- تموم شد؟
- بله. دیدین چقدر همهمون با هم فامیل بودیم؟
- بله دیدم.
ولی باید بگم برای اثبات حرفاتون باید مدرک داشته باشین. همینجوری که نمیتونم قبول کنم. مدرک شناسایی میخوام.
مرگخواران به یکدیگر نگاه کردند. سپس در گوشهای جمع شدند تا به صحبت بپردازند و نقشهای بکشند.
- ارباب میتونیم یه کروشیو بهش بزنیم و مجبورش کنیم کلید اتاقا رو بهمون بده.
مرگخواران نگاه عاقل اندر سفیهانهای به گویندهی این پیشنهاد انداختند.
- فقط که همین یه نگهبان نیست! اگه به این کروشیو بزنیم بقیشون میان و میندازنمون بیرون و تنها جای خوابمون رو هم از دست میدیم!
- اصلا چه اصراری هست که اتاق بگیریم؟ همینجا بخوابیم دیگه. راهروشونم که بزرگه، همهمون جا میشیم.
سدریک پس از این حرف، بالشش را کنارش روی زمین انداخت و به سرعت به خواب رفت.
- ارباب، من یه پیشنهاد فوقالعاده دارم! میتونیم مدرک جعلی بسازیم!
- یاران ما، یک لحظه سکوت کنید. ایدهای خارقالعاده به ذهنمان رسید...مدرک جعلی درست میکنیم.
فنریر که به نادیده گرفته شدن حرفهایش عادت داشت، حرفی نزد و ساکت شد. یا شاید هم جرعت این را نداشت که حرفی بزند و با لرد سیاه مخالفتی کند.