هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۵:۳۰ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
#31
مایکل پس از آن که مراتب شکرگزاری به درگاه مرلین را به جا آورد ، جام را گرفت و از موزه خارج شد.

-اون جام به درد میخوردا !
- فعلا جیبمون خالیه از طرفی اگر بتونیم سالازارو مال خودمون کنیم این موزه به هیچ چیز دیگه ای نیاز نداره.

- چرا شما وسط عرایض و افکار بنده مزاحمت ایجاد میکنید؟

سالازار که اصلا از این بی توجهی خوشحال به نظر نمی‌رسید ، ایستاد و تکانی به لباس هایش داد.

- خاک! نه ! نه! نکن همه جا رو خاکی میکنی!
- چه میگویید؟ اصلا میدانید ما که هستیم؟
- یه کپه چرک!

مدیر موزه خوشحال به نظر نمی‌رسید.گابریل مسبب عصبانیت سالازار شده بود و مدیر خوب می‌دانست یک سالازار اسلیترین عصبانی چقدر می‌تواند خطرناک باشد. هر چه نباشد او جد لرد سیاه بود و اخلاقیات مشابهی داشت.
-میگم که شما صد سال خواب بودید حتما بدنتون گرفته.
- ما از همیشه جوان تر و سرزنده تر و باز تریم. گرفتگی در ما جایی ندارد.
-کثیفی که جا داره! میکروب ... چرک ... یه نگاه به اون گلای رداو ...
- چیز... منظور ایشون اینه که شما نیاز به حمام و تعویض لباس دارید تا از همیشه بهتر و خوشتیپ تر به نظر بیاید بالاخره شما سالازار اسلیترین کبیر و قدرتمند و جاه طلب هستید.

گویی جمله ی آخر در سالازار اثر کرده بود . او به فکر فرو رفت.
- بهتر؟
- قطعا.
- خوشتیپ تر؟
- صد البته.
-باشد . ما را بشویید. فقط آرام. دردمان نیاید.

و گفتن همین جمله کافی بود تا گابریل که به سختی مدتی سکوت کرده بود با سطلی حاوی وایتکس و الکل به سالازار حمله کند.



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۳۶ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰
#32
- احمقیم؟
- کروشیو ! دفعه اخر باشه از من میخوای حرفمو دوبار تکرار کنم! بگیریدش اون نظافتچی از مرلین بی خبرو!

مرگخوار ها خوب میدانستند عصبانیت بلاتریکس چیزی است که باید از آن دوری میکردند. بنابراین همه چوب دستی هایشان را در آوردند و به نظافتچی مذکور حمله کردند.

-من پاشو میگیرم!
- محکم بگیر پیتر ! منم اون پاشو میخور ... چیز میگیرم. گابریل سرشو بگیر تکون نخوره!
- یک درصد فکر کن دست به اون سر چرب و کثیف بزنم!

گابریل یک اسپری الکل از کیفش درآورد. یک نگاه به اسپری یک وجبی اش انداخت و نگاه بعدی را به نظافتچی ای کرد که روی زمین لگد پرانی میکرد تا شاید از دست ایوایی که سعی در گاز گرفتن و خوردن پایش داشت نجات پیدا کند. گابریل سری از روی تاسف تکان داد.
-کثیف تر از این حرفایی!

گابریل یک دبه بزرگ وایتکس که مرلین میداند آن را در کجا قایم کرده بود در اورد و روی موهای نظافتچی خالی کرد.

-آی ... میسوزه! میسوزه!
- یکی از شما نخبه ها دهنشو بگیره با این وضع داد و بیدادی که راه انداختید الان کل وزارتخونه اینجا جمع میشه!

ملانی از پشت جمعیت آرام جلو آمد و قرص کوچکی را در دهان نظافتچی که اشک از چشمانش روان بود و دود از موهای سوخته اش بلند میشد انداخت. نظافتچی ساکت شد.

- مرد؟
-نه پیتر! خوابید فعل مناسب تریه!
- حالا باید اینو چیکارش کنیم؟ اگه بیدار شه میره همه رو خبر میکنه.
-بخوریمش؟

مرگخواران به ایوا زل زدند.

-شایدم ایده بدی نباشه ها!
- کروشیو ! اینجا هیچ کس جز من حق ایده دادن نداره! ایوا! درسته بخورش! بجویی میدم شب نجینی جوییده شدت رو بخوره!

بلاتریکس نگاهی عاقل اندر سفیه به مرگخواران انداخت.
- نقشه سادست! یه جوری برمیگردیم بالا جارو رو میذاریم تو اتاق وزارت. ایوا این یارو رو بالا میاره. حافظش رو دستکاری میکنیم تا فکر کنه خودش وزیرو کشته بعدم فرار میکنیم میریم بیرون. سوال؟

مرگخواران میدانستند نقشه به این سادگی که بلاتریکس ادعا میکرد نیست. برگشتن طبقه ی بالا و استفاده از جادو در وزارتخانه چیزی نبود که بتوانند بدون خبر شدن نگهبانان انجامش بدهند اما این را هم میدانستند که سوال پرسیدن مساوی است با کروشیو خوردن. پس به آرامی سرشان را تکان دادند.

-ایوا بخورش!


ویرایش شده توسط جیسون سوان در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۳ ۱۹:۳۹:۲۰
ویرایش شده توسط جیسون سوان در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۳ ۱۹:۴۱:۵۲


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۰
#33
جیسون گوشه ای نشسته بود و بقیه را نگاه میکرد. گوگو و ارکو مانند اما با لباس های بنفش رنگ و کودکانه شان سعی در جذب کمک های مردمی داشتند.

- نکنید اقا این راهپیمایی سکوته. آسلام رو خوش نمیاد.

تراورز پس از مدت ها عصبانی به نظر میرسید. اِما اهمیتی نمیداد و با شعار "با کمک شما در دهان مشکلات خواهیم زد" مشغول شمردن پول ها بود. کمی آن طرف تر آرکو چاقو هایش را به ترتیب اندازه مرتب کرده بود و به کودکان نشان میداد.
صدایی حواس جیسون را پرت کرد.

- اونا پیاز نیست چراغه. نکن مرد حسابی.
- نخیر اینا پیازم نباشه خوردنیه!

آرتور جسم مذکور را کاملا در دهانش فرو کرد و مشغول جویدن شد.

-دیدی خوردنی نیست؟‌
- نه ! خوردنیه!
-از قیافت و اون خونی که از دهنت داره میریزه مشخصه.
- نه خوردنیه. اینم خون نیست آبشه.همینا رو میبرم محفل برا شام خیلیم خوشمزست.

جیسون که با آمدن بوی خونی که از دهان بریده شده آرتور با خرده شیشه ها می آمد از خود بیخود شده بود ترجیح داد جایش را عوض کند و سراغ بقیه برود. این جا وقت و جای مناسبی برای حمله کردن به کسی نبود.

-هوی جیسون!
- هاگرید؟

جیسون نگاهی به هاگریدی انداخت که با فرمت به بشکه ای حامل ساندیس ها تکیه داده بود.
- خوبه گفتن اینقدر نخور هاگرید.

جیسون جوابی از هاگرید دریافت نکرد. او خوابش برده بود.
- الکس حواست به این گنده بک باشه واسه ادامه تظاهرات لازمش داریم.

جیسون بالای بشکه ایستاد. جمعیت تظاهرات کنندگان به چند بخش تقسیم شده بود و هر کس کار خودش را میکرد.این خبر خوبی نبود.
جیسون یادش امد به لرد سیاه قول داده بود هر کجا که برود باران خون راه بیندازد. شاید لرد سیاه با تظاهرات علیه وزیری که از قضا مرگخوار بود موافقت نمیکرد اما جیسون میخواست لرد خوشحال باشد. او در این دنیا از همه چیز و همه کس جز لرد سیاه و لبخند شیطانی اش بیزار بود.درست است او به ایوا حسودی میکرد. جیسون باید انتقام میگرفت.
- گوش کنید ببینید چی میگم.

کسی توجهی نکرد. جیسون ماسکش را در اورد و جمعیت با دو دندان نیش بسیار تیز و براق جیسون مواجه شدند و سکوت کردند.

- این تظاهرات به درد خودتون میخوره. یکم دیگه صبر میکنیم تا بقیه ملحق شن و بعدش هم راه میفتیم سمت وزارتخونه وای به حالتون اگر این جلف بازیا رو بخواید اونجا هم ادامه بدید. باید درای وزارتخونه رو بشکنیم من اونجا با ایوا کار دارم.

ارکو که بوی خشونت به مشامش خورده بود لبخند دندان نمایی زد.
- بقیه به نفعشونه که زود تر برسن.




پاسخ به: منفورترین شخصیت
پیام زده شده در: ۲۲:۱۹ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
#34
هر موجود سفیدی منفوره. شک نکنید.
اینقدر این دنیا خاکستریه که هر کس ادعای سفیدی کنه ریاکاره.

نقل قول:
اصیل؟ ببینید کی از اصالت حرف میزنه! یک اسلیترینی پاچه خوار لرد! اوه. عذر میخوام اگه مرگ خوار رو اشتباه تلفظ کردم. به اصالتتون بر نخوره.


فرق احترام و پاچه خواری رو هر کسی نمیفهمه ارتور.فهمش سخته شاید خود منم خیلی وقتا مرز این دو تا رو تشخیص ندم. بنابراین نمیشه قضاوت کرد.
اصالت هم خیلی ربطی به سلایق و ادم های مورد احترام ما نداره. اصالت برمیگرده به خانواده ی شما نه علایق و سیاهی و سفیدیتون.
اسلیترینی بودن / مرگخوار بودن / یا دوست داشتن لرد سیاه لیبل نیستن که بچسبونیم به بقیه و بشن ابزار توهین.



پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
#35
لرد سیاه به فکر فرو رفت. او نمیتوانست زمان را بیش از این از دست بدهد. دست از زدن کتی کشید.
- ظاهرا خودمان باید فکر کنیم. همیشه همین طور بوده. اخر سر مسئولیت گرفتن همه تصمیمات بزرگ به ما ختم میشود.

صدای پیتر که مرلین میداند چه طور و از کجا به گوش میرسید گفت:
-اربابی هستید تصمیم گیرنده و بزرگ.
-میدانیم پیتر!
-اون به شما گفت ارباب؟

لرد به طرف منشا صدا برگشت و جوانی بلند قد با ردایی سیاه و ماسکی که نیمی از صورتش را میپوشاند مشاهده کرد.
-شما چرا خودتان را شبیه مرگخواران ما کرده اید؟

جیسون با ناباوری به لرد سیاه نگاه میکرد. لرد فقط یکی از چشمان جیسون را میدید.
-این چیه تو چشمت داره در میاد ؟‌
-قلبه ارباب ! قلب!
- قلب چیست؟ همانی که ما نداریم؟
- همونه!

لرد سیاه او را شناخت. او جیسون بود.نیمه خون اشامی که علاقه ی زیادی به مرگخوار شدن نشان داده بود.
-ارباب!‌
-جیسون شما اینجا هم دست از سر ما بر نمیداری؟برو بذار فکر کنیم!
-ارباب خسته میشید بذارید من فکر کنم!‌

لرد نگاهی به کتی که گوشه دیوار خوابش برده بود انداخت. ظاهرا مجبور بود جیسون را بپذیرد.
- ما پول میخوایم جیسون! زیادم میخوایم! سریع یه فکری میکنی!
- خون ارباب! حلال تمام مشکلات!‌

جیسون به طرف کتی رفت و او را از یقه لباسش بلند کرد.
-الان شما این موجود نیم متری رو میبینید؟ کسی پول نمیده براش! اما همین موجود چند لیتر خون تو بدنشه که کلی می ارزه.ماگلا برای خونای جادویی خوب پول میدن.

لرد با فرمت "" به کتی نگاه کرد. اما یادش آمد که در آینده به او نیاز پیدا میکند و نمیتواند او را بکشد. پس با همان فرمت به طرف جیسون برگشت.

-ارباب من خیلی وقته مردما. خون تو بدنم نیست که.
-خودمان میدانستیم جیسون.

لرد سیاه متفکرانه به جیسون و کتی نگاه کرد.
-شما دو تا میرید سراغ جادوگرا و خونشونو برامون میارید. میخوایم تجارت خون راه بندازیم. ‌



پاسخ به: عذیذم، عذیذم، وزارتت موبارک!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۰ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
#36
ایوا به من گفتن تو خون اشام میخوری.
چرا باید حمایت کنم ازت؟چرا ایوا؟
بذار کسی بیاد در مسند قدرت که عادله. که مردم رو میفهمه. که ویلبرته!‌



پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۰:۱۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
#37
فلش بک ساعت هشت صبح تالار گریفندور


- پاشید ببینم تنبلا.
-جیسون بیخیال بابا بذار بخوابیم برادر من.
- من برادر تو نیستم آستر! پاشید ببینم تظاهراته امروز.

اعضای تالار که کلمه ی تظاهرات به گوششان خورده بود بلند شدند و به یکدیگر نگاه کردند.

- جیسون چی شده تو اینقدر مشتاق به نظر میرسی حالا؟
-من همیشه طرف حقم گوگو. وزارت حق ویلبرته!‌
-همیشه طرف حقی جیسون؟ علاقت به لرد سیاه چیه پس؟
-حق تر از لرد سیاه میشناسی لوسی؟ ایشون سر تا پا حقه!

لوسی متعجب نگاهی به جد ویزلی ها ارتور انداخت که با عجله لباس های خاکی اش را به تن میکرد تا از تظاهرات جا نماند.
-پدر بزرگ؟
-چیه لوسی؟
- شما هم؟ وزارت حق ایواست! اون رای اورد اخه.
-نشنیدی جیسون چی گفت ؟ باید طرف حق بود لوسی. همیشه حق با کسیه که پیازه داره اینو فراموش نکن! به گوشم رسیده تو تظاهرات دارن پیاز میدن! بدو بپوش دو تا کیسه هم بردار بیار.پیش به سوی پیاز!

لوسی ناباورانه به جدش نگاه میکرد.
-بابابزرگ جیسون لرد سیاهم حق میدونه یعنی شما میگی اگه لردم پیاز داشته باشه....
-لوسی ... بحثو منحرف نکن.نمیخوای بیای بگو نمیام.

جیسون رو به بقیه اعضای تالار کرد.
- من دارم میرم یا تا ساعت ۱۱ خودتونو میرسونید یا خونتون شام شبم میشه!

جیسون شنل مشکی رنگش را پوشید . ماسک مورد علاقه اش را به صورتش زد و کلاه شنل را بر سرش انداخت و پس از آن که دوشیشه خون در جیب ردایش جاساز کرد برای اخرین بار نگاهی توام با تهدید به تک تک اعضا انداخت و از تالار خارج شد.
تالار به تکاپو افتاده بود عده ای میخواستند سریع به راهپیمایی برسند و عده ای دیگر سعی در اقناع بقیه داشتند که این کار را انجام ندهند.

پایان فلش بک


-خوش اومدی به اغوش آسلام جیسون.

جیسون نگاه سردی به هاگرید و تراورز انداخت.
- خودت میدونی نزدیک من بشی یه اودا حرومت میکنم.
- جیسون تعارف نکن. در اغوش آسلام برای همه جا هست.

جیسون کمی خودش را عقب کشید.
- نه اشتباه نکن برای من جا نیست.تراورز تا حالا بهت گفته بودم از دور چقدر جذاب تری؟ پس دور شو تا جایی که میتونی دور شو از من.

جیسون نگاهی به جمعیتی که کم کم زیاد تر میشدند انداخت و به فکر فرو رفت. او واقعا اینجا چه میخواست؟ میخواست خون تظاهرات کنندگانی که زیر دست و پا له میشدند را به دست اورد؟میخواست با حمله به محفلیان طرفدار ویلبرت توجه لرد سیاه را جلب کند؟ میخواست حوصله اش سر نرود؟ خودش هم نمیدانست. گوشه ای نشست و شیشه خونش را در اورد و غرق افکارش شد.


ویرایش شده توسط جیسون سوان در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۰ ۲۰:۵۲:۵۸
ویرایش شده توسط جیسون سوان در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۰ ۲۰:۵۴:۲۲
ویرایش شده توسط جیسون سوان در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۰ ۲۰:۵۵:۵۰


پاسخ به: عذیذم، عذیذم، وزارتت موبارک!
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ جمعه ۱۸ تیر ۱۴۰۰
#38
تبریک ویلبرت
تا تهش پشتتیم داداش.



پاسخ به: ولدمورت چی نداره ؟
پیام زده شده در: ۲۲:۴۱ جمعه ۱۱ تیر ۱۴۰۰
#39
نقطه ضعف



پاسخ به: ستاد انتخاباتی ارکوارت راکارو
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۰
#40
لوسی اگر تایم انتخابات تغییر نکنه شما روز ۱۴ ام (دوشنبه هفته اینده) تشریف میارید سایت احتمالا یه باکسی چیزی به سایت اضافه میشه شما روی فرد مورد نظر کلیک میکنید و رایتون رو میدید.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.