یا میخوریمت
- ینی اگه منو رو تسلیمتون کنم دست از سرم بر میدارید؟
- نه! اونوقت نمیخوریمت و میزاریم همین جا بمونی و بپوسی!
لینی:


ولدمورت یک قاتل سریالی کله پوک بیش نیست!


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۶:۳۹ سه شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۰
#25
سوژه ی تر و تازه:


گرگ و میش صبح - داخلی - خانه ریدل

لرد ولدمورت روی تخت باشکوهش به خواب عمیقی فرو رفته بود. حتی در خواب هم میشد ابهتش را حس کرد، درست زیر تخت او خوابگاه مار محبوبش نجینی بود که او هم در آرامش کامل به سر می برد. همه چیز کاملا عادی بود و بر روال روز های دیگر طی میشد تا این که در اتاق با شدت باز شد و به دیوار برخورد کرد.

لرد با احساس پیچیده ای که بین غافلگیری و خشم و کنجکاوی و تر بود از جا پرید و اول از همه چشمش به نجینی افتاد که به خیال انفجار از زیر تخت به روی لرد هزیمت شده بود!
لرد نجین را کنار زد و به چارچوب در خیره شد، مرگخوار کوتاه قد و کم سن و سالی در چارچوب در ایستاده بود و نیشش تا بناگوش باز بود!

- رز ویزلی؟ دختره ی احمق تو خجالت نمیکشی اربابت رو این جوری از خواب بیدار میکنی؟ بی خود نیست اسمت ویزلیه دیگه! تو خوکدونی ویزلی ها که ادب و نزاکت یاد نمیدن! ولی بدون این جا خونه ی ریدله و مقر منه و قانون و سلسله مراتب داره. این ها رو روز اولی که برای مرگخهوار شدن اومده بودی بهت نگفته بودن؟

رز با اعتماد به نفس کامل شروع به صحبت کرد: گفته بودند ارباب ولی من خبری رو برای شما آوردم که اگر بفهمید پشیمون میشید که چرا وقتتونو با مواخذه ی من تلف کردید.
لرد که اکنون حس کنج کاوی اش بر خشمش غلبه کرده بود با لحنی نسبتا آرام تر گفت: بگو ببینم، فقط وای به حالت اگه خبرت این همه ارزش من نباشه!
رز نزدیک تخت لرد شد و پس از تعظیم کوتاهی گفت: ارباب من همین الان داشتم کتابی به اسم هری پاتر رو میخوندم که یه ساحره توش زندگی نامه ی کله زخمی رو برای ماگل ها نوشته!

- زیر دماغ لرد ولدمورت مرگخوار ها چه کار ها که نمیکنن!

- میگفتم ارباب، من با خوندن این کتاب راز پیروزی کله زخمی بر شما در نبرد هاگوارتز رو فهمیدم! البته رازش رو خود شما میدونستید، ولی خوب این یه بخش دیگه از راز اونه که همه ی ما ازش بی خبر بودیم! شما کتاب داستان های بیدل رو خوندین؟

- نه خیر نخوندم، وقت ارباب گرانبهاتر از اینه که مثل تو داستان بخونه ویزلی!

- خوب پس حتما از یادگار های مرگ چیزی نمیدونید؟

- بهت اخطار میدم رز! دیگه وسط حرفت از من سوال نپرس و اصل مطلبو بگو!

- بله ارباب! طبق یک افسانه ای که به واقعیت حیلی نزدیکه سه برادر با نام پاورل که قبرشون تو دره ی گودریکه از خود مرگ اشیایی رو میگیرن که اگه یک شخص هر سه تاشو داشته باشه میتونه بر مرگ غلبه کنه! و جالب این جاست که شما یکی از اون سه تا شیء رو دارید! ابر چوبدستی که قبل از این در اختیار دامبلدور بوده! دو تا شیء دیگه هم یکیش یک سنگه که مرده ها رو برمیگردونه و یک شنل نامرئی کننده که پاتر با داشتن هر سه این ها به زندگی برگرده! شما اگر بتونید اون دو تای دیگه رو هم به دست بیارین مبتونید ...

- دهنتو ببند رز! برو به سیبل تریلانی بگو که تا چند دقیقه ی دیگه تو دره ی گودریک منتظرشم!

لرد هم نجینی را کول کرد و به دره ی گودریک آپارات کرد! او نقشه اش را کشیده بود و قصد داشت به جای گرفتن اشیاء از پاتر و این که دوباره با او دربیفتد قبر برادران پاورل را بیابد و به کمک احضار روح آن ها، از آن ها نحوه به دست آوردن این سه شیء را یاد بگیرد!


ویرایش شده توسط هری جیمز پاتر در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۴ ۶:۴۶:۴۰

ولدمورت یک قاتل سریالی کله پوک بیش نیست!


Re: کی, کِی, کجا؟؟؟
پیام زده شده در: ۵:۰۳ سه شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۰
#26
[spoiler=چی کار]به صورت زنده و مستقیم پست بلیز رو اجرا میکردن[/spoiler]



ولدمورت یک قاتل سریالی کله پوک بیش نیست!


Re: کی, کِی, کجا؟؟؟
پیام زده شده در: ۴:۳۵ سه شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۰
#27
[spoiler=کجا]زیر شنل لرد ولدمورت[/spoiler]


ولدمورت یک قاتل سریالی کله پوک بیش نیست!


Re: کی, کِی, کجا؟؟؟
پیام زده شده در: ۴:۲۸ سه شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۰
#28
دور جدید!


[spoiler=چه کسی؟]شیخ بادراد[/spoiler]


ولدمورت یک قاتل سریالی کله پوک بیش نیست!


Re: کی, کِی, کجا؟؟؟
پیام زده شده در: ۳:۵۹ سه شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۰
#29
[spoiler=چی کار؟]منوی عله و عمامه ی کوییرلو از تو حلق ریپر بیرون کشیدند![/spoiler]


ویرایش شده توسط هری جیمز پاتر در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۴ ۴:۰۱:۲۳
ویرایش شده توسط هری جیمز پاتر در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۴ ۴:۱۹:۲۰

ولدمورت یک قاتل سریالی کله پوک بیش نیست!


Re: کی, کِی, کجا؟؟؟
پیام زده شده در: ۳:۴۸ سه شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۰
#30
[spoiler=کجا]تو ساندویچی عمه مارج[/spoiler]


ولدمورت یک قاتل سریالی کله پوک بیش نیست!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.