هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: کی, کِی, کجا؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۹۰
#51
[spoiler=چیکار؟]جودو بازی میکردن[/spoiler]



Re: چوبدستی سازا از این طرف !(عکس چوبدستیتون رو قرار بدین !)
پیام زده شده در: ۱۳:۴۵ پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۹۰
#52
سلام به همگی.
در جواب رز عزیز: حتما عکساش رو قرار بدید.مشتاقم ببینم چی شد آخرش!

یه نظر سنجی گذاشتم اون بالا .لطفا بهش توجه کنید.برام مهمه.

راستی یه سری چوب جدید برام رسیده که میخوام باهاش چوبدستی درس کنم.آماده شد حتما عکسش رو قرار میدم

خیلی ها به من پیام شخصی دادن گفتن که اونی که سرش مثل گوی بود رو چطوری درست کردی.

منم عکسش رو دوباره میزارم تا راحت تر ببینین:تصویر کوچک شده

اول از همه باید بگم که اون گوی شیشه ای دستگیره ی کابینت بوده!

چوب وستش هم خودم درس کردم و با چسب قطره ایبه هم چسبوندمشون!

چوب اصلی هم چوب غذای چینیه.

به همین راحتی...به همین قشنگی!

با تشکر
آرکوس الیواندر



Re: کی, کِی, کجا؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۳:۲۹ پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۹۰
#53
[spoiler=کجا؟]تو دست شویی[/spoiler]


ویرایش شده توسط آقای الیواندر در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۹ ۱۳:۳۱:۲۳


Re: کی, کِی, کجا؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۹:۱۲ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
#54
[spoiler=کی:]آرکوس الیواندر[/spoiler]



Re: چوبدستی سازا از این طرف !(عکس چوبدستیتون رو قرار بدین !)
پیام زده شده در: ۱۹:۰۱ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
#55
سلام به همگی.
خواستم به همه بگم که اون نظر سنجی بالا غلطه و به زودی پاک میشه.اشتباه هم از من بوده.

اینم چوبدستی دست سازی که از روی چوبدستی جرج ویزلی درست شده

با تشکر
آرکوس الیواندر

تصویر کوچک شده



Re: دفتر ناظران انجمن جادو و جادوگری
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
#56
سلام.
من یه اشتباهی مرتکب شدم و یه نظر سنجی نا درست تو تاپیک چوبدستی سازان از این طرف گذاشتم.
میشه نظر سنجی رو پاک کنید؟؟

با عرض پوزش
آرکوس الیواندر



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۷:۴۳ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
#57
1. اوکمی در کدام ناحیه ی زمین بیشتر یافت می شود و به چه آب و هوایی نیاز دارد؟ چند کشور نام ببرید. ( 5 امتیاز)

اینجور که معلومه به آب و هوای گرم و خشک نیاز دارن. چون بیشتر تو هند پیدا میشن.
هندوستان
آفریقا
ایران( در قدیم الایام )




2. غذای اصلی اوکمی چیست؟ ( 5 امتیاز )

گوشت:
چون نژاد اوکمی ها از مار ها گرفته شده گوشت موش رو ترجیح میدن.



3. رولی در مورد مبارزه ی خود با یک اوکمی وحشی بنویسید. ( 20 امتیاز)

باران نم نم میبارید.آرکوس که برای قدم زدن تو هوای به این خوبی دل تو دلش نبود ردای کلفتش را پوشید و از برج گیریفیندوری ها یه آرامی بیرون آمد.جدیدا بچه های دیگه خیلی بهش گیر میدادن و میگفتن که الیواندر داره دیوونه میشه. اما او اصلا به بچه های دیگه اهمیت نمیداد.
از در بلوطی رنگ هاگوارتز گذشت و میتوانست به راحتی کلبه ی کیک مانند شکار بان مدرسه را ببیند.از کلبه ی او خیلی خوشش می آمد اما از خود شکار بان متنفر بود.
چرا؟؟
خودتان قضاوت کنید.از کسی که بچه های مدرسه را تنبیه میکند خوشتان می آید؟؟
الیواند نفس عمیقی کشید و با خود گفت:

-شانس آووردم الان خوایه.وگرنه اگه منو میدید سه روزی تو حبس بودم!

ناگهان صدای فشفشی عجیب از بشت الیواندر برخاست.

- فششششش.هیسسس.

آرکوس به آرامی سرش را چرخاند و به اوکمی ای که به او زل زده بود تگاه کرد.
نمام بدنش میلرزید.او نمیدانست چطور باید در مقابل اوکمی از خودش دفاع کند. به شکاربان مدرسه لعنتی فرستاد گفت:

- چرا درس اوکمی ها رو گذاشت جلسه آخر؟؟مرنیکه ی ....

اما حالا وقت لعنت فرستادن به بخت بدش نبود.باید زود تر راه می افتاد.
به سرعت مخالف جهت اوکمی دوید.اما آرکوس دونده ی ماهری نبود. اوکمی مثل برق خودش را به او رساند و هیکل مهیبش را روی آرکوس انداخت.آرکوس سنگینی حیوان دو پا را روی پشت نحیفش به خوبی احساس کرد.
انگار که اوکمی دوست داشت پسر بیچاره را عذاب دهد.
ناگهان صدای بلند تیری به گوش رسید و پاهای اوکمی روی بدن الیواندر سست شد.

صدای خشنی فریاد زد:
- پسره ی ابله. تو اینجا چی کار میکنی؟؟ میدونستی اوکمی ها میتونن بعد از تزریق سم به بدن شکارشون رو تا بیست و چهار ساعت زنده نگه دارن و ضجرش بدن؟؟

الیواندر به آرامی هیکل اوکمی بی جان را از روی کمرش پایین انداخت و بلند شد.نگاهی به شکار بان مدرسه انداخت که با تفنگی دو لول در دستانش به او چشم غره میرود.
الیواندر با ترس و لرز گفت:
آقای اسمیت. م ...م..من ف..ف...فقط اومدم هوا خوری.
اسمیت شکار بان مدرسه دم اوکمی را زیر پایش له کرد و با پوزخندی ترسناک جواب داد:

-و فکر کنم تا هفته ی دیگه این هواخوری ادامه داشته باشه.چند روزیه که سرم خیلی شلوغه.فکر کنم بهترین تنبیه برا تو این باشه که به اوکمی ها تا یه هفته غذا بدی!
__________________________________________
هنوز که هنوز است الیواندر پیر هر وقت که به یاد آن خاطره می افتد تمام بدنش سست میشود.



Re: چوبدستی سازا از این طرف !(عکس چوبدستیتون رو قرار بدین !)
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۹۰
#58
سلام به همه ی چوبدستی سازان خوب.خیلی ممنون که عکسارو تو ایمیلم فرستادین اما من یه چند روزی سفر بودم و اینترنت نداشتم.

راستی به هوگوی عزیز و دیگر کسانی که آدرس دادن تا من چوبدستی براشون بفرستم متذکر بشم که چوبدستی ها خیلی وقته واگذار شده.بنا بر این تا دوره ی بعدی که چوبدستی های جدید میسازم صبرکنید.

اینم چوبدستیه دراکو مالفوی:


تصویر کوچک شده


با تشکر
آرکوس الیواندر



Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۱۲:۰۷ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
#59
شب-خانه مالفوی ها

لوسیوس و نارسیسا روی کاناپه نشسته بودن و داشتن پاپکورن میخوردن وفیلم سینمایی مرلین میدیدن!

لوسیوس اصلا به فیلم توجه نمیکرد و مدام به نارسیا نگاه میکرد

نارسیسا با اخم نگاهی به لوسیوس کرد و گفت: چت شده؟؟ آدم ندیدی؟

لوسیوس با دست پاچگی گفت: عزیزم...بدون آرایش چقده قشنگی!

نارسیسا کل پاپکورن رو رو سر لوسیوس ریخت و فریاد زد:

- یعنی من با آرایش زشتم؟؟

لوسیوس که سعی میکرد پاپکورن هارو از لای موهای بلندش جداکنه با ملایمت گفت:
- عزیزم من اصلا منظورم این نبود...تو با هر دوتاش مثل فرشته هایی.

نارسیسا که که آرام شده بود گفت:

- خوبه خوبه...من پاپکورن میخوام بدو برام بیار!

لوسیوس که کمی اعتماد به نفس پیدا کرده بود در حال آوردن پاپکورن گفت:

- موبیال ها هم که همشون چینی شده....چه زود به زود باتریش تموم میشه ها بعدش یهو خاموش میشه.

نارسیسا که در عمق فیلم فرو رفته بود گفت:

- خوب یه دونه نوشو بخر ابله!

لوسیوس با یه بسته پاپکورن برگشت و گفت:
-میدونی نارسی جون...مرد یه جور غرور داره که بهش میگن غرور مردونه!

نارسیسا که کمکم سرخ میشد رو به لوسیوس کرد و فریاد زد:
مرده شور غرورتو ببرن!

لوسیوس با نا راحتی و ترس و لرز گفت:

-آروم باش عزیزم....اصلا بحث غرورو بزار کنار. امروز ارباب بهم گفت که موبایلاتون باید تو جلسه خاموش باشه!

ناگهان تمام سر لوسیوس تبدیل به انبار پاپکورن شد. لوسیوس با مهربانی گفت:

-اشتباه نکن عزیزم. منم به ارباب گفتم من از اون مردایی نیستم که گوشیشوننو تو جلسه خاموش میکنه!:no:


ویرایش شده توسط آقای الیواندر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۱ ۱۳:۵۰:۲۴


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۰:۵۵ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
#60
ولدومورت به تک تک مرگخوارانش که با تعجب مشغول خواندن نامه بودن نگاه کرد:

- مگه کورین....نمیبینین نوشته نباید مرگخوار ها آگاه شن؟؟ارباب دوس نداره توکاراش دخالت شه!

بلا تریکس با پررویی گفت: آره خوب نوشته ولدی ولی دیگه قرار نیس از تو اطاعت کنیم.مگه نه لوسیوس؟

لوسیوس: آره بلا جون...من که دیگه از دس این کچل بی دماغ خسته شدم.سه ماهه خقوقمو نداده!

ولدمورت ناگهان چوبدستیشو درورد و رو به بلاتریکس تشونه گرفت

بلا: هه هه....نترسین بچه ها...لرد ما دچار مرض مشنگیسمه...هیچ غلطی نمیتونه بکته!

ولدومورت کنترل تلویزیونو که رو میز بود برداشت و کوبید تو سر بلا و بعد گفت:

- دیدی که میتونم....حالا از ارباب ببخشید خواهی کن.زود باش.

ناگهان لوسیوس تکانی به چوبدستیش داد و طنابی ولدومورت را کیپ تا کیپ بست.

ولدومورت: تو داری چیکار میکنی لوسی جون؟؟ من هنوز اربابتم ها!

- نه دیگه نیستی....فکر میکنی میزارم دوباره قدرت بگیری؟

بعد لویسیوس رو به مرگ خوار های دیگه کرد و نعره زد:

از حالا به بعد من اربابتونم. زود باشین این کچل بی دماغ رو ببرین تو اتاق تا نتونه با هری قرار بزاره!


ولدمورت نعره میکشید:

سزای عملتون رو میبینین.خائن های پست فطرت.

بلا با لبخندی شرارت بار گفت:

از الان تو تام ریدلی نه ولدومورت.

لوسیوس رو به مورفین کرد و گفت:

مواظبش باش

-چشم لوشی جون!

همه ی مرگخوار ها رفتند و فقط مورفین با ولدمورت تنها مانده بود

ولدومورت: مورفین جون....خوب میدونم چند روزه بهت جنس نرسیده....اگه آزادم کنی از همون گچ دیوارای خوشمزه بهت میدم!

مورفین: نوچ...برا زمشتون امبارم پره!

ولدمورت:


ویرایش شده توسط آقای الیواندر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۱ ۱۱:۰۶:۰۶
ویرایش شده توسط آقای الیواندر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۱ ۱۱:۰۹:۳۳






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.