گابریل تیتvsمانامی ایچیجو
سوژه:چوبدستیه موقت
-امروز روز سوم ها!
-میدونم خودم،میدونم خودم پومانا!
-خب حالا به نظرت باید چیکار کنیم؟
-هیچی! فعلا نباید خطایی ازمون سر بزنه وگرنه از الان هم وضعمون بدتر میشه!
-گابریل،باید یه راهی باشه،باید اینقدر اینجارو بگردیم تا راهو پیدا کنیم.
-نه نه پومانا الان مشکلت با اینجا چیه؟ اینجا از طلوع تا غروب پرتوی خورشید هوارو روشن نگه میداره و شب نور مهتاب روشن میکنه فضارو، ولی اگه بریم تو عماق جنگل خب همه چی تاریک میشه!
-حداقل بهتر از اینجا موندنه!
-مثل اینکه فراموش کردی ها " چوبدستی هامون رو توی رداهامون گذاشته بودیم
- همین دیگه! ما بی دفاعیم گابریل!
-نه نیستیم ما باید یادبگیریم از طبیعت استفاده کنیک واسه ی بقا!
-تو که نمی خوای تا اخر عمرت اینجا بمونی؟
-معلومه که نه!
-خب بس باید دست به کار شیم و حداقل یه چوبدستی بسازیم!
-نکته ی بدی نبود.
-بدو دیگه گابریل!
گابریل و پومانا سه روزبود که در داخل جنگل ممنوع گیر افتاده بودند، اونا نه چوبدستی داشتند نه لباس و نه خوراکی سه روز بود که لب به هیچی نزده بودند غیر از ساقه ی درختا!
-خب پومانا اینکار یه مزیتی هم داره ممکنه غذا پیدا کنیم!
-خب اره ممکنه...هی گب اون درخت رو نگاه کن!
-کدوم؟...ها اون خب ؟
-بیا یه نگاهی بکنیمش!
-باشه ضرر نداره.
گابریل و پومانا به یک درخت بلند و کلفت رسیده بودند؛که هر شاخش اندازه ی تنه ی یک درخت معمولی بود!
-
-
-پومانا نگاش کن!
-
-خیلی خب بسه پیاز داغشو زیاد نکن!
-یا ریش مرلیننننننننن!
-خیلی خب حالا چطوری برشش بدیم؟ اصلا چجوری چوبدستی بسازیم؟
-امممم...نظری ندا... چرا چرا یه فکری دارم!
-چی چی؟
-ببین ما با استفاده از وزن خودمون باید یک شاخشو بشکنیم...
اما حواس گابریل به حرف های پومانا نبود! چیزه دیگه ای توجه اش رو جلب کرده بود؛ اون در انعکاس خورشید چیزه براقی دیده بود!
-گب؟ گب اصلا بهم گوش کردی؟...گب؟ گابریللللل!
-اه دو دقیقه ساکت شو ببینم چه دیدم اونجا!
-هرچی دیدی مگه نمی خوای چوبدستی بسازی؟...داری کجا میری؟ بین بوته ها؟
چه عجب!-ساکت باش!پومانا همینطور به حرف زدن ادامه میداد بی توجه به گابریل انگار تو این سه روز بدترین ساعتهای زندگیش رو گذرونده و حالا نوبت تخلیه بودش!
-گابریل تیت تو چطوری جرعت میکنی سرم داد بکشی؟ منی که تو این سه روز دو شب کامل نخوابیدم و نگهابانی دادم و جنابعالی در خواب هفت پادشاه داشتی میرقصیدی!
-پومانا،لطفا ساکت باش!
-نمی تونم گب! نمی تونم دیگه گابریل تیت!
-
پومانا اسپراوت،میشه بس کنی من لای بوته ها انعکاس نور دیدم و تو فقط داری سرم داد میزنی! به نظرت من تو خواب هفت پادشاه بودم؟ نه نبودم! من بیدار بودم، تمام این دوشب رو بدار بودم! داشتم نقشه میکشیدم برای نجاتمون! برگهایی که اورده بودی همه خیس بودن و من تمام لباسام خیس شد؛ داشتم یخ میزدم.حالا هم تمام کارایی که میکنم برای نجات جون توئه!-جونه من؟
-اره...اره جونه تو!
-معذرت میخوام!
-اوههه... عیبی نداره حق داشتی!
-اممم...
-بیا ببینیم این چیه حالا.
پومانا و گابریل بالاخره بعد از کلی کلنجار فهمیدن اون انعکاس نور مربوط به این بیل و اره بوده!
-توهم همون فکر منو داری پومانا؟
-دققیقا!
اونها افتادن به جون درخت تا بعد از یک ساعت کار بدون وقفه تنه ی درخت بریده شد!
-اخخیششششششششششششم!
-تموم شد!
-خب حالا باید کنده کاریش کنیم.
-بذارش واسه فردا الان من جون ندارم!
-خب استراحت کن من کنده کاری میکنم!
-باشه،ممنون از لطفت!
-...خواهش میکنم!
گابریل زیاد تو کنده کاری خوب نبود ولی هرجوری بود طرح ساده ی چوبدستیه پومانا رو تونست روی چوب دربیاره، اما وقتی نوبت به ماله خودش رسید نمی دونست چیکار کنه؟ اخه ریزه کاری های چوبدستیش خیلی زیاد بودن!
-خب خب خب! هر چیزی یه سختی ای داره!...خب میتونم یه طرح دیگه بزنم روش هومم؟
نه نه اونطوری خوب نمیشه! اوههههه! چه شبه سردی هم هست!
بعله درسته، شب شده بود! پومانا خسته و گشنه و تشنه در خواب عمیق بود و گابریل بیدار بود و روی طرح چوبش داشت فکر میکرد...
-خب، میتونم طرح ساده بدون کنده کاری روش بزنم مثل ماله ویزلی!
غیژژژژژژژژژژ...خخششش خشششش...غغغغغغغغییییییییژژژ!
-اوه، بالاخره درست شد!
صبح روز بعد:-پومانا...پومانا بیدار شو!
-چیشد شب من خوابم برده بود!
-ساعت خواب! بیا چوبدستیت رو درست کردم اونجاست!
-جدییییی؟ نه بابا...
-چیه، خوب شده؟
-عالیه گب افرین بهت!
-ممنون!
-حالا واسه مغزش چیکار کنیم؟
-...
-نظری نداری؟
-چرا دارم! برو پشت بوته هارو یه نگاهی بکن!
-پشت بوته ها واسه چی؟
-برو!
-باشه!
گابریل شب روی این موضوع خیلی فکر کرده بود و تنها نتیجه ای که پیدا کرده بود این بود که راه بیوفته تو جنگل و دنبال تک شاخ بگرده!
-هی هی گب نگاه کن موی دم تک شاخ!
قرشش!
-چی شد؟
-هیچی تک شاخه رام کرده بود به زور دم اخری از دمش مو هاشو کندم!
-وایی گب مرسیییی!
-حالا بذار بخوابم!
-حتما بخواب بقیش با من!
پایان.