هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۳:۰۳ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۸
سلام فنر، سو، مافلدا، لینی و سایر بستگان!

آقا یه سوالی شب و روز منو پر کرده!

چرا ویولت بودلر و کنت الاف و مونتگومری داریم اما دمنتور نداریم؟


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: مجموعه ورزشی طبقه هفتم جهنم (المپیک)
پیام زده شده در: ۲۲:۵۱ جمعه ۸ شهریور ۱۳۹۸
بچه های محله ریونکلاو
Vs
ترانسیلوانیا! (مثلا ما خیلی خاکی ایم


پست آخر


"فلش فوروارد"


آخه چرا؟! لعنت به این سایت! لعنت به زوپس لعنت به "Direct access is not allowed!!" کی گفته نباید این سایت انتقال پیدا کنه؟ کی گفته اینجا نباید آپدیت شه؟

"پایان فلش فوروارد"


صبح روز مسابقه!


- فرزند خوشگلم! مو فرِ من! دست راست ارباب کی بودی تو؟!

بلاتریکس مرگخوار خیلی باهوشی بود... شاید هم تنها باهوششون! برای همین دسیسه چینی (و حتی سایر کشور ها!) رو به خوبی می‌فهمید.
- مادر جان! امروز خیلی مهربون شُدید ها! کاسه ای زیر نیم‌کاسه ست؟!

دروئلا انتظار این اندازه هوش رو از فرزندش نداشت، اما در هر صورت فرزند یک ریونی بود دیگر... مادرش قربونش بشه!
- فرزندم؟! مادرت رو دسیسه چین شناختی؟

- حالا خواسته‌ت چیه مادر؟
- حالا شدی یه فرزند خوب! میای بریم به درک؟!
- چی؟! بریم به درک؟!

مثل اینکه ئلا درست منظورش رو نگفته بود!
- فرزندم منظورم همون جهنمه!
- آها! جهنم! چی؟! جهنم؟! پیش اون مرتیکه ی هیز؟!

ایندفعه ئلا منظور بلاتریکس رو درست نگرفته بود!
- کی؟! تام درسخون؟! برم کتابامو بکنم تو حلقش؟
- نه بابا اون که همش تو تانژانت و سینوس و کسینوسه! منظورم اون شیطان بوقیه! خجالت نمیکشه اومده از من خواستگاری می‌کنه!

ئلا دیگه انتظار این یکی رو نداشت!
- شیطان؟! دارم براش!

ساعاتی بعد، دوباره ورودیِ جهنم!

- خب بچه ها! روزش رسید بالاخره!
- کلاه سو رو سوراخ سوراخ میکنم!
- آندریا رو سر و تهش میکنم!
- شیطان رو می‌کشم!

( - هوی نویسنده!
- بله؟
- مگه ئلا نمیخواد بکشه شیطانو؟!
- بله!
- پس چرا خنده ی شیطانی می‌کنه؟! اصا مگه شیطان می‌میره؟

نویسنده معترض رو به سبک ج.ا.ا دایورت کرده و به کارش ادامه داد! )

کسی به اینکه چرا قراره شیطان رو بکشن اهمیت نداد! بالاخره درهای جهنم باز شده بودن!

- وع! آتیشارو بین!
- اونجارو!

از توضیح "اونجا" معذوریم، لطفا خودتون برین به درک ببینین!

- تماشاگرارو!

خب متاسفانه توضیحش دادیم!

- من یوآن آبرکرومبی پور... نیستم! یوآن تو بازیِ قبلی مرد! او یس! من هکتورم! معجون بدم خدمتتون؟! بعله! بچه های ریونکلاو هم وارد میشن! بنده اسپانسر رسمی شون هستم! اصا ببینید چجور می‌برن ترانسیلوانیا رو!

هکتور خیلی به معجون هاش اعتماد داشت!

- خب ابیگل جعبه هارو باز می‌کنه و توپا رو بالا می‌ندازه! بازی شروع میشه!

بازیکنان محله ی ریونکلاو بازی رو خیلی خوب شروع کردن، بالعکس بازی های قبلی دیگه دروئلا دنبال اسنیچ تقلبی نمی‌گشت! البته الان هم دنبال شیطان بود در هر صورت

- اونجارو ببینین! سو توپو به کلاهش پاس میده، حالا کلاه سو توپو میگیره! جلو میره و... براک بلاجر رو به کلاه سو می‌کوبه!

کلاه سو بالاخره تو گل زدن ناموفق بود! این هم افتخاری بود برای ریون!

- چرا دروئلا داره سمت شیطان میره؟ چرا چوبدستیشو در آورده؟

دروئلا به سمت شیطان رفت...
- تو به دختر من پیشنهاد دادی؟! پس بگیرش! آواد....

بالاخره اون روی معجون های هکتور هم خودشون رو نشون دادن و ئلا یخ زد!
همه ی بازیکنا به سمت اون منظره برگشتن، بقیه ی بازیکنان ریون هم یکی یکی در حال تبدیل شدن بودن! باز هم یه شانس برد دیگه و باز هم باخت!

- ها؟! اصلا من اسپانسرشون نبودم! اصا کی گفته از معجونای من خوردن؟ من از اولم طرفدارِ ترانسیلوانیا بودم!

زمان حال، جادوگران، ساعت 23:59 دقیقه!


- بالاخره تموم شد! بالاخره تموم شد! یس!

تام دکمه ی ارسال رو فشرد...

Direct access is not allowed!!


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۸ ۲۲:۵۵:۰۵
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۸ ۲۲:۵۵:۵۸

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۱:۰۱ جمعه ۸ شهریور ۱۳۹۸
ساعاتی بعد، خانه ی ریدل ها...

- ارباب میشه بمونم؟

این بار پنجاهم بود که سو این سوال رو از لرد می‌پرسید، لرد خیلی دوست داشت تا با یه "آواداکداورا" کار سو رو تموم کنه... اما فعلا بهش نیاز داشت... ها؟! بله درسته، از پشت پرده اعلام می‌کن ارباب به هیچکس نیازی ندارن!
- سول حوصله‌مان سر رفت، زیر سایه ی ارباب بمانید!

سو خوشحال بود، یعنی میخواست باشه اما حوصله ی ارباب سر رفته بود!

- ارباب مشنگ بیارم کروشیو بزنید؟
- نه سول، در حال حاضر علاقه ای به کروشیو نداریم.
- ارباب کریس رو بیارم بچسبه بهتون؟
- نه فعلا با ریس قهریم، مرتیکه رو حرف ما حرف میزنه!
- ارباب بی...

شپرررررق!

- ارباب در 56 میلی ثانیه ی قبل، جغدی با زاویه ی 34.56 درجه و با سرعت 35 کیلومتر بر ساعت به نیمه ی غربیِ پنجره ی شمالیِ برخورد کرد!

چند روزی بود که تام بهونه گیر و عجول، تبدیل به تام درسخون شده بود؛ در ظاهر این تغییر خوب بود اما هنوز هم تامی رو مخ بود!

- خودمون فهمیده بودیم تام، برید و برای‌مان بیاریدش.

حالا باید مرگخواران تنبل خسته صبح جمعه ای بیرون می‌رفتند و جغد رو می‌آوردند...


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۸ ۱۲:۰۹:۵۷

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: دفتر رئیس فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۹:۳۸ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸
سلام به همگی و مخصوصا فنر!

آقا وی هو درخواستِ تمدید :D
با سو (کاپیتان تیم مقابل) هم هماهنگ شده


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۵:۵۰ جمعه ۱ شهریور ۱۳۹۸
سلام به همگی!

نقل قول:
جهت بررسی، اون 0.01 درصد رو اون‌روز با رایانه اومدم و اینجور نبود.


من با لپتاپ هم میام همینه


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: حمام باستانی تاریخی شلمرود ( مختلط تفکیکی)
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۸
بچه های محله ریونکلاو Vs زرپاف


پست سوم

ساعاتی قبل از مسابقه، بیرون حمام...

ترس حس خیلی عجیبیه، خیلی خیلی عجیب! چیزهای زیادی هستن که میتونن باعث ایجاد ترس بشن، برای یکی مرگ عزیزشه، برای یکی مرگ خودشه و برای یکی... حتی سوسک! ولی این حس عجیب‌تر هم میشه، اگه اصرار داشته باشی که وجود نداره و از اون سخت‌تر مجبور باشی واردش بشی و تیم رقیبت هم جلوت باشه! الان تام جاگسن، کاپیتان تیم ریونکلاو باید یه همچین حسی رو تجربه می‌‌ ‌کرد...

- خب چرا نمیریم داخل؟

ماتیلدا کاپیتان تیم زرپاف، رقیب بچه های ریونکلاو این سوال رو پرسید. سوالی که کاملا هم به جا بود چون تیم ریونکلاو نیم ساعتی میشد که دم در حمام شلمرود ایستاده بودن و جرئت وارد شدن حس خوبی نسبت به اونجا نداشتن، البته که اونا اعتقاد داشتن روح اصلا وجود نداره و اونجا هم اصلا تسخیر شده نیست!

- ها؟! چیزه... آخه... اصا من دل ‌پیچه دارم! آره حالمم خیلی بده اصا! اصا هوق!

تام کاپیتانی بود بسیار حرفه ای در پیچوندن بازیگری!

- ولی تو تازه خوب بودی ها! چیزیم نخوردی آخه.

ولی مثل اینکه اعضای تیمِ تام هیچ علاقه ای به بازیگری نداشتن، مخصوصا دروئلا که این حرف رو زده بود!

- ای لال از این دنیا بری! ها؟ آره دیگه بالاخره حسِ یهو میاد! اصا نظرتون چیه بریم یه دوری این اطراف بزنیم؟ وقت برا بازی کردن زیاد هست حالا!

ماتیلدا می‌تونست حس کنه یه کاسه ای زیرِ نیم کاسه‌ست، ولی خب می‌تونست و نکرد!
- خب باشه. بچه ها بریم!

داخل حمام، نشست سران دوش ها...

دوشک اعظم، رهبر دوش‌های قلعه ی دوش‌ها! بالای منبر رفته بود و برای بقیه ی دوش‌ها سخنرانی می‌کرد.
- ای دوش‌های عزیز! ای صابون های دوست‌داشتنی و ای کیسه های بزرگوار! امروز روز سرنوشت سازِ قلعه ی دوش‌هاست! امروز روزیه...
- قربان! دروئلا یا ایوان؟

از اون روز به بعد هیچکس از سرنوشت اون صابون خبر موثقی ارائه نداده...

- خب می‌گفتم، امروز روزی است که ما با همت و تلاشمون می‌تونیم جادوگرای نامرد و ساحره های... ساحره های... هیچی دیگه بالاخره اونا رو هم می‌ندازیم بیرون!

شنیده ها حاکی از اینه که دوشک اون لحظه روح رودولف رو پیش روش دیده...

- امروز مسابقه ی کوویدیچِ دو تیم جادوگریه و ما باید با نفوذ به اون مسابقه جادوگر ها رو از حمام آبا و اجدادی‌مون بیرون بندازیم!

و در آخر مثل تمام جلساتشون با شعر دوش های شلمرود جلسه به پایان رسید، امروز روز سرنوشت سازی بود...

ساعاتی بعد، رختکن ریونکلاو...

- خب بچه ها! امروز روزیِ که ما مزد تمام زحماتِ این چندروزمون رو می‌گیریم.
- زحمت؟...

جرالد خیلی واقع‌بین بود!

- سوراخ سوراخشون می‌کنم! تک تکشون رو هدشات می‌کنم!
مثل اینکه پرایس خیلی خوب متوجه قوانین کوویدیچ نشده بود. اما همین که قصد سوراخ سوراخ کردن حریفشون رو داشت، جای امیدواری داره...

- بلاجر رو تو حلقشون فرو می‌کنم!
- البته باید بلاجر رو سمتشون پرتاب کنی...

تیم ریونکلاو روحیه ی خیلی خشنی داشت!
و همچنین تیم ریونکلاو ته تیم بود، حتی ته تیم تر از تیم هوریس اینا!

دقایقی بعد، زمین مسابقه...

- بعله! بالاخره تیم‌ها وارد زمین میشن! این بازی قراره خیلی خیلی هیجان‌انگیز باشه! کوویدیچ ایز آبرکرومبی! بلاجر ایز آبرکرومبی! اوری ور آر آبرکرومبی!

مثل همیشه یوآن آبرکرومبی از کوره در رفت!

- کاپیتان های دو تیم با هم دیگه دست میدن، بلاتریکس در جعبه رو باز می‌کنه و سوت می‌زنه، بله بازی شروع شده!

چند دقیقه ی اول بازی بدون اتفاق خاصی گذشت... البته این که معیارتون برای اتفاق خاص چی باشه هم تاثیر گذاره! مثلا توی این بازی، غیر اینکه چند بار بخاطر مشت زدن براک به حریف ها، یا اسلحه کشیدن پرایس برای دروازه بان زرپاف، یا شصت هفتادباری که توپ از دایره ی دروازه ها رد شد؛ که اتفاق خاص به شمار نمیاد!

- برای بار هفدهم، بازی بخاطر دعوای براک با مهاجمای حریف متوقف میشه!

شرایط به حدی حاد بود، که حتی آبرکرومبی هم آروم شده بود!
تام، کاپیتان تیم ریونکلاو؛ با خودش آرزو می‌کرد که کاش بازی متوقف شه و به وقت دیگه ای موکول شه. اما خبر نداشت که همون لحظه یه ستاره ی دنباله‌دار از اونجا رد شد و آرزوش به زودی تحقق پیدا می‌کنه...

- یک... دو... سه... حمله!

درگیری بین دوش‌ها، صابون‌ها، کیسه‌ها و جادوگر ها آغاز شد...

- دروئلا داره دنبال سرخگون میره، نکنه واقعا فک میکنه که اون اسنیچه؟! مگه جستجوگر نیس؟ یکی رسیدگی کنه! و... واااااااااای! این چیه؟!

دوش‌ها به یوآن حمله کردن و از بالا به پایین پرتش کردن، بالاخره آرزوی همه جامعه ی جادوگری محقق شد و صدای یوآن برای همیشه ساکت شد... مرلینش بیامرزد! همهمه ی شدید بین جادوگرا، ساحره ها و وسایل استحمام ادامه پیدا کرد، عده ای فرار کردن و عده ای به خاک و خون کشیده شدن، حتی کسی به اینکه دروئلا اسنیچ واقعی رو به دست آورد هم توجهی نکرد و تیم ریونکلاو که برای اولین بار میتونست برنده ی یه بازی باشه؛ حالا منهدم شده بود...

دقایقی بعد، حمام خالی از هرگونه انسان شده بود و تابلویی روی در آن خودنمایی می‌کرد:

"قلعه ی دوش‌ها"


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۸ ۲۲:۳۹:۳۸
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۸ ۲۲:۴۰:۴۳
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۸ ۲۲:۴۳:۲۳

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۷:۰۸ شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۸

- راه بیافت دیگه فنر!

فنریر دوست داشت راه بیافتد، 15 دقیقه ای هم می‌شد که راه افتاده بود؛ اما ارباب و مرگخوارانش خیلی سنگین بودن!

- ارباب دارم سعی خودمو می‌کنم اما نمیشه.

لرد ولدمورت بسیار چاره اندیش بود!
- لینی! تو برو پایین.

حالا مرگخواران سبک تر شده بودند و در کمال تعجب راه افتاند، مثل اینکه فقط لینی اضافی بود!

20 دقیقه بعد...

- برو دیگه!

سو خیلی غمگین شد، خیلی خیلی!
- ارباب نمیشه بمونم؟

ولی منظور ارباب اصلا سو نبود!
- پناه بر خودمان! ما با فنر بودیم، ادامه بده فنر!

اما راه نرفتن فنر هم دلیلی داشت، از گشنگی از حال رفته بود!

حالا لرد و مرگخواران یا باید با پای پیاده ادامه می‌دادند و یا باید با روشی فنر را به هوش می‌آوردند...


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۸
بیلی هنوز هم قسمت هایی از ذهن لرد رو توی ذهن نداشته اش داشت!
- ام... کارگرمان!

ولی کارگر به هیچ وجه هیچ وقت با هیچ اربابی روبرو نشده بود!
- کارگرتان؟! تا کی تبعیض بین مردم؟! تا کی اختلاف طبقاتی؟ تا کی ظلم به ما کارگرا؟!

و کارگر به گوشه ای رفت و به گریه و غرولند کردنش ادامه داد.
هدف بیلی دقیقا این نبود، ولی خب همین هم راهی برای فرار بود دیگر! پس بیلی با تمام توان به سمت در خروج دوید... ام یعنی خودش رو کشید!
- من میتونم! من موفق میشم!

شپررق!

- من هیچ غلطی نمیتونم بکنم!

حالا بیلی توی دستای صاحب کارخونه بود.

-میدونستم بالاخره فکر فرار به سرت میزنه. حالا وقتشه به بند های توی قرارداد عمل کنیم!

بیلی توی دردسر افتاده بود...


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۶ ۱۷:۱۲:۳۸

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۷:۰۷ جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۹۸
فنریر خیلی خیلی خیلی خیلی... مرگخوار باوفایی بود، اما توی اون شرایط زجر زیادی کشیده بود؛ دوست داشت تا توی یه لحظه تمام خطاهایی رو که لرد ولدمورت توی دوران زندگیش انجام داده بود رو، رو کنه. اما از یه طرف دیگه نگاه های سنگین رابستن، سو و نگاه خمار اسلاگهورن رو هم نمیشد نادیده گرفت!
بالاخره فنر دلو به دریا زد...
- خب از کجاش براتون بگم؟ اول اینکه این آقا 40 سال تو کار کشت و کشتارِ مردم بی‌گناهه، دوما توهم زده که اربابه و هرکار دلش میخواد میتونه انجام بده، سوما که فک کرده میتونی ما بدبختارو اجیر کنه تا کارای شومشو براش انجام بدیم، آخریشم این که میخواد پسر برگزیده رو بکشه؛ تموم شد!

چند لحظه ای گذشت اما مرد سفید پوش هیچ واکنشی به اعترافات فنریر نشون نمی‌داد، بعد از اون چند لحظه، مرد سفیدپوش وسیله ای سفید و کوچک رو از گوشش در آورد...
- ببخشید داشتم ایرپادِ جدیدم رو تست می‌کردم، واقعا این مشنگ ها هم پیشرفت کردنا! خب می‌گفتی فرزندم.

فنریر دیگه هیچ چیز برای گفتن نداشت، این اولین باری بود که تصمیم به بر هم زدن حکومتِ اربابش داشت، اما همین یکبار هم نتیجه نداد، حتما حکمتی درکار است!

حالا نوبت بچه ی رابستن بود تا حرف راست را بزند، بالاخره از قدیم گفتن که حرف راست رو از بچه شنیدن شو!


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۵ ۱۸:۲۸:۰۱
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۵ ۱۸:۲۸:۴۰
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۵ ۱۸:۳۱:۲۶

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۸
سلام به همه مدیرا!
آقا اومدیم مشکلات چت باکس جدید رو بگیم!

1) آرشیو نداره.
2) لینک رو نشون نمیده.
3) خیلی خیلی فونتش کوچیکه، مخصوصا تو کامپیوتر.
4) ساعتش خرابه.
5) ایموجی نداره، الان من چجور بغض کنم ها؟!
6) یذره شخصی سازی هم اضافه کنین مثل چت باکس قبلی باحال میشه، مثلا بتونیم لینک جا اسم بذاریم یا بتونیم اسم رو رنگی کنیم.

حالا خوبی هاش.

1) ثبت نام نیاز نداره واسه همین کاربرای جدید به مشکل نمی‌خورن.
2) سریعتر از چت باکس قبلی لود میشه (ِیا شایدم برا من اینجوریه)
3) اگه اشتباه نکنم اتو بن (auto ban) داره، نه؟
4) عکس داره


آروم آقا! دست و پام ریخت!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.