هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: نفرین شدگان~
پیام زده شده در: ۹:۵۸ دوشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۱
#31
The Cursed~
فصل یک
قسمت اول

--
قلعه ی هاگوارتز
یک سال قبل:


همه منتطر و با هیجان به تالار نگاه میکردند
صدای هیاهوی بچه ها به راحتی شنیده میشد
پروفسور مک گوناگال نامه رو باز کرد و با صدای بلند شروع به خوندن اسم ها کرد
پروفسور مک گوناگال:
-هسلدن سوزانا
دختری با موهای سیاه بلند از وسط جمع بیرون اومد به سمت صندلی رفت موهاش چتری بود و تا جلوی چشماش رو میپوشوند
از چشماش میشد فهمید خیلی استرس داره
چقدر رنگ چشماش منحصر به فرد بود!
دخترک روی صندلی نشست زیر لب زمزمه میکرد
-آروم باش..آروم
پروفسور کلاه رو روی سرش قرار داد
کلاه هومی گفت زیر لب گفت:
-درونگرا..باهوش..رویا پرداز؟
کجا بزارمت؟
هومم پس برو تو گروه
ریونکلاو!
بعد از نعره ی کلاه صدای سوت و دست میز ریونکلاو بلند شد
دخترک از روی صندلی بلند شد و با لبخند به سمت میز خودش رفت
-ویزلی رز
رز بعد از شنیدن اسمش چینی به دماغ کوچکش داد و به سمت صندلی رفت
مو های نارنجیش رو پشت گوشش فرستاد و با آرامش منتظر شد کلاه روی سرش قرار بگیرد
پروفسور نگاهی به رز انداخت انگار زمان را به عقب برگردانده بودند و هرمانیی رو میدید که به او نگاه میکند
خنده ی آرومی کرد و کلاه رو روی سر رز گذاشت
یک ثانیکه کمتر زمان برد که کلاه فریاد زد " گریفیندور"
-بل کتی
و دوباره " گریفیندور"
..
پروفسور نگاهی به نامه انداخت و با دیدن اسم های باقی مونده سر تکون داد
-پاتر آلبوس سوروس
پسر ریز جثه ای از وسط افراد باقی مونده جلو رفت
رو صندلی نشست نگاه گذرایی به سالن انداخت
برادرش جیمز رو درحالی که برایش دست تکون میداد میدید
پروفسور لبخند کوچکی زد و کلاه رو روی سر آلبوس گذاشت
-هوم..بازم یه پااتر دیگه؟
..از جادو خسته نشدید؟
' درحالی که زیر لب غر غر میکرد ناگهان متوقف شد
-مثل اینکه اینجا یه چیزایی میبینم
تو اصلا شبیه پدرت نیستی پس مجبورم بندازمت توی..
کلاه بی معطلی فریاد زد:
"اسلیترین"
کل سالن در سکوت فرو رفت
جیمز که برای تشویق برادر کوچکترش بلند شده بود روی صندلی افتاد
رز با بهت به آلبوس نگاه میکرد
آلبوس پشت سرهم سر تکون میداد زمزمه میکرد:
-حتما..اشتباهی شده..
پروفسور دستش رو روی شونه ی آلبوس گذاشت گفت
-تو متعلق به اون گروهی پسرم
آلبوس با بهت از روی صندلی بلند شد و به سمت میز اسلیترینی ها رفت

-نه..اینطوری نمیشه
دخترک گفت و زمان برگردان توی گردنش رو لمس کرد
در لحظه ای همه چیز به عقب برگشت
انگار زمان در دستان او بود
صدای پروفسور دوباره در سالن طنین انداز شد
-پاتر آلبوس سوروس
آلبوس رو میدید که به سمت صندلی میرود
چوب دستیش رو به سمت کلاه گرفت و وردی رو زیر لب زمزمه کرد
آلبوس دوباره روی صندلی نشست
بعد از لحظه ای کلاه فریاد زد
"گریفیندور"
صدای فریاد و سوت های گریفیندوری ها بلند شد
راضی از کارش لبخند زد و منتظر شد
-ماری جیانا
سریع لبخندش رو جمع کرد و به سمت صندلی رفت
موهای آشفته و بلندش در هوا تکان میخوردند
با چشمای آبی درشتش
منتظر به پرفسور خیره شد
کلاه روی سرش قرار گرفت
کلاه غرش دردناکی کرد آرام در گوش جیانا گفت:
-تو قراره مجبورم کنی بفرستمت گریفیندور؟
هوم..خب این کارو میکنم
کلاه نعره زد
-گریفیندور
جیانا هم خوشحال به سمت میز گریفیندوری ها شتافت
و حالا..
فقط یک نفر مانده بود
-مالفوی اسکورپیوس
با خوانده شدن اسمش به خودش آمد و به سمت صندلی رفت
پروفسور اسم او را خواند و نامه را بست
کلاه روی سرش قرار گرفت
موهای سفیدش توی صورتش پخش شده بود با چشمای سیاهش به میز گریفیندوری ها چشم دوخته بود
-که میخوای گریفیندور باشی؟..هوم ولی خانواده ی تو نسل اندر نسل اسلیترینی بودن
اسکورپیوس روی صندلی جا به جا شد و در ذهنش فقط فریاد میزد"خواهش میکنم منو توی گریفیندور بنداز"
-یادمه پدرت هم میخواست توی اون گروه باشه..
اسکورپیوس:
"پدرم رو آزار دادی لطفا این کارو با من نکن"
کلاه قیافه ی غمگینی به خودش گرفت ..هیچکس تا به حال این قیافه ی کلاه رو ندیده بود
-متاسفم پسر
اسکورپیوس با صدای بلند فریاد زد
-نه لطفا
کلاه نعره زد
"-اسلیترین"
اسکورپیوس از روی صندلی بلند شد
اشک های روی صورتش رو پاک کرد و با نفرت از کلاه فاصله گرفت
از دور میز گریفیندوری ها رو میدید
آلبوس و رز جیانا جوری مشغول گپ زدن بودن که حتی به او نگاه هم نکردند
پوزخند صدا داری زد و به سمت میز اسلیترینی ها رفت
انگار نه انگار که او در قطار بخاطر داشتن همچین دوستانی به خودش میبالید
..


--
مرسی که وقت ارزشمندتو پای خوندن این داستان گذاشتی
دوست دارم~
اگر مشکلی پیدا کردی یا به نرت قشنگ بود تو پیام ها بهم بگو خوشحال میشم))
با احترامات:
لیلی لونا پاتر*)
پایان پارت اول


ویرایش شده توسط لیلی لونا پاتر در تاریخ ۱۴۰۱/۳/۹ ۱۰:۰۴:۲۵
ویرایش شده توسط لیلی لونا پاتر در تاریخ ۱۴۰۱/۳/۹ ۱۰:۵۶:۲۱
ویرایش شده توسط لیلی لونا پاتر در تاریخ ۱۴۰۱/۳/۹ ۱۰:۵۸:۱۰

◟·˚ᨳ 𝗍𝗁𝖾 𝗆𝗈𝗈𝗇 𝗂𝗌 𝖻𝖾𝖺𝗎𝗍𝗂𝖿𝗎𝗅, 𝗂𝗌𝗇'𝗍 𝗂𝗍


نفرین شدگان~
پیام زده شده در: ۱۶:۱۷ یکشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۱
#32
خب
سلام
اول اینکه با احترام من بخش فیکشن ها رو خوندم راجب اینکه باید از ناظر اجازه بگیری یا نه چند نفر گفته بودن بخاطر همین من بدون هماهنگی این رو گذاشتم حالا باز اگر مشکلی هست و باید اطلاع میدادم همینجا عذر میخوام و جبران میکنم>>)
و خب بریم سر مطلبی که میخوام اینجا بزارم
قطعا از اسمش معلومه::
فیکه مربوط هاگوارتز{نه لزوما هری پاتر}
که البته اسم چندتا از خود شماها هم توش میارم با توجه به ویژگی هایی که خودتون گفتید
(اگه کسی ناراحت شد و یا خواست اسمش پاک بشه بهم تو پیام های شخصی پیام بده)
قسمت اول رو امروز نمیزارم
<و به دلیل امتحانات شاید دیر به دیر آپ کنم>
بزارید از همین الان بگم..نقد کنید تا میتونید نقد کنید
اگه خوشتون اومد بگید
اگه بد بود بگید
واقعا خوشحال میشم))
ولییی لطفا تو پیام های شخضی بگید..چون تو اینجا بگید کلا داستان گم میشه
مرسی که وقت ارزشمند و قشنگت رو پای خوندن این متن گذاشتی
دوست دارم~
امیدوارم خوشتون بیاد
با احترامات:
لیلی لونا پاتر*)


ویرایش شده توسط لیلی لونا پاتر در تاریخ ۱۴۰۱/۳/۸ ۱۶:۲۱:۱۳
ویرایش شده توسط لیلی لونا پاتر در تاریخ ۱۴۰۱/۳/۸ ۱۷:۳۰:۲۶


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۱:۴۵ پنجشنبه ۵ خرداد ۱۴۰۱
#33
نام : لیلی لونا پاتر
گروه : گریفیندور
پاترونوس : وال
رده ی خونی: اصیل زاده
جبهه : فعلا مشخص نیست
حیوان خانگی : جغد(با نام ویکتور)
ویژگی های ظاهری و اخلاقی :
"موهای موج دار قهوه ای تیره
چشمای مشکی مایل به قهوه ای/صورتی گرد/بدن نسبتا لاغر کشیده
همیشه کتاب دستشه/گاهی اوقات عینک میزنه
موهاش معمولا بازه ولی تو مواقع حساس میبندتشون
بشدت مهربون/شجاع و جسورکمی پر رو/از تنها شدن می‌ترسه
از شرمنده شدن.عذر خواستن.زیر منت کسی بودن نفرت داره"
خلاصه ی کوتاه:
یک سال اولیه شیطون و تمام عیار~
تمام وسایل آلبوس پاتر رو از اتاق زیر شیروانی به به راه پله منتقل کرد و اونجا رو تصاحب کرد!
شبا تا صبح کتاب میخونه
همیشه به کلاسا دیر میرسه و مورد توبیخ پروفسور مک گوناگال قرار میگیره
چند بار از مادرش خواهش کرده تا توی مسابقات کویید ویچ شرکت کنه ولی مادرش به شدت مخالفت کرده
برخلاف توصیه های جیمز با مالفوی دوستی میکنه
با < سرپرست وزارت سحر و جادو> هرماینی گرنجر بسیار رابطه ی خوبی داره
به دلیل رابطه ی خوی ویزلی ها و پاتر ها بیشتر وقتش رو با رز ویزلی میگذرونه
بخاطر موفقیت های پر افتخار جیمز برادرش احساس سرخوردگی میکنه
عادت داره شمع روشن کنه
از تقدیر شدن/تشویق شدن/اهمیت داده شدن لذتی میبره
از دروغ نیرنگ به شدت متنفره.
از جادوی سیاه خوشش نمیاد
سعی میکنه بیشتر وقتش رو توی اتاقش بگذرونه
و سعی میکنه به همه کمک کنه

..

به ایفای نقش خوش اومدی پاتر.
تایید شد.


ویرایش شده توسط Aysu در تاریخ ۱۴۰۱/۳/۵ ۲۲:۲۶:۰۱
ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۴۰۱/۳/۶ ۹:۳۶:۰۶

◟·˚ᨳ 𝗍𝗁𝖾 𝗆𝗈𝗈𝗇 𝗂𝗌 𝖻𝖾𝖺𝗎𝗍𝗂𝖿𝗎𝗅, 𝗂𝗌𝗇'𝗍 𝗂𝗍


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ چهارشنبه ۴ خرداد ۱۴۰۱
#34
سلام کلاه
اومیدوارم خوب باشی
گروه مد نظرم گریفیندوره
وحقیقتا دوست دارم تو گریفیندور باشم
شخصیتم : شجاع مهربون شیطون قابل وفادار
به کتاب و فیلم علاقه ی خاصی دارم
هیجان خیلی چیز ارزشمندیه تو زندگیم
میتونم مثل ی احمق ساعت ها شاد باشم
و مثل یک نابغه همه رو مجذوب کنم نه کاملا ولی آره..
به مودم ربط داره
انی وی
درسم تقریبا خوبه
جدا از اون امیدوارم زمانی که اینجام نویسندگیم بهتر بشه*
خب
به شخصه از اسلیترین زیاد خوشم نمیاد ولی
در زمان جنگ سعی میکنم باهاشون متحد بشم و از افراد قابلشون بهره بگیرم
با هافپاف مهربونی میکنم
ریونکلاو رو به دوستی میطلبم
و میخوام با شجاعت تمام بگم
"من گریفیندوری هستم"
با تشکر">
آیسو:

گریفیندور

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.



ویرایش شده توسط Aysu در تاریخ ۱۴۰۱/۳/۵ ۰:۰۰:۴۲
ویرایش شده توسط Aysu در تاریخ ۱۴۰۱/۳/۵ ۰:۰۴:۳۸
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۴۰۱/۳/۵ ۱۰:۲۶:۲۹

◟·˚ᨳ 𝗍𝗁𝖾 𝗆𝗈𝗈𝗇 𝗂𝗌 𝖻𝖾𝖺𝗎𝗍𝗂𝖿𝗎𝗅, 𝗂𝗌𝗇'𝗍 𝗂𝗍


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ چهارشنبه ۴ خرداد ۱۴۰۱
#35
تصویر شماره ی 6 کارگاه نویسندگی

مرسی بابت اینکه اشکلاتم رو گفتی">
امیدوارم این بهتر باشه
.
.
به قیافه ی غمگین پدرم خیره بودم
+میدونم درکش برات سخته ولی..اون فدا شد..یا بهتره بگم اون با شجاعت مرد
درکش برام سخته؟..
دستش رو روی شونه م قرار داد
+البته شاید برای پسری مثل تو مهم نباشه که..
دستش رو به شدت پس زدم
-مهم نباشه؟..
+من فقط
اون چطور میتونست انقدر ریلکس راجب این موضوع حرف بزنه؟
عصبی از کاراش فریاد کشیدم
-کاش به جای اون تو میمردی.
ازش فاصله گرفتم به سمت راهرو دویدم پشت سرم صداش رو میشنیدم
کلاهم رو روی سرم گذاشتم و از خدا متشکر بودم که اون کلاه کل صورتم رو میپوشونه
انگشت هایی که نشونم میدادن رو میدیدم
دستم رو جلوی چشمام نگه داشتم
سرعتم رو بیشتر کردم تا اینکه محکم به یکی از بچه ها برخورد کردم
سرم رو بالا آوردم با دیدن عینکش و چشمای ابیش حدس اینکه اون هریه برام سخت نبود
به آیسو و رون کنارش نگاه کردم
عجیب بود که هرمیون نیومده بود البته میشد فهمید که اون الان داره سعی میکنه ورد جدیدی یاد بگیره تا روی رون اجرا کنه..
هری با چشمای متعجب دستم رو گرفت و بلندم کرد
+هی..خوبی؟
دستم رو از بین دستاش بیرون کشیدم و زیر لب زمزمه کردم
-به تو ربطی نداره پاتر
سریع ازش فاصله گرفتم
صدای غرولند رون کاملا شنیده میشد..
شاید منم به همچین دوستایی نیاز داشتم..؟
صدای آیسو رو از پشت سرم میشنیدم
تقلا میکرد تا بهم برسه
نه..
نباید وایسم
نباید بهم برسه
به سمت دستشویی رفتم
به لبه های روشویی چنگ زدم اشک هایم روی گونه هام جاری بود
مزه ی شوری اشک هام رو زیر لبم حس میکردم
مشت محکمی به روشویی زدم
-من لعنتی نمیخواستم اینجوری بشه..
به آینه نگاه کردم
چنگ محکمی به موهام زدم
نفسم به سختی بالا میومد
به سینم مشت میزنم تا بتونم درست نفس بکشم
از خودم متنفرم از وجود داشتنم از زنذگی کردنم از..تمام دنیا متنفرم
+چی شده مالفوی..
با شنیدن صدای لرزان دختری سرم رو برگردوندم
دخترک اشکش رو از گوشه ی چشمش پاک کرد و متعجب به دراکو خیره شد
با ناراحتی از لبه ی دیوار سر خوردم و روی زمین نشستم
زیر لب غریدم
-همیشه از روح ها متنفر بودم
+چی شده که مالفوی مغرور حاظر شده رو همچین جای کثیفی بشینه؟
دخترک گفت چشم غره ای نثار دراکو کرد
پاهامو جمع کردم و در آغوش گرفتم
با صدای لرزان لب زدم:
-حوصله ندارم میرتل
مرتل نفس بریده ای کشید گفت :
+فکر کردی من دوست دارم بیای تو حریم شخصی من و..
با صدای در جملش نصفه موند
+هی دراکو..اونجایی؟
از صداش میشد فهمید آیسوئه
لبخند دردناکی زدم گفتم:
-تنهام بزار
صدای تقه کوچیکی بهم فهموند اونم روی زمین نشست
+قضیه ی مادرتو شنیدم..و شاید بتونیم
با خشم فریاد زدم
-بزرگترین کمکی که میتونی بهم بکنی اینه که تنهام بزاری
آیسو آهی از سر ناراحتی کشید و سرشو به در تکیه داد
+مادرت زن خوبی بود..و من ایمان دارم پسرش هم پسر خوبیه
با بهت سرم رو بالا آوردم
انگار یه چیزی توی قلبم تکون خورده بود..

.
.
.
_ادامه دارد_


سلام فرزندم به کارگاه داستان نویسی خوش برگشتی!
خوشحالم که می‌بینم به حرفام گوش کردی و نکاتی که گفتم رو داری تلاش می‌کنی رعایت کنی.
اما با این حال مشکلاتی داری که با ورود به ایفای نقش و نقد گرفتن حل میشن.
پس!

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط Aysu در تاریخ ۱۴۰۱/۳/۴ ۲۲:۵۲:۰۶
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۴۰۱/۳/۴ ۲۳:۱۱:۱۸

◟·˚ᨳ 𝗍𝗁𝖾 𝗆𝗈𝗈𝗇 𝗂𝗌 𝖻𝖾𝖺𝗎𝗍𝗂𝖿𝗎𝗅, 𝗂𝗌𝗇'𝗍 𝗂𝗍


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۰:۱۶ چهارشنبه ۴ خرداد ۱۴۰۱
#36
نام:لیلی لونا پاتر
گروه:گریفیندور
ویژگی های ظاهری:
"موهای موج دار قهوه ای تیره
چشمای مشکی مایل به قهوه ای.عادت به زیاد جلوی آینه ایستادن نداره.صورتی گرد.بدن نسبتا لاغر کشیده
همیشه کتاب دستشه.بعضی اوقات عینک میزنه
دامن علاقه خاصی داره
موهاش معمولا بازه ولی تو مواقع حساس میبندتشون
ویژگی اخلاقی:
بشدت مهربون.زود به همه دل میبنده.شجاع.جسور.پر رو.با بردار هاش مشکل داره .درسش نسبتا ضعیفه.از تنها شدن می‌ترسه
از شرمنده شدن.عذر خواستن.زیر منت کسی بودن متنفره
پدرش الگوشه. برای همین حس کم بودن میکنه
از کم بودن می‌ترسه
پر انرژی خوش ذوق
منطقی و زیبا
شبا تا صبح کتاب میخونه
همیشه به کلاسا دیر میرسه
با برادراش مهربونه ولی بخاطر رفتارشون تو مدرسه حتی ی کلمه هم باهاشون حرف نمیزنه
عادت داره شمع روشن کنه
از سوال پرسیدن لذت میبره
از تقدیر شدن.تشویق شدن.اهمیت داده شدن لذتی میبره
به بیشتر آدما احترام میزاره
توانایی کتک زدنه تمام دشمنان رو داره
خب دختر هری پاتر دیگه:))انتظار کمتر از این نمیشه داشت

_اگه این رول رو برداشتید واقعا متاسفم من رفتم توی اون بخش این اسم سیاه بود..انی وی اومیدوارم خوب باشه._

هنوز توی کارگاه تایید نشدی و گروهبندیتم انجام نشده. پس لطفا صبر کن و مراحلو به ترتیب زیر طی کن:

1. خواندن قوانین ورود به ایفای نقش.
2. شرکت در تاپیک کارگاه داستان نویسی. (مرتبط با یکی از تصاویر کارگاه)
3. مطالعه‌ی بیوگرافی گروه‌های چهارگانه هاگوارتز و مراجعه به تاپیک گروهبندی.
4. انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی در تاپیک معرفی شخصیت.

در ضمن سعی کن یکم بیشتر راجع بهش توضیح بدی.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۱/۳/۴ ۵:۳۷:۱۸

◟·˚ᨳ 𝗍𝗁𝖾 𝗆𝗈𝗈𝗇 𝗂𝗌 𝖻𝖾𝖺𝗎𝗍𝗂𝖿𝗎𝗅, 𝗂𝗌𝗇'𝗍 𝗂𝗍


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۴ سه شنبه ۳ خرداد ۱۴۰۱
#37
چوب دستی رو دوباره توی دستم فشردم
نمام شجاعتم رو حمع کردم گفتم:
-آیسو..آیسو پاتر
مرد عصبی سری تکون داد و درحالی که داشت عرض اتاق رو طی میکرد کلمات نامفهومی رو زمزه میکرد
+محض رضای خدا شما نمیتونید جند ساعت هیچ کاری نکنید؟..خدای من
در تالار به شدت باز شد
مرد جوانی وارد اتاق شد..عرق کرده بود این باعث میشد موهاش به پیشونیش بچسبه
به نظر میومد ریشش تازه در اومده
عینکش دایره ایش رو عقب تر داد و با دستش به ما اشاره کرد
*برید بیرون..همین حالا
به همراه لیلی و جورج بیرون رفتیم
به در بزرگ و با عطمت تالار خیره شده بودیم
بچه ها ما رو با انگشت نشون میدادن و رد میشدن
محض رضای خدا..حتی خنده هاشونم قابل شنیدن بود..اون لعنتیا کلاس دیگه ای ندارن؟
سه تا سال اولی که توی مدرسه مرتبا ترد میشن
لیلی بخاطر اسلیترین بودنش
جورج از هاف پاف بخاطر لباسای پاره اش (شاید بخاطر اینکه به جای راه پله شومینه رو انتخاب کرد:)
و من..
بخاطر پاتر بودنم..بخاطر نداشتن خانواده ی درست حسابی
بخاطر اینکه سر یه موضوع مسخره با دوستای صمیمیم قهر کردم
حس تنهایی بدی دارم
هنری..جیمز کودوم گوری موندین عوضیا
سرم رو به در تکیه داد
حتی از این فاصله میتونستم صدای داد هاشونو بشنوم..
.
.

-ادامه دارد-

سلام. به کارگاه داستان نویسی خوش اومدی.
چیزی که بیشتر از همه توی داستانت جلب توجه می‌کنه عجله‌ست... این عجله باعث شده از خیلی صحنه‌ها بپری و خواننده نتونه درست با نوشته‌ت ارتباط برقرار کنه. صرف نظر از این هم، با علائم نگارشی بیشتر دوست باش. از ویرگول، نقطه و سایرین توی جاهایی که نیازن استفاده کن تا لحنِ مورد نظرت رو به خواننده نشون بدی.

به نکاتی که گفتم توجه کن و داستان‌های تایید شده رو یه نگاهی بنداز و بعد، دوباره پیشمون برگرد.
تایید نشد.




ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۴۰۱/۳/۴ ۵:۴۵:۲۳

◟·˚ᨳ 𝗍𝗁𝖾 𝗆𝗈𝗈𝗇 𝗂𝗌 𝖻𝖾𝖺𝗎𝗍𝗂𝖿𝗎𝗅, 𝗂𝗌𝗇'𝗍 𝗂𝗍






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.