نمایشنامه شماره 3
اسنیپ وارد اتاق شد.جلوی آینه ایستاد. و به جای اینکه صورت ناراحت و بر افروخته خود را ببیند چهره خوشحال خود و لیلی رامی دید که هم دیگر را عاشقانه در آغوش گرفته بودند.
اسنیپ هرچه دلتنگ خاطره هایش با لیلی می شد رویا های درون آینه زیبا تر و حسرت انگیزتر می شد.
بلورها ی اشک صورت اسنیپ را خیس کرده بود ولی چون نمی خواست دیدن رویا ها رو از دست بده چشمان پر ازاشکش را به زور باز نگه می داشت .
با اینکه اسنیپ در واقعیت لیلی را بغل نکرده بود ولی انگار روح لیلی آمده بود و داشتند واقعا همدیگر را بغل می کردند.
اسنیپ درحال خودش بود که متوجه شد رویا های درون آینه دارد تغییر می کند .
همه چیز به هم ریخته شده بود و اسنیپ چیزی که دید باورش نمی شد در این حین جیمز پاتر آمد و لیلی از آغوش اسنیپ
در آمده وبا خنده به آغوش جیمز رفت و پس از چند ثانیه نوزاد چشم سبزی را دید که در بغل لیلی است و آنها خوشحال هستند .
ولی چند ثانیه بعد ولدمورت وارد شد و لیلی و جیمز جیمز را کشت. اسنیپ زار می زد التماس می کرد که ولدمورت با لیلی
کاری نداشته باشد ولی اثری نداشت. او داشت به شدت زار میزد که یک دفعه صورت دامبلدور را دید که
ایستاده بود و می گفت
-اسنیپ حالت خوبه؟
اسنیپ هنوز نمی دانست چه اتفاقی افتاده . دامبلدور ادامه داد
-تو در خلسه فرو رفته بودی و به هیچ وجه از خلسه بیرون نمی آمدی و من مجبور شدم تو را با جادو بیدار کنم.همش داد می زدی لیلی لیلی
اسنیپ برگشت و به راه خودش رفت و بقیه دورش را خلوت کردند. اسنیپ با خودش گفت
-هر موقع این پسر لعنتی رو میبینم نمیدونم به خاطر لیلی کاری باهاش نداشته باشم یابه خاطر اینکه پسر جیمزه اذیتش کنم.
او در حال خودش بود که هری رو به رویش آمد و گفت:
-آقای اسنیپ شما خوب هستید؟
اسنیپ جوابش را نداد و راه خود را رفت و چند ثانیه بعد در دلش گفت
-اگر پسر لیلی نبودی و چشم های اون رو به ارث نمی بردی به خاطر پاتر بودنت تا حالا یه بلایی سرت می آوردم.
درود بر تو فرزندم.
بهتر شد اینبار.
اما در مورد دیالوگ نوبسی، به این شکل بنویس:
دامبلدور ادامه داد:
-تو در خلسه فرو رفته بودی و به هیچ وجه از خلسه بیرون نمی آمدی و من مجبور شدم تو را با جادو بیدار کنم.همش داد می زدی لیلی لیلی!
اسنیپ برگشت و به راه خودش رفت و بقیه دورش را خلوت کردند. اسنیپ با خودش گفت:
-هر موقع این پسر لعنتی رو میبینم نمیدونم به خاطر لیلی کاری باهاش نداشته باشم یابه خاطر اینکه پسر جیمزه اذیتش کنم.
علائم نگارشی در انتهای جملات و دیالوگ ها هم یادت نره.
تایید شد!
مرحله بعد: کلاه گروهبندی
استعداد رو باید از اول داشت.....استعداد خریدنی نیست......