هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۲:۳۱ سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۲
#21
1.نظر شما در مورد اسطوره ی خانه داری مالی ویزلی چیست؟

آفریـن! احســنت! مرحبا! براوو! زدی تو خال! زن جماعت باید اسطورش مالی ویزلی باشـه! ( از بعد معنوی میگم، از لحاظ اندام ایشون اصلا مثال خوبی نیست) زن باید بچه تربیت کنه، ظرف بشوره، برا شوهرش تهدیگ سیب زمینی درست کنه، غذا بپزه، لباس بشوره، برا شوهرش تهدیگ سیب زمینی درست کنه، لباسایی که شسته رو پهن کنه، وقتی شوهرش از سر کار برمیگرده ازش استقبال کنه، برا شوهرش تهدیگ سیب زمینی درست کنه، حرف نزنه، غر (قر؟) نزنه و از همه مهم تر، برا شوهرش تهدیگ سیب زمینی درست کنه

2.در صورت مواجه شدن با این صحنه چه واکنشی نشان می دهید؟
از فکرش در میام
حالا اینجا سوال پیش میاد که من از کی تو فکرش رفتم، چه جوری تو فکرش رفتم، چرا تو فکرش رفتم، فکرم چی بوده و چرا از فکرش درمیام!

3.کدامیک از وسایل زیر را انتخاب می کنید؟به چه منظوری؟
الف)ساطور.
ب)دمپایی.
ج)ملاقه.
د)سم.
هـ)جارو.

گفتید ملاقه، یاد یه خاطره افتادم. من بچه بودم. پنج، شیش سالم بود. تو یه مجلسی شرکت کردیم، تو مایه های قرائت قرآن! عاقا از ما یه سوال پرسیدن، گفتن کتاب حضرت علی چیه. فضا هم خیلی رسمی بود. تصور کنید دیگه خودتون. من تو اون موقعیت داد زدم نهج الملاقه! حالا خنده ناظرین که، بماند. نصف مجلس می خواستن به ما بفهمونن اون نهج البلاقه ـس! منم با قاطعیت جیغ میزدم که نه، همه اشتباه میکنن. اسمش نهج الملاقه ـس! گریه کردم سر اون ماجرا! کار به جایی رسید که برا آروم کردن من، همه قبول کردن که اسمش نهج الملاقه ـس. اصن یه وضـی

4.نظر شما در مورد صاحب این تصویر چیست؟
جوون بوده لئو جون اون موقه. خیلی عاقاست! اما به نظرم بهتر بود عکس جاسم رو میزاشتید، حقایق آشکار بشه

5.چه توقعی از سازمان حمایت از حقوق ساحرگان دارید؟
از حقوق ساپورت دفاع کند و نگزارد جادوگران ازش استفاده کنن


---
این پست صرفا شوخی بود! بنده کاملا واقفم که امکان داره صرفا جهت ضایع کردن من بیاین منو قبول کنین! حالا خلاصه، من اصولا به فرم علاقه زیادی دارم. دلم نیومد اینو پر نکنم


Modir look at that ticket
I work out
Modir look at that ticket
I work out
When I go to "contact us", this is what I see
Modirs are in bed and they wont answer me
I got passion in my head and I ain’t afraid to show it

I’m ANGRY and I know it


تصویر کوچک شده



پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۳:۴۶ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۲
#22
چقدر خوبه که تو این رده هیشکی به خودش رای نداده!

خب، ارباب که داره هر ماه از این رنکا میگیره و صرفا واسه اینکه تنوع ایجاد بشه براشون، من به ارباب رای نمیدم
حالا ممکنه این سوال پیش بیاد که به کی رای میدم. سوال بسیار خوبیه! به مورفین؟ نه نه! اشتباهه! ماشین لباس شویی رو خودت روشن میکنی؟ این بابا یه رنک دیگه رو داره میگیره و اگه زیادی رنک بگیره قدر رنک رو نمیدونه و انتظارش از خودش زیاد تر میشه و بعد که شکست خورد میره تو افسردگی و کما و اینا. البته اینکه همین الانش هم تو هوشیاری مداوم نیست بحث دیگه ایه

حالا... خلاصه... اومدیم سر بحث اول... من می خوام به ایوان روزیه رای بدم چون خیلی خیلی فعال بوده و هر وخت ما اومدیم، در سایت جلوس داشته و خیلی مدیریت کرده خیر سرش! درضمن این رای هیچ ربطی به علاقه شخصی من به شامپو و اینا نداره و تلنگری بیش نیست بر شاخه سردرگم و در هم آشفته مدیران مدیر! (چی ساختم)


Modir look at that ticket
I work out
Modir look at that ticket
I work out
When I go to "contact us", this is what I see
Modirs are in bed and they wont answer me
I got passion in my head and I ain’t afraid to show it

I’m ANGRY and I know it


تصویر کوچک شده



پاسخ به: دفتر اساتید هاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۴۱ چهارشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۲
#23
آهــــــان!!

زدی تو خال برو! در این صورت همه چی بستگی به معیار امتیاز دهی داره! اما اگه معیار، معیار امتیاز دهی اون جلسه شما باشه، اینجوری میشه:
30= 1.5 /(15 + 30)

سی نمره به گیریف اضافه میشه! در ضمن، این سی نمره، برا بهترین دانش آموز هاگ حساب میشه! بهــله! من بیشتر از چیزی که فکر میکنید جاه طلب ـم

شما هم اگه میتونی ثابت کن! برا ما که ضرری نداره؛ وقت خودت میره

حالا به هر حال!


Modir look at that ticket
I work out
Modir look at that ticket
I work out
When I go to "contact us", this is what I see
Modirs are in bed and they wont answer me
I got passion in my head and I ain’t afraid to show it

I’m ANGRY and I know it


تصویر کوچک شده



پاسخ به: اتاق مدیریت
پیام زده شده در: ۱۹:۱۸ سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۲
#24
برادر زار:
شما هر روز صبح که بیدار میشی میگی خب امروز چی کار کنم؟ فهمیدم! برم یه چیز جدید تصویب کنم! اگه خوب بود که میشه از افتخارات مدیریت؛ اگر همه باهاش مخالفت کردن این دلوروس جمع ـش میکنه! خوب اگه چیزی رو عوض میکنید به سوالات پیرامونش هم جواب بدید! اگر هم میبینید وقت ـشو ندارین، موقت مدیریت رو واگزار کنید. و قبل از تصویب هر چیز با مشورت نمی کنی نکن! با مشاورات حد اقل مشورت کن یا با ارشد های هر گروه.
در مورد نحوه امتیاز دهی: من عجیب موافقم با این گیلدوری! یه الف بچه پیشنهاد داد برید خشتک بدرید
این پیشنهاد اوشون ـه:
نقل قول:
حالا امتیازای بیشتر از سه نفر رو تقسیم بر 1.5 نمی کنید حداقل تقسیم بر تعداد هم نکنید.
مثلاً خوبه اگه هر چند نفر شرکت کردن بیشتر از سه تا تقسیم بر تعداد منهای یک بشه.
مثلا از هافل سه نفر شرکت کردن با امتیاز 30 میشن کلا 30 امتیاز.
از گریفیندور 5 نفر شرکت کردن با امتیاز 30 میشه 150 تقسیم بر چهار که حدود 38 میشه و این کاملا عادلانه است.



Modir look at that ticket
I work out
Modir look at that ticket
I work out
When I go to "contact us", this is what I see
Modirs are in bed and they wont answer me
I got passion in my head and I ain’t afraid to show it

I’m ANGRY and I know it


تصویر کوچک شده



پاسخ به: دفتر اساتید هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۰۵ سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۲
#25
درود!

برادر هارد: پرد رو بالا!! 28.4 رو به بالا میشه 29! در ضمن شما باید بگید بابت هر سوال چقدر به دانش آموزا نمره دادید!

برادر هوف: شوما به همیچ وجه نمتونید ثابت کنید من از رو شما کپی کردم! من زود تر از شما پست زدم! و شما از پاسخ های من کپی کردین

برادر من: شوما اگه وقتت پره چرا میای بازرس میشی؟ رسیدگی کن دیگه!


Modir look at that ticket
I work out
Modir look at that ticket
I work out
When I go to "contact us", this is what I see
Modirs are in bed and they wont answer me
I got passion in my head and I ain’t afraid to show it

I’m ANGRY and I know it


تصویر کوچک شده



پاسخ به: دفتر اساتید هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲
#26
عاقا!!
من اعتراض دارم!! بععله! به پرفسور دالاهوف!! بععله!! من در موعد معین به سوالا پاسخ دادم! ولی ایشون نمره شو حساب نکرده!! میگه مث اون نوشتم!! اصن نمیره ببینه من قبل از اون پست دادم!! خوب به من چه جوابای من در این حد خوب بوده که خودشون ورداشتن از کپی کردن! میگن من زود تر جواب ها رو زدم! در صورتی که ایشون نمیتونسته همچین کاری بکنه!! در حالی که هنوز وقت تموم نشده!! من شدیدا میخوام که نمره به من تعلق بگیره!! بععله!! شدیدا!!!


Modir look at that ticket
I work out
Modir look at that ticket
I work out
When I go to "contact us", this is what I see
Modirs are in bed and they wont answer me
I got passion in my head and I ain’t afraid to show it

I’m ANGRY and I know it


تصویر کوچک شده



پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲
#27

۱) بنظر شما چرا در بازی های کامپیوتری مشنگی شخصیت های اول همیشه تحت شرایط سخت هستند؟ این روند چه پیامی را به ما میدهد؟


مشنگ ها کشته مرده ی بازی هایی هستند که زندگی خودشان را شبیه سازی می کند. حال این سوال پیش می آید که مگر کرم دارند بازی ای میسازند که در آن زندگی کنند در حالی که می توانند در زندگی خود زندگی کنند. جالب اینه که هرچقدر این بازی ها واقعی تر باشند، طرفدار های بیشتری هم خواهند داشت.
حال اگر ما خودتان را جای یک مشنگ بگزارید و بخواهیم بازی ای بسازیم. آیا حاضریم بازی ای بسازیم که شخصیت اولش سه تا بشکن بزنه و هرکی هر چی مشکل داره حل بشه؟ اصلا اون بازی ارزش بازی کردن و دیدن داره؟ شخصیت اولش اندازه هویج ارزش داره؟! معلومه که نداره پس ممکنه خود مشنگ ها هم طبق همین فلسفه بوجود آمده باشند. این نیاز به فکر کردن و تجزیه تحلیل زیادی داره دیگه.

۲) بازی های کامپیوتری یکی از جذاب ترین، بهترین و غیر قابل توصیف ترین اختراعات مشنگ ها است.

۳) بازی های کامپیوتری مشنگی چه تاثیری را ممکن است در زندگی مشنگ ها بگذارد؟

این بازی ها میتونن جنبه آموزشی داشته باشند میتونن سرعت عمل شما رو بالا ببرن حتی میتونن جای تفریحات دیگه شما رو بگیرن و باعث بشن سمت مورفین و مواد و این چیزا نرید...

و البته هر چیزی معقولش خوبه. کتمان نمیکنم که بنده خودم در ابتدای آشنایی با این اختراع مشنگ ها صبح و شب ها بود که نمیتوانستم از آن دل بکنم ولی به مرور معقول تر شدم و الان در حد کمی در هر روز بازی کامپیوتری انجام میدهم و اون هم بازی هایی که ارزش داشته باشه. مثل مورتال کامبت یا تامب رایدر یا.. و البته سلیقه ایه این بازی ها...

پس تا اینجا به این نکته پی بردیم که بر خلاف باور عموم این بازی های مشنگی فقط جنبه سرگرمی و وقت تلف کنی ندارند اگه بخواهیم جنبه های گسترده تر و عمیق ترش رو بررسی کنیم براتون از همزاد مشنگ خودم مثال میزنم که اصلا علاقه ش به وسیله مشنگی کامپیوتر و خوندن این رشته و درگیر شدن در این صنعت بواسطه همین بازی های کامپیوتری بود یعنی این بازی ها میتوانند حتی آینده کاری و شغلی و حتی شخصی مشنگ ها را تحت تاثیر قرار دهد.

۴) چرا دالاهوف در ابتدای اولین جلسه کلاس با لگد اومد تو در؟

تحت تاثير بازي مورتال كامبت قرار گرفته ایشون.

5)آیا بازی های کامپیوتری مشنگی انجام میدهید؟ به چه سبکی علاقه دارید؟ نام ببرید و اگر توضیحی دارید میتوانید بدهید. ( سوال اختیاری - نمره اضافی)

بعععله! بسیار بسیار زیاد. فرست پرسن شوتینگ و ورزشی و سرد پرسن اکشن. همچون کال آو دیوتی و پرو اوولوشن ساکر 13 و نید فور اسپید و سری اسسینز کرید و کانتر و خدابیامز جی تی آی
استاد یه سوال فنی! من تو نصب کالاف 9 موندم! اون فیلم اولی که میزاره اولش؛ تا اون تیکه ای که تخته چوب میفته رو سر اون خواهر گرامی میره، بعدش تو یه جای ناجور گیر میکنه شما بگید چی کار کنم خوب شه ایشون؟
جا داره اینجا یادی از خدابیامرز یوری و سوپ بکنیم


Modir look at that ticket
I work out
Modir look at that ticket
I work out
When I go to "contact us", this is what I see
Modirs are in bed and they wont answer me
I got passion in my head and I ain’t afraid to show it

I’m ANGRY and I know it


تصویر کوچک شده



پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۰:۵۴ شنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۲
#28
1.رابطه ی میان دو علم معجون سازی و شفادهندگی در چیست؟ مختصرا توضیح دهید(10 نمره)

رابطه؟ این دو تا با هم رابطه دارن؟ من یه دیقه از اینا چشم برداشتم، رفتن رابطه درست کردن! همین کارا رو می کنید لابه اوزون سوراخ میشه! در ضمن، خیلی هم ربط داشت!
چی؟ جمله تون سوالی بود؟ خجالت نمی کشید در مورد مسائل ناموسی سوال می پرسین؟ حالا درسته بعضی از معجونا شفا میدن، ولی خوب بعضی هاشون مسموم می کنن. یه جیزی بود؛ تموم شد و رفت! دیگه هم نمی خوام در این مورد چیزی بشنوم!

2.مواد تهیه ی معجون رفع کورک(جوش) چه هستند؟ طرز تهیه ی این معجون را به اختصار شرح دهید.(10 نمره)

چون گفتید به اختصار،به اختصار توضیح میدم.
ابتدا یک حلزون تهیه کرده، سپس آن را می پزیم و هنگامی که دارند جلز و ولز میکنند، آن ها را روی جوش های خود می گذاریم و میگذاریم به حال خود بندری بزند
دلیل علمی: همین طور که میدونید، ترشحات حلزون حاوی مقدار قابل توجهی کلاژن و الانتوئین ــه که باعث میشه پوستی لطیف و شاداب داشته باشید. حلزون هنگامی که اوخ میشه، بوق میکنه خوب میشه و این ترشحات، پوستی نو تولید می کنند. که می تواند بافت مرده ی جوش را از بین ببرد و بافتی نو تولید کند.

3.مختصری در خصوص اکسیر حیات وتاثیرات و موارد محدودیت آن توضیح دهید.(10 نمره)

حیات؟ چی؟ اکسیر؟ آهـــان! اکسیر حیات! چون گفتید مختصری، منم مختصری توضیح میدم
برای دسترسی به اکسیر حیات، باید سنگ کیمیا داشته باشیم. بعدش از اون اکسیر درست کنیم. بعدش بدیم مادر مخاطب خاص مان بخورد. اگر نمرد، میدیم پدر مخاطب خاص مان بخورد. اگر او هم نمرد، میدهیم خود مخاطب خاص مان بخورد.(بلکه بمیرد) اگر او هم نمرد، خودمان می خوریم و تا ابد زنده میمونیم. اما باید به طور مداوم آن را مصرف کنیم. باید توجه کرد که این معجون تنها جسم ما را زنده نگه می دارد، و هیچ تاثیری بر روح و روان ما ندارد.


Modir look at that ticket
I work out
Modir look at that ticket
I work out
When I go to "contact us", this is what I see
Modirs are in bed and they wont answer me
I got passion in my head and I ain’t afraid to show it

I’m ANGRY and I know it


تصویر کوچک شده



پاسخ به: اتاق مدیریت
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ چهارشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۲
#29
بوووووووق بر مدیران سایت

عاقا من انگلیسی زبان بخوام تو این سایت فعالیت کنم باید چه کنم؟

خواستم بگم که اون تیکه ی انگلیسی تو رول کوییدیچ ام که نگارشش مشکل داره، تقصیر من نیست. من درست نوشتم. خواستم طرف چپ صحفه بزارم، این جوری شد. به من هم ربطی نداره. نمره شو لحاظ کنید. تازه واسه تذکر من هم نمره اضافی بدید!





Modir look at that ticket
I work out
Modir look at that ticket
I work out
When I go to "contact us", this is what I see
Modirs are in bed and they wont answer me
I got passion in my head and I ain’t afraid to show it

I’m ANGRY and I know it


تصویر کوچک شده



پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ چهارشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۲
#30
-لی! سوکسا رو فرستادی؟

لی به استرجس نگاهی انداخت و با سر جواب مثبت داد. سپس نگاهی به جیمز و چارلی انداخت؛ داشتند پنجمین پاکت چیپس را تمام می کردند. لبخندی زد. به سمت پنجره ی رختکن رفت و نگاهی به ورزشگاه کرد. تا به حال اینقدر ورزشگاه را شلوغ ندیده بود. چه چشم ها، چشم انتظار او و چه دست ها چشم انتظار و چه انگشت ها، انگشت انتظار دماغ بودند.
سوسک هایش دلشوره ی خواهرشان را داشتند. او هم کمی دلشوره داشت. تا به حال کاری به این مهمی نکرده بود. البته غیر از نگهداری از سوسک ها. خانواده اش کجا بودند که او را در این وضعیت ببینند. شاید اگر او را میدیدند، حرف هایشان را پس می گرفتند. آن برادر خودخواهش، کاتون، که به خاطر قد بلندش همیشه او را تحقیر می کرد. اما تا کمی در بسکتبال پیشرفت کرد و با یک باشگاه ماگلی قرار داد بست، اسمش را به مایکل تغییر داد و از اصل و نسبش فاصله گرفت.
نگاهی به افق و غروب خورشید انداخت. با تاریک تر شدن هوا، نورافکن ها یکی پس از دیگری روشن می شدند و با روشنایی کم نظیرشان، خرمگس ها را خر می کردند. هر چقدر بیشتر می گذشت، بیش تر آرزو می کرد که ای کاش به همان کار قبلیش -گزارشگری- چسبیده بود. چشمانش باز و بسته کرد. نه به خاطر ساحره هایی که او را دیده بودند؛ نه! بلکه به خاطر اینکه، ماگلی که در وسط ورزشگاه ایستاده بود را بهتر ببیند. هیچ جادوگری تا به حال کت و شلوار خاکستری نپوشیده بود. مگر مغز تسترال خورده بود؟ اصلا آن ماگل وسط زمین کوییدیچ چه کار می کرد؟

-الله اکبر و الله اکبر

لی لبخندی زد. یادش افتاد ماه رمضون است. ولی چرا موذن را ماگل انتخاب کرده بودند؟ به ملت متدین جادوگر و به اعضای تیم نگاهی کرد. جیمز و چارلی که مشغول تمام کردن دهمین پاکت چیپس بودند و گودریک و بیل تاکتیک ها را مرور می کردند. استرجس فریاد زد:
- بچه ها بریم تو زمین!!

با فریاد استرجس، اعضای تیم سوار بر جارو هایشان شدند و به سمت زمین کویدیچ حرکت کردند. اولین چیزی که توجه تیم را جلب کرد -که البته قبلا توجه لی را جلب کرده بود- همان موذن بود که هنوز داشت اذان می گفت. البته نه فقط بازیکنان بلکه توجه تمام ورزشگاه به آن ماگل جلب شده بود. در همین حین داور، کاپیتان های دو تیم را برای شروع بازی فراخواند.

همین موقع- پشت در های بسته ی ورزشگاه

لرد ولدمورت کبیر به در های بسته ی ورزشگاه خیره شده بود. چرا انبار کوییدیچ؟ چرا یک اسنیچ؟ آخر این چه حماقتی بود که در جوانی انجام داد؟ همان طور که به در نگاه می کرد در خاطراتش غرق شد...

فلش بک
یک روز سرد پاییزی. ولدمورت و مرگخوارانش سوار بر جارو بودند. ولدمورت که هنوز کچل نشده بود و بینی داشت و کمی تا قسمتی به انسان های عادی شبیه بود، چوبدستی اش را در آورده و مرگخواری را نشانه گرفته بود.
- کی به تواجازه داد اسنیچو بگیری و بازی رو ببری؟!
- مـ... من نگرفتم ارباب! خودش اومد تو دستم...
- باشد که درس عبرتی باشی برای مرگخواران... آوداکدورا!
-
پایان فلش بک

دوباره به خودش آمد.پیش خود به خود و جد بزرگوارش برای این تاخیر هزاران لعنت می فرستاد و در همین حال سعی داشت بر روی موذنی که از سالن والیبال دزدیده بود تمرکز کند. بعد از این که کمی بر طلسم فرمان مسلط تر شد، گفت:
-جد بوقی من کجاست؟ مگه نگفته بودم در ها رو باز بزاره؟
مورفین که از طی کردن مسیر وزارت-زمین کوییدیچ حسابی خسته شده بود، گفت:
-ارباب ژون! الانه که اشنیچ گم و گور شه! شما پرواژ کن برو تا حواششون پرته ماگله، اسنیچ رو بردار!
دایی بزرگوار راست می گفت، لرد آماده پرواز شد و گفت:
- بهتره تا حواسشون پرته پرواز کنم و برم اسنیچ رو بردارم!
لرد بلافاصله پرزد و رفت و فرصتی برای مورفین که بگوید "من که همین الان اینو گفتم" باقی نگذاشت.

دوباره همین موقع- زمین بازی کویدیچ

موذن همچنان داشت اذان می گفت. بیل که عصبانی شده بود، ارتفاعش را کم کرد و پس کله ای بر موذن که داشت برای بار پنجم اذان می گفت زد. با حرکت حماسی لی، که تشویق همگان را بر جای گذاشت، اثر طلسم فرمان لرد، از بین رفت و توجه تماشاچیان دوباره به بازی جلب شد.

-گودریک کوافل رو به چارلی میده، چارلی کوافل رو بر می گردونه، گودریک به چارلی، چارلی به گودریک، گودریک به چارلی، چارلی به گودریک، بچه ها دهنتون سرویس و دورود بر روان پاک آماندا! ضربه ی جانانه ای بود! و حالا کوافل میفته دست داف نه!

جیمز نگاهی به داف نه کرد که کوافل رو قاپیده بود و داشت به سمت دروازه های گریفیندور حرکت می کرد. چشمکی به تد زد. نگاهی به بلاجری انداخت که داشت به سمتش می آمد. چرخی به چماغش داد. صبر کرد بلاجر نزدیک تر شود. و ضربه ای محکم نثار بلاجر کرد.

- چه ضربه ای میزنه این جیمز! اما نه! داف نه جاخالی میده! اما نه! یکی دیگه رو از جارو میندازه... صب کن ببینم، اون که اصن جارو نداره! اون دیگه کیه؟ هم سیاهه، هم کچله! اگه گفتید چیه؟ آورین عمو درسته! لرد ولدمورته! وات دِ... ولدمورت؟

لرد با خشم نگاهی به جیمز انداخت. حساب او را هم خواهد رسید. فعلا اسنیچ مهم تر بود. به نقطه ای خیره شد. نقطه ای که جستجوگر های دو تیم به سوی آن حرکت کرده بودند. اسنیچ به سمت بالا پرواز می کرد، لرد هم به دنبال آن پرواز کرد. بازیکنان دو تیم وقتی جستجوگر هایشان را همراه با لرد دیدند، به دنبال آنها پرواز کردند. بازیکنان و لرد، همین طور بالا و بالاتر می رفتند. اما نمی دانستند با مقصد نهایی اسنیچ-هورکراکس چقدر زیاد فاصله دارند.

آسمان اول- اتمسفر
بیل خمیازه زنان، رو به استرجس کرد و گفت:
-یکم بنفش نشدیم کاپیتان؟
استرجس نگاهی به اطراف کرد. حق با بیل بود. همه بنفش شده بودند.
-راست میگی بیل؛ حتی دیالوگ هامون هم بنفش شده فک کنم واسه کمبود اکسیژن ــه! خیلی راه نمونده، فک کنم کم کم داریم میرسیم.
اسنیچ-هورکراکس پیش خود گفت:
-داریم میرسیم؟ یه داریم میرسیم ـی نشونش بدم؛ آه...لعنتی... منم بنفش شدم
و با این حرف، از بقیه پیشی گرفت.

آسمان پنجم- مکان ناشناخته

داف نه، حساب زمان از دستش در رفته بود. نگاهی به ساعتش انداخت. اما او که ساعت نداشت! نگاهی فلور کرد. خواست از او ساعت را بپرسد که با نگاه بهت زده او مواجه شد. نگاه او را دنبال کرد. به دروازه ای طلایی، که بالای آن با خط زرین نوشته بودند "السما السابع"، رسید. و به دو نگهبانی که از آن محافظت می کردند، نگاه کرد. روی لباس یکی کارت شناسایی ای با نام منکر و دیگری با نام نکیر دیده میشد. منکر به بلافاصله پیش لرد رفت و او را سوال و جواب کرد. لرد با عصبانیت گفت:
-ما تَطلَبُ من نفسی؟ یا مرلین! انا حیّ حتی الان!

(راوی تحت تاثیر این همه معنویت قرار گرفته است) الجیمز سَاَلَ مِن اللّی:
- ?why Voldak speaks Arabic? and why we speak English

اللّی أجاَبَ:
-I don't know! let's ask Nackir to change the language!

ثمّ اللّی ذهب عند النکیر و سَاَلَ:
-hey nack! we aren't dead yet. we are jadoogar! can you change the language?

(دهن راوی سرویس شده است) نکیر سری تکان داد. به سمت لپتاپ خود رفت و زبان دیفالت را به فارسی تغییر داد سپس به منکر گفت که آن موجود کم روح را ول کند. منکر سرش را به نشانه تایید تکان داد. تا به حال مرده با این همه عصبانیت،جهالت و کچالت ندیده بود. سپس گفت:
- اینجا چی کار دارید؟ مگه نمیدونید خدا مهمونی داره؟ سر همه شلوغه.
لرد با عصبانیت گفت:
-مرتیکه بوقی! هیچ کس نمیتونه به ارباب دستور بده! بدم تسترالام شقه شقت کنن؟
لرد خون خونش را می خورد. چوبدستی خود را در اورد. اما مرگخواران حاضر، لرد بنفش شده را از صحنه دور کردند و در محدوده ی امن وی را مهار کردند. در همین حال استرجس رو به نکیر کرد و گفت:
-مستر نکیر! ما دنبال یه گوی طلایی پرنده ایم. نمیدونید کجاست ایشون؟
نکیر خنده ای زد و گفت:
-آهان! شما ها دنبال برادر اسنیچ هستید! پشت این دروازه دست راست یه آسانسوره. برید طبقه هفت رو بزنید یه راست میرید آسمون هفتم. دوباره هفتاد و هفت قدم دست راست برید میرسید به زمین کوییدیچ. اونجا می تونید برادر اسنیچ رو پیدا کنید.

استرجس از او تشکر کرد. سپس نکیر، دروازه را با کمک منکر برای آنها باز کرد. ابتدا استرجس، سپس لرد و بقیه تیم گریفیندور به دنبال آنها رفتند. اما لی صبر کرد. به سمت تیم راونکلاو که هاج و واج مانده بودند، رفت. سوتی بلبلی زد. ناگهان سوسکی با چادر گلگلی از آستین لودو در آمد و به سمت لی رفت. با خروج سوکسا، جیغی بنفش از سوی ساحرگان صادر شد. لی پوزخندی به آنها زد و گفت:
-شانس اوردید ارباب زود تر سر و کله اش پیدا شد! وگرنه خدا میدونه سوکسا تا کجاها که نرفته بود
سپس سوکسا را در جیبش قرار داد و به دنبال بقیه اعضای تیمش، از دروازه گذشت.

همین که تیم راونکلاو خواست وارد دروازه بشود، در بسته شد. نکیر به ساحره ها نگاهی کرد. نیشش تا بنا گوش باز شد. اشاره ای به منکر کرد. بلافاصله منکر تلفن را برداشت و مسیجی داد. لبخند نکیر دو چندان شد. در کمتر از سی ثانیه، ونی سفید رنگ، با خط های سبز رنگ ظاهر شد که روی آن با خط جهنمی نوشته بودند:"گشت ارشاد ". بلافاصله چند تن از خواهران بسیجی جهنمی ظاهر شدند.

منکر خنده ای کرد و رو به ساحرگانی که تقلا می کردند گفت:
- شما ها خجالت نمی کشید؟ حتی جلو چشم ماموران سوال و جواب هم حجاب تونو رعایت نمی کنید؟ بدم از مو هاتون به سقف آویزونتون کنن؟ خواهرا ارشاد شون کنید!

داف نه که داشت تقلا می کرد، رو به نزدیک ترین مرد (کلا دو تا مرد بیشتر نداره این تیم) کرد و گفت:
-لودو! یه کاری بکن! نزار منو از سقف آویزون کنن
لودو گفت:
-نمیشه داف! من فقط یه بازیکن مجازی ام
لودو این را گفت و با لذت زجر کشیدن ساحرگان را تماشا کرد. پس از ناپدید شدن آن ها، لودو هم خود به خود از دیتا سرور سایت پاک شد.

آسمان هفتم- مکان ناشناخته

لرد و اعضای تیم گریفیندور از آسانسور خارج شدند و قدم به آسمان هفتم گذاشتند. آسمان هفتم با آسمان پنجم تفاوت زیادی داشت. بسیار بزرگ تر بود. و سرسبز تر. از دور ساختمان بزرگی نمایان بود. بیشتر شبیه به ورزشگاه کوییدیچ می ماند با این تفاوت که بسیار زیبا تر و باشکوه تر بود. لرد به استرجس رو کرد و گفت:
- فکر کنم اونجا باشه!

استرجس از این که لرد او را خطاب کرده بود متحیر شد. در همین هین که هی متحیر می شد، فرشته ای نازل شد و از آن ها پرسید:
- خدمتکارای جدید شمایید؟ چقدر هم کریه هستید شما ها! اه اه اه. دنبالم بیاید. تو زمین کوییدیچ شام باید سرو کنید!

لرد از اینکه کسی اینگونه او را خطاب کند، متنفر بود. اما به هر حال. آن فرشته او را به هورکراکسش می رساند. پس سکوت کرد و همراه همراهانش، به دنبال فرشته رفت.

زمین کوییدیچ الهی- مکان ناشناخته

جیمز با دقت به بازیکن ها نگاه می کرد. یکی از آنها چقدر آشنا می زد. رو به لی کرد و گفت:
- اون بازیکن رو میبینی! چقدر شبیه "هایده" ـست!

- اونو میگی؟ نه بابا! بیشتر می خوره شهید فیروزآبادی باشه

-مگه هرچی گرده و قلنبس شهید فیروزآبادیه؟ صب کن ببینم...سرلشکر که هنوز زنده ـس!

در همین حال، جبرئیل(ع) از نا کجا آباد ظاهر شد و گفت:
-شما چهار تا! چرا بیکار نشستید؟ چرا پذیرایی نمی کنید؟

لرد به دیگران نگاه کرد. تعداد را شمرد. با خودش میشدند هشت نفر. رو به جبرئیل کرد و گفت:
- ما که هشت نفریم!

جبرئیل پوزخندی زد و گفت:
-مجازی ها که حساب نمیشن
سپس ادامه داد:
- حالا برید به کارتون برسید!

استرجس که کمی جرئت پیدا کرده بود، گفت:
-حقیقتش ما واسه کار نیومدیم. دنبال یه چیز زرد رنگ پرنده می گردیم. بروبچه ها بهش میگن اسنیچ.

جبرائیل دستی بر ریش نداشته (یا داشته) اش برد و بعد از کمی تامل، خنده ای کرد و گفت:
-آهان! برادر اسنیچ رو میگید! اونجاست!

جبرائیل به اسنیچ اشاره می کرد. حتی از آن فاصله هم گوی زرین قابل مشاهده بود. جبرائیل، لرد را که آماده ی پرواز بود سر جای خود نشاند و گفت:
-من موندم چه موذنی تونسته همچین تاثیری رو ایشون بزاره. به هر حال؛ ایشون الان رستگار شده و متعهد شده که تا آخر مهمونی به خدا خدمت کنه. درست مثل شما!

-کی؟ ما؟ ما کی متعهد شدیم؟!

-همینکه وارد اینجا شدید ینی تعهد کردید. نکیر بهتون نگفته؟ یادش رفته حتما. پیر شده دیگه. حالا عیبی نداره که. مهمونی تموم بشه آزادید. شاید بتونید برادر اسنیچ رو هم راضی کنید باهاتون برگرده.

جیمز با خوشحالی گفت:
-عمو استر! عمو ولدک! تو رو خدا قبول کنید دیگه. یه ماه که بیش تر نیست. تازه من میتونم از مرحوم هایده هم امضا بگیرم!

جبرائیل خنده ای کرد و گفت:
-یک ماه؟ خدا ترسید شما انسان ها از زیادی معنویات بترکید، شونزده هزار سال مدت شو کم کرد، اینجا خدا شونزده هزار سال و یک ماه مهمونی میگیره. در ضمن اونی که شما اینجا دیدید هایده نبود! مهستی بود. هایده تو این مهمونی نیست! خواهرن دیگه، شبیه همن. منم چند بار اشتباه گرفتمشون.

جبرائیل با همین سرعتی که پدید شده بود، ناپدید شد. لرد و سه بازیکن را، سه بازیکن حقیقی را، به حال خود برای شونزده هزار سال و یک ماه رها کرد و آن ها از مهمان ها پذیرایی کردند و پذیرایی کردند و پذیرایی کردند...


ویرایش شده توسط لی جردن در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۷ ۲:۱۸:۴۰
ویرایش شده توسط لی جردن در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۷ ۲:۳۰:۱۱

Modir look at that ticket
I work out
Modir look at that ticket
I work out
When I go to "contact us", this is what I see
Modirs are in bed and they wont answer me
I got passion in my head and I ain’t afraid to show it

I’m ANGRY and I know it


تصویر کوچک شده







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.