The Cursed~
فصل یک
قسمت اول
--
قلعه ی هاگوارتز
یک سال قبل:همه منتطر و با هیجان به تالار نگاه میکردند
صدای هیاهوی بچه ها به راحتی شنیده میشد
پروفسور مک گوناگال نامه رو باز کرد و با صدای بلند شروع به خوندن اسم ها کرد
پروفسور مک گوناگال:
-هسلدن سوزانا
دختری با موهای سیاه بلند از وسط جمع بیرون اومد به سمت صندلی رفت موهاش چتری بود و تا جلوی چشماش رو میپوشوند
از چشماش میشد فهمید خیلی استرس داره
چقدر رنگ چشماش منحصر به فرد بود!
دخترک روی صندلی نشست زیر لب زمزمه میکرد
-آروم باش..آروم
پروفسور کلاه رو روی سرش قرار داد
کلاه هومی گفت زیر لب گفت:
-درونگرا..باهوش..رویا پرداز؟
کجا بزارمت؟
هومم پس برو تو گروه
ریونکلاو!بعد از نعره ی کلاه صدای سوت و دست میز ریونکلاو بلند شد
دخترک از روی صندلی بلند شد و با لبخند به سمت میز خودش رفت
-ویزلی رز
رز بعد از شنیدن اسمش چینی به دماغ کوچکش داد و به سمت صندلی رفت
مو های نارنجیش رو پشت گوشش فرستاد و با آرامش منتظر شد کلاه روی سرش قرار بگیرد
پروفسور نگاهی به رز انداخت انگار زمان را به عقب برگردانده بودند و هرمانیی رو میدید که به او نگاه میکند
خنده ی آرومی کرد و کلاه رو روی سر رز گذاشت
یک ثانیکه کمتر زمان برد که کلاه فریاد زد
" گریفیندور"-بل کتی
و دوباره
" گریفیندور"..
پروفسور نگاهی به نامه انداخت و با دیدن اسم های باقی مونده سر تکون داد
-پاتر آلبوس سوروس
پسر ریز جثه ای از وسط افراد باقی مونده جلو رفت
رو صندلی نشست نگاه گذرایی به سالن انداخت
برادرش جیمز رو درحالی که برایش دست تکون میداد میدید
پروفسور لبخند کوچکی زد و کلاه رو روی سر آلبوس گذاشت
-هوم..بازم یه پااتر دیگه؟
..از جادو خسته نشدید؟
' درحالی که زیر لب غر غر میکرد ناگهان متوقف شد
-مثل اینکه اینجا یه چیزایی میبینم
تو اصلا شبیه پدرت نیستی پس مجبورم بندازمت توی..
کلاه بی معطلی فریاد زد:
"اسلیترین"کل سالن در سکوت فرو رفت
جیمز که برای تشویق برادر کوچکترش بلند شده بود روی صندلی افتاد
رز با بهت به آلبوس نگاه میکرد
آلبوس پشت سرهم سر تکون میداد زمزمه میکرد:
-حتما..اشتباهی شده..
پروفسور دستش رو روی شونه ی آلبوس گذاشت گفت
-تو متعلق به اون گروهی پسرم
آلبوس با بهت از روی صندلی بلند شد و به سمت میز اسلیترینی ها رفت
-نه..اینطوری نمیشه
دخترک گفت و زمان برگردان توی گردنش رو لمس کرد
در لحظه ای همه چیز به عقب برگشت
انگار زمان در دستان او بود
صدای پروفسور دوباره در سالن طنین انداز شد
-پاتر آلبوس سوروس
آلبوس رو میدید که به سمت صندلی میرود
چوب دستیش رو به سمت کلاه گرفت و وردی رو زیر لب زمزمه کرد
آلبوس دوباره روی صندلی نشست
بعد از لحظه ای کلاه فریاد زد
"گریفیندور"صدای فریاد و سوت های گریفیندوری ها بلند شد
راضی از کارش لبخند زد و منتظر شد
-ماری جیانا
سریع لبخندش رو جمع کرد و به سمت صندلی رفت
موهای آشفته و بلندش در هوا تکان میخوردند
با چشمای آبی درشتش
منتظر به پرفسور خیره شد
کلاه روی سرش قرار گرفت
کلاه غرش دردناکی کرد آرام در گوش جیانا گفت:
-تو قراره مجبورم کنی بفرستمت گریفیندور؟
هوم..خب این کارو میکنم
کلاه نعره زد
-گریفیندورجیانا هم خوشحال به سمت میز گریفیندوری ها شتافت
و حالا..
فقط یک نفر مانده بود
-مالفوی اسکورپیوس
با خوانده شدن اسمش به خودش آمد و به سمت صندلی رفت
پروفسور اسم او را خواند و نامه را بست
کلاه روی سرش قرار گرفت
موهای سفیدش توی صورتش پخش شده بود با چشمای سیاهش به میز گریفیندوری ها چشم دوخته بود
-که میخوای گریفیندور باشی؟..هوم ولی خانواده ی تو نسل اندر نسل اسلیترینی بودن
اسکورپیوس روی صندلی جا به جا شد و در ذهنش فقط فریاد میزد"خواهش میکنم منو توی گریفیندور بنداز"
-یادمه پدرت هم میخواست توی اون گروه باشه..
اسکورپیوس:
"پدرم رو آزار دادی لطفا این کارو با من نکن"کلاه قیافه ی غمگینی به خودش گرفت ..هیچکس تا به حال این قیافه ی کلاه رو ندیده بود
-متاسفم پسر
اسکورپیوس با صدای بلند فریاد زد
-نه لطفا
کلاه نعره زد
"-اسلیترین" اسکورپیوس از روی صندلی بلند شد
اشک های روی صورتش رو پاک کرد و با نفرت از کلاه فاصله گرفت
از دور میز گریفیندوری ها رو میدید
آلبوس و رز جیانا جوری مشغول گپ زدن بودن که حتی به او نگاه هم نکردند
پوزخند صدا داری زد و به سمت میز اسلیترینی ها رفت
انگار نه انگار که او در قطار بخاطر داشتن همچین دوستانی به خودش میبالید
..
--
مرسی که وقت ارزشمندتو پای خوندن این داستان گذاشتی
دوست دارم~
اگر مشکلی پیدا کردی یا به نرت قشنگ بود تو پیام ها بهم بگو خوشحال میشم))
با احترامات:
لیلی لونا پاتر*)
پایان پارت اول