آیلین: دلورس بسیار بسیار بیجا کرده! مگه من پسر دسته گلمو از سر جوب برداشتم بدمش به این وزغ صورتی؟
حالا درسته که بچم سال تا سال حموم نمیره و همش از موهاش روغن می چکه ولی خوب بچم حلالزاده س و لنگه باباشه! درعوض کلی عزیز دله و... اصن قربون دس و پای بلوریش برم من! :zogh:
پادما وارد اتاق شد و یک نی را به زور در کیسه خونی که همراه آورده بود فرو کرد. نی در گوشه لبان آماندا جا گرفت که با هر خرناسی که می کشید کمی خون در حلقومش فرو می رفت و به این وسیله بالاخره اون حندق بلاش پر شد! کم کم چشم هایش را باز و اعلام کرد: حااااااااااااااااااضر!
جمیع سواحر:
آماندا:
پادما به بحث قبل از خروجش ادامه داد: سینی که به لقاء مرلین پیوسته. درنتیجه این که بخواد پیامی از دلورس به سوروس برسونه منتفی میشه. می مونه هدف اصلی جلسه که روش جذب عضو برای سازمان، از هاگوارتز هست.
آیلین با اندوه گفت: پادما مشکل الان دو تاس! هم باید یکیو پیدا کنیم که بفرستیم تو هاگوارتز برامون عضو جذب کنه و هم باید پسر دسته گلم رو از دردسر عشق اون دلورس پیر نجات بدیم!