ساحره ها :
مالى: :zogh:
مرگخوار ها:
محفلى ها:
لرد سياه:
كيك:
لرد سياه با آرامش پرسيد: اين جا چه خبره؟
آماندا با ترس گفت: ارباب ، ما مى خواستيم... :worry:
پادما وسط حرف آماندا پريد و گفت: لرد سياه ، از اون جايى كه خودمون هم الان نمى دونيم اين جا چه خبره نمى تونيم جواب بديم.
لرد:
پادما:
لرد:
پادما:
بلا جيغ زد: حمله.
و مرگخوار ها به محفلى ها حمله كردن.
اعضاى ساحره ها يواشكى از در خارج شدن و به سمت پاتيل درزدار آپارات كردن.
وقتى وارد شدن، پادما و پروتى شروع كردن به گريه كردن.
الا يه ساطور برداشت و به سمت يه جن خونگى بخت برگشته حمله برد.
دافنه پرسيد: اين هم از تولد آيلين.
آماندا با خشم رو به مالى كرد و پرسيد: چرا محفلى ها رو دعوت كردى؟
مالى: خب ، از اون جايى كه اين جا هم محفلى هست ، فكر كردم كه اشكالى نداره.
الا جمله اى كه از اول هيچ كس بهش اعتنا نكرده بود دوباره گفت: اون جا خونه ى ارباب بود.
مينروا گفت: حالا چى كار كنيم؟