پست اول تیم اجرا
- کلوپ جادوگران همینجا بود؟
- همینجاس... چشمای کورتو باز کن تابلوشو ببین.
جن خانگیِ کور، با یک دست عصای سفیدش را بالا گرفت و با دست دیگر نیز عینک دودیاش را از چشم برداشت. سپس با چشمان کورش تابلوی رنگارنگ کلوپ جادوگران را خواند.
- بوکی هنوزم نتونست تابلو رو خوند. حتماً تابلو خیلی بدرنگ بود!
جادوگر دربان کبود شد. او جادوگری بود که آن تابلو را ساخته بود و برای ساختنش خون دل خورده بود. او طاقت نداشت تابلویش توسط یک جن خانگی سیبیلو مورد اهانت قرار گیرد! در نتیجه به محض اینکه جن را از یقه کت گرفت و بلند کرد، جن ناگهان با عصای سفید خود کوباند بر سر وی و با صدای جیغ جیغویی گفت:
- هیچ جادوگری حق نداشت در روز جنهای خونگی آزاد یک جن خونگی آزاد رو کتک زد!
- نمیدونستم روز جن خونگی آزاد داریم اصلاً.
البته همین حرف جادوگر کافی بود که جن یک ضربه دیگر با عصایش بزند و مردم دورشان جمع شوند و شروع کنند به فیلم گرفتن از دعوا و البته دعوا کم کم بالا گرفت و پای جنهای خانگی آزاد را هم به صحنه باز کرد و ریختند دور همی دربان بدبخت را کباب کردند و به دنبال نبود دربانِ وظیفه شناس، جادوگران زیر ده سال ریختند در کلوپ و شروع کردند به پای کوبی کردن.
اما در گوشه دیگری از کلوپ، جمعی خسته و بیخیال و بریده از دنیا، نشسته بودند و داشتند همزمان با نوشیدن نوشیدنی کرهای، راجع به آخرین مناظرات کشتی کج و فیتیله پیچ شدن هیتلر به دست روزولت بحث میکردند.
در میانه بحث، ناگهان یکی بلند شد. ابتدا پاهایش را تکان داد تا بوی خوش جورابهایش در هوا پخش شود، دستی به موهای سیخ سیخیاش کشید، سپس سینهاش را همچون کفتری مغرور سپر کرد و گفت:
- من میگم یه کار جدید کنیم.
سه ساحره، یک جادوگر جادوگر و تنها روباه جمع که نشسته بودند، با تعجب به چهره او نگاه کردند. سپس آنانیو با تعجب گفت:
- جیمز؟ این کارا چیه وسط کافه؟ بگیر بشین... داریم بحث به این مفرحی انجام میدیم خب.
- نه آنا... نه... مخالفم... من میگم بیاید یه مسابقه بدیم، من، آرسی و آماندا یه تیم، شما سه تا هم یه تیم، پانتومیم اجرا کنیم.
بقیه جمع برای چند ثانیه با تعجب بهم نگاه کردند، اما بعد شانهای بالا انداختند و چهار چشمی به جیمز زل زدند که پانتومیم اجرا کند. اما جیمز در جواب به سرعت رفت به طرف آرسینوس و وی را از جا بلند کرد و خودش نشست. سپس زمانی که چشم غره آرسینوس را از زیر نقاب دید، خودش را کاملاً به کوچه تسترال چپ زد.
- اهم... خب پس... حواستون باشه، میخوام شروع کنم.
و آرسینوس شروع کرد!
او در ابتدای کار، شروع کرد به راه رفتن در بین ردیفهای میز و صندلی ها، سپس پایش به یکی از صندلیها گیر کرد و به زمین برخورد کرد و شست پایش رفت در نقابش. سپس ملت بسی به او خندیدند و مسخرهاش کردند و او هم به شدت افسرده و اندوهگین شد و حتی چند تکه دستمال کاغذی روی خودش خالی کرد.
- هوووم... آدمه پس؟
آرسینوس سرش را به نشانه تایید تکان داد. سپس خواست بلند شود که البته نتوانست و افتاد صاف در آغوش یک صندلی که دست بر قضا کاملاً اتفاقی در همانجا بود. آرسینوس پس از آنکه چهره Deal With It واری به خود گرفت، از جا بلند شد و دوباره به جمع دوستانش رفت که البته همه ساکت بودند.
- یعنی هیچکس نفهمید؟
- نه.
آرسینوس از نفهمیدن ملت در دل شکایت کرد. اما نفس عمیقی کشید، و سپس رفت کنار یک غول غارنشین که در همان نزدیکی نشسته بود. موهای زیربغل غول را کند و همچون ریش به خود آویزان کرد و تلاش کرد در زیر نقاب چهره موعظه گر و دانایی به خود بگیرد و اصلاً هم اهمیتی نداد که ملت نمیتوانند قیافهاش را ببینند!
او پس از این میزان زور زدن برای تغییر قیافه همیشه ریلکسش، یک عکس آهو از جیب خود بیرون آورد. ابتدا با حالتی استهزا آمیز به آن نگاه کرد. سپس آن را مچاله کرد و در سطل آشغال انداخت و بعد هم رفت بالای سر سطل آشغال، همچون ابری بهاری اشک ریخت ریخت.
- ما هنوزم نفهمیدیم.
آرسینوس چشمانش را در زیر نقاب چرخاند، سپس یک قلم پر از جیبش بیرون کشید و شروع کرد به خط خطی کردن روی پیشانیاش. اما پس از چند ثانیه آن را پاک کرد و باز هم به ملت نگاه کرد.
- پس خر شانسه و با یکی که کلش زخمیه ارتباط داره؟
- آره... و سه بخشی هم هست!
آرسینوس پس از گفتن این جمله، منتظر شد تا پاسخ را در پست بعدی بخواند!