همه به سمت صاحب صدا برگشتند. سارا کلن با دفترچه ی بنفشش ایستاده بود.
رز و دورا به خوشحالی به سمت سارا هجوم بردند و او را له کردند.
پس از انجام مراحل آبمیوه گیری (!)سارا پرسید:
-اینجا چه خبره؟
وینکی مسلسل اش را بالا برد و با فریاد
الله اکبر نگذاشت توضیح داد:
-لودو خواست خوابگاه را برچیند ولی وینکی نگذاشت ! رز نگذاشت ! دورا نگذاشت ! آنتو نگذاشت ! رودولف نگذاشت ! ملت حاضر و غایب هافل نگذاشت ! سارا هم در این راه پرپیچ و خم با ما هم مسیر
می شود؟
سارا که از فریاد های وینکی جا خورده بود گفت:
-چی؟...آنتو؟ کی هست؟...غایب و حاضر؟...پیچ و خم؟
چند ساعت بعدملت خوش آرایش هافل (اون آرایش نه آرایش نظامی)با فریاد الله اکبر با تیپ های زیبایشان و همگام با موهای رز در خیابان های
تهران لندن راه می رفتند و هیچ چیز به جز ساختمان وزارت س.ج جلو دارشان نبود!
پس از اندکی پیاده روی و عکس گرفتن به جلوی ساختمان سر به فلک کشیده ی وزارت رسیدند و از اون جایی که نمی تونستند این یکی رو خورد و خاکشیر کنند مجبور به توقف در مقابل در وزارت شدند.
وینکی سرش رو کج کرد وگفت:
-حالا چی؟
دورا شترخی زد و گفت:
-دَدی چرا وایسادی؟ برو مذاکره کن!
آنتو که در آن لحظه شدیدا از قبول کردن سر پرستی این دختر پشیمون شده بود به همراه وینکی برای مذاکره جلو رفت.
آنتو به چشمان خشمگین نگهبان نگاهی کرد و گفت:
-اهم ...سلام...حال شما خوبه؟حال بچه ها چه طور؟....
نگهبان غرید :
کارتون؟
-منو این همکارم وینکی.....وینکی....اِ وینکی کجاست؟
وینکی مشغول تماشای نوشیدنی کره ای های پشت شیشه بود.
نگهبان با عصبانیت گفت:
-مسخره بازی در نیار کارتو بگو.
- خیلی خوب حالا عصبانی نشو. منو وینکی سرپرست گروه هافلپاف از مدرسه ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز هستیم و یه مشکلی توی تالار پیش آمده و ما می اینجا آمدیم تا با وزرا در میون بگذاریم.
نگهبان نگاهی به آنتو کرد وگفت:
-وقت قبلی دارید؟
-نه ولی سیوروس منه می شناسه بگو دالاهوف باهات کار داره...
-آقای محترم شما چی فکر کردید؟ما اینجا پارتی بازی نداریم شمام مث بقیه...اِ سلام درک حالت چه طوره؟با بلک کار داری؟ آقا ایشون با بلک کار دارن بفرسیدشون بالا.