هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (I_am_Roksan_Weasley)



پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۰
#21
تصویر شماره 11
15 سال بعد... :)
هری و همسرش هرمیون در اتاق نشیمن نشسته بودن هرمیون کتاب جدیدی ک از کتابخانه گرفته بود را مطالعه می‌کرد انگار پس از سال های سال کتاب جدیدی را دیده باشد!
هری هم مجله را با بی حوصلگی ورق میزد!
هرمیون/اوه هری اون... اون دابی نیست و کنارش تون کیه...؟
هری جلویش را نگاه کرد... بله او دابی دوست کوچک و مهربان هری بود اما آن جن خانگی دیگر که بود...؟! انها آنجا چ کار می‌کردن...؟
هری/امم... سلام دابی تو خوبی... ؟اون کیه کنارت...؟
؟؟ /وینکی سلام کرد قربان اسم من وینکی بود. همسر دابی شما منو تو عمارت مالفوی دید.یادتون قربان؟
دابی/قربان! دابی و وینکی کار مهمی با شما داشت!
دابی بی قرار بود!
هرمیون/دابی چ اتفاقی افتاده؟چرا اینقدر نگرانی؟
هری/دابی میتونی ب منو هرمیون بگی چی شده ما کمک میکنیم بهت:)
وینکی/دابی! قربان گفت بگو اگه نگی تو جن خونگی بد!
هرمیون/ام...وینکی آروم باش!
دابی ک بیشتر از باقی اوقات رنگش پریده بود! هر چند رنگی نداشت اما آنها هرگز او را در این حد مضطرب ندیده بودن!!آیا چ شده بود؟ چرا دابی مثل دفعه ای شده بود ک لرد سیاه برگشته بود!
دابی/هری پاتر و هرمیون هاگوارتز و پروفسور هری و همسرش هرمیون در اتاق نشیمن نشسته بودن هرمیون کتاب جدیدی ک از کتابخانه گرفته بود را مطالعه می‌کرد انگار پس از سال های سال کتاب جدیدی را دیده باشد!
هری هم مجله را با بی حوصلگی ورق میزد!
هرمیون/اوه هری اون... اون دابی نیست و کنارش تون کیه...؟
هری جلویش را نگاه کرد... بله او دابی دوست کوچک و مهربان هری بود اما آن جن خانگی دیگر که بود...؟! انها آنجا چ کار می‌کردن...؟
هری/امم... سلام دابی تو خوبی... ؟اون کیه کنارت...؟
؟؟ /وینکی سلام کرد قربان اسم من وینکی بود. همسر دابی شما منو تو عمارت مالفوی دید.یادتون قربان؟
دابی/قربان! دابی و وینکی کار مهمی با شما داشت!
دابی بی قرار بود!
هرمیون/دابی چ اتفاقی افتاده؟چرا اینقدر نگرانی؟
هری/دابی میتونی ب منو هرمیون بگی چی شده ما کمک میکنیم بهت:)
وینکی/دابی! قربان گفت بگو اگه نگی تو جن خونگی بد!
هرمیون/ام...وینکی آروم باش!
دابی ک بیشتر از باقی اوقات رنگش پریده بود! هر چند رنگی نداشت اما آنها هرگز او را در این حد مضطرب ندیده بودن!!آیا چ شده بود؟ چرا دابی مثل دفعه ای شده بود ک لرد سیاه برگشته بود!
دابی/هری پاتر و هرمیون هاگوارتز و پروفسور مکگوناگال ب شما نیاز داشت!
هری/برای چی!
وینکی/قربان...
هری/چی شده وینکی؟
وینکی/دلفینی برگشت! قربان برگشت!
وینکی و دابی بی نهایت مضطرب شده بودند! اما دلفینی ک بود؟!هری احساس کرد ناگهان رنگ از رخسار هرمیون هم افتاد! اما چرا؟ تنها چه چیزی می‌دانستند ک او نمی‌دانست!؟
هری/دلفینی دیگه کیه؟
هرمیون/آه... هری شواهد میگن... ولدمورت و بلاتریکس لسترنج یه دختر داشتن...!
هری/اما... اما... نه این ممکن نیست!!!
دابی/هری پاتر باید ب هاگوارتز اومد...! اونجا ب هری پاتر و همسرش احتیاج بود!
ناگهان چشم های هری سیاهی رفت...!
و چشمانش را باز کرد آه هری در حال خواندن مجله ب خواب رفته بود...! اما... پس چرا جای زخمش میسوخت...! چ اتفاقی داشت می افتاد...!؟



یه تیکه از پستت دوباره تکرار شده بود که فکر می‌کنم حواست نبوده. خیلی بهتر می‌تونستی بنویسی و تقریبا اتفاق خاصی تو پستت نیفتاده، با این حال نمی‌خوام اینجا متوقفت کنم.
فقط یادت باشه که برای نوشتن دیالوگ به جای علامت "/" از دو نقطه " : " استفاده کن.

تایید شد.

مرحله بعدم که خودت رفتی.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۱۱ ۱۷:۵۳:۲۱

و اما بشنوید از گربه ای گریفیندوری به نام رکسان :>






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.