هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (وینسنت.کراب)



پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۱:۴۰ سه شنبه ۶ تیر ۱۳۹۱
ولی ارباب من بعد از وزیر شدن بیشتر میتونم بهتون خدمت کنم!

با شنیدن صدای روفوس اولین جرعه چای در گلوی لرد سیاه پرید و او را به سرفه انداخت.موهای بلاتریکس سیخ سیخ شد و لینی وارنر با حالتی بهت زده و دهانی باز به روفوس خیره شد.لرد سیاه بعد از تمام شدن سرفه اش رو به روفوس کرد و گفت:چی گفتی؟انگار نشنیدی چی گفتم؟تو فقط دو راه داری.راه سومی در کار نیست.بدم نجینی به عنوان آدامس ازت استفاده کنه؟

روفوس که ترس و وحشت از چهره اش مشخص بود میخواست بی خیال ماجرا شود.ولی لودو از پشت سر هلش میداد و او را تشویق به حرف زدن میکرد.سر انجام روفوس با احتیاط تکه کاغذ مهر شده ای را از جیبش خارج کرد و گفت:ببخشید ارباب.من به عنوان کاندیدای وزارت تحت حمایت مخصوص وزلرتخانه هستم.این تو نوشته کسی حق نداره منو تهدید کنه،یابهم فحش بده یا به عنوان آدامس ازم استفاده کنه. :worry:
لرد سیاه کاغذ را گرفت.با چوب دستیش ضربه کوچکی به آن زد.کاغذ تبدیل به پودر شد.لرد با صبر و حوصله پودرها را از روی میز جمع کرد و داخل فنجان چای روفوس ریخت و گفت:حالا میتونی بخوریش!تو فراموش کردی که هیچ قانونی جلودار ارباب نیست؟ارباب هر کاری دلش بخواد میکنه.

برای چند ثانیه پچ پجی بین لودو و روفوس رد و بدل شد.روفوس با کسب اجازه از ارباب جرعه ای از چای کاغذیش را نوشید و گفت:بله ارباب.درحالت عادی همینطوره که میفرمایین.ولی حالا که قصد شرکت در انتخابات وزارتخونه رو دارین باید به قوانینشون احترام بذارین.وگرنه کاندیدای شما حذف میشه.البته ارباب من نمیفهمم این لودو چی به خورد من داده و من با چه جراتی دارم این حرفا رو میزنم.ولی فکر میکنم راهی بجز قانع کردن من ندارین.منم که عمرا قانع بشم.


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۶ ۱۱:۵۱:۲۴

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۱:۲۶ سه شنبه ۶ تیر ۱۳۹۱
مامور شماره 1:الان چیکار کنیم؟صاحبشو پیدا کنیم؟
مامور شماره 2:من مطمئنم هر چی بگردیم نمیتونیم صاحبشو پیدا کنیم.آدرس یا نشونه دیگه ای که روش نیست.این ماره رو هم که تا حالا ندیدیم.
مامور شماره 3:چرا چرا.خب عکسش تو لیست موجودات خطرناک تحت تعقیب هست.مگه فراموش کردین؟نجینی.مار مخصوص اسمشو...

ماموران شماره 1 و شماره 2 بطور همزمان چوب دستیشان را در حلق مامور شماره 3 فرو کرده و او را ساکت کردند:خفه شو ابله.ما تا حالا اینو ندیدیم.پس نمیدونیم صاحبش کیه.زبونشو هم که نمیفهمیم.

مامور شماره 3 به سختی چوب دستیها را از دهانش خارج کرد و سرفه کنان گفت:پسر عموی من حدود پنج درصد استعداد مارزبونی داره.اگه میخوایین جغد بفرستم بیاد؟

این بار ماموران شماره 1 و 2 به همراه رئیس سازمان، مامور سوم را کلا ناک آوت کردند.رئیس سازمان نگاهی به نجینی انداخت و گفت:حالا که هیچکدوم از ما صاحبش رو نمیشناسیم شاید بهتر باشه بریم سراغ نقشه دوم.یه عکس ازش بندازین و تو پیام امروز چاپ کنین.شاید یکی پیدا بشه که قبولش کنه.فقط فراموش نکنین عکس طوری باشه که صاحب واقعیش که هیچکدوممون اونو نمیشناسیم پانشه بیاد اینجا.حواستونو جمع کنین.تو متن آگهی هم لازم نیست اسمشو بنویسین.صاحب جدیدش میتونه اسم جدید و زیباتری روش بذاره.یه جعبه دستمال کاغذی دیگه بیارین.باز شروع کرد به اشک ریختن. :worry:


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۶ ۱۱:۳۸:۲۷

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۱:۱۶ سه شنبه ۶ تیر ۱۳۹۱
سوووووت سووووووووت!


با شنیدن صدای سوت هر سه نفر ایستادند و به دنبال منبع صدا گشتند.سرانجام لودو منبع را پیدا کرد:اوناهاشن.اون سه تا مشنگ سوت زدن.
لینی به سمتی که لودو اشاره میکرد نگاه کرد.سه مشنگ با لباسهایی گل و گشاد ایستاده بودند و زنجیر باریکی را دور انگشتانشان تاب میدادند.

لینی:اینا چرا اینجوری زل زدن به من؟

لودو و روفوس که هنوز نگران مشنگ تفنگ دار بودند دست لینی را کشیدند و هر دو با هم گفتند:ولشون کن بابا.بیا بریم.اون خشنه ممکنه دنبالمون کرده باشه.خوششون میاد سوت بزنن.اصلا دارن تسترالاشونو صدا میزنن.بیخیال.

لینی با عصبانیت دستش را عقب کشید و گفت:نه!تسترال کدومه؟اینا دارن برای من سوت میزنن.غیرتتون کجا رفته؟برین یه چیزی بهشون بگین خب.

لودو:روفوس مگه نشنیدی لینی چی گفت؟ازش دفاع کن.
روفوس:نه دقیقا.من گوشام کمی سنگین شده.تو که شنیدی تو دفاع کن.قول میدم دفعه دیگه من دفاع کنم.


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۶ ۱۱:۲۴:۲۳

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین ایده و زننده بهترین تاپیک
پیام زده شده در: ۱۹:۰۲ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۱
ریگولوس بلک.تاپیک کشف اطلاعات پاترمور


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین نویسنده ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۱
ارباب لرد ولدمورت


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۱
هرماینی گرینجر.فعاله


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۱
همونطور که قبلیا گفتن...ارباب لرد ولدمورت


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۱
ارباب لرد ولدمورت.

دلیلشم نظارت خوبه خب.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۹:۵۰ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۱
ایوان شروع به فکر کردن کرد.
بگم دارم بزنه؟نه،خوشم نمیاد با این هیکل استخونی جلوی بقیه دست و پا بزنم.بگم آواداکداورام کنه؟نه.اینم خیلی کلاسیکه.باید یه روش زیبا و به یاد موندنی باشه.من جادوگر بزرگی هستم.مرگمم باید بزرگ باشه.بگم منو بدن هشت پا قورت بده؟وسط جزیره هشت پا از کجا پیدا میکنن؟!شایدم اینجوری نجات پیدا کردم.:evilsmile:

ایوان نگاهی به چهره منتظر لرد انداخت و متوجه شد که پیدا کردن هشت پا برای ارباب حتی در آن شرایط هم کار چندان سختی نیست.
لرد با چشم و ابرو به ساعت شنی که روی صخره ای گذاشته بود اشاره کرد.ایوان فهمید که وقتش درحال تمام شدن است.

ایوان:خب تصمیم گرفتن سخته.چطوره منو بفرستین محفل؟پامو بذارم اونجا خودبخود میمیرم ارباب.:worry:

لرد با حرکت سرش مخالفت کرد.
بالاخره آخرین ذرات شن هم خالی شد.لرد از جا بلند شد و قدم زنان به مقابل ایوان رسید و گفت:خب تصمیمت چیه؟

ایوان که فرصتی برای فکر کردن نداشت جواب داد:ارباب، زنده به گورم کنین لطفا!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۹:۴۱ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۱
روفوس درحالیکه دستش را در جیبش گذاشته بود و سوت میزد از زندان خارج شد.آلبرت و پیتر در حالیکه پشت دو بوته مخفی شده بودند شروع به تعقیب روفوس کردند.

آلبرت:پیتر،سه قدم به راست.مواظب باش توی اون چاله نیفتی.بوته رو هم بگیر بالاتر.گوشای دراز مسخرت دیده میشن.:vay:

روفوس وارد کافه ای شد.یکی دو ساعت در کافه نشست.

پیتر:هی آلبرت بیدار شو.اومد بیرون.فکر میکنم داره میره طرف گریمولد.

میدان گریمولد:

روفوس در تاریکی شب بی سرو صدا بطرف جادوگری که منتظرش بود رفت.کیسه کوچکی از زیر ردایش خارج کرد.جادوگر سرگرم بررسی محتویات کیسه شد.

جادوگر:جنسای امشبت زیاد قابل توجه نیستن.این فنجون به چه دردی میخوره مثلا؟

روفوس:تو دردسر افتاده بودم.همین چند ساعت پیش از آزکابان آزاد شدم.اینا رو رفتم از انبار مخفی توی کافه آوردم.اون فنجون باید مال لوسیوس باشه و از اونجایی که لوسیوس چیز بدرد نخوری نداره قیمتش پنجاه گالیونه.چونه هم نزن.من کلی ریسک میکنم که میتونم اینا رو کش برم و براتون بیارم.




ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.