هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کافه تریا مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۱۴:۰۶ جمعه ۱۵ آذر ۱۳۹۲
در همان لحظه ناگهان آیلین سرش را از روی میز بلند کرد و با تعجب به فلور خیره شد.
- چی شد؟گفتی دلورس مرگخوار نیست؟
فلور که همچنان بهتصویر زیبایش در آینه خیره شده بود با لحن بی تفاوتی گفت:
- گفتم که نیست...قبل از اینکه ایفای دلورسو بگیره بود ولی الان دیگه نیست.
آیلین زیر لب زمزمه کرد:
- عجیبه...زمانیکه نقش منو تایید کرد مرگخوار بود...حتما دقت نکردم...البته مهم هم نیست حداقل چندتا پست ملت رفتن سر کار!
ساحره ها:
با این همه برقی که در چشمان آیلین می درخشید از دید ساحره ها پنهان نماند. درحالیکه به طرز عجیبی شاد و سرحال میشد عکس قدیمی اسنیپ را تا کرد و درون جیب ردایش گذاشت. ساحره ها در سکوت به او خیره شدند که لبخند شومی به تدریج روی لب هایش ظاهز میشد. پادما پرسید:
- چی انقدر بامزه است؟
لبخند ایلین وسیعتر شد.
- ما نمی تونیم به سیوروس دسترسی داشته باشیم... هرچی باشه اون محفلیه و دیگه اینکه عمری حاضر بشه به دلورس نگاه کنه...ولی اینکه دلورس مرگخوار نیست کارمونو راحت تر میکنه. حداقل دیگه ارباب از ما ناراحت نمیشه...
آلیس پرسید:
- تو از کجا می دونی؟
آیلین با اندکی نگرانی گفت:
- چون مطمئنم لرد سیاه هیچ وقت از کاری که ممکن بود با یکی از مرگخواراش کنم خوشحال نمیشد ...داشتم چی می گفتم؟آهان!
او با شور و شوق دست هایش را بر هم زد و بلافاصله زاغی پرواز کنان از ناکجاآباد ظاهر شد و با سر و صدا روی شانه آیلین نشست. آیلین از جا برخاست و گفت:
- بزنین بریم خانوما!خیلی کار داریم!
دافنه با لحن سردی گفت:
- کجا قراره بریم؟نکنه یادت رفته ما رو هم در جریان نقشه بی نظیرت بذاری؟
آیلین که جو جادوگر پلید زیبای خفته بودنش زایل شده بود مجددا با اوقات تلخی روی صندلی نشست.
- این واضحه نیست؟دلورس که از احساسات پسر من نسبت به خودش خبر نداره داره؟ما از همین علاقه اش می تونیم استفاده کنیم یعنی.
سلسیتنا با سردرگمی پرسید:
- چه جوری باید این کارو بکنیم؟
پیش از آنکه آیلین بتواند پاسخی به این سوال بدهد لینی با هیجان گفت:
- گرفتم!یکی از ما باید شکل اسنیپ بشه و بره سراغ دلورس!
آیلین خنده ای کرد:
- دقیقا!و ازش بخواد تا ریاست هاگوارتزو بهش بده. هرچی باشه دلورس منوی مدیریتو داره!



پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۳:۰۱ جمعه ۱۵ آذر ۱۳۹۲
به به! چشممان به دیدار دوباره هاگوارتز روشن شد، پروفسور آرماندو دیپت استرجس پادمور عزیز!

دیدم دچار کمبود هستیم از لحاظ وجود اساتید معتبر و کارکشته خواستم برای یکی از دو درس تغییر شکل یا پیشگویی درخواست بدم.

لطفا پنجشنبه ها باشه و این که احتمالا پیشگویی رو ترجیح بدم، حالا بازم معلوم نیست.

متشکرم آسوو.. راه خروجم خودم بلدم!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۲:۱۸ جمعه ۱۵ آذر ۱۳۹۲
به نام روشنی بخش!

اول از همه عذرخواهی می کنم برای تاخیر زیادی که برای این نقدها پیش اومد، در تمام این مدت یه زنگ هشدارگونه ی توی ذهنم بهم گوشزد می کرد که دوتا نقد داری ولی وقت بهم اجازه نداد، بالاخره پیریه و مریضی و دامبلدوری و هزارجور کار رنگ وارنگ!

بابت تاخیر معذرت می خوام عزیزانم.

نقل قول:

سلام به همگی!
راستش آلبوس یه فکر ابتکاری-انتحاری به سرم زد اومدم باهات در میون بزارم!

اینجا نقدستانه و تو هم منتقدی، خب، منم می خوام منو نقد کنی! همین، نقدم کن! کاملا هم جدی هستم!


بسیار هم عالی و خوب آلستور! اتفاقا بسیار ایده ی خوبی دادی من خودم به عنوان بهترین ایده پرداز از شما تقدیر می کنم جناب مودی!

و اما چطور میشه شخصیت یک فرد رو نقد کرد، راهی که من انتخاب کردم مقایسه شخصیت پردازیت با یک شخصیت پردازی آرمانی که بسیار به آلستور مودی کتاب نزدیک باشه، هستش. بریم ببینیم چیکار می کنیم!

این نظر شخصی منه، نمی دونم همه قبول داشته باشن یا نه ولی به نظرم مسیر تکامل یه شخصیت ایفای نقش از جدی به طنز میره، جادوگران امروز واقعا در این مساله کم گذاشته، در واقع اصلا هیچ زحمتی براش نکشیده.

آلستور مودی در ابتدای مسیر که جدی هم هست یه کارآگاه خیلی بزرگه و در جنگیدن نظیر نداره، بعد از دامبلدور هماهنگی های محفل رو اون به عهده میگیره و طلسم ضد اسنیپ روی خونه ی گریمولد می ذاره و هفت پاتر رو راهنمایی می کنه و چیزهای دیگه که خودت ازشون مطلعی، این ها همه نقطه های قوت شخصیت مودی مد آی ـه..

اما در طرف منفی، مودی مدآی خیلی مبادی آداب نیست، جلوی جمع چشمشو از کاسه در میاره می ندازه تو لیوان آب و می شوره و اصلا هم واکنش بقیه براش مهم نیست! مودی مدآی شکاک و بدبینه، از لحاظ ظاهری تیپ داغونی داره، بدخلاقه و البته در برخورد با مرگخوارها خشنه!

از اونجایی که ما توی این سایت سالهاست که به جدی بودن اهمیتی ندادیم شما هم هیچ وقت فکر کنم از این مسیر جاده عبور نکردی. این اواخر هم که تلاشهایی برای بالا بردن جد نویسی از سمت محفلی ها شد حضور نداشتی توش..

حالا می تونیم همین نقاط قوت و ضعف شخصیتی آلستور مودی رو که لیستشون کردیم به طنز تبدیل کنیم. (تو پرانتز بگم که این روند مثل الان تئوری وار و حساب شده جلو نمیره بلکه طی زمان فعالیت یه سری از اینها خودشون خود به خود ایجاد میشن و یک سری خصوصیات جدید که تا به حال در شخصیت آلستور مودی وجود نداشته هم اضافه میشن.) قوی بودنش می تونه بزرگنمایی بشه و ازش یه ژانگولر لحظه ای بسازه، شکاک بودن مودی می تونه بزرگنمایی بشه حتی به دامبلدور هم مثلا شک کنه، اون مبادی آداب نبودنش می تونه بزرگنمایی بشه و مودی وسط جمع هر کاری کی می خواد بکنه!! خشن بودنش می تونه بزرگنمایی بشه اتاق خون راه بندازه! و همه ی اینها باید در رولها به صورت مکرر از طرف خودت و دیگران تکرار بشه تا تثبیت بشه!

برای این ها هم باید تلاش کنی باید حتی تو پستهای غیر رولت، مثلا همین درخواست نقد به کار ببریشون و توی امضا و آواتار و الی آخر..

در مورد آواتار، آواتارت خیلی بامزه ست ولی طراخ به این دقت نکرده که این چیزی که کشیده برای مودی بودن خیلی معصوم و ملوسه! طبیعتا وقتی ما پستی ازت می خونیم در حالی که این مودی کنارشه ما توی پستت شبیه به این می بینیمت!

جمع بندی این که:

* در به کار بردن آواتار هم با دقت عمل کنین!
* خصوصیت های بارز شخصیتی باید در نوشته های طنز یا جد نمایان باشن تا به اونها شناخته بشی.

در پناه نور!


نقل قول:
درود بر خورشیدِ محفل ما

آلبوس این اولین درخواست نقدمه ؛ ممنون میشم تمام نکات رو ریز به ریز ذکر کنی و یک سری پیشنهاد برای بهتر نوشتن بهم ارائه بدی.


اووه! فیلیوس.. این تعریفها چیه از ما می کنی! عرق شرم بر پیشانی ما نشست رفیق! خیلی ممنون و خوش اومدی به نقدستان!

البته شیوه ی نقد کردن من این نیست که بیام همه چیز رو یک باره و ریز به ریز می گم. ریزبینی و دقت داریم تو کارمون ولی ترجیح اینه که یه سری نکات رو که مهمترن اول برطرف کنیم و بعد به رفعشون بپردازیم و دفعه به دفعه ضعفو کم کنیم و قوتو ببریم بالا!

پیشنهادات رو هم تا جایی که ممکنه و منجر به طومار شدگی نمیشه می گم چون یک سری تاپیک های آموزشی در سرتاسر سایت پخشه و فرض بر اینه که شما اونا رو مطالعه می کنین، گرچه می دونیم کسی مطالعه نمی کنه و ما خودمون هر دفعه باید مکررات قبلی رو بازگو کنیم!

و یک مسئله ی مهم دیگه که به پستت ربط داره، البت من اینو یه جای دیگه هم اعلان عمومی می کنم. تاپیک "دنیای وارونه" از ابتدای خلقتش (!) یه تاپیک تک پستی بوده و هست و خواهد بود. فقط یه زمانی یه بنده خدایی که در زمان نظارتش واقعا خیرش به تاپیکای محفل نرسیده این تاپیک رو ادامه دار کرد و روندش رو به هم زد. البته ایشون این کارها رو با خیلی تاپیک های دیگه هم انجام داد و کلا وضع تاپیکهای محفل رو به شدت به هم ریخته که حالا بماند!

پس، دنیای وارونه بعد از اتمام این سوژه دیگه پستهای ادامه دار نباید بخوره!

می رسیم به نقد پستت..

فیلیوس بیا از گفتن نکان مثبت بپرهیزیم.. چون اونقدری که نکته ی مثبت داره پستت نکات منفی نداره. من ازش نمی تونم اشکال قواعدی بگیرم یا پاراگراف بندی یا حتی فضاسازی.. این پست جدی شما از همه ی جوانب عالی کار شده واقعا عالی کار شده اما..

در مورد تیترها یا از ستاره ها (****) استفاده کن یا از نوشته، دوتا با هم درست نیست، اگه ستاره می ذاری دقت کن که ستازه ها باید وسط چین باشن، نه راست چین!

و در نهایت مهمترین موضوعی که به چشم میاد.

فیلیوس عزیز، شما یه سوژه ی جدید زدی که چون توی دنیای وارونه ست ازش انتظار می ره که ارکان اصلیش وارونه باشه. همین جا هم باید اشاره کنم به تاپیک ها و انتظارات خواننده، کسی که سوژه ی جدید می زنه حتما باید به این موضوع توجه کنه، واقعا مهمه که سوژه ی شما در حالی که با تاپیک در ارتباطه انتظارات خواننده رو هم برآورده کنه.

داستان شما کاملا وارونه نبود. به علاوه این که مقدار زیادی ابهام آمیز گفتیش و سوژه روشن و واضح نشد. البته من خودم ید طولایی در مبهم نویسی دارم و برای ههمین می فهمم داستانت چیه ولی احتمالا خیلی ها هستن که نفهمیدن چی شد و برای همین کسی داستان رو ادامه نداده.

گفتم کاملا وارونه نبود، ینی اصلا وارونه نبود.. همه چیز درسته و سرجاشه.. فقط اسنیپش خیانتکاره که البته این وارونگی به حساب نمیاد! شخصیت های لرد و دامبلدور رو در نظر بگیر، اگه دامبلدور ریش و دماغ و مو نداشته باشه و شخصیت پلیدی هم باشه در عین حال دیگه دامبلدور نیست، دامبلدور واورنه هم نیست بلکه ولدمورته! این یه تغییر سیصد و شصت درجه ست!

توی تاپیکهای دیگه که بسیار از این سوژه ها داشتیم که لرد و دامبلدور جاشون عوض میشه، توی همین تاپیک هم پستهای بیشماری داریم که دامبلدوری خبیث و تامی شریف دارن، این داستان در طی سالها میلیونها بار تکرار شده.. گفتن میلیون برای این مورد واقعا حتی اغراق هم حساب نمیشه!!

بیا یه مرور کنم که تا حالا چه چیزایی گفتم.. اول این که سوژه مبهمه، دوم این که بسیار تکرار شده تا به حال، سوم این که انتظاراتی که خواننده و تاپیک ازش دارند رو برآورده نمی کنه!

برای مورد اول لازم بود که یه خط چین می ذاشتی و توی چند سطر سوژه ت رو برای بقیه توضیح می دادی، توجه کن که بعضی ها ممکنه فهمیده باشن داستان چیه ولی صد در صد مطمئن نیستن چون واضح نیست شک دارن به برداشت خودشون و برای همین ادامه نمی دن.

برای مورد دوم باید خلاقیت و ابتکار رو پرورش بدی در عین حال پستها و سوژه های قدیم و جدید رو بخونی تا به این مساله برخورد نکنی.

مساله ی سوم رو هم با دقت و تدبیر باید حل کنی.. قبل از سوژه ی جدید دادن نویسنده دو راه داره، یا برای فلان تاپیک می خواد سوژه ی جدید بزنه یا برای یکی از سوژه هاش یه تاپیک می خواد.. در نهایت هر دو راه به جایی ختم میشن که نویسنده باید سنگین و سبک کن و با کم و زیاد کردن وزن سوژه ش، با تاپیک هماهنگ بشه.

و آخرین نکته ای که البته مربوط به سوژه پردازیت نیست:

نقل قول:
آسمان تاریک بود. ستارگان چشمک زنان در سیاهیِ بالایِ سرِ آن رباینده، می درخشیدند و نور ماه، در پشت ابر های بسیار ناپدید بود. ظلمتی در آن ساعت برپا بود، و سکوتی که با فریادی معترض شکسته شده بود.

نقل قول:
تمام آن اتفاقات در اتاقی بزرگ افتاده بودو تنها منبع نور شمعی بود که روی میزِ کنار تخت پیرمرد سوسو می زد و تقریبا چیزی در آن اتاق قابل مشاهده نبود


اول که شروع می کنیم به خوندن پست در یه فضای باز بی سقفیم و تصورمون اینه که پیرمرد و کسی که رباینده خطاب شده توی همین فضای بازن، بعد میای میگی تمام اتفاقات توی اتاق بزرگی بود، خواننده دچار یاس فلسفی میشه اصلا!!

راه بهتر این بود که از پنجره استفاده کنی یا یک دریچه ای از این اتاق که به آسمون مربوط می کنه، اون موقع خواننده می فهمه که داره از توی یک اتاق این آسمان پرستاره رو می بینه و دچار تغییر مکان ناگهانی هم نمیشه.

دیگه چیزی فعلا به ذهنم نمی رسه.. موفق باشی!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: کافه تریا مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۱۱:۳۲ جمعه ۱۵ آذر ۱۳۹۲
آمــانــدا با افکت اهم اوهومی تمام حواس ها را به سمت خودش متوجه ساخت و گفــت:
-یــه مشکل خیلی کوچولو موچولویی هم این وسط وجود داره! این که من هر چی می گردم، می بینم دلوروس که مرگخوار نیست! دلوروس از عاشقان وزارت و منوی مدیریته وایسش سیاه یا سفید بودن که فرقی نمی کنه!

فــلــور در همان حال که به زور خودش را درون ســوژه می چپاند بــدون آن که رویش را از آینه ی کوچکی که در دستانش بود برگرداند، لــایــکِ پـروانه شکلی برای آماندا فرستاد و رو به آلیسِ سر افکنده گفت:
-آلیس ،عزیزم، ناراحت نشو ایــدت خیلی خوب بود! فقط مشکل اینه که دلو مرگخوار نیست! اگه دوست داری میریم مرگخوارشم می کنیم تا ایده ی تو هم اجرا بشه!

آماندا در حین آن که دهانش را با دستمالــی که انگار در تمام این پانصد سال روزی دو بار استفاده شده پاک می کرد، غــرید:
-فـلـور الآن به شعور کودوممون داری توهین می کنی این وسط؟

ناگهان با این جمله بحث پر سر و صدایی میان ساحره ها بالا گرفت. طوری که حتی اگر جیمزی به میان ماجرا می پرید و جــیــغ می کشید هیچ کس متوجه نمی شد!

آیلین که مــیزان امـیــدش رو به اتمام بود، سرش را روی میز گذاشت، عکس روغنیه سوروس چند ماهه که شیشه ی روغن مویی را تکان می داد و با اخم برای دوربین زبان در می آورد را در آغوش گرفت و گفت:
-اَه... مثــ که نمیشه... حق و حقوق ساحره هارو نمیشه گـرفت؛ آخرشم پسرتو میدن به یه وزغ... شایدم وزغو میدن به پسرت... نمیدونم...

دافنه نیز همچون لیوان داغ تر از شکلات جادویــیِ داغ سرش را با تاسف تکان داد و تائید کرد:
-والـــا،اونم یه وزغ زشت و ایکبیری! بیاین انرژیمونو واسه کارای شدنی نگه داریم! مطمئنا ما نمی تونیم دلوروس آمبریجو تبدیل کنیم به یه ساحره خوشگلِ جادویی با فرهنگه با ادب که رنگصورتی بهش بیاد و مورد پسند سوروس باشه بعد هم هر دوتاشونو ماه عسل بفرستیم هاگوارتز تبلیغ کنن برامون...

سپس رو به ساحره هایی که با لبخند های شیطانی در سکوت به او گوش می کردند با اندکی تردید ادامه داد:
-نمیتونیم دیگه، من مطمئنم نمیتونیم، مگه نه؟!



بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: اگر جای فلان شخصیت بودم ....
پیام زده شده در: ۱۰:۵۰ جمعه ۱۵ آذر ۱۳۹۲
من اگه لیلی بودم...عاشق جیمز نمیشدم......تا وقتی یکی با تمام وجودش دوسم داشت.....

البته زیادی حماسه استادی (اسنیپ) فکر کردم اما خب راست می گم دیه !

لیلی به سوروس ظلم کرد! حتی حاظر نشد سوروس رو روشن کنه و خلاص ! همین جور گذاشت و رفت!

در ضمن اگر جای لیلی بودم شک نکنید با اون همه طلای توی گرینگورتز توی گودریک هالو زندگی نمی کردم!

اما شاید خود لیلی کار درستو کرد! نمیدونم والله !


* شخصیت جدید امشب !
* توی گذاشتن نظرسنجی مشکل داشتم، همزمان نظر سنجی شخصیت قبلی رو هم میگذارم!


فعلا!


دربرابر شرارت وزیر و مدیر خیانت کار و مفسد و چیزکش جامعه ساکت نمی مانیم ... !


تصویر کوچک شده

با هم، قدم به قدم، تا پیروزی ...


- - - - - - - - - - - - - - - - -


تصویر کوچک شده

تا عشق و امیدی هست؟ چه باک از بوسه دیوانه سازان!؟


پاسخ به: اگر قرار بود با يكي از شخصيت هاي كتاب ازدواج ميكرديد ، آن شخصيت چه كسي بود ؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۱:۴۳ جمعه ۱۵ آذر ۱۳۹۲
چی چی ؟؟ هری پاتر ؟؟
اخه اونم شخصیته که اصلا ادم بخواد بهش فکر کنه ؟! تنها خصلتی که داره پخمه بودنه که اگه شانس خرکیشو ازش بگیرید کاملا هویدا میشه !!
قیافه هم که نداره داشته باشه هم مهم نیست طرف شاهزاده ای با اسب سفید هم باشه ولی سرش رو تنش سنگینی کنه باید ریختش تو اقیانوس !!
جواب اینو دادم چون تو حرفاش گفت ریگولوس فهمیدم داره منو میگه
بازم میگم ها اینا واس من شخصیتهای قابل قبول کتاب بودن وگرنه ازدواج و اینا ...


علف هرزه چیست ؟ گیاهی است که هنوز فوایدش کشف نشده است .
(( امرسون ))


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
چو که بر خلاف میلش دست هایش به شدت می لرزیدند، دستانش را مــشــت کرد و بــه طـرف جایی که از آن ان صـدای مرموز آمده بود چــرخید؛ سپس بــا نگاه و اخلاقی اشــرافی که فقط مـخـتص کسانیست که در عـمارت چانگ بزرگ می شوند، گفت:
-چــو چـانگ... اومــدم تا به جبهه ی سیاهی بپیوندم!

صــدا با لحنی که انگار سعی می کند چیزی را به یاد بیاورد؛ پرســید:
-چــو چانگ؟

-نــه خــیر، بانو چو چانگ!

-شــوخی می کنی؟ چانگ؟ نــکــنه تو همون دوست دخترِ سوسوله ســیـفـیـت مـیفیته اَسـبقه پـاتری؟

فــنــریر همانطور که با خنده ای به شدت دلهره آور این کلمات را بیان می کرد از سایه ها بیرون آمد. چو همانطور که از شدت وحشت ناخن هایش به درون گوشــت دستش نفوذ می کردند نگاهی به چهره ی گری بـک معروف که لکه های خون آن را پوشانده بود انداخت و جواب داد:
- نــه خـیـر، من تنها چیزی که نیستم ســفــید و دوست دختره پاتر و سوسوله!

سپس با شجاعت و جسارتی که تا به حال درون خودش نیافته بود ادامه داد:
-الان هم مایــلم لــردو ببینم، نه شمارو!

فــنــریر که از شدت خشم دندان های تــرسناکش را روی هم می کشید قـدمی به طرف چو برداشت سپس هنگامی که جمع شدن غــریزی چو از شدت ترس را دید آن خــنــده دلهره اور را تکرار کرد و گفت: دخــتــره ی بیچاره... برو تو...! اون تو خــیـــلی چیزای بدتر از تبدیل شدن به گرگینه و تهدیدای من در انتظارته!

سپس چرخید و دوباره در تاریکی ها گم شد. چو که آوای ضـربان قلبش را بلند تر از همیشه می شنید بـه سرعت به طرف در رفت. سنگینی نگاهــی که حس می کرد مجبورش کرد که بدون این که دوباره به عواقب کارش فکر کند، بدون ذره ای درنگ زنگ عمارت را به صدا در آورد.


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۴ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آسمان هــم ســیـاه شـد. بــاران نم نم بر روی صــورت هرمیون می چکید و با اشک هایش در می آمیخــت. رون شانه ی هرمیون را رهــا کرد و هـمـراه با بقیه محفــلــیون راه افتاد تا او با غـم عــظیم ناشی از مــرگ خــرگوشِ سـفیدی ،که روی فـرشِ برگ های پایــیـزه ای که معلوم نبود از کجا پیدا شده اند، آرمیده بود کنار بیاید...

{-خــرگوش؟

-آره دیگه. خرگوش!}

و نــاگه نویسنده متوجه می شود که در این میان فـقـط یک خرگوش مــرده. به علاوه این خرگوش که مـذکـر هم بوده با سـاحره گرام هیچ نسبتی نداشته و شوهرش هم تحت تاثیر تهاجم فرهنگی قـرار گرفته و قرار نیست چیزی بگوید و پــایه های آسلام رو دور ویبره اند و نویسنده باید کاری بکند!

در نتیجه ناگهان دوباره آفتاب شروع به تابیدن، برگ درختان شروع به روییدن و بلبل ها شروع به خواندن کردند!

هرمیون کمی سـرش را تکان داد، دوان دوان به سمت پــرسی رفت و پرسیــد:
- پــرسی، کجا داریم میریم؟

پرسی همانطور که آهی از روی تــاسف می کشید به ورقه ای که در دستش بود اشاره کرد و جواب داد:
- از اونجایی که هنوز هم تو این منطقه نمیتونیم آپارات کنیم و نقشه ای هم نداریم. برای این که دل هری نشکنه داریم طـبـق نقشه ی هری پیش میریم ببینیم به کجا می رسیم!

هــرمیون، مــتعجب از به کار افتادن ناگهانی مغز هری ورقه را از دست پرسی گرفت و با همان طرح فــرضـی ولدمورت مواجه شد که درون شکمش با خودکار قرمز یــک خط دنبـــاله داره پیچ درپیچ دراز کشیده شده بود.

-یــعنی الآن این خــطه راهه مــاس؟

-آره دیگه...

-بعد الآن ما داریم طبق این خــطــه پیش میریم؟

-دقــیــقا.

-احتمالا فقط هری هم می دونه کجا می رسیم؛ نه؟

-کاملا درســته!

-یعنی در کل ما داریم بر اساس خـط فـرضــیــه روده ی لرد سیاه پیش میریم تا به یه جایی برسیم که فقط هری میدونه؟

پــرسی برای چهارمین بار تائید کرد:
-اره دیگه! گفتم که... مجبوریم!


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: کافه تریا مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
در همین لحظه که ساحره ها در حال تفکر بودند؛ در باز شد و آلیس با عجله وارد شد. رو به جمع ساحره ها کرد و گفت: واقعا ببخشید، این شبکه ی مشنگی اعصابمو خرد کرد و باعث شد اولین جلسه رو دیر برسم، درسته زیادم دیر نشده.

سپس یکی از صندلی های خالی را بیرون کشید و نشست.

ساحره ها که بند تفکرشان پاره شده بود، سکوت کرده بودند.

آیلین سکوت را شکست و گفت: خوب چی میگفتیم؟ پسرم عاشق دلورس شده؟ نه، نه، دلورس عاشق پسرم شده و ما باید برای تبلیغات تو هاگوارتز آدم پیدا کنیم.

آلیس با تعجب پرسید: مگه سازمان حمایت از ساحره ها نیست؟ نکنه سازمان حمایت از عاشقاس؟ من اشتباه اومدم؟

مالی تند تند قضیه را برای آلیس توضیح داد.
دوباره همگی به فکر فرو رفتند.

ناگهان آلیس از جا پرید و گفت: فهمیدم! مگه نمی گین دلورس از سوروس خوشش میاد و عاشقشه؟

ساحره ها:

-خوب باید ببینیم عشق دلورس در چه حدیه؟ یعنی عشقش به سوروس بیش تره یا مرگخواریتش؟ این ادامه ی راهو برای ما مشخص میکنه، اگه میخواست مرگخوار بمونه که هیبچی چون عمرا سوروس راضی بشه حتی باهاش حرف بزنه و اگه دلورس سوروسو بیش تر دوست داشته باشه باید یه چاره ی دیگه پیدا کنیم!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: اگر جای فلان شخصیت بودم ....
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
من اگه جای سوروس اسنیپ بودم لیلی رو فراموش می کردم و با یه نفر یگه ازدواج می کردم. هرچندمن از عشق هیچ تجربه ای ندارم و نمیتونم احساسات سوروس رو درک کنم ولی می فهمم وقتی آدم معذزت میخواد و غرورش رو به خاطر کسی میشکونه که دوستش داره و بعد می فهمه طرف دلش جایی دیگه هست چه احساسی پیدا میکنه. آخه یه زن چقدر میتونه بی رحم باشه هنوز هم باور نمیکنم که لیلی با اون قلب سنگی بتونه هری رو با طلسمی از عشق حمایت کنه.به نظرم خنده داره!







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.