هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۲:۳۹ دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۶
#21
نام: گرنت پیج


گروه: ریونکلاو


سن: 26

مشخصات ظاهري: قد 193 سانتی متر-تقریبا لاغر اندام- موهای سفید که نه کوتاه کوتاهه نه خیلی بلند یه جوریه که توی صورتش ریخته - چشم های طوسی- سفید پوست- معمولا لباس های مشکی و خفن میپوشه- عینکی-


خصوصیات اخلاقي: آزار و اذیت دیگران رو دوست داره. شوخ طبعه. بسیار باهوش. میتونه ذهن دیگران رو بخونه. خیلی مغروره. در کل بچه مرموزیه خیلی احساساتش رو بروز نمیده ( منظور احساساتی مثل عشق و ایناس که اصلا نداره که بخواد بروز بده. فقط نیخشند میزنه .از اینا ) شر و شیطون و مقداری خرابکار.بعضی وقتا گند میزنه و خنگ بازی در میاره ولی در عین خنگ بازی باهوشه. یکی از خصوصیات بارزش اینه که موقعی که میخواد یه نظر بده یا یه حرف جدی بزنه عینکشو در میاره.

پترونوس: روباه قطبی


چوبدستی: 30 سانتی متر چوب بلوط و خون تک شاخ انعطاف پذیر

خلاصه زندگینامه:
گرنت در روز 6 اکتبر 1991 در لندن به دنیا آمد. پدر و مادرش هر دو ساحره بودند. و در نبرد با ولدمورت کشته شدند. تمام اجدادش توی گروه اسلیترین بودن. کلاه گروهبندی هم اول شک داشت که اونو کجا بفرسته اما وقتی به هوش و ذکاوت و حس رقابت طلبیش پی برد اونو به ریونکلاو فرستاد. با وجود شر و شیطون بودن و خنگ بازی هاش خیلی توی درس هاش موفق بود مخصوصا درس معجون سازی. اون همیشه به کتابخونه میرفت و علاوه بر کلاس هاش درس های متفرقه میخوند و به هیمن سبب به جادوی سیاه علاقه مند و شد و مقداری از اونو یاد گرفت. برای آزمایش خودش یک بار یکی از جادوهای سیاه رو روی یک دانش آموز امتحان کرد. دامبلدور هم وقتی فهمید مجازات سنگینی برایش در نظر گرفت ولی چون دانش آموز خوبی بود اخراج نشد. به خاطر اینکه جادوی سیاه بلد بود و کمی خطرناک شده بود لقب باد شرقی به او دادند.


یک سری چیزهای ریز اضافه کردم و بعضی چیزهارو عوض کردم اگه میشه لطفا اینو جایگزین کنید. با تشکر!


انجام شد.


ویرایش شده توسط گرنت پیج در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۲ ۱۲:۴۹:۱۱
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۲ ۱۳:۰۰:۴۰

من اول مغز بودم...
بعد دست و پا در آوردم!


کـــارآگاه پیج

تصویر کوچک شده



پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۱:۴۱ دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۶
#22
پست سوم تیم اجرا به جای گیبن!


دوستان بار دیگر در پاتیل درز دار گرد هم آمدند تا شاهد اجرای رودولف باشند. زیرا هیچکدام از اجرای گرنت و گیبن سر در نیاوردند.
وقتی همه به ردیف نشتند رودولف گلویش را صاف کرد و اجرا را آغاز کرد.
او از همان ابتدا شروع کرد با فخر راه رفتن و ادا و اصول در آوردن. قسمت از موهایش را نیز حالت داده و جلوی صورتش انداخته بود هی آن را با حرکات سر تکان می داد.

- میدونیم خیلی جذابی رودولف!
- بابا خوشتیپ!
- موهات چقدر قشنگه!

رودولف با کف دست محکم بر صورت خود کوبید.

- الان میخوای بگی جذابیت بد دردیه؟
- و تو گرفتارش شدی؟

رودولف که دیگر تحملش طاق شده بود فریاد زد:
- مشنگا اینا جزو پانتومیمه. البته غیر از اون ضربه صورت...

تیم حدس که دیگر کم کم داشتند گیج می شدند سکوت کرده و در فکر فرو رفتند.

رودولف نیز در این بینابین با خود عهد کرد که دیگر پایش را در هیچ گونه مسابقه پانتومیم یا هر چیز دیگری نگذارد. اما در آن لحظه باید ادامه می داد چون راه برگشتی نبود. پس دستی به چانه اش کشید و در فکر فرو رفت. ناگهان فکری به ذهنش رسید و کف دست هایش را به هم کوبید تا توجه بقیه را جلب کند.

همه سر خود را بلند کردند تا ادامه اجرا را تماشا کنند. و با چیز بسیار عجیبی رو به رو شدند.
رودولف با یک لبخند گشاد که هر 32 دندان مرتب او را به نمایش می گذاشت رو به روی آنها ایستاده بود.

- چه دندونای مرتبی!
- لبخند ژکونده؟
- حالا فهمیدم چرا لبخند نمیزنی!

لبخند رودولف محو شد. دیگر کفرش در آمده بود. سپس مجبور شد کار دیگری انجام دهد. چوب دستی اش را در آورد و وسط آن را چسب مالی کرد. سپس وانمود کرد که وردی میخواند و به سوی سقف پرتاب می شود. اون نه صبر کنید واقعا خودش را پرتاب کرد. سپس سقف درز دار پاتیل که آماده بود ریزش کند همراه با رودولفت بر زمین ریخت.

همه از تعجب شاخ در آورده بودند و فکشان در کف زمین ولو بود.

گرنت گفت:
- خب دیگه فکر کنم مرد. مسابقه کنسله!

ناگهان دستی با یک کاغذ و خودکار از زیر آوار بیرون آمد و نوشت:
" آهای! بدانید و آگاه باشید که این جزو پانتومیم بود. و تو گرنت! پاشو بیا منو از این زیر در بیار! "


من اول مغز بودم...
بعد دست و پا در آوردم!


کـــارآگاه پیج

تصویر کوچک شده



پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ جمعه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۶
#23
اولین پست تیم اجرا


آن روز، یک روز عادی در هاگوارتز نبود. همه خسته بودند و حوصلشان سر رفته بود. هر کسی نظر متفاوتی راجب به یک سرگرمی خوب داشت.

- گرگم به هوای جادویی!
- قایم باشک جادویی!
- جرعت یا حقیقت!


ولی همه این نظر ها یا خیلی بچگانه بودند یا خیلی تکراری.ببخشید مثل اینکه یک نفر نظری دارد.

- بچه ها میخوام معما بگم! آن چیست که موز است؟

همه به حالتی او را نگاه کردند که او خود به خود به افق رفته و حل شد.

بالاخره گرنت با آن مخ قشنگش وارد ماجرا شد و نظر بسیار خوبی داد.
- به نظرم بیاین پانتومیم بازی کنیم. دو تا گروه سه نفره میشیم.

همه شروع کردند به بحث کردن و صحبت و پس از چند دقیقه همه موافقت خود را اعلام کردند. گرنت گفت:
- خب رودولف و گیبن هم گروهی های من!

سپس رز بلند شد و گفت:

- گویندالین و الیزابت هم، هم گروهی های من!

و بقیه افراد علاف به عنوان تماشاچی گوشه ای نشستند و گرنت بلند شد تا اجرا کند.

گرنت ابتدا عدد دو را با دستان خود نشان داد.

الیزابت گفت:
- دو کلمه اس؟

گرنت با خوشحالی سر تکان داد. به نظرش آن تیم راحت میتوانست حدس بزند و کار گرنت راحت تر بود. ولی خب اشتباه می کرد.

گرنت در حالی که هنوز عدد دو را نشان میداد انگشت دوم خود را فشار داد.

-انگشته؟

گرنت به علامت منفی سر خود را تکان داد.

سپس گیبن بلند گفت:
- منظورت کلمه دومه؟

گرنت به حالت پوکر فیس او را نگاه کرد و گفت:
- تو تیم مایی! برای چی کمک میکنی؟
- آها ببخشید!

سپس گرنت دوباره شروع کرد. او نشان داد که در حال باز کردن در چیزی است. سپس در آن چیز را بر داشت و وانمود کرد که با آن چیز ناخن خود را رنگ میکند. سپس دست خود را بلند کرد و به ناخن هایش نگاهی انداخت.

- اوا خواهر؟
- سوسول بازی؟
-آرایشگر؟

گرنت محکم به صورت خود کوبید و اینقدر سر خود را محکم به علامت نفی تکان داد که سرش گیج رفت و با مخ خورد زمین.

- سیلی در صورت؟
-سر گیجه؟
- مخ زمین خورده؟

گرنت بلند شد و سر خود را مالش داد سپش فریاد زد:
- نه! این که جزو پانتومیم نبود.

رودولف گفت:
- هی گرنت! تو که نباید وسط پانتومیم حرف بزنی بابا!
- اوه ببخشید!
سپس وانمود کرد که زیپ دهانش را می کشد.

گرنت بخش اول کلمه دوم را بیخیال شد و وارد بخش دوم شد.

گرنت انگشتان اشاره هر دو دست خود را خم کرد و به هم نزدیک کرد و رو به اعضای تیم حدس گرفت.

رز گفت:
- وای گرنت چقدر قشنگ!
- چه روش مزخرفی برای ابراز علاقه!
- فکر کردم داریم پانتومیم بازی میکنیم.

گرنت سر خود را محکم به این ور و آن ور تکان می داد که نشان دهد حرف های آن ها اشتباه است.
همه شروع کردند و به پچ پچ کردن و چرت و پرت گفتن در حالی که رز از خوشحالی غش کرد.
گرنت که اعصابش خورد شده بود سرفه بلندی کرد تا توجه بقیه را جلب کند. سپس دوباره عدد دو را نشان داد و انشگت اول خود را فشرد.

تا بقیه خواستند شروع کنند به حدس زدن صدای گرومپ گرومپ و آهنگ خز قدیمی و شادی از طبقه بالا آمد!

- اوه اوه!
- یا حضرت باب اسفنجی!
- من که رفتم!

در عرض 5 ثانیه کل محوطه خالی شد در حالی که گرنت نمیدانست چه اتفاقی افتاده و فقط بقیه را با تعجب نگاه میکرد. زمین به لرزش افتاد و همه چیز می لرزید و تا گرنت آمد به خودش بیاید و فرار کند... گرومپ!

سقف خیلی شیک روی او فرود آمد و کاشف به عمل آمد که غول های غارنشین طبقه بالا یک جشن تولد بسیار مفصل داشتند!


ویرایش شده توسط گرنت پیج در تاریخ ۱۳۹۶/۲/۱۵ ۱۵:۰۵:۲۸
ویرایش شده توسط گرنت پیج در تاریخ ۱۳۹۶/۲/۱۵ ۱۵:۰۷:۵۰
ویرایش شده توسط گرنت پیج در تاریخ ۱۳۹۶/۲/۱۵ ۱۸:۴۲:۴۶

من اول مغز بودم...
بعد دست و پا در آوردم!


کـــارآگاه پیج

تصویر کوچک شده



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ شنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۶
#24
سلام بر شما ای لرد بزرگ!
درخواست نقد دارم! اگه میشه لطفا این رو نقد کنید! (هر چند خودم میدونم زیاد خوب نیست!)
قربان شما!
پیشاپیش سپاس گرازم!


من اول مغز بودم...
بعد دست و پا در آوردم!


کـــارآگاه پیج

تصویر کوچک شده



پاسخ به: كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ شنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۶
#25
تیم حدس



گرنت در محوطه هاگوارتز قدم میزد و با خود می اندیشید. به همه چیز. به دنیای جادوگری و سوالات بی پاسخ آن ها که البته هیچ یک برای گرنت بی پاسخ نمی ماند.
به همه چیز فکر میکرد. به راز و رمز های دنیای جادوگری و همان چیز هایی که نابغه ها معمولا درباره اش فکر میکنند.
ناگهان حس کرد از راه رفتن خسته شده است. او کلا بیشتر اوقات نشسته فکر میکرد و این حجم از راه رفتن در این ساعت شب بی سابقه بود. خیلی از خودش مایه گذاشته بود.
بالاخره درختی پیدا کرد و زیر آن نشست که شاید مانند داستان افتادن سیب از درخت بر سر انیشتین و کشف جاذبه او هم بتواند کشفی بکند.
امم... مثل اینکه عوامل پشت صحنه اشاره میکنند که : احمق جون اون که انیشتین نبود گراهام بل بود.
مگه گراهام بل برق رو اختراع نکرد؟
خلاصه مهم نیست مهم اصلیت داستانه که خوردن سیب تو کله یک نفره. حالا هر چی!
گرنت که در فکر فرو رفته بود ناگهان حس کرد چیزی او را از پشت سیخ میدهد. چیزی خار مانند. و وقتی گرنت برگشت تا به پشت سر خود نگاهی بیندازد، مشتی حواله چانه اش شد که او را صاف فرستاد توی خوابگاه پسران ریونکلاو تا دیگر نصف شبی در هاگوارتز ول نچرخد و فکر های چرند نکند.
و جالب است به شما بگویم که دوست عزیز مشت زنمان همان درختی بود که گرنت زیرش نشسته بود. فقط این درخت به جای سیب مشت روی سر ملت می اندازد. و این درختی درختی نیست جز همان بید کتک زن خودمان!


من اول مغز بودم...
بعد دست و پا در آوردم!


کـــارآگاه پیج

تصویر کوچک شده



پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ چهارشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۶
#26
- بکش کنار ای نکبت! وگرنه با یک کروشیو جزغاله ات میکنیم! هوی مرگخوارن بزدل! بیایید من را از اینجا خارج کنید تا حال آن احمقی که گفت من به پرواز در بیایم را بگیرم!

یکی از ملت از جان سیر شده گفت:
- لرد جان خودت خواستی پرواز کنی!

با شنیدن این حرف مرگخواران بدین صورت به او دست تکان دادن که یعنی "دخل اومده داداش!"

و بلاتریکس با یک حرکت سنگی بر سر او پرتاب کرد تا بفهمد کسی نظر او را نخواست!

و در آن لحظه، باهوش ترین باهوش ها، شجاع ترین شجاع ها، گرنت پیج وارد شد.
- من بلدم از درخت برم بالا!

مرگخواران همه به سوی گرنت برگشتند که متکبرانه جدا از جمعیت ایستاده بود. گرنت جمعیت را کنار زد و قدم زنان به نزدیک درختی که لرد با پرنده زشت چهره گیر کرده بود نزدیک شد.
درخت خیلی بلند بود ولی گرنت از پس آن بر میامد. پس شاخه شاخه از درخت بالا رفت تا به لرد رسید.

- تو دیگر کیستی ای وی؟
- من ناجی شما هستم ای لرد!
- ادای مارا در میاوری مفسد فی الارض؟
- نه والا!
- خوب است!

سپس گرنت لرد را از درخت خارج نمود و پرنده را به علت زشت چهرگی و آزرده خاطر کردن لرد جذغاله نمود. سپس با لرد و گرنت خیلی شیک و مجلسی فرود فرمودند.

- تو را نمیشناسم ای ناجی! در کل خواستیم بگوییم وظیفه ات بود که لرد را از درخت خارج کنی!
- خب دیگه من مرخص میشم!
- کجا به این زودی؟ نامت را نپرسیدیم. اسم و رسمت چیست؟ مرگخوار هستی؟
-خیر.
-محفلی هستی؟
- خیر.
-پس اینجا چه غلطی میکنی ای ملعون!
- داشتم گشت میزدم.
- از هاگوارتز فارغ التحصیل نشده آن کس که بخواهد در کلاس تدریس ما بی احازه ورود کند! حال خودت بیا با بادبادک پرواز کن تا حالت جا بیاید!

و اینگونه شد که گرنت جسور، به خاطر جسارت ورود بی اجازه به کلاس تدریس لرد مجبور شد در این کلاس شرکت کند.
یعنی چه بر سر او خواهد آمد؟


من اول مغز بودم...
بعد دست و پا در آوردم!


کـــارآگاه پیج

تصویر کوچک شده



پاسخ به: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۶
#27
آرسینوس روی یک پای خود بلند شد که مثلا نشان دهد خیلی قوی و از این حرفا است ولی رد عوض شبیه لک لک هایی شده بود که موقع خواب روی یک پای خود می ایستند و موجبات شادی و خنده محفلیان شد.
در همین حال کتی وسایل کمد ها را تک تک بیرون میریخت تا وسیله ای مناسب برای معاینه آرسینوس پیدا کند.

- اع! دلر هم که داری آرسینوس!

ناگهان در درمانگاه مخفی با لگد باز شد و صورت گرنت با لبخندی گشاد نمایان شد.
- سلام بچه ها!

محفلیان از تعجب دهانشان باز مانده بود.
آرسینوس در آمد که:
- تو چی میگی اینجا؟
- آخه شنیدم محفلی ها اومدن شهر بازی.

کتی گفت:
- خب ؟ الان مگه تو محفلی هستی؟
- نه مگه باید محفلی باشم؟
- به نظر خودت؟
- به نظر خودم... ببخشید اون دلره تو دستت؟

کتی لبخندی زد و دلر رو پشت سرش قایم کرد.
- نه بابا از اسباب بازی های شهر بازیه.

گرنت گفت:
- لابد این آرسینوس جیگر هم جیگر کلاه قرمزیه!
- ای بابا حالا برو دیگه بحث درون محفلیه.
- میدونم میخواین آرسینوس رو تشریح کنید. . اگه نذارین منم تشریح کنم میرم به مرگخوارا میگم بیان بخورنتون!

محفلیان که دیدند نمیتوانند سر گرنت مخ قشنگ کلاه بگذارند به او اجازه دادند دست به کار شود.






من اول مغز بودم...
بعد دست و پا در آوردم!


کـــارآگاه پیج

تصویر کوچک شده



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۵:۰۸ پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۶
#28
نام: گرنت پیج


گروه: ریونکلاو


سن: 26

مشخصات ظاهري: قد 193 سانتی متر- رنگ مو قهوه ای تقریبا روشن- رنگ چشم عسلی-


خصوصیات اخلاقي: آزار و اذیت دیگران رو دوست داره. شوخ طبعه. بسیار باهوش. میتونه ذهن دیگران رو بخونه. خیلی مغروره. در کل بچه مرموزیه خیلی احساساتش رو بروز نمیده ( به عبارتی میشه گفت اصلا نداره که بخواد بروز بده) شر و شیطون و مقداری خرابکار.

پترونوس: روباه قطبی


چوبدستی: 30 سانتی متر چوب بلوط و خون تک شاخ انعطاف پذیر

خلاصه زندگینامه:
گرنت در روز 6 اکتبر 1991 در تگزاس به دنیا اومد. پدر و مادرش هر دو ساحره بودند. و در نبرد با ولدمورت کشته شدند. تمام اجدادش توی گروه اسلیترین بودن. کلاه گروهبندی هم اول شک داشت که اونو کجا بفرسته اما وقتی به هوش و ذکاوت و حس رقابت طلبیش پی برد اونو به ریونکلاو فرستاد. با وجود شر و شیطون بودنش خیلی توی درس هاش موفق بود مخصوصا درس معجون سازی. اون همیشه به کتابخونه میرفت و علاوه بر کلاس هاش درس های متفرقه میخوند و به هیمن سبب به جادوی سیاه علاقه مند و شد و مقداری از اونو یاد گرفت. برای آزمایش خودش یک بار یکی از جادوهای سیاه رو روی یک داشن آموز امتحان کرد. دامبلدور هم وقتی فهمید مجازات سنگینی برایش در نظر گرفت ولی چون داشن آموز خوبی بود اخراج نشد. به خاطر اینکه جادوی سیاه بلد بود و کمی خطرناک شده بود لقب باد شرقی به او دادند.


تایید شد.


ویرایش شده توسط Khoddamino در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۷ ۱۵:۱۶:۴۱
ویرایش شده توسط Khoddamino در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۷ ۱۵:۲۷:۲۱
ویرایش شده توسط Khoddamino در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۷ ۱۵:۲۸:۰۳
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۷ ۱۷:۴۹:۱۰

من اول مغز بودم...
بعد دست و پا در آوردم!


کـــارآگاه پیج

تصویر کوچک شده



پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۶
#29
سلام بر تو ای کلاه!
خب، من به کتاب خوندن خیلی علاقه دارم. چیزهای هیجان انگیز رو دوست دارم ومیشه گفت شجاعم. جزو شاگرد خوبای مدرسه ام و درسخون و باهوشم. ریاضی رو دوست دارم و توش استعداد دارم..
اهل رقابت هستم تقریبا. خود خفن پندار به شدت!
روحیه شوخ طبعی بالایی دارم! ( اینکه اعتماد به نفسمم بالاست که کاملا مشخصه! )
به این شکلکم علاقه دارم.
خودم خیلی دوست دارم برم رینکلاو! میشه منو بفرستی ریونکلاو؟ لطفا؟


من اول مغز بودم...
بعد دست و پا در آوردم!


کـــارآگاه پیج

تصویر کوچک شده



پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۳ سه شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۶
#30
تصویر شماره 7

- اگه جرأت داری وایسا پاتر!

هری با سرعت می دوید و سوروس در حالی که دامن مشکی اش را با دست بالا گرفته بود تا مبادا زمین بخورد و خیط شود به دنبال او می دوید.

هری به سرعت وارد اتاقی شد و از آن جایی که خسته شده بود روی اولین صندلی که دید نشست. سوروس هم بعد از پنج دقیقه نفس نفس زنان به او رسید.

- هووفف... وای... مردم... پیری و هزار درد! اقا یه لحظه استپ کنید من نفسم جا بیاد خب!

پس از 10 دقیقه که نفس اسنیپ جا اومد عوامل پشت صحنه پلی کردند!
اسنیپ جلو رفت و محکم روی دسته های صندلی کوبید و صورتش را به صورت هری نزدیک کرد. ابروانش در هم گره خورده بود چشمانش 'رد شده بود. خیلی عصبانی بود. و البته خیس!

- به چه جرأتی با من از این شوخی ها میکنی پاتر؟ مگه من هم سنتم؟

هری با پررویی تمام طوری که انگار تنش برای یک گوشمالی حسابی می خارید گفت:

- والا از نظر عقلی شایدم کوچیک تر باشی!
- پسره ی بی ادب. پدر و مادرت بهت ادب یاد ندادن؟

سپس پوزخندی زد و با حالت تمسخر آمیز گفت:

- البته یادم رفته بود ولدمورت جون وقتی بچه بودی اونارو کشت. خخخخ. خوردی؟ حالا هستشو تف کن!
هری چشم غره ای به سوروس رفت. اسنیپ هم لبخند گشادش را جمع کرد و دوباره قیافه ای عبوسانه به خود گرفت.
- حالا، برای دفاع از خودت چی داری بگی؟
- ای بابا دفاع چیه اسنیپ جان فقط موهاتو شستم. تازه با از اون شامپو گلرنگا که چشمو نمی سوزونه.
- دیگه بدتر! حتی ویزلی ها هم با اون وضعشون گلرنگ نمیزنن کلیر میزنن.
- حالا هر چی! مهم اینه که نجاتت دادم باید ازم تشکر هم بکنی. شپشا داشتن تو موهات فوتبال بازی می کردن والا.
- دفعه آخرت باشه به من لطف می کنی. این نجات نبود بدتر کوه آوار بود.
اسنیپ بغض کرد و آب دماغش راه افتاد که البته لبه پیراهنش آبرویش را حفظ کرد. اسنیپ با گریه ادامه داد.
- چند سال بود که به کله چرب معروف بودم. داشتم رکورد شپش های دامبلدور رو میشکوندم!
هری با تعجب گفت:
- وای خاک بر سرم مگه دامبلدورم شپشوئه؟
- آره بابا کجای کاری ولی لامصب نشون نمیده ها نه؟
- نه نشون نمیده والا.
خلاصه فقط نیم ساعت وقت ما را گرفتند درباره شپش های دامبلدور حرف زدند. بعد هری بلند شد تا برود و به درس و مشقش برسد. اسنیپ هم که داشت بای بای می کرد یک دفعه جلوی هری را گرفت و فریاد زد:
- هوی وایسا! داشت یادم می رفتا!
بعد دویید سمت هری و ...
*صفحه سیاه*
فیلم دارای صحنه های خشن زیادی می باشد که برای هیچ سنینی مناسب نیست!

شما شناسه قبلی داری احیاناً؟ اگر داری که یه بلیت ارسال کن به مدیران ایفای نقش، یه پیام شخصی هم به بنده بده و اطلاع رسانی کن.
در هر صورت نکاتی که باید بگم این هستش که بعد از دیالوگ ها، وقتی میخوای توصیف بنویسی دو تا اینتر بزن. اگر هم دیالوگ مربوط به آخرین فاعل جمله میشه، یک اینتر براش کافیه.

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۵ ۲۲:۱۷:۵۷

من اول مغز بودم...
بعد دست و پا در آوردم!


کـــارآگاه پیج

تصویر کوچک شده







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.