هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: ماندگارترین دیالوگ ازنظرشما
پیام زده شده در: ۱۱:۰۵ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹

"تو ادم بدی نیستی هری، تو ادمی هستی که اتفاق های بدی براش افتاده"

البوس پرسیوال فالفریک برایان دامبلدور


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۱۰:۵۴ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹

گراهام،مایک و ویکی در سلولشون مشغول نقشه کشیدن بودند که یکهو صدای شخص مهمی به گوش رسید!

-ببینید من وقت ندارم قرار بود زندانیهای جدیدو ببینم!
-درسته...بله کاملا درسته اقای فاج ولی شما اول باید سلول هارو ببینین!
-ولی ولی نکن؛شنیدم یک زندانیه جدید داریم،اسمشم نیناست!
-بله...درسته ایشون در همین طبقه هستند.
-خب...چرا منو نگاه میکنی سلولشو نشون بده!

حالا مایک،گراهام و ویکی هم فکر بودند باید نینا در اولین فرصت بیاد به سلولشون!

-بدویین نینا دوتا سلول بالاتره،ویکی فاج الان تو کدوم سلوله؟
-فاج رفته پیش پسرش،بارتیموس رو میگم!
-سه تا سلول با ما فاصله داره گراهام!
-مایک،مایک میتونی بری نینا رو بیاری اینجا؟
-گراهام اخه به چه دلیل احمقانه ای بیارمش؟
-میتونی بگی...میتونی...اممم....اهان میتونی بگی گلن کارت داره!
-گلن؟گلن کدوم خریه؟
-درست صحبت کن دربارش گوشاش خیلی تیزه!
-خیلی خب کیه؟
-دوست نیناست،نینا خیلی دوستش داره!
-باشه باشه!
-افرین مایک!


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۹:۵۴ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹
گابریل تیتvsمانامی ایچیجو
سوژه:چوبدستیه موقت

-امروز روز سوم ها!
-میدونم خودم،میدونم خودم پومانا!
-خب حالا به نظرت باید چیکار کنیم؟
-هیچی! فعلا نباید خطایی ازمون سر بزنه وگرنه از الان هم وضعمون بدتر میشه!
-گابریل،باید یه راهی باشه،باید اینقدر اینجارو بگردیم تا راهو پیدا کنیم.
-نه نه پومانا الان مشکلت با اینجا چیه؟ اینجا از طلوع تا غروب پرتوی خورشید هوارو روشن نگه میداره و شب نور مهتاب روشن میکنه فضارو، ولی اگه بریم تو عماق جنگل خب همه چی تاریک میشه!
-حداقل بهتر از اینجا موندنه!
-مثل اینکه فراموش کردی ها " چوبدستی هامون رو توی رداهامون گذاشته بودیم
- همین دیگه! ما بی دفاعیم گابریل!
-نه نیستیم ما باید یادبگیریم از طبیعت استفاده کنیک واسه ی بقا!
-تو که نمی خوای تا اخر عمرت اینجا بمونی؟
-معلومه که نه!
-خب بس باید دست به کار شیم و حداقل یه چوبدستی بسازیم!
-نکته ی بدی نبود.
-بدو دیگه گابریل!

گابریل و پومانا سه روزبود که در داخل جنگل ممنوع گیر افتاده بودند، اونا نه چوبدستی داشتند نه لباس و نه خوراکی سه روز بود که لب به هیچی نزده بودند غیر از ساقه ی درختا!

-خب پومانا اینکار یه مزیتی هم داره ممکنه غذا پیدا کنیم!
-خب اره ممکنه...هی گب اون درخت رو نگاه کن!
-کدوم؟...ها اون خب ؟
-بیا یه نگاهی بکنیمش!
-باشه ضرر نداره.

گابریل و پومانا به یک درخت بلند و کلفت رسیده بودند؛که هر شاخش اندازه ی تنه ی یک درخت معمولی بود!

-
-
-پومانا نگاش کن!
-
-خیلی خب بسه پیاز داغشو زیاد نکن!
-یا ریش مرلیننننننننن!
-خیلی خب حالا چطوری برشش بدیم؟ اصلا چجوری چوبدستی بسازیم؟
-امممم...نظری ندا... چرا چرا یه فکری دارم!
-چی چی؟
-ببین ما با استفاده از وزن خودمون باید یک شاخشو بشکنیم...

اما حواس گابریل به حرف های پومانا نبود! چیزه دیگه ای توجه اش رو جلب کرده بود؛ اون در انعکاس خورشید چیزه براقی دیده بود!

-گب؟ گب اصلا بهم گوش کردی؟...گب؟ گابریللللل!
-اه دو دقیقه ساکت شو ببینم چه دیدم اونجا!
-هرچی دیدی مگه نمی خوای چوبدستی بسازی؟...داری کجا میری؟ بین بوته ها؟ چه عجب!
-ساکت باش!

پومانا همینطور به حرف زدن ادامه میداد بی توجه به گابریل انگار تو این سه روز بدترین ساعتهای زندگیش رو گذرونده و حالا نوبت تخلیه بودش!

-گابریل تیت تو چطوری جرعت میکنی سرم داد بکشی؟ منی که تو این سه روز دو شب کامل نخوابیدم و نگهابانی دادم و جنابعالی در خواب هفت پادشاه داشتی میرقصیدی!
-پومانا،لطفا ساکت باش!
-نمی تونم گب! نمی تونم دیگه گابریل تیت!
-پومانا اسپراوت،میشه بس کنی من لای بوته ها انعکاس نور دیدم و تو فقط داری سرم داد میزنی! به نظرت من تو خواب هفت پادشاه بودم؟ نه نبودم! من بیدار بودم، تمام این دوشب رو بدار بودم! داشتم نقشه میکشیدم برای نجاتمون! برگهایی که اورده بودی همه خیس بودن و من تمام لباسام خیس شد؛ داشتم یخ میزدم.حالا هم تمام کارایی که میکنم برای نجات جون توئه!
-جونه من؟
-اره...اره جونه تو!
-معذرت میخوام!
-اوههه... عیبی نداره حق داشتی!
-اممم...
-بیا ببینیم این چیه حالا.

پومانا و گابریل بالاخره بعد از کلی کلنجار فهمیدن اون انعکاس نور مربوط به این بیل و اره بوده!

-توهم همون فکر منو داری پومانا؟
-دققیقا!

اونها افتادن به جون درخت تا بعد از یک ساعت کار بدون وقفه تنه ی درخت بریده شد!

-اخخیششششششششششششم!
-تموم شد!
-خب حالا باید کنده کاریش کنیم.
-بذارش واسه فردا الان من جون ندارم!
-خب استراحت کن من کنده کاری میکنم!
-باشه،ممنون از لطفت!
-...خواهش میکنم!

گابریل زیاد تو کنده کاری خوب نبود ولی هرجوری بود طرح ساده ی چوبدستیه پومانا رو تونست روی چوب دربیاره، اما وقتی نوبت به ماله خودش رسید نمی دونست چیکار کنه؟ اخه ریزه کاری های چوبدستیش خیلی زیاد بودن!

-خب خب خب! هر چیزی یه سختی ای داره!...خب میتونم یه طرح دیگه بزنم روش هومم؟
نه نه اونطوری خوب نمیشه! اوههههه! چه شبه سردی هم هست!

بعله درسته، شب شده بود! پومانا خسته و گشنه و تشنه در خواب عمیق بود و گابریل بیدار بود و روی طرح چوبش داشت فکر میکرد...

-خب، میتونم طرح ساده بدون کنده کاری روش بزنم مثل ماله ویزلی!
غیژژژژژژژژژژ...خخششش خشششش...غغغغغغغغییییییییژژژ!
-اوه، بالاخره درست شد!

صبح روز بعد:

-پومانا...پومانا بیدار شو!
-چیشد شب من خوابم برده بود!
-ساعت خواب! بیا چوبدستیت رو درست کردم اونجاست!
-جدییییی؟ نه بابا...
-چیه، خوب شده؟
-عالیه گب افرین بهت!
-ممنون!
-حالا واسه مغزش چیکار کنیم؟
-...
-نظری نداری؟
-چرا دارم! برو پشت بوته هارو یه نگاهی بکن!
-پشت بوته ها واسه چی؟
-برو!
-باشه!

گابریل شب روی این موضوع خیلی فکر کرده بود و تنها نتیجه ای که پیدا کرده بود این بود که راه بیوفته تو جنگل و دنبال تک شاخ بگرده!

-هی هی گب نگاه کن موی دم تک شاخ!
قرشش!
-چی شد؟
-هیچی تک شاخه رام کرده بود به زور دم اخری از دمش مو هاشو کندم!
-وایی گب مرسیییی!
-حالا بذار بخوابم!
-حتما بخواب بقیش با من!

پایان.


ویرایش شده توسط گابریل تیت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۱۲ ۱۰:۵۷:۲۰

only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۱۵:۲۷ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹

-نه،نه من...من باید حساب این مردک رو برسم!
-عههههه،از کی تا...حالا تو حساب...منو میرسی...گراهام؟
-اینجا چه خبره؟

این صدای بلند نینا بود. ساحره ای که به جرمی نامعلوم برای 10 سال حبس به ازکابان امده بود!

-اممم...س سلام نینا جون...اممم ما فقط داشتیم باهم بازی میکردیم؛میدونی خیلی وقت بود باهم خوشگذرونی نکرده بودیم!
-اره،اره کاملا دداره درست میگه گراهام نینا. راستی حالت چطوره؟
-من خوبم؛ که داشتین بازی میکردین؟ هی تو ویکی اونا داشتن چیکار میکردن؟
-خب راستش اونا داشت...

اما ویکی با دیدن چپ چپ نگاه کردن گراهام فهمید جونش کف دستشه الان!

-اونا داشتن بازی میکردن نینا!
-هووممم
-چیشده نینا جون؟
-اینقدر منو نینا جون صدا نکن گراهام!
-باشه بابا.میای بریم یه گشتی بزنیم؟
-خفه شو ببینم!

و با قدم هایی سنگین از سلول اونها دور شد.
گراهام دوباره میخواست به سر و صورت مایک چنگ بزنه که یکهو ویکی صد راهش شد!

-چیه بازم میخوای بزنیش؟
-برو کنار چوب کبریت شانس اوردی تورو نمی خوام بزنم!
-هی ویکی بیا اینجا دو دقیقه.
-چیه مایک نمیبینی شدم سپر بلات؟
-ممنون که شدی سپرم ولی بیا اینجا مربوط به نقشه ی فراره!

ویکی با شنیدن اسم فرار به سرعت نور گراهامو پرت کرد سمت دیوار و به سمت مایک رفت!

-چیه؟ چیشده؟ به نتیجه ای رسیدی؟
-اینجارو نگاه کن...اونور،اون پایین.
-خب...
-ببین فاج، فاج ریئس وزارت سحر و جادو!


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰ دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹

همون موقع در طرف محفلی ها:

-خب فرزندانم همه به من گوش بدین!
-بله پرفسور ما سروپا گوشیم!
-خب،خب همونطور که میدونید ما به زهر مار نیاز داریم و حالا مار و تخم های گرامیش در دستان خانم بروکس هست؛ ما اول باید خانم شیلا بروکس رو پیدا کنیم.
-شیلا؟ شیلا بروکس کیه پرفسور؟
-اوه سوال خوبی بود باباجان. شیلا بروکس ایشون هستند این دختر نه ها این یکی که سمت چپ واستاده دقت کنین...خب فکرکنم همه فهمیدین کی هستن!
-بله پرفسور ولی حالا از کجا باید پیداشون کنیم؟
-سوال متوسطی بود اقای اسمیت، ما فقط و فقط به خاطر یک چیز به این کوچه کثیف و خطرناک ناکترن امدیم، اون هم پیدا کردن شیلا هستش!
-خب پرفسور ممکنه مرگ خوارا شیلارو پیدا کرده باشن،اونوقت چی؟
-دقیقا! سوال منحصربه فردی بود خانم لافگین. ما قراره به سه گروه تقسیم شی...
-سه گروه! پرفسور چرا سه گروه؟ ما با یک گروهم میتونیم موفق شیم!
-زاخاریاس عزیز بذار حرفم رو کامل بگم! خب داشتم میگفتم:
گروه اول: باید در کوچه ی دیاگون مستقر بشن.چون ممکنه شیلا بیاد اونجا!
گروه دوم: باید به لونه ی مار برن و از اونجا اطلاعات دریافت کنند. درضمن ممکنه مرگخوارا از اونجا رفته باشن، پس در اون صورت شما میرین دم لونه ی ر.
و گروه سوم:باید همراه من به دنبال شیلا در کوچه ی ناکترن بگردند.
-پرفسور حالا تقسیم بندیمون چطوره؟
-سوال خوبی بود برایان! تقسیم بندی به این شکله:
گروه اول:ارتیمیسیا لافگین،روبیوس هاگرید عزیز و سر گادوگان به همراه لاوندر براون،میرن تو کوچه ی دیاگون.
گروه دوم: زاخاریاس اسمیت،جوزفین مونتگو مری و فلور دلاکور عزیز و حسن مصطفی هم میرن سمت لونه ی مار.
گروه سوم: خودم،اما دابز و ریموند جان میریم دنبال شیلا.
-اممم...پرفسور پس من چی؟
-اوه خانم کلیرواتر شما با گروه اول برین.
-البوس عزیز منم که نخودم نه؟
-اوه،الستور تو رو هم فراموش کردم؟ چه خنگیم تو با گروه دوم برو چون گاراگاه ماهری هستی!


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: عتیقه فروشی و فروشگاه لوازم جادوگری گل نیلی
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰ دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹

-ارباب،ارباب به نظرتون جالب نیست بریم تو وژدان دامبلدور؟
- فکر خوبیه بلا، بریم ببینیم این پیرمرد اصلا وژدان داره؟
-اره ارباب فکرتون عالی بود!
-هکتور تو با ما نمیایی!
-عههه ارباب واسه ی چی؟ من باید بیام نمیشه شما تنها با بلا برین تو وژدان این پیرخرفت!
-همین که گفتم همینجا بمون و سعی کن یه راه چاره برایمان پیدا کنی!

هکتور تنها و بی کس در مغز دامبلدور گشت میزد و ناراحتت از دست ارباب، تا اینکه به فکر یه راه چاره افتاد و به طرف در "قسمت های دیگه بدن" رفت.

-حالا میرم و با یکم بازی با زببون چرب و چیلیش رو تاب میدم تا از ارباب جلوی محفلی ها بگه، و محفلی هارو مجبور کنه بیان از ارباب به خاطر رفتاره زشتشون عذرخواهی کنند و بعد از رفتنشون ارباب میگه که جریان چیه و من میپرم و تم...

هکتور در این فکر و خیال ها بود که اشتباهی وارد در جدیدی به نام " رازهای سربه مهر" شد جایی که دامبلدور خصوصی ترین اتفاقات زندگیشو اونجا مخفی کرده بود به خیال خامش!


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۹ یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۹

دامبلدور سعی میکرد گربه رو به سمت باجه ی بلیط فروشی هدایت کنه اما گربه برای اولین بار سرپیچی میکرد از دستور دامبلدور و در اطراف شهربازی قدم زنان راه میرفت.

-باباجان از اونطر...نه نه از این طرف برو باجه اونوره!
-میوااا
-اه بس کن باباجان اونا که نمی خورنت اونا فقط بهت دوتا بلیط خوشگل و گوگولی میدن همین!
-میو...میووووووو
-اوه باشه باباجان،باشه باشه داری خیسه ابم میکنی ها!
-میوووووووو
-باشه فهمیدم عزیز بابا دلت نمی خواد با ادمای مشنگ دربیوفتی؛ببین جادو با گربه های بیچاره چیکار کرده!

دامبلدور و گربه در کوچه پس کوچه های لندن قدم میزدن تا بلکه جایی برای اسایش داشته باشند که ناگهان دامبلدور به یه نتیجه رسید!

-باباجان فهمیدم! فهمیدم کجا برویم که هم جادویی باشد هم راحت و گرم و نرم!
-مییییییو؟
-بله کاملا مطمئنم!
-میو...میو میو!
-میدونم باباجان همینو مستقیم برو!

دامبلدور فکرمیکرد اگه به قرارگاه محفل بره، میتونه گربه رو خوشحال کنه...


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۰:۳۶ یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۹
سلام درخواست دوئل دارم با مانامی ایچیجو
این دوئل برای هاگوارتزه
هماهنگ شده
مهلتش هم 10 روزه


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۱۱ یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۹
-چیشده جینی؟
-صدامو میشنوی جینی؟
-بروید کنار فرزندانم ببینم چه میتوانم برای خانم ویزلی انجام بدهم!
-پرفسور،پرفسور چه اتفاقی برای خواهرم افتاده؟
-اروم باش اقای ویزلی،چیزی نشده فکر کنم میوه های مروپ حالش را بد کرده!
-اره راست میگه رون منم حالم بهم خورد انگار صدسال زیر خاک دفنع شده بودن!
-ممنون پالی ولی تو الان سالم و سرحالی،اما... اما جینی بیچاره کبود شده نمی بینی؟

ناگهان درتالار باز شد و پرفسور مک گونگال با صورتی مایل به قرمز جیگری وارد تالار شد!

-مگر برای شام صدایتان نکردم؟از شما بعید هست پرفسور!
-بله درست است صدامون کردین خانم مدیر ولی ما یه مشکلی داریم!
-هوممم...خیلی خب اینطوری نگام نکنین مشکلتون چیه دقیقا پرفسور دامبلدور؟
-خب همینطور که می بینید خانم ویز...
-وای بر مرلین!
-چیشده خانم مدیر؟
-چه بلایی سر جینی امده؟
-پرفسور،نه ببخشید خانم مدیر چه بلایی سر خواهرم مگه امده؟

اما دیر بود و مدیر مدرسه بر روی دسته ی یکی از صندلی ها غش کرده بود و حالا فقط دامبلدور و بچه ها و یه جینی مریض در سالن عمومی مونده بودند...


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دوست داری تو دنیای جادوگری چه کار مهمی کنی و به کجا برسی
پیام زده شده در: ۱۶:۵۰ یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۹
گاراگاه
اولین انتخابم
پرفسور
دومین انتخابم


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.