هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: دفتر وكلای پایه 1
پیام زده شده در: ۱۵:۱۹ یکشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۴
#21
آیا شما با قوانین وکالتی آشنایی دارید؟ (نداشتید هم مهم نیست حالا!)

بله تا حدودی تخصص دارم!
سوابقم رو هم اگه خواستین تقدیم می کنم.
همچنین مهارت زیادی در زیرآبی رفتن از جرم های مختلف دارم!(مدرک هم آزاد شدن از دادگاه پس از پایان دوران ارباب!)

شما تا چه حد متهم مورد نظر (هری پاتر) را میشناسید؟

متهم هری پاتر پرونده ی مخفی در دست ما دارند و همه ی سوابق اوشون(اعم از قانونی و غیرقانونی) رو در اختیار دارم!

آیا شما میتوانید این متهم را از مجازات نجات دهید؟
بعله! بدون شک!


EVERY THING TAKES TIME
AND
TIME TAKES EVERY THING...


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۴
#22
درود!

خب... بدین ترتیب جناب رودی قمه کش رو به یک دوئل دوستانه دعوت می کنیم!

باشد که زیر سایه ی ارباب نبردی عادلانه داشته باشیم!


EVERY THING TAKES TIME
AND
TIME TAKES EVERY THING...


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۱۴ یکشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۴
#23
درود سایه ها بر لرد تاریکی!
ما درخواست نقد این بیچاره را داشتیم!
اگر ممکنه نقد گردد:
http://www.jadoogaran.org/modules/new ... wtopic.php?post_id=295413



پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۱:۱۱ یکشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۴
#24
خاطرات مرگخواران – نارسیسا مالفوی

باران به تندی می بارید. قطرات شفاف باران، شیشه های بخار گرفته ی پنجره ی اتاق نارسیسا را در آغوش گرفته بودند. نارسیسا پیشانی داغش را به شیشه ی یخ زده چسبانده بود و اشک می ریخت. انگشتان باریکش به نرمی قطرات اشک را پخش می کردند و هردم بر سنگینی بغضش افزوده می شد. ساعت ها تنهای تنها در اتاقش، مقابل آسمان گریان ایستاده بود و می گریست.
تمام روز با غروری سنگی ایستاده بود، سرش را بالا نگه داشته و دروغ گفته بود؛ دروغ به قیمت تمام قسم هایی که خورده بود اما حالا... حالا شکسته بود. چطور ممکن بود؟

حالا زمان آن ها به پایان رسیده بود. تاریکی آرامش بخش شب، جای خود را به نور کورکننده ای که سخت چشمانش را می آزرد، داده بود. حالا باید شاهد آن باشد که تمام آرمان هایش، زیر پای مشنگ زاده های بی اصل نسب پایمال شود. او زندگی خود را نجات داده بود، به همراه زندگی لوسیوس و تعدادی از دوستانشان، اما تازه می فهمید که این زندگی را نمی خواهد.

و مهمتر از آن ها، بلاتریکس بود. نارسیسا هرگز با خواهر بزرگش صمیمی نبود و هرگز از دوری او اشک نریخته بود اما حالا فکر کردن به او، مانند فرو رفتن تیری زهرآلود در قلبش بود. دیگر هیچوقت اورا نمی دید و صدایش را نمی شنید. علی رغم ظاهرسازی هایش، با تمام وجود متکی به خانواده اش بود اما همه آن ها اورا تنها گذاشته بودند؛ پدرش، مادرش، آندرومدا و حالا هم بلاتریکس. نارسیسا تنها مانده بود. آن روز با تمام وجود به مرگ فکر می کرد.

صدای تق تق آرامی اورا از خیالاتش بیرون آورد.
- نارسیسا، می تونم بیام تو؟

نارسیسا آهی کشید، اشکهایش را پاک کرد و با صدایی خشک و بی روح پاسخ داد:
- بیا تو، لوسیوس.

درِ سفید رنگ با صدایی گوشخراش گشوده شد و لوسیوس قدم به اتاق گذاشت. کف چوبی زیر پایش، با هر گام جیغ می کشید و ناله سر می داد. لوسیوس با تردید دستش را روی شانه ی همسرش گذاشت و زمزمه کرد:
- نارسیسا، داری خودتو با این کارا از بین می بری! دیگه همه چی تموم شده، ما همدیگه رو داریم. حالا دیگه کسی نمی تونه به ما آسیب برسونه!
- نمی تونه؟ لوسیوس، ما همین حالا هم آسیب دیدیم. همه چیزمونو از دست دادیم. هدفمون، آینده مون، گذشته مون! حالا دیگه چیزی برای از دست دادن نداریم!

بغض دوباره در سینه اش جوشید و سرش را بر روی شانه ی لوسیوس گذاشت:
- ما دیگه... هیچی... حتی بلا... هیچی نداریم لوسیوس!

لوسیوس آهسته گیسوان طلایی رنگ نارسیسا را نوازش کرد. اوهم جوابی برای این اتفاق نداشت. غرور درهم شکسته همسرش و آرزوهای بربادرفته ی او، چیزی فراتر از تصوراتش بود. نارسیسا سرش را بلند کرد و دوباره به آسمان غران نگریست. لوسیوس آهسته شروع کرد:
- نارسیسا، هنوز هم امیدی هست. من یقین دارم اوضاع بهتر میشه.

نارسیسا چشمان سردش را به سوی او چرخاند. لوسیوس با دست پاچگی اضافه کرد:
- علاوه بر اون، بچه هم داره بهونه تورو می گیره. نمی دونم چیکار کنم.
- متاسفم لوسیوس، من فقط می خوام تنها باشم.

لحن نارسیسا جایی برای بحث کردن باقی نمی گذاشت. لوسیوس نگاه ترحم آمیزی به او انداخت، به سرعت از اتاق بیرون رفت و در را بست. چشمان نارسیسا به آینه افتاد و با دقت به آن خیره شد. آن شب به اندازه ی سال ها پیر شده بود. چشمانش با حلقه ای کبود احاطه شده بودند و دهانش به گونه ای بود که گویی هرگز نمی خندد. نارسیسا از درون مرده بود، به همین سادگی و کوتاهی!

احساس می کرد برای همیشه از همه چیز بیزار شده است؛ از لوسیوس، بلاتریکس، تمام دوستانش و بیش از این ها ازخودش. صدای گریه ای کودکانه از دور به گوشش رسید، حتی از آن کودک بی گناه هم نفرت داشت.
بی اختیار نخستین باری که پسرش را در آغوش گرفته بود به خاطر آورد. گرمای تنش را، چشمان درشت و آبی رنگی که با تعجب به او خیره شده بودند، اشک ها و لبخندهایش را. صورتش را میان دستانش مخفی کرد و به فکر فرو رفت. واقعا از این کودک نفرت داشت؟

نیازی به فکر کردن نبود. نارسیسا پسرش را می پرستید. نفس عمیقی کشید و سعی کرد به آینده فکر نکند؛ به سرنوشت پسرش در میان مشنگ هایی که حتی لیاقت پاک کردن چکمه های اورا نداشتند. نارسیسا مرگ را به این ننگی که دامنش را گرفته بود ترجیح می داد اما آینده ی پسرش...
نارسیسا مقابل پنجره ایستاد و سوگند خورد:
- حالا دیگه به خاطر تو مبارزه می کنم دراکو کوچولو!

بیرون از قصر مالفوی ها، آسمان بر فراز هیاهوی شب شیون می کرد، جغد ها نغمه ی شوم خود را سر داده بودند و چشمان نارسیسا برای دیدن دوباره ی علامتی آشنا، در آسمان شب جستجو می کرد؛ تا زمانی که در غروبی خونین شاهد بازگشت فرمانروای تاریکی باشد.

_________________________________________
این رول تقدیم میگردد به ساحت مقدس لرد سیاه
و رودی قمه کش
باشد که مقبول افتد!



پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸ دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۳
#25
1- هرگونه سابقه عضویت قبلی در هر یک از گروه های مرگخواران/محفل را با زبان خوش شرح دهید!

با زبان خوش---> سابقه نداریم!


2- به نظر شما مهم ترین تفاوت میان دو شخصیت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چیست؟
خب... تفاوت از زمین تا آسمون وجود داره. برای مثال:
دامبلدور شخصیتی بسی خنده دار، داره و به مزخرفاتی همچون سخت کوشی، ایثار و مشنگ ها علاقه داره در حالی که ارباب به امور حقیقی زندگی، یعنی قدرت، اصالت و غرور اهمیت می دن.
دیگه اینکه:
اسم دامبلدور به عنوان یک رهبر و مدیر به هیچ وجه سنگینی و وقار نداره و آدم به یاد دامبول و دیمبول و دیشدیری دیدی و اینجور مسائل می افته. اما اسم ارباب سنگینی و جذبه ی خاصی داره: لرد ولدمورت!


3-مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخواران چیست؟
حالا اهداف رو که به طور دقیق نمیشه بیان کرد اما می تونم بگم برای رسیدن به پیشرفت و افکار سیاهی که دارم بهترین انتخابه.

4-به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.
هاگرید: پشمک شکلاتی حاج روبیوس!


5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟
چه طور می شه؟؟چه طور یه کسر با مخرج منفی از زیر رادیکال با فرجه ی 63 خارج میشه؟ چه طور میشه آب اقیانوس رو با یه فنجون خالی کرد؟؟
غیرممکن هرگز ممکن نمیشه!


6-بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟
فوت کردن!


7-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟
نجینی جان که خودشون خبر داشتن. دیگه به هرحال من یه پسر دارم و... هیچی دیگه!

8-به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟
اتفاق؟ کدوم اتفاق؟؟ آه!
منظورتون خوشتیپی بیش از حد ایشونه؟؟ دیگه... دارندگی و برازندگیه!

9-یک یا چند مورد از موارد استفاده بهینه از ریش دامبلدور را نام برده، در صورت تمایل شرح دهید.
کف شوی چرخشی پلیندور، پشمک وانیلی حاج آلبوس
دیگه به هرحال ایام عیده و استفاده ها زیاد!


منتظر بودم یک رول دیگه بزنین و بعد تصمیم بگیرم. ولی مهم نیست. الان هم تردیدی ندارم.
خیلی کم پیش میاد که عضوی رو با یک پست(اونم پست تکی) تایید کنم. ولی بعضی از اعضا به همین سرعت می تونن آدمو قانع کنن که مفید خواهند بود. اخلاق و رفتار و برخورد هم تاثیر زیادی داره.
نجینی هم داره درباره پسرتون فکر می کنه.

تایید شد.

خوش اومدین.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۲۱ ۱۷:۴۳:۵۱


پاسخ به: کجای کتاب واقعا اشکتون در اومد؟
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ یکشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۳
#26
من از اول شاهزاده ی دورگه در شُرُف گریه بودم و وسطاش هی کتاب رو می ذاشتم زمین. ولی کلا گریه نکردم. بیشتر اعصابم خورد بود تا اینکه ناراحت باشم! دلم میخواست لیلی و جیمز رو به شصت قسمت نامساوی تقسیم کنم! دی:
خب یه ذره شاید... بعد از اینکه یه دور خوندم دوباره برگشتم صحنه ی مرگ اسنیپ رو خوندم گریه ام گرفت(این روش صددرصد تضمینیه !گیاهی! )


EVERY THING TAKES TIME
AND
TIME TAKES EVERY THING...


پاسخ به: کدوم مهم تره؟ عشق ،امید ،ایمان
پیام زده شده در: ۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۳
#27
امید!
گفتن داره؟؟
عاهان شما امید رو نمیشناسین یادم نبود!

خب در این صورت به نظرم عشق از بین اینا مهمتره!
هرچند بازم به پای قدرت نمی رسه.
همچنین کینه خیلی عنصر قدرتمندیه، تو به یه نفر خوبی کن... عمرا یادش بمونه!
ولی یه بار اذیتش کن... اشکتو درمیاره!
.
.
.
کمرم شکست سنگین بود!



پاسخ به: از کدام شخصیت کتاب بیشتر خوشتان می آید؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۰:۵۰ چهارشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۳
#28
به نظر من:
لرد سیاه - بلاتریکس - نارسیسا - دراکو - لونا!



پاسخ به: سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۸:۳۳ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۳
#29
سلام!
دیدیم به عنوان نارسیسای مملکت زشته در چنین سازمان دارکی عضو نباشیم!


1. نام و شهرت و اینا:
بعله بنده نارسیسا مالفوی هستم! اسطوره ی خشم در عین خونسردی!

2. هدفتون از ثبت نام تو سازمان؟
گرفتن حق ساحره های بااستعداد و قدرتمند!

3. اگه ببینین جادوگری داره حقوق ساحره هارو ضایع میکنه ( حالا چه جوریش بستگی به ذهن خلاق خودتون داره) چه جوری دفاع میکنین؟
الف) بازبون خوش و مذاکره
ب) بی اعتنا رد میشین
ج) اصلا به شما چه
د) عصبی میشین و طرفو همونجا به بوق میگشین
ه) برخورد فیزیکی ( کمربند و از اینجور چیزا)

ی) اصلا هیچی نمیگین و میرین دست آقا رو میبوسین چون آقاست و احترامش واجب و نباید از گل کمتر بهش بگین
ک) ابتکار خودتون

4. این فرد کیست؟ چیست؟ ( ساحرست یا جادوگر) با توجه به ساحره یا جادوگر بودنش اگه دیدین یه آقایی داره مثل چی میزنه ایشونو چه عکس العملی نشون میدین؟
الف) تشویق میکنین و هورا میکشین
ب) یه لقدم شما میزنین
ج) بالاخره ایشونم ساحرست و باید از حقوقش دفاع کنین
د) ابتدا یه لگد به اون آقاهه می زنیم که دست از سر دختر مردم بر داره( !) بعد یه لگد هم به اوشون می زنیم که با این وضع داره آبروی مارو می بره!


EVERY THING TAKES TIME
AND
TIME TAKES EVERY THING...


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۶:۵۰ شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۳
#30
سلام!!
خب با توجه به اینکه نارسیسای پیشین الان یک ماهه که فعالیتی نداشتن، من می تونم نقششون رو بردارم!

نام: نارسیسا شونم! نارسیسا مالفوی!

گروه: اسلیترین

تاریخ تولد:1955

نام پدر: كيگانوس بلك

نام مادر: درولا رويسر

اصالت: اصیلِ اصیل، بلکِ بلک!

ویژگی های ظاهری: بلندقامت با پوستی سفید و موهایی طلایی رنگ و چشمانی آبی معروف بلک ها.

نارسیسا بلک دختر کیگانوس بلک و درولا رویسره. همچنین بلاتریکس و آندرومدا دو خواهر بزرگ‌ترش هستند. نارسیسا همسر لوسیوس مالفوی و مادر دراکوئه!(خلاصه اذیتم کنین با همه اینا طرفین !!)

نارسیسا از طرفداران لردسیاه (ارادت !!) و پیروان گروه مرگخواران بود.(هوم! هست بهتره!! ویکی پدیا دروغ گفته!! ) و در این راه هیچ کمکی را از همسرش لوسیوس و دیگر مرگخواران دریغ نکرد.
اما زمانیکه لوسیوس در درگیری با اعضای محفل در وزارت سحر و جادو برای تصاحب گوی پیشگویی شکست خورد و به زندان افتاد و پسرشان دراکو به دستور لرد ولدمورت به منظور ادامه ماموریت پدر به مرگخواران پیوست، نارسیسا علی رغم میل باطنی اش برای نجات جان تنها فرزندش به لردسیاه خیانت میکند...

تایید میشه عایا؟؟


تایید شد!

به ایفای نقش خوش آمدید.


ویرایش شده توسط سيريوس بلك در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۱۸ ۲۰:۳۷:۵۳






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.